مطلب دوم: اسباب اختلاف حدیث
لکن قبل از اینکه وارد این بحث بشویم؛ به عنوان مطلب دوم بحثی را مطرح میکنیم تحت عنوان اسباب اختلاف الحدیث. اصلا چرا و به چه علل و اسبابی تعارض بین اخبار حداقل شکل گرفته است؟ یا به چه عللی توهم تعارض بین اخبار شده است؟
لذا مطلب دوم در مقصد دوم این است: اسباب اختلاف احادیث. یا علل توهم اختلاف احادیث چیست؟
دو مرحله بحث داریم:
مرحله اول: اسباب اختلاف احادیث بین شیعه و اهل سنت،
مرحله دوم: اسباب و علل اختلاف احادیث بین المذهب یعنی مذهب خودمان. چرا روایات شیعه با هم متعارض شده است؟ اینها با هم تفاوت دارد.
مرحله اول: چرا اگر دین واحد است، نبی واحد است، اختلاف احادیث بین شیعه و اهل سنت وجود دارد که این اختلاف سبب شده است، در فروعات فقهی فراوانی بین این دو مذهب اختلاف شده است، زکات، خمس، حج، صلاۀ، امر به معروف و نهی از منکر، کیفیت تعامل با ظالم، کیفیت مقابله با حاکم ظالم، فرعی من فروع فقهی نیست مگر اینکه اختلاف بین شیعه و اهل سنت میبینیم و عمده این اختلاف بر میگردد به اختلاف الاحادیث، سبب و علت اختلاف الحدیث بین شیعه و اهل سنت چه بوده که تبدیل به دو گرایش مختلف شده است؟ این با علل اختلاف حدیث عند الشیعه فرق دارد.
عرض میکنیم اختلاف بین احادیث در گرایش اهل سنت و احادیث عند الشیعه، اختلاف حقیقی است و توهم الاختلاف نیست و حقیقتا اختلاف است. این اختلاف چگونه به وجود آمده است؟ چند منشاء و سبب را برای این اختلاف اشاره میکنیم و بعد جمع بندی میکنیم.
اسباب اختلاف حدیث
سبب اول: تلقی احادیث از نبی گرامی اسلام صلوات الله و سلامه علیه و آله به دو نحو بوده است:
گرایش یکم: تلقی عموم صحابه با اختلاف مراتب علمیشان احادیث را از نبی گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، حالا اینکه تمییز بین ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه چگونه بوده افراد فرق داشتهاند.
گرایش دوم: این گرایش در برخی اندک از صحابه بود و فرد ممتاز این گرایش که ما اسمش را تلقی تحقیقی حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میگذاریم و فرد بارزش مولای ما امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام بود که در مداومت همراهی امیرالمومنین علیه السلام با نبی گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، ظرفیتهای شخصی حضرت باعث شده بود که تلقی سنت الرسول با همه حقایق و ریزهکاریهایش توسط امیرالمومنین علی علیه السلام انجام بشود. این را هم علمای اهل سنت و هم بزرگان شیعه بر آن تصریح دارند.
لذا در گزارشهایی در صحیح بخاری و بعضی دیگر از کتب اهل سنت، میبینیم که امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند ما دو کتاب داریم یکی قرآن و یکی صحیفهای که من از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اخذ کردهام.[1]
در روایات شیعه به تفصیل آمده است که صحیفهای در نزد ما هست که به املاء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و کتابت امیرالمومنین علیه السلام که در آن همه اشیاء است. «حتی ارش الخدش»[2] اینکه اعلم به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امیرالمومنین علیه السلام است شکی نیست در نزد علمای اهل سنت و در نزد ما.
لذا ببینید، ما نمیخواهیم هتاکی داشته باشیم ولی آنچه واقعیت تاریخی است یکی از شخصیتهایی که بیشترین حقد و کینه را نسبت به امیرالمومنین علیه السلام دارد عایشه است. شدت کینهاش را ببینید، ابن ابی الحدید که سنی بیگذشتی است در جای خودش از شیخ ابو یعقوب معتزلی نقل میکند که حدود شیعه در او نبود «ثم ماتت فاطمه فجاء نساء رسول الله ص کلهن إلى بنی هاشم فی العزاء إلا عائشه فإنها لم تأت و أظهرت مرضا و نقل إلى علی ع عنها کلام یدل على السرور»[3].
شیخ مفید در الجمل [4]مینویسند بعد شهادت امیرالمومنین علیه السلام اینقدر اظهار خوشحالی میکرد که بچهای را آوردند و اسمش را گذاشت عبدالرحمن به خاطر خوشحالی برای قاتل امیرالمومنین علیه السلام. وقتی میخواهد در مورد ورود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مسجد گزارشگری کند، میگوید دست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در شانه رجلی بود یعنی حتی نام امیرالمومنین علیه السلام را هم ذکر نکرده است. به اتفاق تاریخ این شخص امیرالمؤمنین علی بن طالب است[5].
تاریخ الکبیر بخاری، عایشه میگفت: « عَنْ عَائِشَهَ قالتْ أَعْلَمُ النَّاسِ بِالسُّنَّهِ عَلِیُّ بْنُ أَبی طَالِبٍ »[6].
لذا ببینید دعوای ما با اهل سنت این است که تطبیق سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چگونه است؟ ما میخواهیم بگوییم تمام سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد امیرالمومنین علیه السلام و بعد نزد اهل بیت علیهم السلام است و چرا نباید از این سنت پیروی کرد و رفت در خانه دیگران؟
در تلقی سنت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دو گرایش است یکی گرایش صحابه به معنای اعم و یک گرایش خاص و تحقیقی که سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را با همه جزئیات نقل میکردند که شخص بارزش امیرالمومنین علیه السلام است. اینجا طریق منطقی این بود که اگر میخواهیم سنت واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بشناسیم باید آن گرایش عام بیاید زانو بزند نزد امیرالمومنین علیه السلام اما نه تنها آن گرایش عمومی نیامد نزد گرایش تحقیقی بلکه این گرایش تحقیقی را منسد کردند.
[1]. صحیح البخاری جلد : 4 صفحه : 69؛ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یُونُسَ، .... حَدَّثَهُمْ عَنْ أَبِی جُحَیْفَهَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قُلْتُ لِعَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: هَلْ عِنْدَکُمْ شَیْءٌ مِنَ الوَحْیِ إِلَّا مَا فِی کِتَابِ اللَّهِ؟ قَالَ: «لاَ وَالَّذِی فَلَقَ الحَبَّهَ، وَبَرَأَ النَّسَمَهَ، مَا أَعْلَمُهُ إِلَّا فَهْمًا یُعْطِیهِ اللَّهُ رَجُلًا فِی القُرْآنِ، وَمَا فِی هَذِهِ الصَّحِیفَهِ»، قُلْتُ: وَمَا فِی الصَّحِیفَهِ؟ قَالَ: «العَقْلُ، وَفَکَاکُ الأَسِیرِ، وَأَنْ لاَ یُقْتَلَ مُسْلِمٌ بِکَافِرٍ»؛ صحیح البخاری جلد : 4 صفحه : حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ کَثِیرٍ، ..... عَنْ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: مَا کَتَبْنَا عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَّا القُرْآنَ وَمَا فِی هَذِهِ الصَّحِیفَهِ، قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «المَدِینَهُ حَرَامٌ مَا بَیْنَ عَائِرٍ إِلَى کَذَا، فَمَنْ أَحْدَثَ حَدَثًا أَوْ آوَى مُحْدِثًا فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ عَدْلٌ وَلاَ صَرْفٌ، وَذِمَّهُ المُسْلِمِینَ وَاحِدَهٌ، یَسْعَى بِهَا أَدْنَاهُمْ، فَمَنْ أَخْفَرَ مُسْلِمًا، فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَلاَ عَدْلٌ، وَمَنْ وَالَى قَوْمًا بِغَیْرِ إِذْنِ مَوَالِیهِ، فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَلاَ عَدْلٌ»،
[2]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج1، ص: 241؛ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَهَ قَالَ: سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ الْجَفْرِ فَقَالَ هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَمْلُوءٌ عِلْماً قَالَ لَهُ فَالْجَامِعَهُ قَالَ تِلْکَ صَحِیفَهٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فِی عَرْضِ الْأَدِیمِ مِثْلُ فَخِذِ الْفَالِجِ فِیهَا کُلُّ مَا یَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَیْهِ وَ لَیْسَ مِنْ قَضِیَّهٍ إِلَّا وَ هِیَ فِیهَا حَتَّى أَرْشُ الْخَدْشِ قَالَ فَمُصْحَفُ فَاطِمَهَ ع قَالَ فَسَکَتَ طَوِیلًا ثُمَّ قَالَ إِنَّکُمْ لَتَبْحَثُونَ عَمَّا تُرِیدُونَ وَ عَمَّا لَا تُرِیدُونَ إِنَّ فَاطِمَهَ مَکَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص خَمْسَهً وَ سَبْعِینَ یَوْماً وَ کَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِیدٌ عَلَى أَبِیهَا وَ کَانَ جَبْرَئِیلُ ع یَأْتِیهَا فَیُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَى أَبِیهَا وَ یُطَیِّبُ نَفْسَهَا وَ یُخْبِرُهَا عَنْ أَبِیهَا وَ مَکَانِهِ وَ یُخْبِرُهَا بِمَا یَکُونُ بَعْدَهَا فِی ذُرِّیَّتِهَا وَ کَانَ عَلِیٌّ ع یَکْتُبُ ذَلِکَ فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَهَ ع.
[3]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد : 9 صفحه : 198.
[4]. الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره ج 1 ص 159؛ و قد روی عن مسروق أنه قال دخلت علیها فاستدعت غلاما باسم عبد الرحمن فسألتها عنه فقالت عبدی فقلت کیف سمیته بعبد الرحمن قالت حبا لعبد الرحمن بن ملجم قاتل علی.
[5]. صحیح بخاری، ج۶، ص۱۱، ح۴۴۴۲، کتاب المغازی، باب مَرَضِ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) وَوَفَاتِهِ. حَدَّثَنَا اِبْرَاهِیمُ بْنُ مُوسَی قَالَ اَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ یُوسُفَ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ الزُّهْرِیِّ قَالَ اَخْبَرَنِی عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَتْ عَائِشَهُ لَمَّا ثَقُلَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوسلم) وَاشْتَدَّ وَجَعُهُ اسْتَاْذَنَ اَزْوَاجَهُ اَنْ یُمَرَّضَ فِی بَیْتِی فَاَذِنَّ لَهُ، فَخَرَجَ بَیْنَ رَجُلَیْنِ تَخُطُّ رِجْلاَهُ الاَرْضَ، وَکَانَ بَیْنَ الْعَبَّاسِ وَرَجُلٍ آخَرَ. قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لاِبْنِ عَبَّاسٍ مَا قَالَتْ عَائِشَهُ فَقَالَ لِی وَهَلْ تَدْرِی مَنِ الرَّجُلُ الَّذِی لَمْ تُسَمِّ عَائِشَهُ قُلْتُ لاَ. قَالَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ اَبِی طَالِبٍ. مسند احمل حنبل ج43 ص 86؛ ح25914 حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی اَبِی ثنا عبدالرَّزَّاقِ عن مَعْمَرٍ قال قال الزهری واخبرنی عُبَیْدُ اللَّهِ بن عبد اللَّهِ بن عُتْبَهَ اَنَّ عَائِشَهَ اَخْبَرَتْهُ قالت اَوَّلُ ما اشْتَکَی رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) فی بَیْتِ مَیْمُونَهَ فَاسْتَاْذَنَ اَزْوَاجَهُ ان یُمَرَّضَ فی بَیْتِهَا فَاَذِنَّ له قالت فَخَرَجَ ویدله علی الْفَضْلِ بن عَبَّاسٍ ویدله علی رَجُلٍ آخَرَ وهو یَخُطُّ بِرِجْلَیْهِ فی الاَرْضِ قال عُبَیْدُ اللَّهِ فَحَدَّثْتُ بِهِ بن عَبَّاسٍ فقال اَتَدْرُونَ مَنِ الرَّجُلُ الآخَرُ الذی لم تُسَمِّ عَائِشَهُ هو عَلِیٌّ وَلَکِنَّ عَائِشَهَ لاَ تَطِیبُ له نَفْساً.
[6]. التاریخ الکبیر بحواشی محمود خلیل جلد : 3 صفحه : 228- ش 767- خجدب بْنُ جَرْعَبٍ.عَنْ عَطَاءٍ قَالَ یَحْیَى بْنُ الیمان عن سفیان وقال علی عن بن یمان خجدب التَّیْمِیِّ وَقال زَکَرِیَّا حدثنا الْحَکَمُ بْنُ الْمُبَارَکِ أَخبرنا بن الیمان عن سفیان عن جحدب بْنِ جَرْعَبٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ عَائِشَهَ قالتْ أَعْلَمُ النَّاسِ بِالسُّنَّهِ عَلِیُّ بْنُ أَبی طَالِبٍ
************************
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه سی و هشتم (دوره دوم تعارض) – 29/08/1402 – 06/05/1445
عرض کردیم اسباب اختلاف حدیث را در دو مرحله باید اشاره کنیم.
مرحله اول: اسباب اختلاف حدیث بین مذهب اهل بیت و مکتب خلفا
اسباب اختلاف حدیث بین مذهب اهل بیت علیهم السلام و مکتب خلفا است که فراوان هم هست. هیچ باب فقهی نیست مگر اینکه بین مذهب اهل بیت و مکتب خلفا اختلاف میبینید. عرض کردیم چند عامل اگر به آنها توجه شود اختلاف حدیث را در مذهب اهل بیت علیهم السلام و مکتب خلفا روشن میکند.
عامل اول: اشاره کردیم کیفیت تلقی احکام از نبی گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به دو صورت بوده:
تلقی یکم: تلقی سطحی و غیر عالمانه، فراوان داشتیم، تازه مسلمان میشده و از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یک سؤالی میپرسیده و جواب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به دیگران منتقل میکرده است.
تلقی دوم: تلقی عالمانه از احکام که به نحو تعلیم و تعلم بوده است که عده کمی از صحابه چنین بودهاند و فرد بارز آنها امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده است که گفتیم روایات مختلف داریم که صحیفه یا جامعهای عندنا است من املاء النبی و به خط امیرالمومنین علی علیه السلام که «حتی فیه ارش الخدش». در شیعه فراوان این مطلب نقل شده و در منابع اهل سنت هم نقل شده از جمله حدود شش یا هفت مورد در صحیح بخاری هم نقل شده است.
حضرت امیر علیه السلام در موارد مختلفی میفرمایند نسبت من به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت دو شاخه درخت است که با هم و در کنار هم رشد کرده، نسب من با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت عضد به دست هست و امثال اینها، هر وقت من از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله سؤال میکردم ایشان جواب میدادند و اگر من سؤال نمیکردم «ابتدئنی رسول الله ص» پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم خودشان مطالبی را بیان میکردند.
روش درست این بود که آن گرایش سطحی که روایات را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تلقی کرده ولی ناسخ و منسوخش کدام است؟ عام و خاصش کدام است؟ محکم و متشابهاش چیست؟ باید عرضه میکرد آن روایات متشابه را بر تلقی دوم، که تلقی عالمانه از احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داشته. امیرالمومنین علیه السلام میفرمودند این علم را من دارم و حتی به آیات قرآن هم علم دارم هم به محل نزول و هم سبب نزول و معنای آن.
ما در تاریخ میبینیم نه تنها یافتههای خودشان را از احادیث بر جامع حدیثی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که امیرالمومنین علیه السلام باشد عرضه نکردند بلکه در خانه او را برای تبیین هم بستند لذا در تاریخ خود آنها هم هست که سالها امیرالمومنین علیه السلام بین مردم متروک شد. هنگامی که چنین شد همان احادیثی که محکم و متشابه داشت و مورد خاص داشت، مکتب خلفا با این احادیث درگیر شد. راهی برای رفع اختلاف الحدیث پیدا نکردند و عالِم هم نبودند، و آنانکه حاکم بودند مکرر بر جهل خود اقرار میکردند و بارها گفت «لولا علی لهلک فلان» راهی برای رفع اختلاف الحدیث نداشتند لذا صورت مسئله را پاک کردند و تدوین حدیث را منع کردند، منع تدوین حدیث که قصه پر غصهای در تاریخ اسلام است، سه عامل داشت، و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را سوزاندند. گزارشگری میشد به خلیفه دوم که فلان جا دفتری از گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هست و خلیفه دستور میداد و آن را آتش میزدند.
عوامل منع تدوین حدیث:
عامل اول: با چالش اختلاف الحدیث برخورد کردند و نمیدانستند چه کار کنند، عام و خاص و نسخ در روایات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود لذا کسی نباید سراغ حدیث برود. اسکافی در المعیار و الموازنه[1] مینویسد که عمر بن عبدالعزیز میگفت اگر این مردم نفهم جایگاه علمی امیرالمومنین علیه السلام را بفهمند دو نفر از ما تبعیت نمیکنند.
عامل دوم: اگر احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منتشر میشد قسط وافری از این احادیث، جایگاه علمی و معنوی اهل بیت علیهم السلام در جامعه اسلامی بود که نمیخواستند این روشن بشود.
از آن طرف بعد از گذشت مدتی از منع تدوین حدیث، اواسط قرن دوم عکس العمل عمومی مردم، طلب احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود. اینجا راه را باز گذاشتند و حدود دو قرن بلکه بیشتر حدیث تدوین نکرده بودند اما مکتب اهل بیت علیهم السلام در تقابل آنها بوده و حدیث را میگفتند و مکتوب میکردند. لذا نباید ضعف حدیثی مکتب خلفا را با مکتب اهل بیت علیهم السلام مقایسه کرد.
از اواسط قرن دوم که برای تدوین سنت راه را باز گذاشتند، مدونین سنت در مکتب خلفا چه کسانی بودند؟ یکی از اولین تدوین کنندگان مالک بوده و آن وقت یکی موطا او را ببیند، با یک نگارش یک سویه بالتمام موطأ را نگارش کرد، لذا ببینید یک روایت از امیرالمؤمنین علیه السلام در موطا او نیست! با اینکه امیر المؤمنین علیه السلام به اعتراف اهل سنت، اعلم الناس بالسنه بودند، این را با برخی از بزرگان اهل سنت مطرح کردم پاسخی نداشتند. آیا این برای آنها علامت سؤال نیست که چرا چنین است؟ مدونین حدیث نزد اهل سنت پنج شش نفر هستند یکی از آنها شهاب الدین زهری که آدم عجیبی بوده و اهل بیت علیهم السلام را میشناخته ولی او را خریدند. گزارشگریهایی هست که به وی گفتند هر چه سنت را تدوین کنی برای اقصی نقاط میفرستیم همه این را بخوانند.
مناقب ابن مغازلی به سند خودش از معمر نقل میکند «قال معمر: حدثنی الزهری وقد حدثنی فی مرضه مرضها ولم أسمعه یحدث عن عکرمه قبلها أحسبه ولا بعدها، فلما بلّ من مرضه ندم، فقال لی: یا یمانی أکتم هذا الحدیث واطوه دونی، فإن هؤلاء -یعنی بنی أمیه- لا یعذرون أحداً فی تقریظ علی، وذکره، قلت: فما بالک أوعبت مع القوم یا أبا بکر وقد سمعت الذی سمعت؟ قال: حسبک یا هذا إنهم شرکونا فی (اموالهم) لهاهم فانحططنا لهم فی أهوائهم.»[2].
که معمر میگوید شهاب الدین زهری در مریضیاش حدیثی برای من نقل کرد که آن حدیث در مورد فضیلت امیرالمومنین علیه السلام بود. از حدیث معلوم میشود که شهاب الدین زهری فکر میکرد آخر عمرش هست لذا گفت بعضی موارد را نقل کنم. بنی امیه کسی را که ذرهای بخواهد امیرالمومنین علیه السلام را بالا ببرد میزنند، معمر میگوید به وی گفتم محتوای این حدیث میگوید تو نباید سراغ بنی امیه بروی پس چرا اینگونه هستی؟ زهری گفت بس کن آنها اموال خود را با ما شریک شدند، ما هم در خواستههای آنها با آنها همراه شدیم.
عامل سوم: بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صحابه بما فیهم خلفا ثلاثه، علی اهواء و خواستههای خودشان حتی در مقابل سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم موضع گیری میکردند و اهدافی داشتند. جالب اینکه برای این سنت صحابه که در مقابل سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار میگرفت و برای مردم علامت سؤال بود دستگاه دروغ سازی جعل حدیث میکرد. نمونه هایش اینقدر زیاد است. حداقل کتاب اجتهاد در مقابل نص مرحوم شرف الدین را ببینید.
بیان یک نمونه: جمع بین حج و عمره
در منابع اهل سنت گزارشگری شده است که در زمان جاهلیت «من افجر الفجور»، جمع بین حج و عمره در سفر واحد بود. مردم مکه نگاهشان این بود که مردم باید بیایند اینجا و تجارت ما زنده باشد. و اجازه نداده بودند بین حج و عمره جمع شود، میگفتند ماههای حج، ماههای عمره نیست، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در حج الوداع این معنا را نسخ کردند و گفتند جمع بین حج و عمره خوب است و اشکالی ندارد. حتی روایات اهل سنت هست که حضرت به عایشه دستور فرمودند که بین حج و عمره جمع کن. علمای اهل سنت مینویسند مثل سنن بیهقی، سنن ابی داود و طحاوی که «و الله ما اعمر رسول الله عائشه فی ذی الحجه الا لیقطع به امر الاجاهلیه»[3] این هم برای قطع کردن امر جاهلیت که جمع بین حج و عمره را از فجور میدانستند، بود. خودشان و جمعی که بودند بین حج و عمره جمع کردند.
