بسم الله الرحمن الرحیم [1]
اصول عملیه
برای ورود به مباحث اصول عملیه به چند امر کوتاه به عنوان مقدمه ورود به بحث اشاره میکنیم.
بیان چند امر
این چند امر عبارتاند از:
امر اول: اصول عملیه کاشف ناقص متمَّم تأسیسا
گفته میشود محور مباحث علم اصول اموری است که دلیل بر حکم یا وظیفه عملیهاند در فقه.
توضیح مطلب: هدف و غایت علم فقه به دست آوردن احکام یا وظائف عملیهای است که متکفل تنظیم حیات انسان است.
به عبارت دیگر بشر در طول زندگیاش نیازهای متغیر با موضوعات متفاوت دارد. مثلا نیاز امروز بشر عجین شده با موضوعاتی مانند انتخابات، احزاب، مطبوعات، رسانهها، سازمانهای بین المللی، محیط زیست، بیمه، بانکداری، مالکیت معنوی، مهاجرت و امثال این امور، در فقه بحث میشود از دیدگاه شارع یا به عنوان حکم یا وظیفه عملیه در رابطه با تعامل و رفتار انسان و کیفیت نگاه به این موضوعات، آنگاه علم اصول بحث میکند از أدلهای که ادعا میشود این أدله صلاحیت دارند دیدگاههای شارع را در رابطه با این موضوعات برای ما استکشاف کنند و به دست دهند. به عبارت دیگر آن محلهایی که قابلیت دارند یا گفته شده قابلیت دارند که اعتبار شرعی را در رابطه با این موضوعات از آن أدله استخراج کنیم اینها مسائل علم اصولاند.
أدلهای که از آنها دیدگاه شارع را نسبت به این موضوعات به دست میآوریم دارای دو مرتبه است:
یکم: برخی از أدله سند و دلالتشان قطعی است و کاشف تام از حکم شرعی راجع به موضوعات خاصی هستند، مانند خبر متواتری که نص در وجوب نماز است، و برخی از أدله کاشفیت ظنی دارند ولی شارع مقدس یا امضاءً یا تأسیساً این کشف ناقص را تتمیم میکند و میگوید این دلیل را تعبدا مبیّن حکم من در این موضوع خاص بدان، مانند خبر واحد ثقه که فی نفسه کشف ناقص دارد از مؤدای خودش، شارع یا امضاءً که مشهور میگفتند یا تأسیسا که ما و جمعی ادعا میکردیم، این کشف ناقص را تتمیم میکند و میگوید ما أدی عنّی فعنّی یؤدیان.
دوم: مواردی داریم فقیه نسبت به یک موضوع خاص نه کاشف تام از حکم شرعی این موضوع بالخصوص دارد و نه از عمومات أدله میتواند کاشف تام یا تعبدی برای این موضوع مخصوص پیدا کند و حکمش را روشن کند. در مثال مناقشه نکنید، فقیهی شک دارد بازی فوتبال حلال است یا نه، تسخیر کرات دیگر جایز است یا نه؟ فرض کنید نه دلیل بالخصوص پیدا میکند نه از عمومات میتواند حکمش را پیدا کند. در این موارد شارع مقدس مکلف را متحیر قرار نداده بلکه أدلهای را طراحی نموده که هر چند از این أدله حکم این مورد مشکوک بالخصوص به دست نمیآید که خصوص بازی فوتبال چه حکمی دارد لکن در مقام عمل شارع مکانیزمی طراحی کرده است که با تمسک به آن روش و طریقه، مکلف متحیر نمیماند و وظیفه عملیاش را تشخیص میدهد.
أدلهای که بعد از نبود کاشف تام یا ناقص حجت بر اعتبار شرعی، از این أدله وظیفه عملیمان را تشخیص میدهیم تعبیر شده به اصول عملیه. وجه تسمیه هم این است که قواعدی که با کمک آنها انسان در مقام عمل سردرگم نمیشود و میتواند راه عملیاش را باز کند هر چند به حکم این شیء بالخصوص در شریعت دست پیدا نکرده اما فرمولهایی است که در مقام عمل متحیر نخواهد بود.
امر دوم: اصول عملیه رافع تحیّر نه رافع شک
هویت تفاوت بین أدله احکام و أدله وظائف عملیه با این توضیحات روشن شد به این معنا که ادله احکام چه کاشف تام چه کاشف ناقص تعبدی، تشریع شده برای رفع شک نسبت به حکم شرعی بالخصوص و تبدیل شک به علم یا علم وجدانی یا تعبدی، لذا با تمسک به خبر متواتر حکم قطعی وجوب صلاه را به دست میآورم، و با تمسک به خبر ثقه علم تعبدی پیدا میکنم به نجاست عرق جنب از حرام، این علم تعبدی به حکم شرعی را أدله حجیت خبر واحد آورد که ما أدی عنی فعنّی یؤدی، لکن إجراء اصول عملیه هیچگاه شک مرا در حکم این مورد مخصوص زائل نمیکند، هر چند با تمسک به رفع ما لایعلمون میگویم بازی فوتبال اشکال و عقوبت ندارد اما معنایش این نیست که حکم واقعی این موضوع را فهم کردهام، بلکه همچنان حکم خاص این موضوع یا به تعبیر ما در ابتدای مباحث اصول اعتبار خاص شرعی این موضوع همچنان مشکوک است، لکن در مقام عمل شارع میگوید اگر مرتکب شدی من عقابت نمیکنم یا قبح عقاب بلابیان میگوید عقاب نداری. پس شک در حکم مخصوص این موضوع در موارد اصول عملیه همچنان باقی است.