خلیفه اول که سر کار آمد گفت جمع بین حج و عمره نشود و خلفای بعدی هم چنین کردند. مقابله شدید میکردند با جمع بین حج و عمره، خلیفه دوم هم دلیل میآورد «اتموا و العمره الحج لله» این (اتموا) یعنی هر کدام مستقلا، لذا مخالفت میکردند و افراد را میزد که جمع بین حج و عمره نکنید و یک نفر در مقابل میایستاد و آن هم مولای ما امیرالمومنین علیه السلام بود که در مقابل این مسئله میایستاد. بعضی از گزارشگریها هم از ابن عباس بعد از خلافت عمر شده است که مخالفت میکرد، امام علی علیه السلام از اول مخالفت میکردند. لذا در زمان عثمان، حضرت ظاهرا درجحفه میخواستند محرم شوند، گفتند عثمانچه میکند، گفتند عثمان میگوید « لبیک بحجۀ لبیک» حضرت فرمودند خلاف سنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است، در مقابل وی با صدای بلند تصریح کردند «لبیک بعمره و حجۀ لبیک»، یا میفرمودند « انی لا ادع سنۀ رسول الله لاحد من الناس».
از طرف دیگر برای مردم علامت سؤال بود، گزارشگری بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بین حج و عمره جمع میکردند، اینجا بود که جعل حدیث میکردند: این روایت را ملاحظه کنید، در سنن بیهقی، سنن ابی داود و منابع دیگر اهل سنت« أَنَّ مُعَاوِیَهَ قَالَ لِنَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: قَالَ: " أَتَعْلَمُونَ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَى عَنْ صَفَفِ النُّمُورِ؟ " , قَالُوا: اللهُمَّ نَعَمْ قَالَ: " وَأَنَا أَشْهَدُ " , قَالَ: " أَتَعْلَمُونَ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَى عَنْ لُبْسِ الذَّهَبِ إِلَّا مُقَطَّعًا؟ " , قَالُوا: اللهُمَّ نَعَمْ , قَالَ: " أَتَعْلَمُونَ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَى أَنْ یُقْرَنَ بَیْنَ الْحَجِّ وَالْعُمْرَهِ؟ " , قَالُوا: اللهُمَّ لَا , قَالَ: وَاللهِ إِنَّهَا لَمَعَهُنَّ ..»[4].
ابن قیم شاگرد ابن تیمیه، از علمای بی گذشت اهل سنت که معاویه را تا حد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تقدیس میکند، مینویسد «و نحن نشهد بالله ان هذا وهم من معاویه او کذب علیه فلم ینه رسول الله عن ذلک قط»[5].
اینها را کنار هم بگذارید نتیجه میشود سنت غیر پالایش شدهای که دواعی بر کذب و ضعف در آن فراوان هست معلوم است با مشرب اهل بیت علیهم السلام که روایات درست را از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و امیر مؤمنان علیه السلام گرفتهاند، سبب اختلاف و تعارض میشود.
ان قلت: - همانگونه که از جانب بعضی از افراد شیعه گفته شده، یا بعضی از آقایان شیعه به آن قائل شدهاند، از آن کسانی که وحدت و تقریب را نفهمیدند، کلام امام و رهبری را نفهمیدند، - این تراث موجود در نزد اهل سنت را ما به اقوال رجالیشان اعتماد کنیم و اخباری که به قول رجالیون اینها ثقه هستند به آنها را اعتماد کنیم و با اخبار ما طرف تعارض هم قرار بگیرد.
پاسخ: جواب تفصیلی مطرح است که ما فقط اشاره میکنیم، اگر کسی بتواند اثبات کند که توثیقات علمای رجالی اهل سنت طبق هواهای نفسانی نبوده ممکن است کسی این را مطرح کند ولی ما مطمئن هستیم فوق اطمینان که توثیقات رجالیون اهل سنت علی اهواء من انفهسم بوده است. شواهد انبوه داریم.
برخی از این شواهد: میزان الاعتدال «وقال ربیعه فیه: لیس بثقه ولا رضى. قلت: لا یسمع قول ربیعه فیه، فإنه کان بینهما عداوه ظاهره، وقد أکثر عنه مالک»[6].
یا در شرح حال أحمد بن عبد الله الحافظ أبو نعیم الأصبهانی: « أحد الأعلام. صدوق، تکلم فیه بلا حجه، ولکن هذه عقوبه من الله لکلامه فی ابن منده بهوى.... وکلام ابن منده فی أبی نعیم فظیع، لا أحب حکایته،..»[7].
تهذیب التهذیب در شرح حال عبید الله بن سعید بن یحیى بن برد الیشکری مولاهم أبو قدامه السرخسی؛ « قال الحاکم وقد کان محمد بن یحیى روى عن أبی قدامه ثم ضرب على حدیثه لا یخرج منه ........... ثم ذکر أن سبب ذلک أن محمد بن یحیى دخل على أبی قدامه فلم یقم له»[8].
تهذیب التهذیب در شرح حال سعد بن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف الزهری أبو إسحاق؛ « ویقال أن سعدا وعظ مالکا فوجد علیه فلم یرو عنه»[9].
با دیدن این مطالب اطمینان پیدا میشود توثیق و تضعیف اینها اساس علمی ندارد و لذا به هیچ توثیق و تضعیفشان اعتماد نمیکنیم بلکه برخی تضعیف آنها به صورتهایی قرینه قوی بر وثاقت میشود.
مراجعه کنید به طبقات الشافعیه الکبری سبکی که شاگرد ذهبی بوده است « وأمثله هَذَا تکْثر وَهَذَا شَیخنَا الذَّهَبِیّ رَحمَه اللَّه من هَذَا الْقَبِیل لَهُ علم ودیانه وَعِنْده عَلَى أهل السّنه تحمل مفرط فَلَا یجوز أَن یعْتَمد عَلَیْهِ ونقلت من خطّ الْحَافِظ صَلَاح الدّین خَلِیل بن کیکلدى العلائی رَحمَه اللَّه مَا نَصه الشَّیْخ الْحَافِظ شمس الدّین الذَّهَبِیّ لَا أَشک فِی دینه وورعه وتحریه فِیمَا یَقُوله النَّاس وَلکنه غلب عَلَیْهِ مَذْهَب الْإِثْبَات ومنافره التَّأْوِیل والغفله عَن التَّنْزِیه حَتَّى أثر ذَلِک فِی طبعه انحرافا شَدِیدا عَن أهل التَّنْزِیه ومیلا قَوِیا إِلَى أهل الْإِثْبَات فَإِذا ترْجم وَاحِدًا مِنْهُم یطنب فِی وَصفه بِجَمِیعِ مَا قِیلَ فِیهِ من المحاسن ویبالغ فِی وَصفه ویتغافل عَن غلطاته ویتأول لَهُ مَا أمکن وَإِذا ذکر أحدا من الطّرف الآخر کإمام الْحَرَمَیْنِ وَالْغَزالِیّ وَنَحْوهمَا لَا یُبَالغ فِی وَصفه وَیکثر من قَول من طعن فِیهِ وَیُعِید ذَلِک ویبدیه ویعتقده دینا وَهُوَ لَا یشْعر ویعرض عَن محاسنهم الطافحه فَلَا یستوعبها وَإِذا ظفر لأحد مِنْهُم بغلطه ذکرهَا وَکَذَلِکَ فعله فِی أهل عصرنا إِذا لم یقدر عَلَى أحد مِنْهُم بتصریح یَقُول فِی تَرْجَمته وَالله یصلحه وَنَحْو ذَلِک وَسَببه الْمُخَالفَه فِی العقائد انْتهى وَالْحَال فِی حق شَیخنَا الذَّهَبِیّ أَزِید مِمَّا وصف وَهُوَ شَیخنَا ومعلمنا غیر أَن الْحق أَحَق أَن یتبع وَقد وصل من التعصب المفرط إِلَى حد یسخر مِنْهُ وَأَنا أخْشَى عَلَیْهِ یَوْم الْقِیَامَه من غَالب عُلَمَاء الْمُسلمین وأئمتهم الَّذین حملُوا لنا الشَّرِیعَه النَّبَوِیَّه فَإِن غالبهم أشاعره وَهُوَ إِذا وَقع بأشعری لَا یبقی وَلَا یذر وَالَّذِی أعتقده أَنهم خصماؤه یَوْم الْقِیَامَه عِنْد»[10].
نتیجه: فی الجمله از اسباب اختلاف حدیث بین شیعه و اهل سنت را اشاره کردیم، نه اعتماد به حدیث آنهاست به خاطر مطالبی که ذکر شد و توثیقات آنها هم برای ما اعتماد درست نمیکند بله در صورتی که قرینه بر وثوق به صدور یک روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وجود داشته باشد، لذا بین روایت شیعه و اهل سنت تعارض است و این تعارض از باب تعارض حجت با لا حجت است. این تمام کلام در مرحله اول.
[1].
[2]. مناقب علی، ابن المغازلی جلد : 1 صفحه : 195.
[3]. السنن الکبرى البیهقی، جلد : 4 صفحه : 563؛ أَخْبَرَنَا أَبُو عَلِیٍّ الرُّوذْبَارِیُّ، أنبأ مُحَمَّدُ بْنُ بَکْرٍ، ثنا أَبُو دَاوُدَ، ثنا هَنَّادٌ، عَنِ ابْنِ أَبِی زَائِدَهَ، ثنا ابْنُ جُرَیْجٍ، وَمُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ طَاوُسٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: " وَاللهِ مَا أعْمَرَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَائِشَهَ فِی ذِی الْحِجَّهِ إِلَّا لِیَقْطَعَ بِذَلِکَ أَمْرَ أَهَلِ الشِّرْکِ فَإِنَّ هَذَا الْحِیُّ مِنْ قُرَیْشٍ وَمَنْ دَانَ دِینَهُمْ کَانُوا یَقُولُونَ: إِذَا عَفَا الْوَبَرْ، وَبَرَأَ الدَّبَرْ، وَدَخَلَ صَفَرْ، حَلَّتِ الْعُمْرَهُ لِمَنِ اعْتَمَرْ. وَکَانُوا یُحْرِمُونَ الْعُمْرَهَ حَتَّى یَنْسَلِخَ ذُو الْحِجَّهَ وَالْمُحَرَّمُ "
[4]. السنن الکبرى البیهقی، جلد : 5 صفحه : 28.
[5].
[6]. میزان الاعتدال جلد : 2 صفحه : 418.
[7]. میزان الاعتدال جلد : 1 صفحه : 111.
[8]. تهذیب التهذیب جلد : 7 صفحه : 17.
[9]. تهذیب التهذیب جلد : 3 صفحه : 465.
[10]. طبقات الشافعیه الکبرى جلد : 2 صفحه : 13.
************************
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه سی و نهم (دوره دوم تعارض) – 30/08/1402 – 07/05/1445
در مرحله اول از اسباب اختلاف حدیث، به صورت مختصر اشاره کردیم که چرا در تنافی بین روایات صادر شده در مکتب خلفا و روایات مکتب اهل بیت علیهم السلام ما علی الاطلاق به آن روایات توجه نمیکنیم، خلاصه پاسخ بعد از توضیحات، این است که از باب تمییز حجت از لاحجت است و ما آنها را حجت نمیدانیم. قبل از بیان مرحله دوم یک روایت مفصلی که بسیار راهگشا در این مسئله است را اشاره کنیم و مقداری توضیح بدهم و متن آن روایت هم آورده شود.
روایت مفصلی است که شیخ کلینی در کافی شریف[1] باب اختلاف الاحادیث مطرح میکنند سندش هم ممکن است مشکلی داشته باشد ولی توضیح میدهم که وثوق به صدور است، همین روایت را نعمانی در کتاب غیبت[2] اشاره میکنند برخی از محققان مثل شیخ صدوق در خصال[3] مطرح میکنند و کشی[4] به روایت اشاره میکنند.
روایت این است که سلیم بن قیس از امام علی امیر مؤمنان علیه السلام سؤال مهمی را مطرح میکند که من میبینم سلمان و مقداد و ابوذر صلوات الله علیهم مطالب و روایاتی را نقل میکنند، مطالبی را در تفسیر قرآن و روایاتی را از نبی گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، اینها را برای شما که مطرح میکنند «سَمِعْتُ مِنْکَ تَصْدِیقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ»، در این دو بعد مطالب تفسیری و روایات نبوی، شما هم تصدیق میکنید آنچه را که من از اینها شنیدهام، در مقابل میبینم در همین دو موضوع مطالب تفسیری و روایات نبوی، دیگران مطالبی نقل میکنند که شما با آن مطالب مخالفت میکنید و شما میفرمایید آنها باطل است.
سؤال من این است (گویا برای او سخت و بعید است) میگوید « أَ فَتَرَى النَّاسَ یَکْذِبُونَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مُتَعَمِّدِینَ وَ یُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ » آیا واقعا چنین است که عدهای دروغ بستهاند بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عمدا و شما روایات آنها را باطل میدانید و مطالب تفسیری هم که میگویند و شما میفرمایید باطل است، یعنی تفسیر به رأی است، واقعا اینگونه است؟ احتمالا قبل از منع تدوین حدیث هم بوده است.
حضرت میفرمایند سلیم سؤالی کردی جواب را خوب بفهمم، مفصل وارد میشوند، ابتدا میفرمایند آنچه دست مردم است، مقصود صحابه است، دست اینها و دیگران هست، حق هست، باطل است صدق و کذب هست، ناسخ و منسوخ است، محکم هست و متشابه هست، حفظ است وهم است همه اینها هست، تو میگویی با اینها باید چه کار کرد؟ بعد توضیح میدهند میفرمایند آقای سلیم هم در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ایشان دروغ بستند که حضرت فرمودند « فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم به حضرت دروغ بستند گویا امام علیه السلام میخواهند بفرمایند آیا نیاز به پالایش دارد یا نه و چگونه؟
بعد توضیح بیشتر میدهند و میفرمایند آقای سلیم روات از نبی گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم چهار دسته هستند:
گروه اول: تعدادی منافق بودند که اسلام را به زبان اظهار میکردند «رَجُلٍ مُنَافِقٍ یُظْهِرُ الْإِیمَانَ مُتَصَنِّعٍ بِالْإِسْلَامِ لَا یَتَأَثَّمُ وَ لَا یَتَحَرَّجُ أَنْ یَکْذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مُتَعَمِّداً» هیچ باکی نداشتند بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دروغ ببندند، من اضافه میکنم کسانی که میخواستند پیامبر را ترور کنند و بکشند حضرت را، این توطئه روشن بود، اینها باکی دارند که دروغ بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ببندند!؟ حضرت میفرمایند چنین کسانی بین صحابه بودند، و جالب این است که درست است اگر مردم میفهمیدند اینها منافق و کذاب هستند قبول نمیکردند، عدهای تازه مسلمان شده بودند و دوستان داشتند روش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را بدانند، این منافق نقل روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم داشت، اگر مردم میفهمیدند این فرد منافق هستند قبول نمیکردند، لذا فکر میکردند « فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَذَّابٌ لَمْ یَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ یُصَدِّقُوهُ وَ لَکِنَّهُمْ قَالُوا هَذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَ حَالَهُ-» گزارشگری در شامات را ببینید مردم به ابی هریره میگفتند کیفیت غذا خوردن و کیفیت نشستن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چگونه بود؟
گروه دوم: حضرت امیر علیه السلام میفرمایند عدهای بودند از پیامبر شنیدند تعمد کذب نداشتند ولی مطلب را درست نگرفتند، مثل بادی نشینان، فکر میکردند آنچه گرفتهاند نظر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است، « وَ رَجُلٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ شَیْئاً لَمْ یَحْمِلْهُ عَلَى وَجْهِهِ وَ وَهِمَ فِیهِ وَ لَمْ یَتَعَمَّدْ کَذِباً فَهُوَ فِی یَدِهِ یَقُولُ بِهِ وَ یَعْمَلُ بِهِ وَ یَرْوِیهِ فَیَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهَمٌ لَمْ یَقْبَلُوهُ وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ وَهَمٌ لَرَفَضَهُ » و اگر مسلمانان میفهمیدند وهم است اینها را قبول نمیکردند. چقدر زیبا حضرت امیر علیه السلام بیان میکنند
گروه سوم: گروهی بودند که وهم نداشتند مثلا خوش حافظه بودند و تعمد بر کذب هم نداشتند ولی توجه به ناسخ و منسوخ نداشتند، روایات پیامبر هم مثل آیات قرآن ناسخ و منسوخ دارد، راوی حدیث منسوخ را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خوب شنیده بود و نقل میکرد ولی توجه به ناسخ نداشت.
گروه چهارم: یک گروهی هم بودند که این گروه جزء اصحاب دقیق پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند توجه به همه این جوانب داشتند و ناخ و منسوخ را میشناختند، حضرت میفرمایند همه اینها جمع شده به عنوان روایات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، آیا صحابهای که این مجموعه را خودشان داشتهاند و کسانی که این مجموعه برای آنها نقل میشد، آیا همه توانائی فهم و تمییز داشتند؟ «وَ لَیْسَ کُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص کَانَ یَسْأَلُهُ عَنِ الشَّیْءِ فَیَفْهَمُ وَ کَانَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْأَلُهُ وَ لَا یَسْتَفْهِمُهُ ..».
حضرت امیر علیه السلام به سلیم میفرمایند این چهار گروه بودند و روایات را نقل کردند، زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن زمانی که در مدینه بودند و جنگهای مختلف صورت گرفت، هم فرصت پالایش عمومی برای همه پیدا نشد، آیا فکر میکنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یک پالایش گری برای سنت نگذاشتند، بعد به اینجا که میرسند حضرت میفرمایند «و اما انا» رابطه من با سنت پیامبر چگونه است؟
میفرمایند « وَ قَدْ عَلِمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ لَمْ یَصْنَعْ ذَلِکَ بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ غَیْرِی » من شب و روز با حضرت رسول بودم و علوم را از حضرت تلقی میکردم، و هیچ کس غیر از من این جایگاه را نداشت، « فَرُبَّمَا کَانَ فِی بَیْتِی یَأْتِینِی- رَسُولُ اللَّهِ ص أَکْثَرُ ذَلِکَ فِی بَیْتِی وَ کُنْتُ إِذَا دَخَلْتُ عَلَیْهِ بَعْضَ مَنَازِلِهِ أَخْلَانِی وَ أَقَامَ عَنِّی نِسَاءَهُ فَلَا یَبْقَى عِنْدَهُ غَیْرِی وَ إِذَا أَتَانِی لِلْخَلْوَهِ مَعِی فِی مَنْزِلِی لَمْ تَقُمْ عَنِّی فَاطِمَهُ وَ لَا أَحَدٌ مِنْ بَنِیَّ وَ کُنْتُ إِذَا سَأَلْتُهُ أَجَابَنِی وَ إِذَا سَکَتُّ عَنْهُ وَ فَنِیَتْ مَسَائِلِی ابْتَدَأَنِی فَمَا نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص آیَهٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا أَقْرَأَنِیهَا وَ أَمْلَاهَا عَلَیَّ فَکَتَبْتُهَا بِخَطِّی وَ عَلَّمَنِی تَأْوِیلَهَا وَ تَفْسِیرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا وَ مُحْکَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا وَ خَاصَّهَا وَ عَامَّهَا وَ دَعَا اللَّهَ أَنْ یُعْطِیَنِی فَهْمَهَا وَ حِفْظَهَا فَمَا نَسِیتُ آیَهً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَ لَا عِلْماً أَمْلَاهُ عَلَیَّ وَ کَتَبْتُهُ مُنْذُ دَعَا اللَّهَ لِی بِمَا دَعَا وَ مَا تَرَکَ شَیْئاً عَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ حَلَالٍ وَ لَا حَرَامٍ وَ لَا أَمْرٍ وَ لَا نَهْیٍ کَانَ أَوْ یَکُونُ وَ لَا کِتَابٍ مُنْزَلٍ عَلَى أَحَدٍ قَبْلَهُ مِنْ طَاعَهٍ أَوْ مَعْصِیَهٍ إِلَّا عَلَّمَنِیهِ».
سلیم جایگاه من این است. تمام قرآن و تفسیر و تأویلش را به من گفت، تمام حلال و حرامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داشت به من گفت، همه آنچه از امم گذشته به حضرت رسیده بود به من گفت و دعا کرد که من هیچ چیز را فراموش نکند و این دعا اجابت شد، گویا میخواهند به سلیم بن قیس بگویند آیا وضعیت حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیاز با پالایش دارد یا نه و کجا باید پالایش شود؟ همه دعوای ما با مکتب خلفا اینجاست، از این راه با اهل سنت وارد میشوم که سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را چگونه اخذ کنیم؟ تبیین السنه نکته بسیار مهمی است، وصی و مبین نمیخواهد؟ یا پالایش گری نمیخواهد؟ لذا حضرت امیر علیه السلام میفرمایند وقتی تو گزارشگری میکنی از این روایات و از این تفاسیر من میگویم باطل است این دقیقا آن تحلیلی است که اشاره کردیم به دقت در روایت آمده است.
قصیده هائیه شیخ ازری أنَبِیٌ بِلَا وَصِیًّ تَعَالَی الله عَمَّا یَقُولُه سُفَهَاهَا
جالب است، اینها خودشان که میرسند گزارشگری را ببینید در زمان خلیفه دوم شنیدند که نمیخواهد جانشین برای خودش انتخاب کند عایشه و عبدالله بن عمر پیام میفرستادند که عمر میخواهی امت پیامبر صلی اله علیه و آله و سلم را مثل رمه (گله) بدون چوپان رها کنی؟ کسی را انتخاب کن، بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چی؟ ایشان امت را رها کرد بدون راع، جالب است سنت خلیفه اول میشود عدل سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم. عمر گفت اگر بخواهم کسی را جانشین نگذارم به سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عمل کردهام که وصی تعیین نکردند و اگر بخواهم جانشین بگذارم به سنت ابوبکر عمل کردهام که وصی تعیین کرد، به بعضی از اینها عرض میکنم که لازمه این حرفها این است ابوبکر اعلم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که بیشتر متوجه شد که جانشین گذاشت. - معاذ الله-
این روایت هم نباشد وضعیت حاکم همین بود، سند روایت هر چند در سندش مشکل وجود دارد ولی ما وثوق به صدور این روایت داریم.
مرحله دوم: اختلاف احادیث یا توهم اختلاف در احادیث اهل بیت علیهم السلام چرا؟
اعتقاد ما این است که احادیث النبی توسط امیر مؤمنان علیه السلام و خط اهل بیت علیهم السلام پالایش شد و روایات صحیح به دست ما رسید. لذا هویت اسلام واقعی و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را مکتب تشکیل میدهد. این به صورت کلی درست اما سؤال چرا تعارض در روایات اهل بیت علیهم السلام است؟ با اینکه در بحث حجیت خبر واحد در اصول اشاره کردهایم که روش تدوین مکتب اهل بیت علیهم السلام غیر از تدوین حدیث در مکتب اهل سنت است. روش استحکام پیموده شد. اگر روش پیموده شد چرا اخبار متعارض یا اخباری که توهم میکنیم تعارض دارد در روایات اهل بیت علیهم السلام وجود دارد؟ این علل و اسباب اختلاف حدیث را بررسی کنیم که مهم است.
عوامل مختلفی در اختلاف الحدیث در روایات اهل بیت علیهم السلام است، این اختلاف احادیث در بین روایات اهل بیت علیهم السلام یک سوژه مهم شده است از گذشته از قرون اول تا الان، سلفیه، بعضی از وهابیت، برخی از روشنفکران غیر دینی وقتی میخواهند روایات اهل بیت علیهم السلام را به صورت کلی مورد تردید قرار بدهند، عمده دلیلشان وجود تعارض بین اخبار است، حتی گاهی در مباحث اعتقادی وقتی میخواهند عصمت یا علم لدنی اهل بیت علیهم السلام را مورد مناقشه قرار بدهند، اشاره میکنند به اختلاف بین احادیث، میگویند تنافی است که یک امام علیه السلام در یک مورد یک چیزی میفرمایند و در مورد دیگر چیز دیگری میفرمایند و این با علم لدنی اهل بیت علیهم السلام منافات دارد. یکی از روشنفکران شاهنشاهی که داستان عجیبی دارد پدرش آدم متدینی پزشک در قم بوده، بر سر درب مطبش نوشته بود اینجا دواء و آنجا شفا که اشاره به حرم بی بی معصومه سلام الله بود، پسرش رفت خارج و بعد از تحصیلات تئوریسین شاهنشاهی شد در کتابش اخبار متعارض را میآورد. و میگوید کدام سنت؟ اسباب اختلاف را باید حل کند.
ادامه بحث خواهد آمد.
[1]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج1، ص: 62؛ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنِّی سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَ الْمِقْدَادِ وَ أَبِی ذَرٍّ شَیْئاً مِنْ تَفْسِیرِ الْقُرْآنِ وَ أَحَادِیثَ عَنْ نَبِیِّ اللَّهِ ص غَیْرَ مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ ثُمَّ سَمِعْتُ مِنْکَ تَصْدِیقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ وَ رَأَیْتُ فِی أَیْدِی النَّاسِ أَشْیَاءَ کَثِیرَهً مِنْ تَفْسِیرِ الْقُرْآنِ وَ مِنَ الْأَحَادِیثِ عَنْ نَبِیِّ اللَّهِ ص أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ فِیهَا وَ تَزْعُمُونَ أَنَّ ذَلِکَ کُلَّهُ بَاطِلٌ أَ فَتَرَى النَّاسَ یَکْذِبُونَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مُتَعَمِّدِینَ وَ یُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ قَالَ فَأَقْبَلَ عَلَیَّ فَقَالَ قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ إِنَّ فِی أَیْدِی النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ صِدْقاً وَ کَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْکَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَماً وَ قَدْ کُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَى عَهْدِهِ حَتَّى قَامَ خَطِیباً فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ کَثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَهُ فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ ثُمَّ کُذِبَ عَلَیْهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ إِنَّمَا أَتَاکُمُ الْحَدِیثُ مِنْ أَرْبَعَهٍ لَیْسَ لَهُمْ خَامِسٌ رَجُلٍ مُنَافِقٍ یُظْهِرُ الْإِیمَانَ مُتَصَنِّعٍ بِالْإِسْلَامِ لَا یَتَأَثَّمُ وَ لَا یَتَحَرَّجُ أَنْ یَکْذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مُتَعَمِّداً فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَذَّابٌ لَمْ یَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ یُصَدِّقُوهُ وَ لَکِنَّهُمْ قَالُوا هَذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَ حَالَهُ- وَ قَدْ أَخْبَرَهُ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِینَ بِمَا أَخْبَرَهُ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذٰا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسٰامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّهِ الضَّلَالَهِ وَ الدُّعَاهِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْکَذِبِ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَ حَمَلُوهُمْ عَلَى رِقَابِ النَّاسِ وَ أَکَلُوا بِهِمُ الدُّنْیَا وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَهِ وَ رَجُلٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ شَیْئاً لَمْ یَحْمِلْهُ عَلَى وَجْهِهِ وَ وَهِمَ فِیهِ وَ لَمْ یَتَعَمَّدْ کَذِباً فَهُوَ فِی یَدِهِ یَقُولُ بِهِ وَ یَعْمَلُ بِهِ وَ یَرْوِیهِ فَیَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهَمٌ لَمْ یَقْبَلُوهُ وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ وَهَمٌ لَرَفَضَهُ وَ رَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص شَیْئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ یَنْهَى عَنْ شَیْءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَ لَمْ یَحْفَظِ النَّاسِخَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ- وَ آخَرَ رَابِعٍ لَمْ یَکْذِبْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مُبْغِضٍ لِلْکَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ تَعْظِیماً لِرَسُولِ اللَّهِ ص لَمْ یَنْسَهُ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ فَجَاءَ بِهِ کَمَا سَمِعَ- لَمْ یَزِدْ فِیهِ وَ لَمْ یَنْقُصْ مِنْهُ وَ عَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَ رَفَضَ الْمَنْسُوخَ فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِیِّ ص مِثْلُ الْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ وَ خَاصٌّ وَ عَامٌّ وَ مُحْکَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ قَدْ کَانَ یَکُونُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص الْکَلَامُ لَهُ وَجْهَانِ کَلَامٌ عَامٌّ وَ کَلَامٌ خَاصٌّ مِثْلُ الْقُرْآنِ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ- مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَیَشْتَبِهُ عَلَى مَنْ لَمْ یَعْرِفْ وَ لَمْ یَدْرِ مَا عَنَى اللَّهُ بِهِ وَ رَسُولُهُ ص وَ لَیْسَ کُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص کَانَ یَسْأَلُهُ عَنِ الشَّیْءِ فَیَفْهَمُ وَ کَانَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْأَلُهُ وَ لَا یَسْتَفْهِمُهُ حَتَّى إِنْ کَانُوا لَیُحِبُّونَ أَنْ یَجِیءَ الْأَعْرَابِیُّ وَ الطَّارِئُ فَیَسْأَلَ رَسُولَ اللَّهِ ص حَتَّى یَسْمَعُوا وَ قَدْ کُنْتُ أَدْخُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص کُلَّ یَوْمٍ دَخْلَهً وَ کُلَّ لَیْلَهٍ دَخْلَهً فَیُخْلِینِی فِیهَا أَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ وَ قَدْ عَلِمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ لَمْ یَصْنَعْ ذَلِکَ بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ غَیْرِی فَرُبَّمَا کَانَ فِی بَیْتِی یَأْتِینِی- رَسُولُ اللَّهِ ص أَکْثَرُ ذَلِکَ فِی بَیْتِی وَ کُنْتُ إِذَا دَخَلْتُ عَلَیْهِ بَعْضَ مَنَازِلِهِ أَخْلَانِی وَ أَقَامَ عَنِّی نِسَاءَهُ فَلَا یَبْقَى عِنْدَهُ غَیْرِی وَ إِذَا أَتَانِی لِلْخَلْوَهِ مَعِی فِی مَنْزِلِی لَمْ تَقُمْ عَنِّی فَاطِمَهُ وَ لَا أَحَدٌ مِنْ بَنِیَّ وَ کُنْتُ إِذَا سَأَلْتُهُ أَجَابَنِی وَ إِذَا سَکَتُّ عَنْهُ وَ فَنِیَتْ مَسَائِلِی ابْتَدَأَنِی فَمَا نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص آیَهٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا أَقْرَأَنِیهَا وَ أَمْلَاهَا عَلَیَّ فَکَتَبْتُهَا بِخَطِّی وَ عَلَّمَنِی تَأْوِیلَهَا وَ تَفْسِیرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا وَ مُحْکَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا وَ خَاصَّهَا وَ عَامَّهَا وَ دَعَا اللَّهَ أَنْ یُعْطِیَنِی فَهْمَهَا وَ حِفْظَهَا فَمَا نَسِیتُ آیَهً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَ لَا عِلْماً أَمْلَاهُ عَلَیَّ وَ کَتَبْتُهُ مُنْذُ دَعَا اللَّهَ لِی بِمَا دَعَا وَ مَا تَرَکَ شَیْئاً عَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ حَلَالٍ وَ لَا حَرَامٍ وَ لَا أَمْرٍ وَ لَا نَهْیٍ کَانَ أَوْ یَکُونُ وَ لَا کِتَابٍ مُنْزَلٍ عَلَى أَحَدٍ قَبْلَهُ مِنْ طَاعَهٍ أَوْ مَعْصِیَهٍ إِلَّا عَلَّمَنِیهِ وَ حَفِظْتُهُ فَلَمْ أَنْسَ حَرْفاً وَاحِداً ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلَى صَدْرِی وَ دَعَا اللَّهَ لِی أَنْ یَمْلَأَ قَلْبِی عِلْماً وَ فَهْماً وَ حُکْماً وَ نُوراً فَقُلْتُ یَا نَبِیَّ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی مُنْذُ دَعَوْتَ اللَّهَ لِی بِمَا دَعَوْتَ لَمْ أَنْسَ شَیْئاً وَ لَمْ یَفُتْنِی شَیْءٌ لَمْ أَکْتُبْهُ أَ فَتَتَخَوَّفُ عَلَیَّ النِّسْیَانَ فِیمَا بَعْدُ فَقَالَ لَا لَسْتُ أَتَخَوَّفُ عَلَیْکَ النِّسْیَانَ وَ الْجَهْلَ.
[2]. کتاب الغیبه للنعمانی، ص 75.
[3]. کتاب الخصال، ص 255.
[4]. رجال الکشی؛ ص: 104.
*****************************
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه چهلم (دوره دوم تعارض) – 01/09/1402 – 08/05/1445
مرحله دوم از مطلب دوم در مقصد دوم بحث از اختلاف حدیث در احادیث مکتب اهل بیت علیهم السلام است.
شبههای نیست در اینکه احادیثی که ظهور دارند در اینکه اختلاف دارند در بین احادیث صادره از اهل بیت علیهم السلام هست، بلکه احادیثی که از اهل بیت علیهم السلام صادر شده و ظاهرشان متنافی است هم وجود دارد. اشاره کردیم وجود این تنافی یا توهم تنافی در برخی از موارد سبب شده هجمه سنگینی را از سوی مکتب خلفا به خصوص سلفیه و از طرف برخی روشن فکران به حجیت احادیث اهل بیت علیهم السلام بلکه اشکال را به بحث علم لدنی یا عصمت اهل بیت علیهم السلام تسری دادهاند.
در آغاز عرض میکنیم روایاتی که گفته میشود متعارض هستند در یک تقسیم اولی بر دو قسم هستند:
قسم اول: توهم تعارض است ولی واقعا تعارضی نیست که این اسباب توهم تعارض را باید اینجا به آن اشاره کنیم.
قسم دوم: برخی از روایات که به خاطر حجیت خبر واحد میگوییم از اهل بیت علیهم السلام صادر شده، باز هم ظاهرش تعارض است، آنجا عامل چیست؟ اینها را که بررسی کنیم معلوم میشود اختلاف حدیث نه سبب هجمه بر احادیث اهل بیت علیهم السلام است و نه خللی در علم لدنی اهل بیت علیهم السلام یا عصمت اهل بیت علیهم السلام ایجاد میکند.
قسم اول: گاهی برای ناظرین به روایات اهل بیت علیهم السلام توهم تعارض پیش میآید و نه تعارض واقعی، که این توهم تعارض خودش چند عامل دارد که توجه به این عوامل و دقت در روایات باعث میشود در بسیاری از موارد ساحت روایات اهل بیت علیهم السلام از توهم تعارض مبرا بشود. ما علل را اشاره میکنیم و برخی نمونهها را بررسی میکنیم. هر چند تبیین و بررسی آنها در فقه است؛
عامل اول: گاهی توهم تعارض به خاطر عدم توجه به قرائن منفصل پیرامونی است، توجه به قرائن نمیشود و فقیه فکر میکند تعارض است، چند مثال:
مثال اول: در بحث اجتهاد و تقلید ما به تفصیل بحث کردیم آیا مجتهد متجزی میتواند تصدی کند منصب قضا را یا مجتهد متجزی حق چنین کاری ندارد؟ (این بحث تئوری است و اینکه امروزه چه میشود بحث دیگری است). دو روایت معتبر مطرح میشد یا بگویید روایتی به دو طریق نقل شده بود با دو سند مختلف که یک مضمون این بود: اگر عارف به احکام «یعلم شیئا من قضائنا» حق دارد متصدی باب قضا بشود. یک مقداری از احکام قضا را.
یک نقل دیگری بود روایت به این صورت: «یعلم شیئا من قضایانا»، مشهور چنین میگفتند (قضایانا) یعنی مطلق احکام شرعی که بیان میکنیم. لذا اختلاف شده بود که اگر روایت اول معتبر باشد مدلولش این است که اگر کسی قسمتی از احکام باب قضا را بلد بود میتواند متصدی قضاوت باشد. روایت دوم میگفت اختصاص به احکام قضا ندارد، یک قسمتی از احکام شرعی را بلد بود میتواند قاضی بشود چه احکام قضا و چه غیر آن. مشهور فقها بین این دو روایت تعارض دیده بودند لذا جالب است برخی محققان برای رفع تعارض گفته بودند نقل اولی «یعلم شیئا من قضائنا»، نقل شیخ کلینی در کافی است و نقل دوم «یعلم شیئا من قضایانا»، نقل شیخ طوسی در تهذیب است و به دلیل اضبطیت شیخ کلینی ما نقل دوم را قبول میکنیم که «یعلم شیئا من قضائنا» باشد یعنی تعارض ثابت است و به ترجیح تمسک کردند.
قبلا در بحث اجتهاد و تقلید[1] بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به قرائن پیرامونی توجه نشده و بین این دو روایت تنافی نیست. و «یعلم شیئا من قضایانا»، یعنی «یعلم شیئا من قضائنا». هر دو به یک معناست، هیچ تنافی نیست. توضیح دادیم که در زمان صدور روایات و حتی تا زمان محقق اول از کتاب القضا تعبیر میشده به کتاب القاضایا و اصلا قضایا یعنی احکام صادر شده از اهل بیت علیهم السلام در باب قضا فقط و شواهد مختلفی اقامه کردیم، کتبی که اصحاب ائمه علیهم السلام تحت عنوان کتاب القضایا نگاشتهاند وروایاتی که وارد شده همهاش مربوط به اهل بیت علیهم السلام احکام قضا هست.
تعبیر شیخ مفید را از کتاب القضا به کتاب القضایا ذکر کردیم و تعبیر شیخ طوسی در نهایه و راوندی در فقه القرآن را بیان کردیم و توضیح دادیم وقتی گفته می شود (قضایانا) یعنی «الاحکام الشرعیه المرتبطه بباب القضا». اصلا این عمومیت ندارد تا بعدا اشکالی بشود کسی کتاب الصلاه را بلد است برود قاضی شود یعنی چه؟ قرائن پیرامونی توجه نشده و الا بین این دو روایت تعارضی نیست.
مثال دوم: در مباحث کتاب الاجاره یک بحث مستوفایی است، آیا «اجاره الارض باکثر ممن استاجر» جایز است یا نه؟ یک اصل اقتصادی بسیار مهم و موثر در اقتصاد است و امروز هم کتبی در موردش نوشته شده است. آیا اجاره مورد چه زمین و یا هتل به بیشتر بدون هیچ کاری جایز است یا نه؟ ما در کتاب الاجاره مبسوط وارد شدیم و نکته اینجاست: سه روایت در این باب وارد شده که فقها میگویند بین این روایات تعارض است. برخی میگوید جایز است و برخی میگویند جایز نیست. این شده معرکه آراء بین فقها. ما نظر صاحب جواهر را که بعد قبول تعارض چه کنیم بررسی و رد کردیم. نظر محقق خویی را تبیین کردیم که میگویند تعارض مستقر است و راه جمع این است و این را هم قبول نکردیم. امهات مطالب شهید صدر را از کتاب اقتصادنا که تعارض را قبول دارند بررسی کردیم. مرحوم هاشمی شاهرودی در کتاب الاجاره تعارض را قبول دارند. جمعی از محققان ما قبول دارند که در این مورد تعارض هست و برای رفع آن راه حل ارائه میدهند.
ما تحلیلی ارائه دادیم که محور و مسبب ایجاد تعارض معتبره اسماعیل بن فضل هاشمی است. از قرائن پیرامونی از جمله روایات اهل سنت، سؤالات مختلف عصر ائمه علیهم السلام، قرائنی اطمینانی ذکر کردیم که این روایت مربوط به باب مزارعه بوده و ربطی به باب اجاره ندارد. وقتی آن روایت مربوط به باب مزارعه شد تنافی کلا برطرف شد. اصلا بین آن روایات تعارضی نیست[2].
همینجا عرض کنم من این مطلب را به شاگرد محقق شهید صدر جناب سید کاظم حائری ارائه دادم با یک توضیحاتی در دو جلسه، ایشان فرمودند نظر شما درست است و تعارضی نیست.
یعنی گاهی توهم تعارض میشود چون توجه به قرائن پیرامونی نیست و اگر توجه کنیم تعارضی نیست تا بخواهیم دنبال رفع تعارض و وجه برویم.
این دو مورد که تقریبا از موارد اختصاصی بود که ندیدم دیگران متعرض این موارد شوند.
مثال سوم: (این مورد را دیگران هم اشاره کردهاند) روایتی از امیرالمؤمنین علیه السلام داریم که «.... وَ قَالَ کَانَ عَلِیٌّ ع یَقُولُ إِنَّمَا الْغُسْلُ مِنَ الْمَاءِ الْأَکْبَرِ.....»[3]، تعبیر از خروج منی به ماء اکبر شده. برخی فقها در این بحث که آیا مجامعت بدون انزال موجب غسل است یا نه؟ بحث میکنند و میگویند که روایات متعارض است و برخی روایات میگوید که مجامعت بدون انزال موجب غسل است ولی این روایت حضرت امیر علیه السلام میگوید غسل ندارد. محققان پاسخ دادهاند که قرائن پیرامونی را نگاه کنید. قرائن پیرامونی این است که اهل سنت با تمسک به روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میگویند نه تنها در خروج منی بلکه در وذی و مذی و ودی هم غسل است. حضرت امیر علیه السلام در پاسخ آنها که در وذی و مذی و ودی غسل نیست، حضرت حصر اضافی فرمودهاند که غسل فقط در ماء اکبر است یعنی در ودی و وذی و مذی غسل نیست. این تعارض نیست که بخواهند برطرف کند.
عامل دوم: (برای توهم تعارض) عدم توجه به تقطیع روایات و قرینه متصل است. ما مواردی داریم که فقیه توجه نمیکند به تقطیع روایت. صاحب وسائل خیلی تقطیع میکند لذا اگر فقیهی صرفا به وسائل الشیعه مراجعه کند و منابع روایات را مراجعه نکند، دچار اشتباه میشود. محقق بروجردی اگر جامع احادیث شیعه را تدوین کردند یکی از عوامل مهمش این بود که صاحب وسائل زیاد تقطیع میکند. یک کتاب جامع حدیثی باشد که در آن تقطیع نباشد،. این عدم توجه به تقطیع باعث میشود که گاهی انسان تعارض بین روایات ببیند.
مثال کلی: در بحث اجاره روایتی ذکر کردیم که یکی از اعلام محققان که کتاب الاجاره دارد سه حکم از این روایت استفاده کرده و در دو حکم روایت را متعارض دانسته با دو طائفه روایت دیگر و ما آنجا گفتیم یک کلمه ذیل روایت بوده تقطیع شده و اگر این محقق به این تقطیع توجه میکردند ان سه حکم را استفاده نمیکردند و تعارض هم از بین میرفت.
مثال جزئی: بین اهل سنت و بین ما، روایتی است که سلفیه و مجسمه اهل سنت به این روایت بسیار تمسک میکنند: «ان الله خلق آدم علی صورته»، خداوند آدم را به صورت خودش خلق کرد. متقدمان سلفیه تا متأخرین مثل بن باز در کتاب صفات الله به این روایت تمسک میکنند و قائل به صورت برای خدا میشوند.
ببینید در روایات اهل بیت علیهم السلام که ربط به بحث گذشته دارد چگونه تقطیع را بیان میکنند و میفرمایند اهل سنت توجه به این تقطیع نداشتهاند و الا آنها از این حرفها نمیزدند که سوژه شود بر علیه اسلام.
روایت در توحید صدوق « حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُبْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ النَّاسَ یَرْوُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ فَقَالَ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ لَقَدْ حَذَفُوا أَوَّلَ الْحَدِیثِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص مَرَّ بِرَجُلَیْنِ یَتَسَابَّانِ فَسَمِعَ أَحَدَهُمَا یَقُولُ لِصَاحِبِهِ قَبَّحَ اللَّهُ وَجْهَکَ وَ وَجْهَ مَنْ یُشْبِهُکَ فَقَالَ ص یَا عَبْدَ اللَّهِ لَا تَقُلْ هَذَا لِأَخِیکَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ.»[4].
سلفیه همین الان هم به این روایت تمسک میکنند. تقطیع روایت ببینید چه مشکلاتی ایجاد میکند؟
موارد زیادی از تقطیع روایات در بحث کتاب الحج استاد مروی مورد اشاره قرار گرفته است. مثل
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه پنجاه و هفتم (1091) – یکشنبه – 08/10/98 – 2/5/1441
گفتیم جمعی از اعلام بین روایت طائفه دوم و روایات طائفه اول تعارض دیدهاند، طائفه اول به اطلاقش میگوید جمرۀ عقبه از طلوع شمس میشود رمی بشود این روایت میگوید ظهر باید رمی شود، بینشان تنافی است. بعضی جمع میکنند و بعضی میگویند این طائفه دوم ساقط است چون طائفه اول مشهور است.