امر سوم: حصر تعداد اصول عملیه و مجرای آن.
در آغاز مبحث اصول عملیه دو بحث مطرح است: 1. آیا حصر اصول عملیه در چهار اصل، عقلی است یا استقرائی؟ 2. آیا مجرا و ظرف جریان این اصول عملیه میتواند تابع یک حصر عقلی باشد یا نه؟
بحث اول: حصر اصول عملیه در چهار، استقرائی است.
حصر اصول عملیه در چهار تا عقلی نیست بلکه استقرائی است زیرا در مقام تصویر هیچ اشکالی نداشت شارع مقدس در موارد احتیاط حکم به احتیاط نکند و بفرماید تخییر، آن وقت اصول عملیه میشد سه مورد؛ یا شارع مقدس یک اصل پنجمی اضافه کند که إذا شککت بین الحرمه و الإباحه فابن علی الکراهه.
اما وقتی أدله را استقراء میکنیم میبینیم شارع مقدس برای رفع تحیر مکلف در مقام عمل به استقراء چهار طریق را مطرح کرده است.[2]
اشکال: بعض قواعد فقهی هم باید در اصول بحث شود
اصولیان ادعا میکنند اصول عملیه به استقراء چهار اصل است در حالی که قواعدی داریم که هویت اصول عملیه در آنها هم هست اما نه آنان را اصل عملی میشمارند نه در اصول بحث میشود بلکه در فقه آن هم به صورت پراکنده بررسی میشوند. مثل قاعده طهارت، تجاوز و فراغ و اصاله الصحه فی فعل الغیر که موضوعشان تردید در حکم واقعی است، نه کاشف تام دارم نه ناقص که به حکم واقعی خصوص یک مورد برسم، شارع مقدس میگوید حال که کاشف تام و ناقص معتبر نداری چنین کن، اینها میشود اصول عملیه.
مثلا قاعده طهارت میگوید وقتی شک دارید این شیء طاهر است یا خیر، یعنی نه قطع دارید به طهارت واقعیه نه بینه که کاشف ناقص است میگوید نجس است یا پاک، وقتی کاشف تام یا ناقص بر حکم واقعی ندارد، شک همچنان وجود دارد اما بگو ان شاء الله پاک است. این هم اصل عملی است. آصاله الصحه فی فعل النفس أو الغیر نیز چنین است که شک دارد عقد نکاحی که زید خواند صحیح بود یا نه، قطع ندارد که کاشف تام باشد، بینهای هم نیست که شهادت دهد، شک میکند شارع مقدس میگوید حکم صحت را مترتب کن و بگو ان شاء الله صحیح بوده.
جواب: این قواعد دو قسماند
اینگونه قواعد شبیه اصول عملیه، از نظر ساختار بر دو قسم است:
قسم اول: ماهیتا متفاوت از اصول عملیهاند
بعضی از این قواعد مانند قاعده فراغ، تجاوز، اصاله الصحه فی فعل الغیر و امثال اینها یک تفاوت ماهوی با اصول عملیه دارند که در آغاز بحث اصول توضیح دادیم و خلاصه اش این است که مشهور میگویند آن قواعدی که در طریق استنباط حکم شرعی است قاعده اصولی است اما قواعدی که تطبیق حکم بر مصادیق میکند فقهی است، این قواعدی که در شبهات موضوعیه بکارگیری میشوند اینها قاعده فقهی اند و تطبیق حکم شرعی بر مصادیق است به تعبیر ما در آغاز اصول، مسائل اصولی اعتبار عقلی، عقلائی یا شرعی است که از آنها حکم شرعی یا وظیفه عملیه تولید شود در حالی که قواعد مذکور در شبهات موضوعیه خودشان حکم شرعی اند که تطبیق میشوند بر مصادیق نه اینکه از اینها حکم شرعی تولید شود.
در بین این قواعد مشکل در یک قاعده است که قاعده طهارت باشد هم در شبهات موضوعیه کاربرد دارد هم در شبهات حکمیه لذا دقیقا هویت اصول عملیه را قاعده طهارت دارد لذا جای این سؤال جدی هست که قاعده طهارت چرا به عنوان یکی از اصول عملیه در علم اصول بحث نمیشود.