اینجا دو نکته باید مورد بررسی قرار بگیرد:
نکته اول: درست است که صاحب وسائل الشیعه این روایت را در ابواب جمرۀ عقبه نگاشته است که گویا این روایت مربوط به جمرۀ عقبه هم هست برخی از اعلام از متقدمین و متأخرین هم همین برداشته را کردهاند. از متأخرین از جمله صاحب تفصیل الشریعه، ولی این روایت ربطی به بحث جمرۀ عقبه و رمی روز عید قربان ندارد، بلکه مربوط است به رمی در ایام تشریق که روز یازدهم و دوازدهم و سیزدهم باشد. صاحب وسائل الشیعه روایت را تقطیع کرده است، اگر تقطیع روایت نباشد به ذیل روایت توجه شود به روشنی روایت ربطی به رمی جمرۀ عقبه در روز عید قربان ندارد. حضرت میفرمایند «ارم فی کل یوم عند زوال الشمس» هر روز رمی کن اول ظهر، ظاهرش اطلاق دارد و صاحب وسائل هم شاید از این اطلاق استفاده کرده است که جمرۀ عقبه را هم شامل میشود ولی ذیل روایت این است «و قل کما قلت حین رمیت جمرۀ عقبه» همین مقدار باشد معلوم میشود روایت ظهور دارد در رمی غیر جمرۀ عقبه مع ذلک ذیل روایت این است «فبدأ بالجمرۀ الاولی»، اول با جمرۀ اولی آغاز کن که از روز یازدهم به بعد است که جمرۀ اولی و وسطی و جمرۀ عقبه رمی میشود. لذا نکته اول این است که این حدیث که رمی عند زوال ظهر باشد ربطی به جمرۀ عقبه ندارد لذا در جمرۀ عقبه تعارضی نیست. همه روایات در جمرۀ عقبه میگوید از طلوع شمس رمی کنید لذا نسبت به رمی جمرۀ عقبه روز عید قربان تعارضی نیست.
اصل صحیحه معاویۀ بن عمار بدون تقطیع این است: الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج4، ص: 480: «1- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَهَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ارْمِ فِی کُلِّ یَوْمٍ عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ وَ قُلْ کَمَا قُلْتَ حِینَ رَمَیْتَ جَمْرَهَ الْعَقَبَهِ فَابْدَأْ بِالْجَمْرَهِ الْأُولَى فَارْمِهَا عَنْ یَسَارِهَا فِی بَطْنِ الْمَسِیلِ وَ قُلْ کَمَا قُلْتَ یَوْمَ النَّحْرِ قُمْ عَنْ یَسَارِ الطَّرِیقِ فَاسْتَقْبِلِ الْقِبْلَهَ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ أَثْنِ عَلَیْهِ وَ صَلِّ عَلَى النَّبِیِّ ص ثُمَّ تَقَدَّمْ قَلِیلًا فَتَدْعُو وَ تَسْأَلُهُ أَنْ یَتَقَبَّلَ مِنْکَ ثُمَّ تَقَدَّمْ أَیْضاً ثُمَّ افْعَلْ ذَلِکَ عِنْدَ الثَّانِیَهِ وَ اصْنَعْ کَمَا صَنَعْتَ بِالْأُولَى وَ تَقِفُ وَ تَدْعُو اللَّهَ کَمَا دَعَوْتَ ثُمَّ تَمْضِی إِلَى الثَّالِثَهِ وَ عَلَیْکَ السَّکِینَهَ وَ الْوَقَارَ فَارْمِ وَ لَا تَقِفْ عِنْدَهَا.».
[1]. تاریخ – دوشنبه -09/03/1384؛ بعد از مباحث مفصل استاد در جواب یکی از اعلام میفرمایند: ما عرض میکنیم اینکه (قضایا) را به معنای مطلق احکام گرفتهاید لذا بین دو نسخه در معنا تنافی دیدهاید با این همه توجیهات سندی، دنبال رفع تنافی هستید و یک نسخۀ معتبر، این تمحلات به خاطر این است که (قضایانا) را به معنای مطلق احکام میگیرید، در حالی که ما ثابت میکنیم این کلمۀ (قضایا) در لسان متشرعه یعنی احکام صادر از ائمه علیهم السلام در باب قضا و رفع خصومت نه کل احکام. به عبارت دیگر اصلا کلمۀ (قضایا) از نظر معنا با قضا فرقی ندارد و قضایا یعنی احکام صادر از ائمه علیهم السلام در باب قضا نه مطلق احکام.
شاهدش این است که عبدالله بن ابی رافع از اصحاب حضرت امیر علیه السلام یک کتابی مینویسد «قضایا امیر المؤمنین علیه السلام»، قضایا یعنی چه؟ قضایا یعنی احکام صادر شده از حضرت امیر علیه السلام در باب قضاوت، کتب فقهای متقدم تا زمان محقق اول، صاحب شرایع را ببینید، معمولا فقها به جای کتاب القضا یا باب القضا میگویند ابواب القضایا و الاحکام، یا کتاب القضایا و الاحکام، مقصود از این قضایا مطلق احکام ائمه علیهم السلام و هزاران حکم نیست بلکه مقصود احکام صادر شده در باب قضا است. شیخ صدوق در کتاب مقنع به جای کتاب القضا میگوید باب القضایا و الاحکام، شیخ صدوق در هدایۀ بالخیر به جای کتاب القضا دارند باب القضایا و الاحکام، شیخ مفید در مقنعه، شیخ طوسی در نهایه کتاب القضایا و الاحکام، راوندی در فقه القرآن، کتاب القضایا و الاحکام، الوسیله الی نیل الفضیله، میگوید کتاب القضایا و الاحکام، ابن ادریس در سرائر کتب القضایا و الاحکام. بله از زمان محقق اول، صاحب شرایع به جای کتاب القضایا گفته میشود کتاب القضا و علامه و شهیدان و غیر از اینها در این مورد از ایشان متابعت میکنند لذا در بین متأخرین شایع شده است کتاب القضا.
بنابراین کلمۀ (قضایا) مراد مطلق احکام شرعی نیست، مراد احکام صادر شده در باب قضا است لذا «شیئا من قضایانا» با «شیئا من قضائنا» از لحاظ معنا یکی است، اصلا اختلاف در معنا ندارند. بنابراین قطعا در این سه سند و نقل یا امام معصوم علیه السلام «شیئا من قضائنا» فرمودهاند و بعضی از روات نقل به معنا کردهاند یا بر عکس بوده و امام علیه السلام «شیئا من قضایانا» فرمودهاند و راوی نقل به معنا کرده و «شیئا من قضائنا» شده است. پس از نظر معنا این دو با هم تفاوتی ندارند که یکی بگوید جعل منصب برای مجتهد مطلق و یکی بگوید جعل منصب برای مجتهد متجزی تا ما دنبال رفع تنافی باشیم. مؤید آن اشکال این است که در زمان ائمه علیهم السلام صحابهای که در مبحث قضا کتاب یا بابی را میخواستند تدوین کنند به جای کتاب القضا از عنوان القضایا استفاده میکردهاند. مثلا میبینیم اسماعیل بن ابی خالد از اصحاب امام صادق علیه السلام کتابی دارد تحت عنوان کتاب القضایا ، محمد بن قیس بجلی معاصر با امام باقر و امام صادق علیهما السلام کتابی دارد کتاب قضایا امیر المؤمنین علیه السلام ، محمد بن احمد بن یحیی 22 کتاب دارد از جمله کتاب القضایا و الاحکام ، ابراهیم بن هاشم کتاب دارد، کتاب قضایا امیر المؤمنین علیه السلام دارد و سایر مواردی که دوستان اشاره کردند و در کتب رجالی هم پیدا میکنید.
[2]. تاریخ 9 بهمن 1387 به بعد؛ به علت مفصل بودن مطلب امکان بیان همه مطلب نبود، مورد پنجم: زمین، در رابطه با زمین سه طائفه از روایات موجود است. طائفه اول: روایات دال بر جواز اجاره به اکثر،... طائفه دوم: جواز مزارعه به اکثر و عدم جواز اجاره به اکثر، .... طائفه اول نسبت به بحث مزارعه، ساکت است. اما نسبت به اجاره، طائفه اول با طائفه دوم تعارضش مستقر است..... در نزد تسنن به خاطر اینکه مذهب غالبی مزارعه را باطل میدانسته است و از این طرف مردم به مزراعه نیاز داشتند، لذا مفهومی متکون شده بود که عقد اجاره است ولی به شرط، مزارعهای را هم در بردارد. این را میگفتند اجاره به شرط ثلث و اجاره به شرط ربع و امثال آن. حال که معلوم شد چیزی به عنوان اجاره مشروط داشتهایم که عقد اجاره بوده است و با یک شرط منافع مزارعه را میخواستهاند داشته باشند، ببینیم روایت اسماعیل بن فضل هاشمی چیست؟ توضیح معنای روایت اسماعیل بن فضل هاشمی، نتیجه گیری با توجه به آن دو مقدمه این است که گاهی عبارت اینگونه آورده میشود «آجرتها بالنصف او الثلث او الربع» این عبارت ظهور در مزارعه دارد. اما گاهی گفته میشود «آجرها و شرط لمن یزرعها ان یقاسمه النصف او الثلث» این عبارت ظهور در اجاره مشروط دارد. همان اجارهای که برای فرار از مزارعه به این اجاره متمسک میشوند. لذا عبارت اسماعیل بن فضل هاشمی این عبارت دوم است. این زمین را اجاره کردم به دراهم مسماه. امام علیه السلام در این فرض میفرمایند اگر اجاره به اکثر بود و فعلی انجام دادی اشکال ندارد. پس حدیث ربطی به مزارعه ندارد که مشهور اشکال کردهاند. جالب توجه این است که اسماعیل بن فضل هاشمی از سایر روایاتش استفاده میشود که از مزارعه به اجاره تعبیر نمیکند. ..... قرینه این است که ذکر علت در این روایات معتبر یک ملاک به دست میدهد و میگوید «تقبل المضمون بالاکثر لایجوز» این در باب اجاره است. و «تقبل غیر المضمون بالاکثر یجوز» و این در باب مزارعه است. نتیجه: بین مفاد مختلف روایات در رابطه با ارض هیچ تعارضی نیست و مفاد روایات دو نکته است. نکته اول: اجاره زمین به اکثر جایز نیست چه اجاره مشروط و چه اجاره مطلق. نکته دوم: مزارعه زمین به اکثر جایز است.
[3]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج3، ص: 48.
[4]. التوحید (للصدوق)، ص: 152.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه چهل و یکم (دوره دوم تعارض) – 04/09/1402 – 11/05/1445
ادامه بررسی عوامل توهم تعارض
در مرحله دوم بحث ما از عوامل و اسباب اختلاف حدیث و اسباب تعارض است، عرض کردیم اینجا بحث دو مرحله پیدا میکند؛ مرحله اول این است که گاهی در احادیث توهم تعارض است و اصلا تعارض نیست لذا باید بررسی کنیم چه عواملی سبب میشود که انسان توهم کند تعارض را در بین اخبار که برای کارورزی مهم است.
مرحله دوم این است که ما مواردی هم داریم واقعا تعارض است یعنی یک بار امام علیه السلام حکم واقعی را بیان کردهاند، بار دیگر در روایت دیگر حکم واقعی را بیان نکردهاند و بر خلاف حکم واقعی مطلبی گفتهاند.
در مرحله اول اشاره کردیم اسباب توهم تعارض احادیث چند علت است:
عامل اول: توهم تعارض به خاطر عدم توجه به قرائن پیرامونی، که مثال زدیم.
عامل دوم: توهم تعارض به خاطر تقطیع روایات، که بسیار اتفاق میافتد توسط برخی از روات یا برخی از مؤلفین کتب به جهتی روایت تقطیع میشود، این روایت تقطیع شده با یک روایت دیگر توهم تعارض پیش میآورد، که اگر به آن تقطیع دقت کنیم اصلا تعارضی وجود ندارد. مثالهایی جلسه قبل زدیم و یک مثال دیگر عرض کنیم:
مثال: روایتی داریم حسین بن ابی العلا از امام صادق علیه السلام سؤال میکند: « مَا یَحِلُّ لِلرَّجُلِ مِنْ مَالِ وَلَدِهِ»، امام صادق علیه السلام فرمودند: « قَالَ قُوتُهُ بِغَیْرِ سَرَفٍ إِذَا اضْطُرَّ إِلَیْهِ»، فقط در یکجا و آنجا جایی است که پدر غذا برای خوردن نداشته باشد و مضطر هم باشد، اینجا راوی بین جواب امام صادق علیه السلام و روایتی از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم تعارض دیده و سوال میکند مگر روایتی از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم نیست که فرمودند «أَنْتَ وَ مَالُکَ لِأَبِیکَ».
امام صادق علیه السلام توضیح میدهند که این جمله قضیهای دارد. - تعبیر از من است - پسری یقه پدرش را گرفت و نزد پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم آورد، که مالی از مادرم به ارث رسیده و این پدر همه آن مال را خورده، پدر گفت مال را برای مخارج زندگی خود و زندگی همین بچه مصرف کردم. امام صادق علیه السلام فرمودند: آیا روا است که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پدر را زندان کند؟ لذا گویا پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم یک حکم اخلاقی فرمودند که پسر برو دنبال کارت. «أَنْتَ وَ مَالُکَ لِأَبِیکَ». گویا امام صادق علیه السلام میفرمایند ان روایت نبی گرامی اسلام صلی الله علیه و اله و سلم یک حکم اخلاقی بود و شما تقطیع کردی و به یک جمله فقط استدلال کردی در حالی آن یک قضیه خاص بوده است.
بنابراین گاهی تقطیع روایات و عدم توجه به صدر و ذیل یک روایت سبب میشود که انسان تعارض ببیند بین یک روایت و روایت دیگر[1].
عامل سوم: امام علیه السلام وقتی در مقام افتاء پاسخ میدهند به سؤال سوال کننده، چون پاسخ سؤال او را میدهد موقعیت سائل را در نظر میگیرد، لذا در نظر گرفتن موقعیت سائل سبب میشود جواب در ظاهر مختلف بشود ولی در واقع تعارضی نیست.
مثال مشهور: امام صادق علیه السلام در روایتی میفرمایند «وَ الْکُرُّ سِتُّمِائَهِ رِطْلٍ.» [2] کر ششصد رطل است و در روایت دیگر میفرمایند « الْکُرُّ مِنَ الْمَاءِ أَلْفٌ وَ مِائَتَا رِطْلٍ»[3]، 1200 رطل است، بعضی در این مورد تعارض دیدهاند.
اما واکاوی که میشود یکی از این روات که سؤال کرده اهل طائف و از قبیله ثقیف است و رطل طائف، رطل مکه است، راوی دیگر عراقی است، رطل مکه دو برابر رطل عراق است از نظر وزنی، اینجا امام علیه السلام به راوی بر اساس منطقه خودش پاسخ داده است. هر دو روایت معنایش یکسان و بدون تعارض میشود.
عامل چهارم: گاهی توهم تعارض به این دلیل است که برخی از روات همراه نقل روایت؛ گاهی بعد از نقل امام معصوم علیه السلام یک کلامی را برای توضیح اشاره میکنند، گاهی یک کلامی را از استادش اشاره میکند، گاهی دلیلی را برای این حکم مطرح میکند. نقل که میشود دیگران قدرت تمییز بین گفته راوی و مطلب امام علیه السلام را پیدا نمیکنند و امر بر ایشان مشتبه شده و گمان میکنند ذیل از امام علیه السلام است لذا ذیل را با گفته دیگری از معصوم علیه السلام متعارض میبینند.
مثال اول: در اجاره و رمز ارزها[4] اشاره کردیم آیا روایتی داریم تحت عنوان «نهی النبی عن الغرر»؟ ما گفتیم «نهی النبی عن بیع الغرر» داریم، محقق خویی[5] فرمودند «نهی النبی عن الغرر» فقط مرسله شیخ صدوق است، هیچ روایت مسندی نداریم «نهی النبی عن الغرر» و مرسله شیخ صدوق را هم قبول نداریم. تحلیل کردیم که اصلا مرسله شیخ صدوق هم نیست و توضیح دادیم که محقق خویی از جملهای از شیخ صدوق که فرموده «لانها غرر کلها»[6]، فکر کرده این جمله ذیل روایت مناهی النبی است، توضیح دادیم اصلا این عبارت توضیح شیخ صدوق است و روایت نیست. شخصیتی مثل محقق خویی این جمله را با روایت اشتباه کردهاند.
مثال دوم: دو روایت داریم در باب صلات مسافر، صحیحه جمیل ابن دراج[7] ذیل یک روایت شیخ صدوق میفرماید « وَ ذُبَابٌ عَلَى بَرِیدٍ وَ إِنَّمَا فَعَلَ ذَلِکَ لِأَنَّهُ إِذَا رَجَعَ کَانَ سَفَرُهُ بَرِیدَیْنِ ثَمَانِیَهَ فَرَاسِخَ»[8] و این را برخی روایت گرفتهاند ولی این کلام شیخ صدوق است.
شیخ صدوق چون من لا یحضره الفقیه کتاب فتوایی ایشان بوده در مواردی روایت را توضیح میدهند و یا تعلیل برای حکم ذکر میکنند و این موارد را مستنبط باید دقت کند و مواردی داریم که این گزارههای شیخ صدوق تبدیل به روایت شده. همینگونه شیخ طوسی در تهذیب چون کتاب تهذیب ایشان در آغاز شرح بر مقنعه شیخ مفید بوده و بعدا صرف نظر کردهاند از اینکه این کتاب شرح باشد و فقط به عنوان کتاب روایی تدوین کردهاند. لذا در مباحث آغازین تهذیب هم برخی عبارات شیخ مفید در مقنعه تبدیل به روایت شده و هم برخی توضیحات شیخ طوسی به خصوص در کتاب الطهارت را برخی تخیل کردهاند که آنها روایت است.
البته در غیر از اوائل تهذیب هم این نکته هست مثلا در بحث حج توضیح دادیم که ایشان صحیحه حلبی را ذکر میکند و ذیل صحیحه این جمله را دارند: « فَإِنْ أَوْصَى أَنْ یُحَجَّ عَنْهُ حَجَّهُ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ یَبْلُغْ مَالُهُ ذَلِکَ فَلْیُحَجَّ عَنْهُ مِنْ بَعْضِ الْمَوَاقِیتِ رَوَى ذَلِکَ»[9]؛ شخصیتی مثل صاحب جواهر[10] و محقق حکیم[11] گمان کردهاند که این ذیل صحیحه است و ما توضیح دادیم این ذیل از شیخ طوسی است و نه روایت و قرینه داریم.
بنابراین علت چهارم این شد که توهم تعارض به خاطر این است که زیادات بر روایات که توسط راوی انجام میشود، برخی تخیل میکنند روایت است و آن وقت تعارض میبینند بین آن مقطع و سایر روایات، لذا باید به این نکته توجه شود مخصوصا در کتاب من لایحضره الفقیه.
شیخ کلینی هم برخی فتاوای فضل بن شاذان را در کافی گزارشگری میکند و برخی محققان توجه نکردهاند که این روایت نیست بلکه فتوای فضل بن شاذان است به خصوص در کتاب ارث این وجود دارد.
علت پنجم: گاهی سؤال کنندگانی که از امام علیه السلام در مقام فتوا سؤال میکنند میخواهند وظیفه عملی خودشان را سؤال کنند، امام علیه السلام با نگاه به آن مخاطب خاص و وضعیت وی فتوای مربوط به وی را بیان میکند و تخیل میشود که این حکم عام است و بعد تنافی میبیند بین این حکم و حکم دیگر. این با علت سوم کمی فرق دارد.
مثال: «عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ سَلَمَهَ بْنِ مُحْرِزٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ وَقَعَ عَلَى أَهْلِهِ قَبْلَ أَنْ یَطُوفَ طَوَافَ النِّسَاءِ قَالَ لَیْسَ عَلَیْهِ شَیْءٌ فَخَرَجْتُ إِلَى أَصْحَابِنَا فَأَخْبَرْتُهُمْ فَقَالُوا اتَّقَاکَ هَذَا مُیَسِّرٌ قَدْ سَأَلَهُ عَنْ مِثْلِ مَا سَأَلْتَ فَقَالَ لَهُ عَلَیْکَ بَدَنَهٌ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی أَخْبَرْتُ أَصْحَابَنَا بِمَا أَجَبْتَنِی فَقَالُوا اتَّقَاکَ هَذَا مُیَسِّرٌ قَدْ سَأَلَهُ عَمَّا سَأَلْتَ فَقَالَ لَهُ عَلَیْکَ بَدَنَهٌ فَقَالَ إِنَّ ذَلِکَ کَانَ بَلَغَهُ(حکم به او رسیده بود و عالم بود،) فَهَلْ بَلَغَکَ قُلْتُ لَا قَالَ لَیْسَ عَلَیْکَ شَیْءٌ»[12].
همین روایت در تهذیب صریحتر مطرح میشود؛ « مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ قَالَ حَدَّثَنِی سَلَمَهُ بْنُ مُحْرِزٍ أَنَّهُ کَانَ تَمَتَّعَ حَتَّى إِذَا کَانَ یَوْمُ النَّحْرِ طَافَ بِالْبَیْتِ وَ بِالصَّفَا وَ الْمَرْوَهِ ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مِنًى وَ لَمْ یَطُفْ طَوَافَ النِّسَاءِ فَوَقَعَ عَلَى أَهْلِهِ فَذَکَرَهُ لِأَصْحَابِهِ فَقَالُوا فُلَانٌ قَدْ فَعَلَ مِثْلَ ذَلِکَ فَسَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَمَرَهُ أَنْ یَنْحَرَ بَدَنَهً قَالَ سَلَمَهُ فَذَهَبْتُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ لَیْسَ عَلَیْکَ شَیْءٌ فَرَجَعْتُ إِلَى أَصْحَابِی فَأَخْبَرْتُهُمْ بِمَا قَالَ فَقَالُوا اتَّقَاکَ وَ أَعْطَاکَ مِنْ عَیْنٍ کَدِرَهٍ فَرَجَعْتُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ إِنِّی لَقِیتُ أَصْحَابِی فَقَالُوا اتَّقَاکَ فَقَدْ فَعَلَ فُلَانٌ مِثْلَ مَا فَعَلْتَ فَأَمَرَهُ أَنْ یَنْحَرَ بَدَنَهً فَقَالَ صَدَقُوا مَا اتَّقَیْتُکَ وَ لَکِنْ فُلَانٌ فَعَلَهُ مُتَعَمِّداً وَ هُوَ یَعْلَمُ وَ أَنْتَ فَعَلْتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ فَهَلْ کَانَ بَلَغَکَ ذَلِکَ قَالَ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ مَا کَانَ بَلَغَنِی فَقَالَ لَیْسَ عَلَیْکَ شَیْءٌ.»[13].