مطالب مرحوم خوئی در مصباح الأصول، ج2، ص249 و مرحوم آخوند و شهید صدر در دروس ج1، ص46 و بحوث ج1 ص32 را مطالعه کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم [3]
در پاسخ به این سؤال که چرا اصولیان از اصاله الطهاره با اینکه ملاک اصول عملیه را دارد در اصول بحث نمیکنند، به چند کلام از اصولیان اشاره میکنیم:
کلام اول: مرحوم خوئی
مرحوم خوئی در مصباح الأصول[4] میفرمایند قبول داریم أصاله الطهاره هویت اصول عملیه را دارد و عند الشک در طهارت واقعی شیء و عدم وصول به حکم واقعی به دلیل قطعی یا تعبدی حکم میکنیم به طهارت ظاهری، و از مسائل علم اصول است اما عدم بحث از آن در علم اصول به این جهت است که از اصول ثابته بالإجماع است و اختلافی در آن نیست و نیازی به بحث ندارد. و گاهی از این بالاتر ادعا میکنند که اگر مسألهای مورد نزاع و اختلاف نباشد اصلا از مسائل علم اصول نیست. مثلا در بحث حجیت ظواهر میفرمایند[5] حجیت ظواهر متسالمٌ علیه است بین عقلاء لذا از مباحث علم اصول و مسائل آن شمرده نمیشود چون از اصول مسلمه است، و هیچ اختلافی در آن نیست.
عرض میکنیم:
هر دو بیان ایشان مشکل دارد و قابل قبول نیست:
اما اینکه ادعا میکنند اگر مسألهای اختلافی نبود، جزء مسائل علم اصول نیست، عجیب است، ایشان برای مسائل علم اصول ضابطه میدهند که هر مسأله ای حد وسط واقع شد در مقام استنباط برای اثبات یک جعل شرعی، مسأله اصولیه است و از مسائل علم اصول است هر چند اختلافی هم در آن نباشد.
اما اینکه ادعا کردند در اصاله الطهاره اختلاف نیست لذا نیاز به بحث در علم اصول ندارد:
اولا: اگر اختلاف در آن نیست چرا به مناسبتهایی در علم فقه از آن بحث میکنید کلّ شیء نظیف حتی تعلم انه قذر آیا دلالت بر اصاله الطهاره میکند یا نه؟
ثانیا: ممکن است فی الجمله در اصاله الطهاره اختلاف نباشد اما در بعض مسائل مهم در اصاله الطهاره جای بررسی و حتی اختلاف هست. کل شیء نظیف حتی تعلم أنه قذر، در شبهات موضوعیه بدون شبهه جاری است حتی قبل فحص و نیاز به فحص هم نیست در شبهات موضوعیه چنانکه مشهور میگویند، البته ما یک تأملی داریم که در جای خودش اشاره میکنیم لکن این کل شیء نظیف حتی تعلم انه قذر آیا شامل شبهات حکمیه هم میشود یا نه؟ یا ادعا کنیم انصراف دارد به شبهات موضوعیه این خودش نیاز به بحث و استدلال دارد. یا اگر نسبت به بعضی از اشیاء توارد حالتین بود و الآن شک داریم آیا در توارد حالتین اصاله الطهاره جاری است یا نه محل بحث است.
کلام دوم: شهید صدر
مرحوم شهید صدر در بحوث[6] در پاسخ به سؤال مذکور دو بیان ارائه میکنند:
بیان اول:
میفرمایند سابقه تاریخی طرح اصول عملیه در مباحث اصولی به این شکل بوده است که اصولیان ابتدا تحت عنوان دلیل عقلی اصول عملیه را مطرح میکردهاند و اصول عملیهای که به تعبیر شهید صدر جذور، ریشه و پشتوانه عقلیه دارد چهار اصل است، اصاله البرائه و قبح عقاب بلابیان، اصاله الإحتیاط و حکم عقل به تنجر در اطراف علم اجمالی، اصاله التخییر که حکم عقل به تخییر در دوارن بین محذورین است و اصل استصحاب هم لونی از دلیل عقلی است که تا قبل از والد شیخ بهایی حجیت آن به حکم عقل بوده لذا این اصول چون ریشه عقلی دارد و اصاله الطهاره صرفا ریشه تعبدی و روایی دارد لذا اصاله الطهاره را ضمن اصول عملیه مطرح نکردهاند.
عرض میکنیم:
ادعای ایشان وافی به مقصود نیست زیرا همین علما برائت شرعیه را بیان کردهاند با استناد به روایات چرا اصاله الطهاره را با استناد به روایات بررسی نکنند.
بیان دوم:
هم در ابتدای علم اصول هم در سایر مباحث اشاره میکنند علم اصول یک علم نظری است و منطق علم فقه است چنانکه در منطق از قواعد عامه برای تفکر بشر در زمینه های مختلف قانون وضع میشود و قوانین فراگیری که در علوم مختلف کاربرد دارد مانند شکل اول در قیاسهای مختلف در علوم مختلف کاربرد دارد، لذا عنصر اشتراک چنانکه در قواعد منطقی وجود دارد در قواعد اصولی هم عنصر اشتراک در فقه ملاک قاعده اصولی است، قاعده ای اصولی است که در ابواب مختلف در استنباط احکام فقهیه دخیل باشد اصاله الطهاره عنصر اشتراک را ندارد و قاعده ای است که در ابواب مختلف فقه ساری و جاری نیست لذا نمیتوانیم آن را قاعده و مسأله اصولی بدانیم.