از همین جا استفاده کنیم که موضوع حکم متفاوت هست ولی طرف توجه به تفاوت ندارد: «وَ رُوِیَ عَنْ خَالِدٍ بَیَّاعِ الْقَلَانِسِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَتَى أَهْلَهُ وَ عَلَیْهِ طَوَافُ النِّسَاءِ قَالَ عَلَیْهِ بَدَنَهٌ ثُمَّ جَاءَهُ آخَرُ فَسَأَلَهُ عَنْهَا فَقَالَ عَلَیْهِ بَقَرَهٌ ثُمَّ جَاءَهُ آخَرُ فَسَأَلَهُ عَنْهَا فَقَالَ عَلَیْهِ شَاهٌ فَقُلْتُ بَعْدَ مَا قَامُوا أَصْلَحَکَ اللَّهُ کَیْفَ قُلْتَ عَلَیْهِ بَدَنَهٌ فَقَالَ أَنْتَ مُوسِرٌ وَ عَلَیْکَ بَدَنَهٌ وَ عَلَى الْوَسَطِ بَقَرَهٌ وَ عَلَى الْفَقِیرِ شَاهٌ»[14].
همین مطالب وقتی به دیگران منتقل میشود تعارض شکل میگیرد. اینجا در حقیقت موارد مختلف هست.
بقیه عوامل توهم تعارض خواهد آمد.
[1]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج5، ص: 136؛ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا یَحِلُّ لِلرَّجُلِ مِنْ مَالِ وَلَدِهِ قَالَ قُوتُهُ بِغَیْرِ سَرَفٍ إِذَا اضْطُرَّ إِلَیْهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَقَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص لِلرَّجُلِ الَّذِی أَتَاهُ فَقَدَّمَ أَبَاهُ فَقَالَ لَهُ أَنْتَ وَ مَالُکَ لِأَبِیکَ فَقَالَ إِنَّمَا جَاءَ بِأَبِیهِ إِلَى النَّبِیِّ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا أَبِی وَ قَدْ ظَلَمَنِی مِیرَاثِی مِنْ أُمِّی فَأَخْبَرَهُ الْأَبُ أَنَّهُ قَدْ أَنْفَقَهُ عَلَیْهِ وَ عَلَى نَفْسِهِ فَقَالَ أَنْتَ وَ مَالُکَ لِأَبِیکَ وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَ الرَّجُلِ شَیْءٌ أَ فَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَحْبِسُ الْأَبَ لِلِابْنِ.
[2]. الاستبصار فیما اختلف من الأخبار؛ ج1، ص: 11؛ وَ رَوَى هَذَا الْخَبَرَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَهِ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ الْغَدِیرُ فِیهِ مَاءٌ مُجْتَمِعٌ تَبُولُ فِیهِ الدَّوَابُّ وَ تَلَغُ فِیهِ الْکِلَابُ وَ یَغْتَسِلُ فِیهِ الْجُنُبُ قَالَ إِذَا کَانَ قَدْرَ کُرٍّ لَمْ یُنَجِّسْهُ شَیْءٌ وَ الْکُرُّ سِتُّمِائَهِ رِطْلٍ.
[3]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج3، ص: 3غ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْکُرُّ مِنَ الْمَاءِ أَلْفٌ وَ مِائَتَا رِطْلٍ.
[4]. فقه رمزارزها، تاریخ چهارشنبه – 21/07/1400.
[5]. المستند فی شرح العروه الوثقى؛ الإجاره، ص: 39؛ و أما حدیث نهیه (ص) عن الغرر الذی ذکره الشهید و کذا الشیخ فی الخلاف فی کتاب الشرکه فیمکن ان یکون نظرهما فی ذلک إلى روایتین: إحداهما: وردت من طرق العامه .... و الثانیه: وردت من طرقنا و هی التی رواها الصدوق فی معانی الأخبار بإسناد متصل إلى النبی (ص) انه نهى عن المنابذه و الملامسه و بیع الحصاه إلى ان قال: و هذه بیوع کان أهل الجاهلیه یتبایعونها فنهى رسول اللّه (ص) عنها لأنها غرر کلها «1». لدلاله التعلیل علیه بالتقریب المتقدم.
[6]. معانی الأخبار؛ ص: 278؛ و هذه بیوع کان أهل الجاهلیه یتبایعونها فنهى رسول الله ص عنها لأنها غرر کله
[7]. من لا یحضره الفقیه؛ ج1، ص: 449؛ خَبَرُ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زُرَارَهَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ التَّقْصِیرِ فَقَالَ بَرِیدٌ ذَاهِبٌ وَ بَرِیدٌ جَائِی وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا أَتَى ذُبَاباً 3 قَصَّرَ.
[8]. من لا یحضره الفقیه، ج1، ص: 450.
[9]. تهذیب الأحکام، ج5، ص: 405؛ وَ عَنْهُ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مِثْلَ ذَلِکَ وَ زَادَ فِیهِ فَإِنْ أَوْصَى أَنْ یَحُجَّ عَنْهُ رَجُلٌ فَلْیَحُجَّ ذَلِکَ الرَّجُلُ.
[10]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام؛ ج17، ص: 324؛ و صحیح الحلبی عنه (علیه السلام) أیضا «و إن اوصى أن یحج عنه حجه الإسلام و لم یبلغ ماله ذلک فلیحج عنه من بعض المواقیت».
[11]. مستمسک العروه الوثقى؛ ج10، ص: 262؛ صحیح الحلبی عن أبی عبد اللّٰه (ع): «أنه قال: و إن أوصى أن یحج عنه حجه الإسلام، و لم یبلغ ماله ذلک، فلیحج عنه من بعض المواقیت».
[12]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج4، ص: 378.
[13]. تهذیب الأحکام؛ ج5، ص: 486.
[14]. من لا یحضره الفقیه؛ ج2، ص: 363.
****************************
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه چهل و دوم (دوره دوم تعارض) – 05/09/1402 – 12/05/1445
عامل ششم (از عوامل توهم تعارض): اشتباه مقام تعلیم با مقام افتاء
توضیح مطلب: ما در مباحثی از اصول از جمله در بحث عام و خاص توضیح دادهایم که شارع وقتی حکمی را بیان میکنند دو حالت برای حکم متصور است:
حالت اول: شارع مقدس در مقام تعلیم و آموزش است.
حالت دوم: شارع مقدس در مقام افتاء است یعنی فردی وظیفه عملی خود را می پرسد و الان درگیر مسئله است، شارع جوابش را میدهد.
تفاوتهای مقام آموزش و مقام افتاء
این دو مقام از جهاتی با هم فرق میکند، هر کدام یک خصوصیاتی پیدا میکند.
تفاوت اول: مثلا اگر در مقام تعلیم و آموزش باشد ممکن است حکم عامی را القا کند چون مقام عمل نیست، مقیداتش را در جلسات دیگر بیان کند، این اشکال ندارد و مقام آموزش چنین اقتضایی دارد.
اما اگر در مقام افتاء باشد و زید الان وظیفه عملی خودش را نمیداند و از امام میخواهد سؤال کند که الان روز یازده ذی الحجه است رمی جمرهام را چه کنم؟ اینجا که در مقام افتاء است معنا ندارد شارع مقدس عام را بگوید ولی خاص را نگوید و مطلق را بگوید ولی مقیدش را نگوید. زیرا اینجا اغراء به جهل میشود برخلاف مقام تعلیم.
لذا مثلا یک استاد پزشکی در دانشگاه در یک جلسه تدریس موضوعی را مطرح میکند و خصوصیات آن را برای جلسه بعد میگذارد و شب همین آقا در مطبش مواجه با مریضی میشود، اگر عام را بگوید و خاص و مقید را بخواهد در جلسات بعد بیان کند و الان نگوید این اغراء به جهل میشود. بنابراین مقام افتاء با مقام تعلم متفاوت است.
تفاوت دوم: ممکن است در مقام بیان حکم، یک حکم کلی بیان میشود که دارای مصادیقی است، یا یک واجب تخییری با همه عدلهایش بیان میشود چون در مقام تعلم است ولی در مقام افتاء یک فرد درگیر با یک مصداق است و امام علیه السلام همان یک مصداق را بیان میکنند و لازم نیست امام علیه السلام حکم را به شمول بیان کنند. گاهی برخی روایات در مقام تعلیم و تعلم است و برخی روایات در مقام افتاء است. بیننده فکر میکند این دو با هم تعارض دارد، در حالی که این دو مقام با هم تفاوت دارند.
مثال اول: در فقه بحثی است که آیا تقبیل (بوسیدن) در صوم مبطل است یا نه؟
از یک طرف، شما میبینید دو روایت داریم:
روایت اول: یک فرد از امام علیه السلام سؤال میکند که من مبتلا به این مسئله در ماه رمضان شدهام و روزهام را چه کنم؟ آیا روزهام باطل است؟ امام علیه السلام میفرماید «لا بأس به» اشکالی ندارد.
روایت دوم: فرد دومی از امام علیه السلام سؤال میکند « وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ هَلْ یَصْلُحُ لَهُ أَنْ یُقَبِّلَ وَ یَلْمِسَ وَ هُوَ یَقْضِی شَهْرَ رَمَضَانَ؟ قَالَ: «لَا»»[1]، بین این دو روایت تعارض دیده شده است.
روایت سوم وضع را روشن میکند و معلوم میشود دو روایت قبل در مقام افتاء بوده است. روایت سوم در مقام تعلیم است، معتبره منصور بن حازم: « عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا تَقُولُ فِی الصَّائِمِ یُقَبِّلُ الْجَارِیَهَ وَ الْمَرْأَهَ فَقَالَ أَمَّا الشَّیْخُ الْکَبِیرُ مِثْلِی وَ مِثْلُکَ فَلَا بَأْسَ وَ أَمَّا الشَّابُّ الشَّبِقُ فَلَا لِأَنَّهُ لَا یُؤْمَنُ وَ الْقُبْلَهُ إِحْدَى الشَّهْوَتَیْنِ قُلْتُ فَمَا تَرَى فِی مِثْلِی تَکُونُ لَهُ الْجَارِیَهُ فَیُلَاعِبُهَا فَقَالَ لِی إِنَّکَ لَشَبِقٌ یَا أَبَا حَازِمٍ کَیْفَ طُعْمُکَ قُلْتُ إِنْ شَبِعْتُ أَضَرَّنِی وَ إِنْ جُعْتُ أَضْعَفَنِی قَالَ کَذَلِکَ أَنَا فَکَیْفَ أَنْتَ وَ النِّسَاءَ قُلْتُ وَ لَا شَیْءَ قَالَ وَ لَکِنِّی یَا أَبَا حَازِمٍ مَا أَشَاءُ شَیْئاً أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ مِنِّی إِلَّا فَعَلْتُ.»[2]، این در مقام تعلیم و قاعده است. این قاعده شد و آن دو روایت در مقام افتاء است و تعارضی نیست.
مثال دوم: روایت معتبری هست روزه ماه رمضان را افطار کردهام چه کنم؟ امام علیه السلام کفارات را بیان میکنند که یک بنده آزاد کن یا شصت روز روزه بگیرد و یا شصت مسکین را طعام بده و اگر نداشتی چند مد طعام بده، روشن است همه اقسام این حکم بیان میشود و در مقام تعلیم است، بعد در روایتهای دیگر یک عدل واجب تخییری را بیان میکنند به یکی میگویند بنده آزاد کن و به دیگری میگویند شصت مسکین طعام بده و به دیگری میفرمایند برو چند صاع طعام بده. چون افراد از لحاظ توانائی متفاوت هستند و امام علیه السلام با توجه به خصوصیات هر فرد یک عدل واجب تخییری را بیان میکنند.
چون بر مقام تعلیم و افتاء ثمرات زیادی بار است این کیفیت تشخیص بین این دو خیلی مسئله است. در اصول عوامل و مؤلفههای تشخیص این دو مقام خوب توضیح داده نشده و لذا به نظر من باید در یک جا مفصل این بحث مطرح بشود که در آن چند نکته مهم است:
نکته اول: از چه ابزاری میتوانیم کشف کنیم که این روایات در مقام تعلیم و تعلم است نه در مقام افتاء؟ مثلا در مورد برخی روات غالب این است که جنبه تعلیم و تعلمی دارند زیرا از خصیصین امام علیه السلام هستند، مثل زراره و محمد بن مسلم، که غالب روایات آنها را حمل بر تعلیم و تعلم کنیم. برخی افراد چند روایت بیشتر ندارند این را مثلا قرینه بگیریم که روایت در مقام افتاء است. یا ممکن است قرائن پیرامونی در خود روایات باشد.
کبرای کلی این است که در موارد زیادی داریم که یک روایت در مقام تعلیم است و روایت دیگر در مقام افتاء، چون ممکن است مقام افتاء صور مختلف داشته باشد و هر صورتی یک حکمی داشته باشد، این روایات نمیتواند تعارض کند با روایاتی که در مقام تعلیم و تعلم است. در وقت شک چه کنیم؟ در اصول اشاره کردیم که اگر قرائن پیرامونی نداشته باشیم، نمیتوانیم بگوییم غالب روایات کدام مقام است؟ و لذا اصلی نمیتوانیم در اینجا قرار بدهیم.
تا اینجا شش عامل را ذکر کردیم که این عوامل سبب توهم اختلاف حدیث هستند و فقیهی که به دو روایت متعارض میرسد ابتدا باید همه تلاش خودش را به کار ببرد که آیا مورد از موارد توهم التعارض است یا نه از موارد تعارض واقعی است؟
اختلاف در نسخهها در بسیاری از موارد به تعارض بر میگردد ولی ورود نمیکنیم.
نتیجه: از طرفی شما در روایات میبینید تاکید شده روی درایه الحدیث و نه روایت الحدیث، اینکه باید توجه کرد به حدیث و جوانبش، صرف نقل دو حدیث و سپس بلافاصله مثل بعضی از فقهاء حمل بر تقیه کردن اینگونه صحیح نیست. لذا باید در جوانب حدیث توجه کرد، لذا امام علیه السلام میفرمایند « حَدِیثٌ تَدْرِیهِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ حَدِیثٍ تَرْوِیهِ»[3].
از طرف دیگر اختلاف الاحادیث که مرحله اولش اشاره کردیم توهم اختلاف است، علمای بزرگ از گذشتگان ما به این نکته توجه داشتهاند که مقدار معتنابهی از تعارضات توهم التعارض است و نه تعارض واقعی.
مثلا شیخ مفید این عالم بزرگ مذهب تشیع، در کتابشان المسائل السرویه - شیخ مفید رساله زیاد دارند- که انتساب به ساری است، در این کتاب شیخ مفید گزارشگری میکنند از یک رسالهای که نوشتهاند به نام التمهید که الان به دست ما نرسیده و شیخ مفید میفرمایند در این کتاب اختلافات وارد شده در ظواهر روایات معصومین علیهم السلام را اشاره کردهام و کیفیت حل این اختلاف را بیان کردهام و به صورتی اخبار مختلف را توضیح دادهام که «و جمعت بین معان کثیره من أقاویل الأئمه ع یظن کثیر من الناس أن معانیها تتضاد و کذا بینت اتفاقها فی المعنى و أزلت شبهات المستضعفین فی اختلافها»[4]؛ در این کتاب مسائلی که از مناطق مختلف سؤال شده در مورد اختلاف حدیث نوشته و جمع کردم و حل کردم که در حقیقت اختلاف ندارد بلکه توهم تعارض است.
اسباب تعارض واقعی در روایات اهل بیت علیهم السلام
مرحله دوم: در روایات اهل بیت علیهم السلام هم مواردی داریم که واقعا بین روایات تنافی است، یعنی یک روایت گویا بیانی دارد که حکم واقعی این است و روایت دوم بیانی دارد مخالف با این روایت، گویا وظیفه عملی انسان در مسئله را به صورت دیگری میداند. راوی سؤال میکند آیا آمین در نماز بگویم یا نه؟ امام علیه السلام میفرمایند بله دعاست یعنی خدایا اجابت کن دعاهای مرا. در روایت دیگر امام علیه السلام پاسخ میدهند «انه من عمل الیهود و النصاری»[5].
اسباب تعارض واقعی در روایات چیست؟ میتوان گفت سه سبب برای اینکه اهل بیت صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین در مواردی حکم واقعی را در یک روایت بیان کردهاند و در روایت دیگر بر خلاف آن حکم واقعی مطلب بیان کردهاند سه عامل و سبب دارد.
سبب اول: مسئله تقیه؛
برای توضیح این مطلب ابتدا دو مقدمه اشاره کنیم و سپس جهت وجود تقیه در روایات را بیان کنیم.
ادامه بحث بعد از تعطیلات فاطیمه خواهد آمد.
فقط یک نکته کوتاه اشاره کنم که حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها، دو خطبه بسیار مهم دارند (خطبه بستریه و خطبه فدکیه) که واقعا توجه به این دو خطبه و تبیین مطالب این دو خطبه برای مردم، تعلیم معالم دین است، عقائد، تاریخ، سیره و فلسفه احکام، هر آنچه بخواهی در این دو خطبه وجود دارد، مرحوم شرف الدین تعبیر عجیبی دارند، «و للزهراء علیها السّلام حجج بالغه، و خطبتاها فی ذلک سائرتان، کان أهل البیت یلزمون أولادهم بحفظهما کما یلزمونهم بحفظ القرآن». المراجعات ص 575.
این شخصیت معروف سودانی کتای زیبائی دارد؛ بنور فاطمه اهتدیت، شروع توجه به تشیع و بعد تشیع او خطبه حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها بوده است، بینید چه تحلیل زیبائی از این خطبه دارد، خیلی شایسته نیست که انسان در مسیر این مکتب باشد و این الزام مرحوم شرف الدین را برای حفظ این دو خطبه را از طرف اهل بیت علیهم السلام بشنود این دو خطبه را مرور نکند که محتوای این دو خطبه چیست؟ و حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها چه فرمودهاند؟
«عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَهَ بِنْتِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ لَمَّا اشْتَدَّتْ عِلَّهُ فَاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص اجْتَمَعَ عِنْدَهَا نِسَاءُ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَقُلْنَ لَهَا یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ کَیْفَ أَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِکِ فَقَالَتْ أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَهً لِدُنْیَاکُمْ قَالِیَهً لِرِجَالِکُمْ لَفَظْتُهُمْ قَبْلَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ شَنَأْتُهُمْ... » تا آخر خطبه که خود این خطبه بستریه چه نکاتی مهمی در آن هست، چه برسد به آن خطبهای که حضرت در مسجد ایراد فرمودند که این عالم بزرگ سنی که دکترای حقوق هم دارد که میگوید آنچه سبب شد که جذب تشیع شوم مطالعه در خطبه صدیقه طاهره سلام الله علیها بود.
ان شاء الله توفیق داشته باشیم مرور بر این دو خطبه داشته باشیم هم بفهمیم محتوای این دو خطبه را و هم برای دیگران بیان کنیم.
ان شاء الله از خداوند میخواهیم اندوختن علم صالح در مسیر اهل بیت علیهم السلام و عمل کردن به این علم و ارشاد دیگران را در مسیر اهل بیت علیهم السلام به همه ما عنایت بفرماید.
[1]. قرب الإسناد (ط - الحدیثه)؛ ص: 232.
[2].الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج4، ص: 104.
[3]. معانی الأخبار؛ ص: 2، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الْکَرْخِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ حَدِیثٌ تَدْرِیهِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ حَدِیثٍ تَرْوِیهِ وَ لَا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ فَقِیهاً حَتَّى یَعْرِفَ مَعَارِیضَ کَلَامِنَا وَ إِنَّ الْکَلِمَهَ مِنْ کَلَامِنَا لَتَنْصَرِفُ عَلَى سَبْعِینَ وَجْهاً لَنَا مِنْ جَمِیعِهَا الْمَخْرَجُ.
[4]. المسائل السرویه، ص: 75؛ و أودعت فی کتاب التمهید أجوبه عن مسائل مختلفه جاءت فیها الأخبار عن الصادقین ع و و بینت ما یجب العمل علیه من ذلک بدلائل لا یطعن فیها و جمعت بین معان کثیره من أقاویل الأئمه ع یظن کثیر من الناس أن معانیها تتضاد و کذا بینت اتفاقها فی المعنى و أزلت شبهات المستضعفین فی اختلافها. و ذکرت مثل ذلک فی کتاب مصابیح النور فی علامات أوائل الشهور و شرعت طرقا یوصل بها إلى معرفه الحق فیما وقع فیه الاختلاف بین أصحابنا من جهه الأخبار.
[5].
**************************
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه چهل و سوم (دوره دوم تعارض) – 11/09/1402 – 18/05/1445
نسبت به مرحله اول که روایات اهل سنت و اهل بیت علیهم السلام بود، ما توضیحات مهمی را ذیل مرجح مخالفت عامه مطرح میکنیم که چرا علمای شیعه میگویند «خذ بما خالف العامه»؟ آیا عصبیت مذهبی بوده؟ یا تحلیل دیگری دارد.