عرض میکنیم
این بیان هم صحیح نیست و ابتدای مباحث اصول توضیح دادیم علم اصول مجوعه ای از قوانین و مسائلی است که در استدلال فقهی این مسائل علی سبیل منع الخلو کاربرد دارد. مانند شکل اول نیست که در بسیاری از قیاسها کاربرد داشته باشد، ممکن است مسأله اصولی در ده حکم فقهی کاربرد داشته باشد اما مسأله اصولی ای هم باشد که در همه مباحث فقهی کاربرد داشته باشد. قلّت و کثرت کاربرد مسأله را از اصولی بودن خارج نمیکند. شاهدش این است که آیا نهی در عبادت دال بر فساد است یا نه، هیچ کاربردی در ابواب معاملات ندارد و عکس آن که نهی در معاملات دال بر فساد است یا نه کاربردی در ابواب عبادات ندارد. آیا میتوان گفت چون این دو مسأله عنصر مشترک در همه ابواب فقه نیستند پس از مسائل علم اصول خارجاند؟
به نظر ما
در ابتدای مباحث اصولی هم اشاره کردیم هر اعتبار عقلی، عقلائی و شرعی که دخیل باشد در یک استنباط اعتبار شرعی جزء مسائل علم اصول است هر چند دخیل باشد در استنباط یک حکم فقهی و یک اعتبار شرعی و لاغیر و یک مصداق هم بیشتر نداشته باشد. چون این عنصر دخیل در استنباط اعتبار شرعی است میشود جزء مسائل علم اصول. پس اصاله الطهاره در شبهات حکمیه بلاشبهه هویت مسأله اصولی را دارد و باید در علم اصول در عداد اصول عملیه از أصاله الطهاره هم بحث شود.
بله اگر به این شکل اصول عملیه تقسیم شود از یک نگاه، تقسیم خوبی است که بعض اصول عملیه فراگیرند در همه ابواب فقهی که این اصول أربعه است و بعض اصول عملیه یختص ببابٍ من الفقه دون بعض الأبواب مثل أصاله الطهاره و أصاله الحل. این تقسیم خوب است اما وجهی برای خروج مانند أصاله الطهاره از مباحث علم اصول تصویر نمیشود.
ذیل این نکته قبلا اشاره کردیم مجرا و مورد اصول عملیه چنانکه مرحوم شیخ انصاری و اعاظم اصولیان ادعا میکنند حصر در محل و ظرف اصول عملیه را میتوان به حصر عقلی تبیین کرد.
به عبارت دیگر نتیجه این شد که حصر اصول در اربعه استقرائی است لکن ظرف جریان اصول عملیه را میتوان به حصر عقلی بین نفی و اثبات مطرح کرد. مرحوم شیخ انصاری در کیفیت ضبط حالات شک و در اینکه چگونه حصر مجرای اصول عملیه حصر عقلی میشود سه بیان دارند: در ابتدای رسائل بیانی دارند سپس در حاشیه همان صفحه بیان دیگری مطرح میکنند که بعضی میگویند از خود شیخ است و بعضی میگویند از تلامذه ایشان است و بیان ثالثی هم در ابتدای برائت برای حصر حالات شک در چهار حالت بیان میکنند. به اختصار به دو بیانشان اشاره خواهیم کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم[7]
ظرف شک
مرحوم شیخ انصاری[8] در آغاز رسائل ظرف شک را برای جریان اصول عملیه اینگونه تصویر میکنند که:
شک یا حالت سابقه معتبره دارد یا ندارد:
ـ اگر حالت سابقه معتبره دارد مجرای استصحاب است.
ـ اگر حالت سابقه معتبره ندارد (حالت سابقه هست اما معتبر نیست مانند شک در مقتضی) یا شک در تکلیف است یا مکلفبه:
ـ اگر شک در تکلیف است، برائت جاری است.
ـ اگر شک در مکلفبه است یا احتیاط ممکن است یا خیر:
ـ اگر احتیاط ممکن نیست مجرای تخییر است.
ـ اگر احتیاط ممکن است مجرای احتیاط است.
به این بیانشان اشکالات متعددی مطرح شده است که به چند اشکال اشاره میکنیم:
اشکال اول: گفته شده شما تصویر کردید شک در تکلیف محل جریان برائت است در حالی که مواردی داریم شک در تکلیف است اما نمیتوان برائت جاری کرد مانند شک در تکلیف قبل از فحص. یا موردی که شک داریم در نوع تکلیف با علم به جنس تکلیف که مکلف نمیداند یا این عمل بر او اوجب است و یا آن عمل دیگر حرام است اینجا هم قاعده اشتغال جاری است نه برائت.
اشکال دوم: گفته شده شما دوران امر بین محذورین را از اقسام شک در مکلفبه دانستید و حکم به تخییر کردید اما این قسم شک در تکلیف است مثل اینکه نمیداند دفن میت کافر واجب است یا حرام اینجا نوع تکلیف را نمیداند پس شک در تکلیف است و برائت جاری نیست.
به جهت وجود این اشکالات مرحوم شیخ انصاری در آغاز بحث برائت تقسیم را تغییر میدهند[9] که مبرّای از اشکال میشود فی الجمله و میفرمایند: مکلف شاک یا حالت سابقه ملحوظه شرعا دارد یا ندارد:
ـ اگر حالت سابقه ملحوظه شرعا دارد استصحاب جاری است.
ـ اگر حالت سابقه ملحوظه شرعا ندارد یا احتیاط ممکن است یا ممکن نیست و نامی از شک در مکلفبه و شک در تکلیف نمیبرند:
ـ اگر احتیاط ممکن نیست مجرای تخییر است.
ـ اگر حالت سابقه ندارد و احتیاط ممکن است:
ـ یا دلیل عقلی یا شرعی دارد بر اینکه عقاب میشود بر واقع مجهول، احتیاط واجب است.
ـ یا مکلف شاک است که حالت سابقه ندارد و احتیاط هم ممکن است با اینکه احتیاط ممکن است دلیل عقلی یا نقلی بر ثبوت عقاب بر مخالفت حکم مجهول ندارد لذا محل جریان برائت است.
با این نگاه عمده اشکالات وارد شده بر تقسیم قبلی شان جواب داده میشود و فقط یک اشکال باقی میماند تأمل کنید و جلسه بعد اشاره کنید.
امر چهارم: اقسام شک در تکلیف
کلام چند تن از بزرگان را اشاره میکنیم:
کلام اول: شیخ انصاری
مرحوم شیخ انصاری[10] موارد شک در تکلیف را به تعبیر خودشان به هشت قسم تقسیم میکنند و به تفکیک آنها را بررسی میکنند و میفرمایند شبهه دو حالت دارد:
- یا وجوبیه است مثل شک در وجوب دعاء عند رؤیه الهلال.
- یا تحریمیه است مانند شک در حرمت لحم إرنب.
در هر دو صورت منشأ شبهه: یا فقدان یا اجمال یا تعارض نصین یا امور خارجیه است. امرو خارجیه مثل اینکه میداند لحم غنم حلال و لحم ارنب حرام است لکن نمیداند این لحم در خارج لحم إرنب است یا غنم.
حال بحث این است که آیا در طرح مسأله شک در تکلیف نیازی هست که هشت مسأله ذکر شود و احکام هر کدام به تفکیک تبیین شود که مرحوم شیخ انصاری و مرحوم نائینی چنین تقسیم بندی کرده اند یا نه؟
کلام دوم: مرحوم آخوند
مرحوم آخوند صاحب کفایه سه نکته را ذیل این تقسیم مرحوم شیخ اشاره میکنند:
نکته اول: میفرمایند اگر بخواهیم تقسیم کنیم موارد شبهه را بسیار بیشتر از هشت قسم میشود مثل اینکه در همه این 8 قسم شبهه تحریمیه و وجوبیه این تحریم و وجوب که مشتبه است یا وجوب غیری است یا نفسی، که میشود شانزده قسم و هلمّ جرّا.
نکته دوم: نیازی به ذکر این اقسام متکثّره نداریم زیرا در همه این اقسام مناط و دلیل حکم واحد است، مناط در همه این اقسام وجود شبهه در حکم است، دلیلی هم بر اثبات حکم این مورد شبهه بالخصوص نداریم و در تمام این اقسام هم دلیل بر وظیفه عملی و حکم به برائت، واحد است قبح عقاب بلابیان و رفع ما لایعلمون در همه اینها جاری است لذا وقتی هم مناط هم دلیل بر حکم واحد است منشأ شبهه مختلف هم که باشد در حکم تأثیر ندارد چه فقدان چه اجمال چه تعارض یا امور خارجیه باشد.
نکته سوم: میفرمایند علی فرض تکثر اقسام و اینکه بخواهید به جهت اختلاف در مناشئ حکم هر قسمی را مستقلا بحث کنید، شش قسم باید مطرح کنید نه هشت قسم زیرا صورت تعارض نصین چه شبهه وجوبیه باشد چه تحریمیه از نطاق اصول عملیه خارج است و حکمش با اصول عملیه روشن نمیشود و نباید از حکم این دو مورد در اصول عملیه بحث کرد زیرا در صورت تعارض نصین یا احدهما ترجیح و مرجح دارد یا ندارد، اگر أحدهما مرجح داشت ما حجت تعیینیه داریم و ارتباطی به اصول عملیه ندارد، و به همان حجت تعیینیه عمل میکنیم و اگر هیچکدام مرجح ندارند یا هر دو مرجح دارند یتساویان إذاً فتخیر میگوید حجیت تخییریه داریم و باز هم از اصول عملیه خارج است. پس صورت تعارض نصین در شبهه وجوبیه یا تحریمیه را از مجرای اقسام اصول عملیه خارج کنید. بله طبق مبنای کسانی که میگویند در موارد تعارض توقف واجب است هیچ یک از دو دلیل نه حجت تعیینیه است نه تخییریه، طبق چنین مبنایی صورت تعارض هم میشود مجرای اصول عملیه. اما مرحوم آخوند میفرمایند طبق مبنای ما و شما که حجت تخییریه قائلیم صورت تعارض نصین از مجاری اصول عملیه خارج است.