مرحله دوم این بود که ما مواردی داریم که روشن است، در برخی از روایات اخبار معتبر اهل بیت علیهم السلام بر خلاف حکم واقعی که در دلیل دیگری بیان کردهاند، حکمی را مطرح میکنند که واقعا از اهل بیت علیهم السلام دو روایتی صادر شده است که یکی از آن دو مخالف با واقع است. اسباب واقعی تعارض را میخواستیم بررسی کنیم و اشاره کردیم برای تعارض واقعی سه عامل باید مطرح بشود و بررسی بشود.
عامل اول: تقیه
برای توضیح این عامل دو مقدمه را اشاره کنیم.
مقدمه اول: بعد از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، تا پایان عصر تشریع و پایان غیبت صغری، مذهب تشیع، بر خلاف سایر مذاهب اسلامی درگیر یک چالش بزرگ، و یک مشکل عظیم بود، تقریبا در غالب موارد در طول مدت تشریع این مشکل وجود داشت. مشکل این بود که از طرفی مذهب اهل بیت علیهم السلام حاکمیت حکام موجود در عصر تشریع را به رسمیت نمیشناخت، بدئا از خلفاء ثلاثه، بعد بنی مروان، بعد بنی امیه، بعد بنی العباس، همه این خلفا را مصداق غصبه حق اهل بیت علیهم السلام میدانست، و مکتب به هیچ وجه اینان را به رسمیت نمیشناخت، و کمک کردن و معاونت این دستگاههای ظلم را حرام مؤکد میدانست.
مقصود ما این نیست که در برههای از زمانها برخی از علمای اهل سنت هم به جهتی در تقابل با خلفا قرار نمیگرفتند. این را نمیخواهیم ادعا کنیم تا بعد کسی ماده نقض بیاورد که شافعی در فلان مورد با خلیفه درگیر شد، یا مالک ابتدا با بنی العباس درگیر شد و بعد تئوریسن فکری بنی العباس شد، کتاب موطأ را نوشت و بعد بنی العباس این کتاب را به همه مناطق کشور اسلامی فرستادند و گفتند فقط سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را از این طریق بگیرید. گاهی آنها مخالفتهایی داشتند ولی نه مبنائا حکام را حکام جور میدانستند و نه با حکام جور مبنائا دستور مبارزه میدادند و بر عکس از نظر فقهی میگفتند اگر دستگاه ظالم باشد حق مخالفت ندارید « و ان ضرب ظهرک و اخذ مالک».
لذا در تمام زمان تشریع یک تقابل مهم شکل گرفته بود بین تمام دستگاه خلافت و مکتب تشیع، برخی از موارد را قبول داریم که در برخی مقاطع تاریخی به خاطر ضعف برخی از خلفا فشار بر اهل بیت علیهم السلام کمتر میشد ولی به صورت قاطع و کلی مقابله بین علویین و بین قاطبه حکام بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تا پایان عصر تشریع وجود داشت. حتی در زمان امام صادق علیه السلام که برخی از نویسندگان سلفیه مثل دکتر قفاری در کتاب مسئله التقریب بین الشیعه و اهل سنت و در جلد دوم کتابش اصول مذهب الشیعه الاثنی عشریه، عرض و نقد، اشاره میکند که در زمان امام صادق علیه السلام که تقیه نبوده است، لذا آن زمان چرا روایات متعارض از امام صادق علیه السلام بازگو شده است؟
پاسخش این است که این شخص توجه نکرده و غرض ورزی کرده که ممکن است در یک مقطع کوتاهی که بنی عباس با بنی امیه درگیر بودند، آن دو یا سه سال اول، امام صادق علیه السلام یک مقداری راحت بودند و ممکن است آن زمان جو تقیه نبوده چون «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین» بوده لکن در طول زندگانی اهل بیت علیهم السلام حتی امام صادق علیه السلام، اوج مخالفت دستگاه حاکمیت با علویین و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و مکتب تشیع را میبینیم.
به علت اینکه حاکمیت، دشمن اصلیاش را علویین و مکتب تشیع میدانست، تمام دستگاه حاکمیت چه بنی مروان و چه بنی امیه و چه بنی العباس، مرتب دنبال این مسئله بودند که:
اولا: اتباع و پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام را کشف کرده و با آنها برخورد کنند، به عنوان مهمترین دشمنان حاکمیت شان.
ثانیا: به صورت مرتب القاء این شبهه را در بین اهل سنت میداشتند که علویین، افکار، و عقائد و اعمالی دارند، که در مخالفت با قاطبه اهل سنت هستند یعنی تحریک عوام اهل سنت بر علیه اهل بیت علیهم السلام و مکتب آنها.
با این وضعیت اهل بیت علیهم السلام میخواهند این مکتب را که نماد اسلام واقعی است حفظ کنند، از این طرف اتباع و پیروانشان دچار چالش و مشکل نشوند لذا از آن طرف دیگران تلاش میکردند، با ظواهر احکام، اتباع مکتب اهل بیت علیهم السلام را بشناسند، خصوصیات را بررسی میکردند، مثلا آیا اینها در اذانشان «الصلاه خیر من النوم» میگویند یا نه؟ آیا در نمازشان آمین میگویند یا نه؟ آیا اعضای وضو را در وضویشان از بالا به پایین دارند یا برعکس؟ آیا در حج احلال به حج افراد دارند یا احلال به حج تمتع دارند؟ و امثال این موارد.
اهل بیت علیهم السلام در مواردی برای حفظ اشخاص شیعه یا حفظ جامعه تشیع، یا حفظ شخص امام علیه السلام، روش تقیه را داشتهاند، یعنی بر خلاف حکم واقعی، وظیفه فعلی فرد یا افراد را اعلام میکردند تا این فرد یا جامعه شیعه، یا شخص امام علیه السلام در مقابل هجمههای حاکمیت و افکار عمومی جهان تسنن محفوظ بمانند، خلاصه معنای تقیه این است.
لذا مواردی داریم لا باس به که در روایات اهل بیت علیهم السلام، بر خلاف حکم واقعی، به خاطر تقیه، حکمی را بیان کردهاند و بعدا اشاره خواهیم کرد که غالب موارد تقیه را اصحاب متوجه بودهاند، لذا از بین روایات ما کنار گذاشته میشد، گاهی اصحاب به برخی روات میگفتند «اعطاک من جراب النوره»، کنایه از اینکه این مطلب حکم واقعی نبوده است لکن مواردی از اینها باقی مانده است و این موارد باقی مانده، طبیعی است که در مقابل برخی روایات که قرار میگیرد بحث تعارض مطرح میشود. در یک مورد امام علیه السلام فرمودهاند آمین در نماز بگو دعاست، در مورد دیگر فرمودهاند «من عمل الیهود و النصاری» و نگو، یکی از این دو مورد تقیه است. لذا تقیه سبب شده بود برای حفظ شخص یا اشخاص یا مکتب به شیوههای مختلف ائمه معصومین علیهم السلام خلاف حکم واقعی را برای افراد بیان کنند به خاطر این اغراض عقلائی.
مقدمه دوم: اینکه برخی نویسندگان سلفی و غیر سلفی خواستهاند چنین عنوان کنند که رابطه بین اهل بیت علیهم السلام و علویین و دستگاههای حاکمیت گل و بلبل بوده، لذا تقیه یعنی چه؟ حداقل در قسمتی از زمانها میگویند تقیه نبوده مثل زمان امام صادق علیه السلام یا امام عسکری علیه السلام.
در این مقدمه مختصرا اشاراتی کنیم به جو موجود بین علویین و دستگاه حاکمیت در زمانهای مختلف، که این گزارشگریهایی که اشاره میکنیم مشت نمونه خروار است و فوق تواتر در کتب اهل سنت شما این صراع موجود بین علویین و خلفای جور را میبینید. به عنوان نمونه:
التنازع و التخاصم مقریزی در شرح حال منصور عباسی، - یک وقتی عرض کردهام بر خلاف آنچه سلفیه میگویند، سخت ترین و شدیدترین ایام از نظر صراع بین اهل بیت علیهم السلام و حاکمیت جور، زمان امام صادق علیه السلام بوده آن هم مخصوصا زمان منصور عباسی لعنۀ الله علیه، وجهش هم این است که عباسیین در مبارزه با بنی امیه، با اهل بیت علیهم السلام سالهای زیادی اشتراک در روش و نظریه داشتند، منصور عباسی جزء روات حدیث غدیر است، در گزارشگریهایی میگوید سالها مخفی زندگی کردم، بین شیعیان میرفتم، فضائل امیر مؤمنان را نقل میکردم تا یک لقمه نانی به من بدهند، لذا منصور عباسی دقیقا روش مبارزه اهل بیت علیهم السلام را بلد بود، روش مبارزه شیعه را میدانست که چه کار میکنند و چگونه تقیه و حفظ جان میکنند، وقتی به حاکمیت رسید و دید که نمیتواند امام صادق علیه السلام را به عنوان یک شخصیتی که حاکمیت آنها را از جانش پذیرفته نه به زبان، با خود همراه کند، لذا اوج قساوت را در مقابل اهل بیت علیهم السلام به کار میبرد.
جالب است هر کسی روش امام صادق علیه السلام را مطالعه کند به این مسئله میرسد که اهل بیت علیهم السلام چگونه این مکتب را حفظ کردهاند روش معجزه گونه است – حالا منصور عباسی چه کار میکند؟
این گزارشگریها را ببینید: « انه ترک خزانۀ فیها روؤس العلویین و قد علق علی کل رأس ورقه و کتب فیها ما یستدل علی اسمه و اسم ابیه و مهم شیوخ و شبان و اطفال» وقتی از دنیا رفت خزانهای داشت که سرهای علویین بوده و روی گردن هر یک اسم خودش و پدرش را نوشتهاند. وی خطاب به امام صادق علیه السلام گفت «لاقتلن اهلک حتی لا ابقی علی الارض منکم قامۀ السوط» گفت که همه شما را میکشم که یک نفر لاغر هم از شما هم باقی نماند.
مروج الذهب مسعودی، منصور به جمعی از اطرافیان خودش از جمله مسیب بن زهیر که از سران حکومتش بود، گله کرد که حجاج برای بنی مروان بهتر از شما برای من بود، «وذکر أن المنصور قال یوماً لجلسائه بعد قتل محمد وإبراهیم : تا لله ما رأیت رجلا أنصح من الحجاج لبنی مروان ، فقام المسیب بن زهیر الضبی فقال : یا أمیر المؤمنین ما سبقنا الحجاج بأمر تخلفنا عنه ، والله ما خلق الله على جدید الأرض خلقاً أعز علینا من نبینا صلى الله علیه وسلم ، وقد أمرتنا بقتل أولاده فأطعناک . وفعلنا ذلک فهل نصحناک أم لا ؟»[1] بعد به وی گفتند حجاج چه کرد که ما نکردیم؟ در روی زمین از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام عزیزتر نبودند و گفتی آنها را بکشید و ما کردیم آیا خیرخواهی کردیم یا نه؟
تاریخ بغداد « قَالَ ابن هرمه: فأتیت المدینه، فأتانی رجل من الطالبیین، فسلم علی، فقلت: تنح عنی لا تشط بدمی.»[2].
تاریخ یعقوبی، ایام موسی بن مهدی « وذلک أن موسى ألح فی طلب الطالبیین ، وأخافهم خوفا شدیدا ، وقطع ما کان المهدی یجریه لهم من الأرزاق والأعطیه ، وکتب إلى الآفاق فی طلبهم وحملهم ، ... »[3]، این ادامه دارد، شما تاریخ را نگاه کنید، فوق تواتر است،.
طبقات الشعرای ابن معتز متوفای 300 هجری، هارون الرشید شنید که یک شاعری به نام منصور النمری یک شعری گفته که در آن شعر یک بیتش این است که شما بنی العباس با آل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه کردید؟ وقتی شنید «وکان النمری یدین بالإمامه سراً، ویمدح آل الرسول، ویعرض فی شعره بالسلف، والرشید لا یعلم ذلک حتى کثر، وکان ذلک الیوم - ثم أقبل العتابی یحضه، ویذکر مذهبه، وینشد شعره فی الطالبیین شیئاً بعد شیءٍ، فدعا الرشید بأبی عصمه الشیعی وهو من الزیدیه فی شیعه بنی العباس. فقال له: اخرج من ساعتک هذه إلى الرقه، فخذ منصوراً النمری، فسل لسانه من قفاه، واقطع یده ورجله، ثم اضرب عنقه، واحمل إلى رأسه، واصلب هناک بدنه. فخرج أبو عصمه لذلک، فلما صار بباب الرقه، وهو یدخل المدینه، إذا هو بجنازه النمری قد استقبلته فانکفأ راجعاً إلى الرشید فاعلمه. فقال له: فألا إذ صادفته میتاً أحرقته بالنار؟»[4].
با این حالت، دکتر قفاری میگوید در زمان امام صادق علیه السلام تقیه نبوده است، این روایات را در کتب شیعه و اهل سنت آمده است مراجعه کنید، این روایت در کتاب کافی شریف و غیر کتاب کافی آمده است « عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلٍ أَوْ غَیْرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ یُونُسَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ زُرْبِیٍّ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ النَّحْوِیِّ قَالَ: بَعَثَ إِلَیَّ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ فَأَتَیْتُهُ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى کُرْسِیٍّ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ شَمْعَهٌ وَ فِی یَدِهِ کِتَابٌ قَالَ فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَیْهِ رَمَى بِالْکِتَابِ إِلَیَّ وَ هُوَ یَبْکِی فَقَالَ لِی هَذَا کِتَابُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ یُخْبِرُنَا أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ قَدْ مَاتَ فَ إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ثَلَاثاً وَ أَیْنَ مِثْلُ جَعْفَرٍ ثُمَّ قَالَ لِیَ اکْتُبْ قَالَ فَکَتَبْتُ صَدْرَ الْکِتَابِ ثُمَّ قَالَ اکْتُبْ إِنْ کَانَ أَوْصَى إِلَى رَجُلٍ وَاحِدٍ بِعَیْنِهِ فَقَدِّمْهُ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ قَالَ فَرَجَعَ إِلَیْهِ الْجَوَابُ أَنَّهُ قَدْ أَوْصَى إِلَى خَمْسَهٍ وَاحِدُهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ وَ عَبْدُ اللَّهِ وَ مُوسَى وَ حَمِیدَهُ.»[5]. در روایت بعد این نقل را اضافه دارد «قَالَ: فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: لَیْسَ إِلى قَتْلِ هؤُلَاءِ سَبِیلٌ.». وضع حاکم بر اهل بیت علیهم السلام این بوده است.
شما زمان امام حسن عسکری علیه السلام را مطالعه کنید، مناقب ابن شهر آشوب مینویسد که « أَبُو هَاشِمٍ الْجَعْفَرِیُّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْأَسْوَدِ وَقَّادُ حَمَّامِ أَبِی مُحَمَّدٍ ع قَالَ: دَعَانِی سَیِّدِی أَبُو مُحَمَّدٍ فَدَفَعَ إِلَیَّ خَشَبَهً کَأَنَّهَا رِجْلُ بَابٍ مُدَوَّرَهً طَوِیلَهً مِلْءَ الْکَفِّ فَقَالَ صِرْ بِهَذِهِ الْخَشَبَهِ إِلَى الْعَمْرِیِّ فَمَضَیْتُ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى بَعْضِ الطَّرِیقِ عَرَضَ لِی سَقَّاءٌ مَعَهُ بَغْلٌ فَزَاحَمَنِی الْبَغْلُ عَلَى الطَّرِیقِ فَنَادَانِی السَّقَّاءُ صِحْ عَلَى الْبَغْلِ فَرَفَعْتُ الْخَشَبَهَ الَّتِی کَانَتْ مَعِی فَضَرَبْتُ الْبَغْلَ فَانْشَقَّتْ فَنَظَرْتُ إِلَى کَسْرِهَا فَإِذَا فِیهَا کُتُبٌ فَبَادَرْتَ سَرِیعاً فَرَدَدْتُ الْخَشَبَهَ إِلَى کُمِّی فَجَعَلَ السَّقَّاءُ یُنَادِینِی وَ یَشْتِمُنِی وَ یَشْتِمُ صَاحِبِی فَلَمَّا دَنَوْتُ مِنَ الدَّارِ رَاجِعاً اسْتَقْبَلَنِی عِیسَى الْخَادِمُ عِنْدَ الْبَابِ فَقَالَ یَقُولُ لَکَ مَوْلَایَ أَعَزَّهُ اللَّهُ لِمَ ضَرَبْتَ الْبَغْلَ وَ کَسَرْتَ رِجْلَ الْبَابِ فَقُلْتُ لَهُ یَا سَیِّدِی لَمْ أَعْلَمْ مَا فِی رِجْلِ الْبَابِ فَقَالَ وَ لِمَ احْتَجْتَ أَنْ تَعْمَلَ عَمَلًا تَحْتَاجُ أَنْ تَعْتَذِرَ مِنْهُ إِیَّاکَ بَعْدَهَا أَنْ تَعُودَ إِلَى مِثْلِهَا وَ إِذَا سَمِعْتَ لَنَا شَاتِماً فَامْضِ لِسَبِیلِکَ الَّتِی أُمِرْتَ بِهَا وَ إِیَّاکَ أَنْ تُجَاوِبَ مَنْ یَشْتِمُنَا أَوْ تُعَرِّفَهُ مَنْ أَنْتَ فَإِنَّنَا بِبَلَدٍ سُوءٍ وَ مِصْرٍ سُوءٍ وَ امْضِ فِی طَرِیقِکَ فَإِنَّ أَخْبَارَکَ وَ أَحْوَالَکَ تَرِدُ إِلَیْنَا فَاعْلَمْ ذَلِکَ.»[6].
یا در مورد امام حسن عسکری علیه السلام است که « مَا رُوِیَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ الْحَلَبِیِّ قَالَ اجْتَمَعْنَا بِالْعَسْکَرِ وَ تَرَصَّدْنَا لِأَبِی مُحَمَّدٍ ع یَوْمَ رُکُوبِهِ فَخَرَجَ تَوْقِیعُهُ أَلَا لَا یُسَلِّمَنَّ عَلَیَّ أَحَدٌ وَ لَا یُشِیرُ إِلَیَّ بِیَدِهِ وَ لَا یُومِئُ أَحَدُکُمْ فَإِنَّکُمْ لَا تَأْمَنُونَ عَلَى أَنْفُسِکُمْ.»[7]
این وضعیت اهل بیت علیهم السلام و وضعیت پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام در زمان حاکمیت جور بوده است، آیا برای حفظ شیعه و حفظ مکتب، باید اهل بیت علیهم السلام راهی انتخاب کنند که شیعه شناخته نشود؟ آن راه این است که در احکامی که شیعه مخالف مکتب خلفا است و به توسط آن احکام شیعه شناخته میشود، اهل بیت علیهم السلام در بعضی از موارد تقیه کنند.
این خلاصه دو مقدمه، بعضی از مصادیق تقیه در ادامه بحث خواهد آمد.
[1]. مروج الذهب ومعادن الجوهر جلد : 3 صفحه : 298.
[2]. تاریخ بغداد - ت جلد : 7 صفحه : 46.
[3]. تاریخ الیعقوبی جلد : 2 صفحه : 404.
[4]. طبقات الشعراء جلد : 1 صفحه : 244.
[5]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج1، ص: 310.
[6]. مناقب آل أبی طالب - ط جلد : 4 صفحه : 427.
[7]. الخرائج و الجرائح؛ ج1، ص: 439.
**************************
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه چهل و چهارم (دوره دوم تعارض) – 12/09/1402 – 19/05/1445
اغراض و اهداف احکام تقیهای
پس از اشاره به اینکه اهل بیت علیهم السلام به خاطر اغراض و اهداف مهمی گاهی حکم واقعی را بیان نمیکردهاند، بلکه احکامی را به جهت تقیه اعلام میکردند، ما فی الجمله اغراض از احکام تقیهای را اشاره کنیم و از این بحث بگذریم.
چند علت و هدف از روایات استفاده میشود که برای انشاء احکام به نحو تقیه وجود دارد:
هدف اول: حفظ شخص مکلف
گاهی تقیه و بیان حکم بر خلاف واقع، برای حفظ شخص مکلف است از مشکلاتی که برای مکلف پیدا میشود؛ مثلا دوران امر است بین اینکه مکلفی به حکم واقعی عمل کند در موردی و دچار گرفتاری شدید بشود مثلا دستگیر بشود یا کشته بشود یا معلوم بشود از پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام هست و از هستی ساقط بشود و یا یک حکم واقعی را بر خلاف واقع عمل کند، روشن است که عقل قطعی میگوید حکم واقعی بر خلاف واقع به او گفته شود و او عمل کند، غایت الحکمه است.
مثال اول: معتبره داوود بن زربی: «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ زُرْبِیٍّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْوُضُوءِ فَقَالَ لِی تَوَضَّأْ ثَلَاثاً قَالَ ثُمَّ قَالَ لِی أَ لَیْسَ تَشْهَدُ بَغْدَادَ وَ عَسَاکِرَهُمْ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَکُنْتُ یَوْماً أَتَوَضَّأُ فِی دَارِ الْمَهْدِیِّ فَرَآنِی بَعْضُهُمْ وَ أَنَا لَا أَعْلَمُ بِهِ فَقَالَ کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّکَ فُلَانِیٌّ وَ أَنْتَ تَتَوَضَّأُ هَذَا الْوُضُوءَ قَالَ فَقُلْتُ لِهَذَا وَ اللَّهِ أَمَرَنِی.»[1].
تسلیم روات را ببینید که در مقابل معصوم علیه السلام (لم) و (بم) ندارد! اینجا هم این دستور برای حفظ نفس این شخص است.
مثال دوم: معتبره سلمه بن محرز: داستانی نقل میکند که مردی مرا وصی خودش قرار داد و یک دختر داشت، از دنیا رفت، رفتم خدمت امام علیه السلام و عرض کردم با این ماترک میت چه کنم؟ اینجا اهل سنت قائل به تعصیب هستند در مراتب ارث، ولی شیعه این تعصیب را قبول ندارند و میگویند مال برای دختر است. « قَالَ فَقَالَ لِی أَعْطِهَا النِّصْفَ قَالَ فَأَخْبَرْتُ زُرَارَهَ بِذَلِکَ فَقَالَ لِی اتَّقَاکَ إِنَّمَا الْمَالُ لَهَا»، عرض کردیم رواتی که شیعه بودند و میفهمیدند امام علیه السلام از آنها تقیه کرده ناراحت میشدند، لذا برمیگردد خدمت امام علیه السلام: «قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ بَعْدُ فَقُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ إِنَّ أَصْحَابَنَا زَعَمُوا أَنَّکَ اتَّقَیْتَنِی فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا اتَّقَیْتُکَ وَ لَکِنِ اتَّقَیْتُ عَلَیْکَ أَنْ تُضَمَّنَ فَهَلْ عَلِمَ بِذَلِکَ أَحَدٌ قُلْتُ لَا قَالَ فَأَعْطِهَا مَا بَقِیَ.»[2]. امام علیه السلام میفرمایند من از تو تقیه نکردم ولی به خاطر تو تقیه کردم.
مثال سوم: ٍ«الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَعِیدٍ الْبَصْرِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّی نَازِلٌ فِی بَنِی عَدِیٍّ وَ مُؤَذِّنُهُمْ وَ إِمَامُهُمْ وَ جَمِیعُ أَهْلِ الْمَسْجِدِ عُثْمَانِیَّهٌ یَتَبَرَّءُونَ مِنْکُمْ وَ مِنْ شِیعَتِکُمْ وَ أَنَا نَازِلٌ فِیهِمْ فَمَا تَرَى فِی الصَّلَاهِ خَلْفَ الْإِمَامِ - در مورد نماز تقیهای خیلی سؤال از اهل بیت علیهم السلام داریم- قَالَ صَلِّ خَلْفَهُ قَالَ قَالَ وَ احْتَسِبْ بِمَا تَسْمَعُ وَ لَوْ قَدِمْتَ الْبَصْرَهَ لَقَدْ سَأَلَکَ الْفُضَیْلُ بْنُ یَسَارٍ وَ أَخْبَرْتَهُ بِمَا أَفْتَیْتُکَ فَتَأْخُذُ بِقَوْلِ الْفُضَیْلِ وَ تَدَعُ قَوْلِی قَالَ عَلِیٌّ فَقَدِمْتُ الْبَصْرَهَ فَأَخْبَرْتُ فُضَیْلًا بِمَا قَالَ فَقَالَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا قَالَ وَ لَکِنِّی قَدْ سَمِعْتُهُ وَ سَمِعْتُ أَبَاهُ یَقُولَانِ لَا تَعْتَدَّ بِالصَّلَاهِ خَلْفَ النَّاصِبِ وَ اقْرَأْ لِنَفْسِکَ کَأَنَّکَ وَحْدَکَ قَالَ فَأَخَذْتُ بِقَوْلِ الْفُضَیْلِ وَ تَرَکْتُ قَوْلَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع»[3].
امام علیه السلام تا زمانی که این فرد بین آنهاست و ممکن است گیر بیفتد حکم خاصی میدهند ولی در زمان و مکان دیگری حکم دیگری مطرح میکنند.
روایت معتبر داریم که ٍ«عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ لِی یَا زِیَادُ مَا تَقُولُ لَوْ أَفْتَیْنَا رَجُلًا مِمَّنْ یَتَوَلَّانَا بِشَیْءٍ مِنَ التَّقِیَّهِ قَالَ قُلْتُ لَهُ أَنْتَ أَعْلَمُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ إِنْ أَخَذَ بِهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَعْظَمُ أَجْراً- وَ فِی رِوَایَهٍ أُخْرَى إِنْ أَخَذَ بِهِ أُوجِرَ وَ إِنْ تَرَکَهُ وَ اللَّهِ أَثِمَ»[4].
ما نمیخواهیم فروعات تقیه را وارد بشویم دوستان مطالب بحث خمس و بحث حج را در مورد تقیه جمع آوری کنند.
مثال چهارم: «حَدَّثَنِی حَمْدَوَیْهِ بْنُ نُصَیْرٍ، قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ، قَالَ حَدَّثَنِی یُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَهَ. وَ مُحَمَّدُ بْنُ قُولَوَیْهِ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ، قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ حَدَّثَنِی هَارُونُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَهَ وَ ابْنَیْهِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَهَ، قَالَ، قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) اقْرَأْ مِنِّی عَلَى وَالِدِکَ السَّلَامَ، وَ قُلْ لَهُ إِنِّی إِنَّمَا أَعِیبُکَ دِفَاعاً مِنِّی عَنْکَ، فَإِنَّ النَّاسَ وَ الْعَدُوَّ یُسَارِعُونَ إِلَى کُلِّ مَنْ قَرَّبْنَاهُ وَ حَمِدْنَا مَکَانَهُ لِإِدْخَالِ الْأَذَى فِی مَنْ نُحِبُّهُ وَ نُقَرِّبُهُ،..»[5].
هدف دوم: حفظ جامعه تشیع
گاهی تقیه برای حفظ جامعه تشیع و هویت شیعه است، گاهی حکمی از احکام هست که اختصاص به شیعه دارد و امام علیه السلام احساس میکنند که ممکن است افرادی رعایت تقیه نکنند و خود یا مجموعهای را گرفتار کنند لذا امام علیه السلام حکم تقیهای را مطرح میکنند.
مثال: « وَ قَالَ دَعُوا رَفْعَ أَیْدِیکُمْ فِی الصَّلَاهِ إِلَّا مَرَّهً وَاحِدَهً حِینَ تُفْتَتَحُ الصَّلَاهُ فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ شَهَرُوکُمْ بِذَلِکَ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ»[6]. مستحب هست بالا بردن دست در هر ذکری از نماز اما اینجا در این زمینه اینگونه میفرمایند که در نماز فقط در وقت تکبیره الاحرام دست بالا ببرید. مردم و اهل سنت میگویند شیعه در هر تکبیری دستشان را بالا میبرند.
روایات تقیهای آنگونه که بعضی میگویند زیاد نیست. حتی در آغاز از بعضی از شیعه تقیه بوده است.
هدف سوم: تقیه از حکام
حکامی که در زمان اهل بیت علیهم السلام بودهاند اهواء و آرائی داشتهاند و به دقت مراقبت میکردند که آیا کسی بر خلاف نظریه آنها و بر خلاف نظریه علمائی که در جهت تثبیت حاکمیت حکام جور بودهاند، آیا اهل بیت علیهم السلام مخالفتی با آنها داشتهاند یا نه؟ بسیار در این مورد مراقب بودند.
مثال اول: « أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع کَانَ أَبِی ع یُفْتِی وَ کَانَ یَتَّقِی وَ نَحْنُ نَخَافُ فِی صَیْدِ الْبُزَاهِ وَ الصُّقُورِ وَ أَمَّا الْآنَ - ممکن است فترت و مشغولیت بین بنی امیه و بنی عباس بوده است- فَإِنَّا لَا نَخَافُ وَ لَا نُحِلُّ صَیْدَهَا إِلَّا أَنْ تُدْرَکَ ذَکَاتُهُ فَإِنَّهُ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ ع أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ- وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ فِی الْکِلَابِ.»[7].
همین روایت با توضیح بیشتر: « عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ کَانَ أَبِی ع یُفْتِی فِی زَمَنِ بَنِی أُمَیَّهَ أَنَّ مَا قَتَلَ الْبَازِی وَ الصَّقْرُ فَهُوَ حَلَالٌ وَ کَانَ یَتَّقِیهِمْ وَ أَنَا لَا أَتَّقِیهِمْ وَ هُوَ حَرَامٌ مَا قَتَلَ.»[8].
این بحث تقیه از حکام اینقدر مهم است که حتی برخی علمای بزرگ اهل سنت وقتی یک حکمی را بیان میکنند که ممکن است این حکم، مخالفت با حکام وقت داشته باشد درگیر میشوند و مشکل برای آنها درست میشود.
جریانی را از امام مالکیه نقل میکنند که در آغاز ارتباطش با خلفای بنی العباس در اوائل زمان منصور که یک مبارزهای بود و محمد نفس زکیه بر منصور خروج کرده بود، آنجا مشکلی بود که مردم به محمد نفس زکیه میگفتند ما با منصور بیعت کردهایم حالا بیعت را چگونه بشکنیم؟ - روز پیروزی انقلاب امام خمینی فتوایی دادند که قَسَمی که ارتشیها در دفاع از رژیم خوردهاند معتبر نیست زیرا برخی میگفتند ما در دفاع از رژیم قسم خوردهایم- مردم میگفتند ما با خلیفه بیعت کردهایم، مالک بن انس عنوانی داشت که «لیس لمستکره طلاق» یعنی کسی که اکراهی طلاق بدهد طلاقش درست نیست.
برخی سؤال میکردند و او این را میگفت. یعنی گویا میگفت طلاق که موضوعیت ندارد، هر قرارداد اکراهی معتبر نیست حتی بیعت اکراهی و این را گزارش به خلیفه دادند و مالک را زندان کردند و کلی شلاقش زدند و آن وقت او را در زندان خریدند، شد نظریه پرداز خلفای بنی العباس و لذا کار را به جایی رساندند که در اواخر حاکمیت منصور عباسی در مدینه منادی ندا میکرد که هر کسی به جز مالک بن انس و ابن ابی ذئب فتوا بدهد با شمشیر ما طرف است.
منصور عباسی به مالک گفت کتابی بنویس که بعدا شد کتاب موطا، کتابی به عنوان دستور العمل عبادی مردم بنویس تا این کتاب را بفرستم به سراسر کشور اسلامی تا عمل کنند، مالک بن انس گفت مردم عراق به افکار من توجهی ندارند، گفت با شمشیر و شلاق آنها را کاری میکنیم عمل کنند. ببینید حتی مالک بن انس یک کلمه میگوید که یک مخالفتی با یک حکم حاکم دارد اینگونه دچار شلاق و گرفتاری میشود، اهل بیت علیهم السلام که جای خود دارند. لذا روایت داریم روز یوم الشک رمضان خدمت امام علیه السلام رسیدم آقا چه کار کنیم؟ امام علیه السلام فرمود ببینید خلیفه وقت عباسی، سفاح چه کار کرده است؟ گفتند خلیفه میخورد، امام علیه السلام فرمودند سفره بیاندازید. راوی گویا احتمال میداد که ماه رمضان باشد. امام علیه السلام فرمودند « أَنْ أُفْطِرَ یَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ یُضْرَبَ عُنُقِی.»[9]، این خوف از حکام است.
[1]. تهذیب الأحکام؛ ج1، ص: 82.
[2]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج7، ص: 86؛ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ سَلَمَهَ بْنِ مُحْرِزٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ رَجُلًا أَرْمَانِیّاً مَاتَ وَ أَوْصَى إِلَیَّ فَقَالَ لِی وَ مَا الْأَرْمَانِیُّ قُلْتُ نَبَطِیٌّ مِنْ أَنْبَاطِ الْجِبَالِ مَاتَ وَ أَوْصَى إِلَیَّ بِتَرِکَتِهِ وَ تَرَکَ ابْنَتَهُ...
[3]. تهذیب الأحکام؛ ج3، ص: 27.
[4]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج1، ص: 65؛ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ لِی یَا زِیَادُ مَا تَقُولُ لَوْ أَفْتَیْنَا رَجُلًا مِمَّنْ یَتَوَلَّانَا بِشَیْءٍ مِنَ التَّقِیَّهِ قَالَ قُلْتُ لَهُ أَنْتَ أَعْلَمُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ إِنْ أَخَذَ بِهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَعْظَمُ أَجْراً- وَ فِی رِوَایَهٍ أُخْرَى إِنْ أَخَذَ بِهِ أُوجِرَ وَ إِنْ تَرَکَهُ وَ اللَّهِ أَثِمَ. روایت اول معتبر نیست. به خاطر وجود سهل بن زیاد. ولی روایت دوم سند ندارد.
[5]. رجال الکشی؛ ص: 138.
[6]. الکافی (ط - الإسلامیه)، ج8، ص: 7. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج8، ص: 2؛ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَفْصٍ الْمُؤَذِّنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ کَتَبَ بِهَذِهِ الرِّسَالَهِ إِلَى أَصْحَابِهِ وَ أَمَرَهُمْ بِمُدَارَسَتِهَا وَ النَّظَرِ فِیهَا وَ تَعَاهُدِهَا وَ الْعَمَلِ بِهَا فَکَانُوا یَضَعُونَهَا فِی مَسَاجِدِ بُیُوتِهِمْ فَإِذَا فَرَغُوا مِنَ الصَّلَاهِ نَظَرُوا فِیهَا قَالَ وَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْکُوفِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ الصَّحَّافِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَرَجَتْ هَذِهِ الرِّسَالَهُ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى أَصْحَابِهِ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ* أَمَّا بَعْدُ فَاسْأَلُوا رَبَّکُمُ الْعَافِیَهَ وَ عَلَیْکُمْ بِالدَّعَهِ وَ الْوَقَارِ وَ السَّکِینَهِ وَ عَلَیْکُمْ بِالْحَیَاءِ وَ التَّنَزُّهِ عَمَّا تَنَزَّهَ عَنْهُ الصَّالِحُونَ قَبْلَکُمْ وَ عَلَیْکُمْ بِمُجَامَلَهِ أَهْلِ الْبَاطِلِ تَحَمَّلُوا الضَّیْمَ مِنْهُمْ وَ إِیَّاکُمْ وَ مُمَاظَّتَهُمْ دِینُوا فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ إِذَا أَنْتُمْ جَالَسْتُمُوهُمْ وَ خَالَطْتُمُوهُمْ وَ نَازَعْتُمُوهُمُ الْکَلَامَ فَإِنَّهُ لَا بُدَّ لَکُمْ مِنْ مُجَالَسَتِهِمْ وَ مُخَالَطَتِهِمْ وَ مُنَازَعَتِهِمُ الْکَلَامَ بِالتَّقِیَّهِ الَّتِی أَمَرَکُمُ اللَّهُ أَنْ تَأْخُذُوا بِهَا فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ فَإِذَا ابْتُلِیتُمْ.....
[7]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج6، ص: 207.
[8]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج6، ص: 208.
[9]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج4، ص: 83؛ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَیْنِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ وَ هُوَ بِالْحِیرَهِ فِی زَمَانِ أَبِی الْعَبَّاسِ إِنِّی دَخَلْتُ عَلَیْهِ وَ قَدْ شَکَّ النَّاسُ فِی الصَّوْمِ وَ هُوَ وَ اللَّهِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَ صُمْتَ الْیَوْمَ فَقُلْتُ لَا وَ الْمَائِدَهُ بَیْنَ یَدَیْهِ قَالَ فَادْنُ فَکُلْ قَالَ فَدَنَوْتُ فَأَکَلْتُ قَالَ وَ قُلْتُ الصَّوْمُ مَعَکَ وَ الْفِطْرُ مَعَکَ فَقَالَ الرَّجُلُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع تُفْطِرُ یَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَقَالَ إِی وَ اللَّهِ أَنْ أُفْطِرَ یَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ یُضْرَبَ عُنُقِی.
*************************
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه چهل و پنجم (دوره دوم تعارض) – 13/09/1402 – 20/05/1445
کلام در این بود که اسباب و عللی که اهل بیت برخلاف حکم واقع، حکمی را مطرح میکنند که آن را تقیه نامیدیم علل و عواملش چیست و یا مواردش کجاست؟
مثال دوم (برای تقیه از حکام جور): گاهی عمل اهل بیت علیهم السلام مصداق تقیه است به خاطر خوف از حکام، در مباحث حج، ما مفصل بحث کردهایم، (مفصل بحث نشده است در تاریخ 26 دیماه 1397 به این بحث و همین روایت اشاره شده است) آیا در طواف واجب، قران بین دو طواف درست است یا نه؟ کسی نذر کرده دو طواف انجام بدهد و قران یعنی هفت دور خانه خدا بگردد و نمازش را نخواند و هفت دور را هم انجام بدهد و بعد نماز بخواند، این چه حکمی دارد؟
روایاتی داریم که قران در طواف حرام است، برخی روایات گزارشگری فعل ائمه علیهم السلام میشده و روایت معتبر است که دیدم امام کاظم علیه السلام بین دو طوافشان قران انجام دادند، بحثهای متعدد صورت گرفته، در برخی روایات معتبر خود امام علیه السلام توضیح میدهند، که من چرا بین دو طواف قران انجام دادهام؟
شیخ طوسی در تهذیب الاحکام نقل میکنند که امام به راوی میفرمایند: «فَقَالَ لَا تَقْرُنْ بَیْنَ أُسْبُوعَیْنِ کُلَّمَا طُفْتَ أُسْبُوعاً فَصَلِ رَکْعَتَیْنِ وَ أَمَّا أَنَا فَرُبَّمَا قَرَنْتُ الثَّلَاثَهَ وَ الْأَرْبَعَهَ فَنَظَرْتُ إِلَیْهِ فَقَالَ إِنِّی مَعَ هَؤُلَاء»[1]. من با اینها هستم، یک روایتی داریم محمد بن سلیمان والی مدینه بود و دست امام علیه السلام را گرفت و برد طواف و بعد از طواف گفت دوباره هم انجام بدهیم و امام علیه السلام فرمودند باز انجام بدهیم. این روشن است که حکم واقعی نیست و به صورت دیگری اتفاق افتاده که به خاطر خوف از حکام بوده است.
هدف چهارم: تقیه از افکار عمومی مکتب خلفا
گاهی تقیه از افکار عمومی مکتب خلفاست، مکتب خلفا، هم در مواردی دست به مقدس سازی بعضی از نهادها زده بود برای سوء استفاده خودش، مثل عدالت صحابه که عدالت صحابه را درست کردند تا کسی جرات تحلیل حوادث صدر اسلام را نداشته باشد. به نظر من محال است کسی حوادث صدر اسلام را تحلیل کند و به حقانیت مکتب تشیع نرسد. برای اینکه جلوی این را بگیرند گفتند صحابه عادلند و هر چه گفتند و هر کار کردند چیزی نگویید، این در بین عامه اهل سنت یک نظریه رایج شد؛ اگر حضرت در این مسئله موردی تقیه میکنند که روایاتی داریم این به خاطر افکار عمومی اهل سنت است، مواردی داریم تهییج میکردند افکار عمومی را علیه اهل بیت علیهم السلام، درست است که کار حکام بود ولی افکار عمومی را تهییج میکردند و این بدتر از برخورد مستقیم خود حکام است چون مظلومیت اهل بیت علیهم السلام وقتی افکار عمومی تهییج بشود از بین میرود.
مثال: زراره تحلیل میکند که نوه امام باقر علیه السلام از دنیا رفته بود و: «فَانْطَلَقَ یَمْشِی إِلَى الْبَقِیعِ وَ هُوَ مُعْتَمِدٌ عَلَیَّ وَ النَّاسُ یُعَزُّونَهُ عَلَى ابْنِ ابْنِهِ فَلَمَّا انْتَهَى إِلَى الْبَقِیعِ تَقَدَّمَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَصَلَّى عَلَیْهِ وَ کَبَّرَ عَلَیْهِ أَرْبَعاً ثُمَّ أَمَرَ بِهِ فَدُفِنَ ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِی فَتَنَحَّى بِی ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ یُصَلَّى عَلَى الْأَطْفَالِ إِنَّمَا کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص یَأْمُرُ بِهِمْ فَیُدْفَنُونَ مِنْ وَرَاءُ وَ لَا یُصَلِّی عَلَیْهِمْ وَ إِنَّمَا صَلَّیْتُ عَلَیْهِ مِنْ أَجْلِ أَهْلِ الْمَدِینَهِ کَرَاهِیَهَ أَنْ یَقُولُوا لَا یُصَلُّونَ عَلَى أَطْفَالِهِمْ»[2].
لذا افکار عمومی خیلی مهم است، ساخت افکار عمومی بر خلاف مسائل درست، آسیبهای خیلی جدی دارد. کسانی که در شبه قاره هند هستند متوجه میشوند چه میگویم که افکار عمومی مردم شیعه شبه قاره چگونه ساخته شده و چه آسیبهایی زده است؟ ذوالجناح امام حسین علیه السلام را میآورند و تقدیس بالتمام.
از شبه قاره یکی از محقق خویی استفتاء کرد «بسمه تعالی ذوالجناح امام حسین علیه السلام است، آیا زن حائض میتواند به آن دست بزند یا نه؟ محقق خویی فردی عالم و فقیه با اینکه تعجب کردند، نوشتند بله اشکال ندارد». استفتاء به شبه قاره رسید، مردم شوریدند و عدهای از تقلید محقق خویی برگشتند. این است افکار عمومی، اگر افکار عمومی تهییج شود این میشود. به یکی از افراد روحانی شیه قاره گفتم باید به وظیفه خودتان عمل کنید، گفت آقا چه میگویید، آمدند درب خانه بنده و گفتند ذوالجناح امام حسین علیه السلام فوت کرده است و شما بیا نماز میت بخوان، من رفتم و نماز میت خواندم، که اگر نماز نمیخواندم خطر جانی است. این است که میگوییم ساخت افکار عمومی خیلی مهم است.
(این جوی که صدا و سیما ساخته که اصل بر مداح گرایی است، کجا این بوده است،؟ کجا این بوده که در ایام محرم فقط جنبه احساس را تحریک میکنند بدون تعقل، مدح خیلی خوب است ولی باید همراه با تعقل باشد).
فروعات فقهی تقیه یک بحث سه ماهه است و باید تدارک شود.
هدف پنجم: تقیه از افراد تازه شیعه شده
گاهی تقیه از افراد شیعهای است که حدیثو عهد نسبت به تشیع هستند، تازه وارد این مذهب شدهاند. لذا اهل بیت علیهم السلام برای رعایت حال طرف گاهی آرام آرام با او مشی میکنند، ممکن است تمام یک حکم واقعی را برای او بیان نکنند، تشیع در طول تاریخ بعد از شهادت امام حسین علیه السلام طبق برخی از نقلها سه نفر و طبق بعضی از نقلها هفت نفر مانده بودند، از نخبگان سایر جوامع شیعه جذب میکرد، انبوه گزارشگریها داریم که بعضی از اندیشمندان بزرگ سایر مذاهب در طول تاریخ جذب تشیع شدهاند.