مرحوم خوئی در مصباح الأصول ج2، ص252 تا 254 مطالبی دارند و بر خلاف استادشان مرحوم نائینی نکته اول و دوم صاحب کفایه را قبول میکنند و میفرمایند میتوان در یک قسم حکم همه اقسام را بیان کرد اما نکته سوم مرحوم آخوند را قبول ندارند. مطالعه کنید تا بیان کنیم.[11]
بسم الله الرحمن الرحیم [12]
گفتیم مرحوم شیخ انصاری شک در تکلیف را به هشت قسم تقسیم نمودند. مرحوم آخوند سه نکته بیان کردند.
کلام سوم: مرحوم خوئی
مرحوم خویی در مصباح الأصول[13] با نکته سوم مرحوم آخوند مخالفت میکنند و میفرمایند حق با شیخ انصاری است که موارد تعارض بین نصین را جزء موارد رجوع به اصول عملیه دانستهاند الا در یک مورد. به عبارت دیگر میفرمایند اغلب موارد تعارض بین نصّین از موارد رجوع به اصول عملیه است لذا شیخ انصاری که تعارض نصین را در شبهه تحریمیه و وجوبیه جزء موارد جریان اصول عملیه دانستند کار درستی انجام دادند، سپس برای توضیح مطلب به چند مورد تعارض اشاره میکنند:[14]
مورد اول: تعارض بین دلیلین به عموم من وجه است و شمول دلیلین ناشی از اطلاق است نه عموم، در مورد اجتماع مقدمات حکمت جاری نمیشود و هر دو اطلاق در مورد اجتماع ساقطاند و عام فوقانی اگر نباشد رجوع میکنیم به اصول عملیه.
مورد دوم: تعارض بین دلیلین به عموم من وجه باشد و عموم فی کل واحدٍ بالوضع باشد نه به اطلاق و مقدمات حکمت، مرجحی در بین نباشد یتساقطان و در ماده اجتماع رجوع میکنیم به اصول عملیه.
مورد سوم: تعارض بین الدلیلین به تباین باشد عموم بالوضع باشد و مرجحی نباشد رجوع میکنیم به اصول عملیه.
مورد چهارم: در تعارض بین ظاهر دو آیه، یتساقطان و رجوع میکنیم به اصول عملیه.
میفرمایند[15] بله در یک صورت است که در باب تعارض ما حجت تعیینیه داریم و رجوع به اصول عملیه نمیشود، آن هم صورتی است که تعارض به تباین یا عموم من وجه و عموم بالوضع باشد و أحدهما مرجح داشته باشد که مرحوم خوئی مرجح را هم فقط دو تا میدانند که موافقت کتاب و مخالفت عامه باشد زیرا فقط روایت قطب راوندی را معتبر میدانند. لذا در این صورت میفرمایند چون مرجح داریم رجوع به اصول عملیه نمیشود و حجت تعیینیه ما همان ذو المرجح است.
لذا میفرمایند تقسیم شیخ انصاری صحیح است و موارد تعارض چهار صورتش مورد جریان اصول عملیه است و یک صورتش حجت تعیینیه داریم و رجوع به اصول عملیه نمیکنیم لذا ایراد مرحوم آخوند وارد نیست.
عرض میکنیم: کلام مرحوم خوئی یک اشکال مبنایی است و به مرحوم آخوند وارد نمیباشد و اشکال مرحوم آخوند به شیخ انصاری وارد است.
مرحوم آخوند و شیخ انصاری در باب تعارض قائلاند ابتدا رجوع به مرجحات میکنیم و اگر مرجح نبود یا هر دو مرجح داشتند وظیفه إذاً فتخیر است، مرحوم آخوند به مرحوم شیخ میفرمایند شما که در باب تعارض قائلید یا حجت تعیینیه داریم یا تخییریه دیگر رجوع به اصول عملیه نیست، چرا مورد تعارض را از مصادیق جریان اصول عملیه میدانید.
مرحوم آخوند هم در متن کفایه هم با صراحت بیشتر در حاشیه آن به اختلاف مبانی و نکات مرحوم خوئی توجه داشته و میفرمایند[16] علی التحقیق مورد تعارض نصین از موارد اصول عملیه خارج است سپس میفرمایند کما انه داخلٌ فی ما لا حجه فیه بناءً علی سقوط النصین عن الحجیه. اگر در مورد تعارض قائل به تساقط شدیم درست است و مورد تعارض داخل در ما لاحجه فیه است، پس هر دو مبنا را مرحوم آخوند توجه دارند و علی المبنا کلامشان را مطرح کردند ظاهرا مرحوم خوئی در این حاشیه ایشان توجه نکردهاند.
لذا کلام مرحوم خوئی و ایرادشان به نکته سوم در کلمات مرحوم آخوند وارد نیست.
چند امر دیگر است که اصولیان در آغاز مباحث اصول عملیه به آنها اشاره میکنند مانند تفاوت امارات و اصول عملیه، جمع بین حکم ظاهری و واقعی، ما ضمن اینکه در سایر مباحث به هر دو مبحث پرداختهایم جایگاهش را در خاتمه اصول عملیه میدانیم و ابتدا باید هویت اصول عملیه روشن شود تا تفاوتش با امارات هم تبیین شود.
چنانکه بحث برائت عقلیه یا احتیاط عقلی و تنقیح نظریه حق الطاعه را شهید صدر در آغاز بحث برائت مطرح میکند و محل بحثش هم همین جا است اما ما بعد از بحث از برائت شرعیه به مناسبت به آن هم خواهیم پرداخت.
بعد از ذکر این مقدمات وارد بررسی اصول عملیه میشویم.
[1]. جلسه اول، مسلسل 771، سهشنبه، 97.12.01.
[2]. استاد: مقام مجری و ظرف شک را میتوان حصر عقلی مطرح کرد اما خود اصول منحصر در چهار تا نیست آن بحث دوم است که میآید
[3]. جلسه دوم، مسلسل 772، یکشنبه، 97.12.05.
[4]. مصباح الأصول، ج2، ص249: ان عدم ذکر أصاله الطهاره عند الشک فی النجاسه فی علم الأصول انما هو لعدم وقوع الخلاف فیها فانها من الأصول الثابته بلا خلاف فیها، و لذا لم یتعرضوا للبحث عنها فی علم الأصول، لا لکونها خارجه من علم الأصول و داخله فی علم الفقه على ما توهم.
[5]. مصباح الأصول، ج2، ص117 و 118: لا یخفى ان حجیه الظواهر مما تسالم علیه العقلاء فی محاوراتهم، و استقر بناؤهم على العمل بها فی جمیع أمورهم و حیث ان الشارع لم یخترع فی محاوراته طریقاً خاصاً، بل کان یتکلم بلسان قومه فهی ممضاه عنده أیضاً، و هذا واضح و لم نعثر على مخالف فیه، و لذا ذکرنا فی فهرس مسائل علم الأصول ان بحث حجیه الظواهر لیس من مسائل علم الأصول، لأنها من الأصول المسلمه بلا حاجه إلى البحث عنها
[6]. بحوث فی علم الأصول، (مباحث الحجج و الأصول العملیه، جزء دوم)، ج 5، ص 19 و 20: المقدمه الرابعه- اعتاد علماء الأصول تقسیم الأصول العملیه إلى أربعه: البراءه و الاشتغال و التخییر و الاستصحاب ، و وجه تخصیصها بالذکر دون غیرها من القواعد و الأصول العملیه کأصاله الصحه أو الطهاره هو جوابه التاریخی الّذی أشرنا إلیه فی المقدمه الأولى من انّ بحث الأصول نشأ تحت عنوان الدلیل العقلی و الأصول المذکوره هی المناسبه مع الدلیل العقلی لکونها ذات جذور عقلیه حتى الاستصحاب الّذی کانوا یستدلون علیه بالعقل، و أول من استدل علیه بالنقل کان هو والد الشیخ البهائی (قده) و جوابه المنهجی انّ الأصول الأخرى امّا ان لا تجری فی الشبهات الحکمیه فلا تقع فی طریق استنباط حکم شرعی أصلا کأصاله الصحه أو انها لا تکون مشترکه فی الفقه کما فی أصاله الطهاره و کلا الأمرین شرط فی اندراج المسأله فی بحوث علم الأصول على ما تقدم شرحه مفصلا فی تعریف علم الأصول.
[7]. جلسه سوم، مسلسل 773، دوشنبه، 97.12.05.
[8]. فرائد الأصول (مجمع الفکر)، ج1، ص26: الشکّ إمّا أن یلاحظ فیه الحاله السابقه أو لا، فالأوّل مجرى الاستصحاب، و الثانی: إمّا أن یکون الشکّ فیه فی التکلیف أو لا، فالأوّل مجرى أصاله البراءه، و الثانی: إمّا أن یمکن الاحتیاط فیه أو لا، فالأوّل مجرى قاعده الاحتیاط، و الثانی مجرى قاعده التخییر.
[9]. فرائد الأصول، ج2، ص14: ثمّ إنّ انحصار موارد الاشتباه فی الاصول الأربعه عقلیّ لأنّ حکم الشک إمّا أن یکون ملحوظا فیه الیقین السابق علیه، و إمّا أن لا یکون، سواء لم یکن یقین سابق علیه أم کان و لم یلحظ، و الأوّل هو مورد الاستصحاب، و الثانی إمّا یکون الاحتیاط فیه ممکنا أم لا، و الثانی مورد التخییر، و الأوّل إمّا أن یدلّ دلیل عقلیّ أو نقلیّ على ثبوت العقاب بمخالفه الواقع المجهول و إمّا أن لا یدلّ، و الأوّل مورد الاحتیاط، و الثانی مورد البراءه.
[10]. فرائد الأصول، ج2، ص18.
[11]. مصباح الأصول، (مکتبه داوری) ج2، ص252: یرد علیه أیضاً ان إخراج تعارض النصین على إطلاقه من بحث البراءه مما لا وجه له، لما سنذکره إن شاء اللَّه تعالى فی مبحث التعادل و الترجیح من ان مقتضى القاعده فی التعارض هو التساقط و الرجوع إلى عام فوقهما، و مع عدمه یرجع إلى الأصل العملی، و لا ینحصر التعارض بخصوص الخبرین، بل یمکن وقوعه بین ظاهری الکتاب، و یرجع فیه بعد التساقط إلى الأصل العملی بلا کلام و إشکال، بل و کذا الحال ان وقع التعارض...
[12]. جلسه چهارم، مسلسل 774، شنبه، 97.12.11.
[13]. در پاورقی جلسه قبل گذشت.
[14]. مصباح الأصول، ج2، ص253: یرد علیه أیضاً ان إخراج تعارض النصین على إطلاقه من بحث البراءه مما لا وجه له، لما سنذکره إن شاء اللَّه تعالى فی مبحث التعادل و الترجیح من ان مقتضى القاعده فی التعارض هو التساقط و الرجوع إلى عام فوقهما، و مع عدمه یرجع إلى الأصل العملی، و لا ینحصر التعارض بخصوص الخبرین، بل یمکن وقوعه بین ظاهری الکتاب، و یرجع فیه بعد التساقط إلى الأصل العملی بلا کلام و إشکال، بل و کذا الحال ان وقع التعارض بین الخبرین بالعموم من وجه، و کان العموم فی کل منهما ناشئاً من الإطلاق، فیسقط کلا الإطلاقین لعدم جریان مقدمات الحکمه، و یرجع إلى الأصل العملی، بل و کذا الحال لو کان التعارض بین الخبرین بالتباین أو بالعموم من وجه، مع کون العموم فی کل منهما بالوضع مع عدم رجحان أحدهما على الآخر بموافقه الکتاب و لا بمخالفه العامه، فان الخبرین یسقطان عن الحجیه، و یرجع إلى الأصل العملی لما سنذکره فی بحث التعادل و الترجیح من عدم تمامیه أدله التخییر، و لا أدله الترجیح بغیر موافقه الکتاب و مخالفه العامه من المرجحات التی ذکروها فی المقام، فان أدله التخییر و أدله الترجیح بتلک المرجحات غیر تامه من حیث السند أو من حیث الدلاله أو من الجهتین.
[15]. مصباح الأصول، ج2، ص253: نعم إذا وقع التعارض بین الخبرین بالتباین أو بالعموم من وجه، مع کون العموم فیهما بالوضع و کان أحدهما موافقاً لظاهر الکتاب أو مخالفاً للعامه تعین الأخذ به بمقتضى روایه الراوندی الداله على کون موافقه الکتاب و مخالفه العامه من المرجحات فی الخبرین المتعارضین، فلا یمکن الرجوع إلى الأصل العملی. و علیه فالمناسب بل المتعین إدخال تعارض الدلیلین بجمیع صوره فی بحث البراءه، إلا صوره واحده و هی ما إذا کان التعارض بین الخبرین بالتباین أو بالعموم من وجه، مع کون العموم فیهما بالوضع، و کان أحدهما راجحاً على الآخر بموافقه الکتاب أو بمخالفه العامه.
[16]. در کفایه با حواشی مرحوم مشکینی، ج4، ص24: لا یخفى أنّ جمع الوجوب و الحرمه فی فصل، و عدم عقد فصل لکلّ منهما على حده، و کذا جمع فقد النصّ و إجماله فی عنوان عدم الحجّه، إنّما هو لأجل عدم الحاجه إلى ذلک بعد الاتّحاد فیما هو الملاک، و ما هو العمده من الدلیل على المهمّ، و اختصاص بعض شقوق المسأله بدلیل أو بقول، لا یوجب تخصیصه بعنوان على حده. و أمّا ما تعارض فیه النصّان فهو خارج عن موارد الأصول العملیّه المقرّره للشاکّ على التحقیق فیه من الترجیح أو التخییر، کما أنّه داخل فیما لا حجّه فیه، بناء على سقوط النصّین عن الحجّیّه. و أمّا الشبهه الموضوعیّه فلا مساس لها بالمسائل الأصولیّه، بل فقهیّه، فلا وجه لبیان حکمها فی الأصول إلّا استطراداً، فلا تغفل. [المحقّق الخراسانیّ قدّس سرّه].
در کفایه چاپ دو جلدی سنگی محل بحث در ج2، ص167 است.