مثل عالم بزرگ شیعه کشاجم که غدیریه ایشان را علامه امینی در کتاب الغدیر مینویسند، از علمای بزرگ شیعه شده است، کشاجم نوه سندی بن شاهک قاتل امام کاظم علیه السلام هست، با تعقل این مکتب تا دل مخالفین پیش رفت، افرادی بودند که تازه شیعه شده بودند؛ چگونه و با چه ابزاری و به چه صورتی؟ این موارد نکات لطیفی در تاریخ هست که برای شیوه کار روحانیت در امروز مهم است، چه کار میکردند که دیگران جذب این مکتب میشدند؟ این بحث پردامنهای است که کاری فعلا نداریم.
افرادی بودند که تازه شیعه شده بودند و لذا امام علیه السلام در آغاز همه احکام واقعی را برای اینها بیان نمیکردند، برخی روات هستند که جزء اهل سنت بودند مثل منصور بن حازم، عبدالرحمن بن حجاج، عبدالله بن مغیره، والد زراره و شش فرزندش از جمله زراره، گزارشگری کشی از ابن فضال این است که: « وَ حُکِیَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ أَنَّهُ قَالَ: کَانَ الْحَکَمُ (بن عیینه)مِنْ فُقَهَاءِ الْعَامَّهِ وَ کَانَ أُسْتَاذَ زُرَارَهَ وَ حُمْرَانَ وَ الطَّیَّارِ قَبْلَ أَنْ یَرَوْا هَذَا الْأَمْرَ، وَ قِیلَ إِنَّهُ کَانَ مُرْجِئاً.»[3].
در اوائل تشیع این افراد در برداشت از روایات ممکن است ببینید یک مسئله فقهی یا اعتقادی را ببینید که امام علیه السلام کل مسئله را برای این فرد بیان نکرده مثلا منصور بن حازم در روایتی هست که از قرائن در روایت معلوم است که اوائل ورودش به مکتب بوده است: « عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا بَالِی أَسْأَلُکَ عَنِ الْمَسْأَلَهِ فَتُجِیبُنِی فِیهَا بِالْجَوَابِ ثُمَّ یَجِیئُکَ غَیْرِی فَتُجِیبُهُ فِیهَا بِجَوَابٍ آخَرَ فَقَالَ إِنَّا نُجِیبُ النَّاسَ عَلَى الزِّیَادَهِ وَ النُّقْصَانِ قَالَ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی عَنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص صَدَقُوا عَلَى مُحَمَّدٍ ص أَمْ کَذَبُوا قَالَ بَلْ صَدَقُوا قَالَ قُلْتُ فَمَا بَالُهُمُ اخْتَلَفُوا فَقَالَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ الرَّجُلَ کَانَ یَأْتِی رَسُولَ اللَّهِ ص فَیَسْأَلُهُ عَنِ الْمَسْأَلَهِ فَیُجِیبُهُ فِیهَا بِالْجَوَابِ ثُمَّ یُجِیبُهُ بَعْدَ ذَلِکَ مَا یَنْسَخُ ذَلِکَ الْجَوَابَ فَنَسَخَتِ الْأَحَادِیثُ بَعْضُهَا بَعْضاً.»[4].
بعدا همین منصور بن حازم به جایی می رسد که امام علیه السلام میفرمایند: «قَالَ سَلْنِی عَمَّا شِئْتَ فَلَا أُنْکِرُکَ بَعْدَ الْیَوْمِ أَبَداً»[5].
یا روایات زراره را ببینید، در برخی روایات زراره با امام باقر علیه السلام محاجه و رفت و برگشت میکند ولی بعدا همین زراره به جایی میرسد که «حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْقُمِّیُّ، قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ الرَّازِیِّ، عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ زُرَارَهَ، قَالَ أَسْمَعُ وَ اللَّهِ بِالْحَرْفِ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع) مِنَ الْفُتْیَا فَأَزْدَادُ بِهِ إِیمَاناً.»[6]. در برخی شبهات انسان که بررسی میکند میبیند ریشه این است که راوی حدیث العهد بوده است.
نسبت به اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله ابتدا صحیفه سجادیه را در دعای برای صحابه اشاره میکنیم و بعد کم کم وارد تحلیل میشویم و میگوییم شما قائل به عدالت صحابه نیستید بلکه قائل به عصمت صحابه هستید و شما صد و بیست هزار معصوم دارید.
پس مورد پنجم در روایات داریم که عدم بیان حکم واقعی تدرج برای افراد حدیث العهد و تازه وارد نسبت به شیعه بودند.
هدف ششم: تقیه برای ایجاد اختلاف بین شیعه
گاهی اهل بیت علیهم السلام برای ایجاد اختلاف بین شیعه، حکم واقعی را برای طایفهای بیان نمیکردند و خودشان توضیح میدادند که اگر شیعه امروز بر یک حکمی مجتمع شد، بلافاصله مخالفین شناسایی میکنند شیعه را و بعد با آنها برخورد میکنند، لذا مواردی امام علیه السلام میفرمایند که من در برخی احکام فرعی بین شیعه اختلاف میاندازم تا مجتمع بر یک حکم نباشند، مثل رفع ید در همه تکبیرهای نماز که جلسه قبل توضیح دادیم که دیگران شما را در این مسئله مشهور کردهاند. زیرا این طریق راهی برای شناسایی شیعه شده بود.
مثال اول: موثقه زراره: «أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ ثَعْلَبَهَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ زُرَارَهَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ مَسْأَلَهٍ فَأَجَابَنِی ثُمَّ جَاءَهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْهَا فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِی ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ آخَرُ فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِی وَ أَجَابَ صَاحِبِی فَلَمَّا خَرَجَ الرَّجُلَانِ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ مِنْ شِیعَتِکُمْ قَدِمَا یَسْأَلَانِ فَأَجَبْتَ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِغَیْرِ مَا أَجَبْتَ بِهِ صَاحِبَهُ فَقَالَ یَا زُرَارَهُ إِنَّ هَذَا خَیْرٌ لَنَا وَ أَبْقَى لَنَا وَ لَکُمْ وَ لَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ لَصَدَّقَکُمُ النَّاسُ عَلَیْنَا وَ لَکَانَ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَ بَقَائِکُمْ قَالَ ثُمَّ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع- شِیعَتُکُمْ لَوْ حَمَلْتُمُوهُمْ عَلَى الْأَسِنَّهِ أَوْ عَلَى النَّارِ لَمَضَوْا وَ هُمْ یَخْرُجُونَ مِنْ عِنْدِکُمْ مُخْتَلِفِینَ قَالَ فَأَجَابَنِی بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِیهِ.»[7].
مثال دوم: صحیحه سالم بن ابی خدیجه « مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ الْبَجَلِیِّ عَنْ سَالِمٍ أَبِی خَدِیجَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلَهُ إِنْسَانٌ وَ أَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ رُبَّمَا دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ وَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا یُصَلُّونَ الْعَصْرَ وَ بَعْضُهُمْ یُصَلُّونَ الظُّهْرَ فَقَالَ أَنَا أَمَرْتُهُمْ بِهَذَا لَوْ صَلَّوْا عَلَى وَقْتٍ وَاحِدٍ عُرِفُوا فَأُخِذَ بِرِقَابِهِمْ.»[8].
تا اینجا موارد تقیه و جهات و دواعی بر تقیه را اشاره کردیم یک اشکال و پاسخ مانده که توضیح خواهیم داد و این قسمت بحث را تمام کنیم. ادامه بحث خواهد آمد.
[1]. تهذیب الأحکام؛ ج5، ص: 115. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج4، ص: 418.
[2]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج3، ص: 206؛ عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ زُرَارَهَ قَالَ: رَأَیْتُ ابْناً لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَیَاهِ أَبِی جَعْفَرٍ ع یُقَالُ لَهُ- عَبْدُ اللَّهِ فَطِیمٌ قَدْ دَرَجَ فَقُلْتُ لَهُ یَا غُلَامُ مَنْ ذَا الَّذِی إِلَى جَنْبِکَ لِمَوْلًى لَهُمْ فَقَالَ هَذَا مَوْلَایَ فَقَالَ لَهُ الْمَوْلَى یُمَازِحُهُ لَسْتُ لَکَ بِمَوْلًى فَقَالَ ذَلِکَ شَرٌّ لَکَ فَطَعَنَ فِی جِنَازَهِ الْغُلَامِ فَمَاتَ فَأُخْرِجَ فِی سَفَطٍ إِلَى الْبَقِیعِ فَخَرَجَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ عَلَیْهِ جُبَّهُ خَزٍّ صَفْرَاءُ وَ عِمَامَهُ خَزٍّ صَفْرَاءُ وَ مِطْرَفُ خَزٍّ أَصْفَرُ...
[3]. رجال الکشی؛ ص: 210.
[4]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج1، ص: 65.
[5]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج1، ص: 188؛ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْخَلْقُ یُعْرَفُونَ بِاللَّهِ قَالَ صَدَقْتَ قُلْتُ إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَقَدْ یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِکَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً وَ أَنَّهُ لَا یُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بِوَحْیٍ أَوْ رَسُولٍ فَمَنْ لَمْ یَأْتِهِ الْوَحْیُ فَیَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَطْلُبَ الرُّسُلَ فَإِذَا لَقِیَهُمْ عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّهُ وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَهَ الْمُفْتَرَضَهَ فَقُلْتُ لِلنَّاسِ أَ لَیْسَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ هُوَ الْحُجَّهَ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ قَالُوا بَلَى قُلْتُ فَحِینَ مَضَى ص مَنْ کَانَ الْحُجَّهَ قَالُوا الْقُرْآنُ فَنَظَرْتُ فِی الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ یُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِیُّ وَ الزِّنْدِیقُ الَّذِی لَا یُؤْمِنُ بِهِ حَتَّى یَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا یَکُونُ حُجَّهً إِلَّا بِقَیِّمٍ فَمَا قَالَ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ کَانَ حَقّاً فَقُلْتُ لَهُمْ مَنْ قَیِّمُ الْقُرْآنِ قَالُوا ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ کَانَ یَعْلَمُ وَ عُمَرُ یَعْلَمُ وَ حُذَیْفَهُ یَعْلَمُ قُلْتُ کُلَّهُ قَالُوا لَا فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً یُقَالُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْقُرْآنَ کُلَّهُ إِلَّا عَلِیّاً صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِذَا کَانَ الشَّیْءُ بَیْنَ الْقَوْمِ فَقَالَ هَذَا لَا أَدْرِی وَ قَالَ هَذَا لَا أَدْرِی وَ قَالَ هَذَا لَا أَدْرِی وَ قَالَ هَذَا أَنَا أَدْرِی فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً ع کَانَ قَیِّمَ الْقُرْآنِ وَ کَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَهً وَ کَانَ الْحُجَّهَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنَّ مَا قَالَ فِی الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّهُ فَقُلْتُ إِنَّ عَلِیّاً ع لَمْ یَذْهَبْ حَتَّى تَرَکَ حُجَّهً مِنْ بَعْدِهِ کَمَا تَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَنَّ الْحُجَّهَ بَعْدَ عَلِیٍّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ أَنَّهُ لَمْ یَذْهَبْ حَتَّى تَرَکَ حُجَّهً مِنْ بَعْدِهِ کَمَا تَرَکَ أَبُوهُ وَ جَدُّهُ وَ أَنَّ الْحُجَّهَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُسَیْنُ وَ کَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَهً فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحُسَیْنِ ع أَنَّهُ لَمْ یَذْهَبْ حَتَّى تَرَکَ حُجَّهً مِنْ بَعْدِهِ- عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَ کَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَهً فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ أَنَّهُ لَمْ یَذْهَبْ حَتَّى تَرَکَ حُجَّهً مِنْ بَعْدِهِ- مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ أَبَا جَعْفَرٍ وَ کَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَهً فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّهُ قُلْتُ أَعْطِنِی رَأْسَکَ حَتَّى أُقَبِّلَهُ فَضَحِکَ قُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَبَاکَ لَمْ یَذْهَبْ حَتَّى تَرَکَ حُجَّهً مِنْ بَعْدِهِ کَمَا تَرَکَ أَبُوهُ وَ أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنَّکَ أَنْتَ الْحُجَّهُ وَ أَنَّ طَاعَتَکَ مُفْتَرَضَهٌ فَقَالَ کُفَّ رَحِمَکَ اللَّهُ قُلْتُ أَعْطِنِی رَأْسَکَ أُقَبِّلْهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ فَضَحِکَ وَ قَالَ سَلْنِی عَمَّا شِئْتَ فَلَا أُنْکِرُکَ بَعْدَ الْیَوْمِ أَبَداً.
[6]. رجال الکشی؛ ص: 133.
[7]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج1، ص: 65؛ علل الشرائع؛ ج2، ص: 395، أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَهَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ مَسْأَلَهٍ فَأَجَابَنِی قَالَ ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْهَا فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِی ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ آخَرُ فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِی وَ أَجَابَ صَاحِبِی فَلَمَّا خَرَجَ الرَّجُلَانِ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ مِنْ شِیعَتِکَ قَدِمَا یَسْأَلَانِ فَأَجَبْتَ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهَا بِغَیْرِ مَا أَجَبْتَ بِهِ الْآخَرَ قَالَ فَقَالَ یَا زُرَارَهُ إِنَّ هَذَا خَیْرٌ لَنَا وَ أَبْقَى لَنَا وَ لَکُمْ وَ لَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ لَقَصَدَکُمُ النَّاسُ وَ لکن [لَکَانَ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَ بَقَائِکُمْ قَالَ فَقُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع شِیعَتُکُمْ لَوْ حَمَلْتُمُوهُمْ عَلَى الْأَسِنَّهِ أَوْ عَلَى النَّارِ لَمَضَوْا وَ هُمْ یَخْرُجُونَ مِنْ عِنْدِکُمْ مُخْتَلِفِینَ قَالَ فَسَکَتَ فَأَعَدْتُ عَلَیْهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَأَجَابَنِی بِمِثْلِ أَبِیهِ.
[8]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج3، ص: 276؛ الاستبصار فیما اختلف من الأخبار؛ ج1، ص: 257، مَا رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ الْبَجَلِیِّ عَنْ سَالِمٍ مَوْلَى أَبِی خَدِیجَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلَهُ إِنْسَانٌ وَ أَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ رُبَّمَا دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ وَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا یُصَلُّونَ الْعَصْرَ وَ بَعْضُهُمْ یُصَلُّونَ الظُّهْرَ فَقَالَ أَنَا أَمَرْتُهُمْ بِهَذَا لَوْ صَلَّوْا فِی وَقْتٍ وَاحِدٍ لَعُرِفُوا فَأُخِذُوا بِرِقَابِهِمْ.
***********************
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه چهل و ششم (دوره دوم تعارض) – 14/09/1402 – 21/05/1445
در پایان اشاره به اسباب و علل تقیه دیروز اشاره کردیم، دو نکته را عرض میکنیم که در نکته اول یک سؤال را پاسخ بدهیم و نکته دوم را هم بعضی نکات مفید را اشاره میکنیم و بعد دو عامل دیگر سبب تعارض را اشاره میکنیم و این بحث را تمام کنیم.
نکته اول: یک سؤال و پاسخ آن
سؤال: اگر علل مختلفی را برای تقیه ذکر کردیم که لازمهاش این است که یک قسمتی از روایات به خاطر تقیه صادر شده است نه برای بیان حکم واقعی، آیا یک علم اجمالی صورت نمیگیرد که یک قسمتی از روایات آن هم قسمت مورد اعتنائی به خاطر تقیه صادر شده و برای بیان حکم واقعی نیست؟ بعد بگوییم علم اجمالی در اطراف منجز است، هر روایتی را که نگاه کنیم احتمال بدهیم طرف علم اجمالی است و به خاطر تقیه صادر شده نه برای بیان حکم واقعی و علم اجمالی در اطراف منجز است و احتیاط واجب است لذا هر روایتی را ببینیم احتمال تقیه بدهیم و به آن روایت عمل نکنیم.
پاسخ: مسئله این چنین نیست، درست است که تقیه در روایات بوده است، اما اگر تاریخ تدوین حدیث را در نزد شیعه بررسی کنیم، به این نتیجه میرسیم که از صدر اول تا زمان تدوین کتب اربعه روات مقید بودهاند احکام صادر شده به خاطر تقیه را از روایات پالایش کنند و اینها را جدا کنند. لذا شما در بین روات فراوان این نکته را میبینید که گاهی به یکدیگر میگفتند «اعطاک من عین کدره» از یک چشمه کدر مطلب را امام علیه السلام این مطلب را به شما گفت یعنی کنایه از تقیه است و به آن عمل نکن، یا گفته میشد «اعطاک من جراب النوره» کنایه از تقیه است و گاهی گفته میشد «الامام اتقاک»، لذا میبینیم روات برخی از روایات را گاهی به خود معصوم علیه السلام عرضه میکردند که از معصوم علیه السلام تأیید بگیرند.
مثلا عبیدالله بن علی حلبی کتاب روائی خودش را بر امام صادق علیه السلام عرضه میکند «فَاسْتَحْسنَهُ» امام این کتاب را نیکو شمردند و فرمودند «وَ قَالَ لَیْسَ لِهَؤُلَاءِ یَعْنِی الْمُخَالِفِینَ مِثْلُهُ»[1]. که در بحث تاریخ تدوین حدیث اینکه شیعه مسلما مقدم بر اهل سنت است قرائنی داریم که نمیخواهیم وارد بشویم. امام علیه السلام میفرمایند اهل سنت مثل این کتاب در احکام شرعی ندارد که البته فقه در اصطلاح یعنی روایات فقهی.
گاهی میبینیم روات روایات را به رواتی که اصحاب فضیلت هستند، جزء روات نزدیک به ائمه هستند، روایات را با آنها تست میکنند، که به نظر شما این روایت چگونه است آیا تقیهای است یا نه؟ مواردی را قبلا اشاره کردیم که پیش محمد بن مسلم و زراره میآیند و حکم را میگویند و محمد بن مسلم یا زراره میگویند «اتقاک».
این روایاتی که مثلا ابن بکیر میگوید که من روایاتی را به زراره عرضه کردم یا ابن اذینه میگوید روایاتی را به زراره عرضه کردم «قُلْتُ لِزُرَارَهَ إِنَّ أُنَاساً حَدَّثُونِی عَنْهُ یَعْنِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَنْ أَبِیهِ ع بِأَشْیَاءَ فِی الْفَرَائِضِ فَأَعْرِضُهَا عَلَیْکَ فَمَا کَانَ مِنْهَا بَاطِلًا فَقُلْ هَذَا بَاطِلٌ وَ مَا کَانَ مِنْهَا حَقّاً فَقُلْ هَذَا حَقٌّ وَ لَا تَرْوِهِ وَ اسْکُتْ»[2] زراره گفت بعضی از آنها باطل است و بعضی از آنها حق است و بعضی از آنها تقیهای است.
یا خود نوشتن احادیث از طرف جمعی از روات معتبر که این هم نکته بسیار مهمی است در مجالسی که در آن مجالس اغیار حضور نداشتند، زراره میگوید ساعتی خدمت امام علیه السلام میرفتم بعد از ظهر که کسی نباشد و امام علیه السلام احکام تقیهای مطرح نکنند، لوح را میگرفتم و آنها را مینوشتم.
شیخ مفید در رساله عددیه عبارت جالبی دارد « فصل و بعد فإن الذی یرد عنهم على سبیل التقیه لا ینقله جمهور فقهائهم»[3]، جمهور فقهاء (ثقات) از اصحاب روایات تقیهای را برای یگدیگر نقل نمیکردند، آنها را از گردونه خارج میدانستند. لذا شاهدش این است که طبقاتی از این روات کتاب اختلاف الحدیث مینوشتند. روات بزرگی که که تدوین الحدیث میکردند و در نزد شیعه مدون حدیث هستند؛ مثل یونس بن عبدالرحمان، ابن ابی عمیر، احمد بن ابی نصر بزنطی، حسن بن محبوب، که جوامع حدیثی نوشتهاند، همین روات در مورد اختلاف الحدیث کتاب دارند. گزارشگریهای شیخ طوسی و نجاشی را در کتب رجالی ببینید. کتب اختلاف حدیث دارند.
لذا این توجه از زمان اهل بیت علیهم السلام بوده است که روایات تقیهای را از روایات پالایش کنند. ما قبول داریم برخی از این روایات باقی مانده است، ولی آن علم اجمالی منحل شده است و بسیاری از روایات تقیهای توسط روات کنار گذاشته شده است.
لذا این تعبیری که صاحب حدائق در مقدمه حدائق دارند را قبول نداریم «فان جل الاختلاف الواقع فی أخبارنا بل کله عند التأمل و التحقیق إنما نشأ من التقیه»[4] این اصلا قبول نیست، شاهدش هم این است که به نظر ما جل اختلاف الاحادیث موارد توهم تعارض است و تقیهای نیست، توهم تعارض است، لذا صاحب حدائق علی ما قیل و بنده احصا نکردهام حدود 400 مورد را در کل حدائق حمل بر تقیه میکنند و به نظر من حمل بر تقیه در غالب این موارد صحیح نیست. و ما در فقه احصا کردیم و بررسی کردیم.
نتیجه: عمل اجمالی برای ما نمیماند که قسطی معتنابه از اخبار به خاطر تقیه صادر شده باشد، نه اخبار تقیهای توسط ثقات از روات پالایش شده است.
نکته دوم: ما وارد بحث فقه التقیه نشدیم، مبحث فقه التقیه یک بحث مبسوطی است، به عنوان یک قاعده فقهی باید مطرح شود و آثار فراوانی هم بر آن مترتب است. مثلا اینگونه نیست که به مجرد دیدن دو روایت متنافی ما بلافاصله احتمال تقیه را مطرح کنیم که صاحب حدائق یا صاحب وسائل گاهی اینگونه مشی میکنند:
اولا: باید ببینیم مورد از موارد توهم تعارض است یا نه؟
ثانیا: تقیه هم ضابطه دارد، که خیلی بحث مفصلی است، باید بررسی کرد در زمان صدور دو روایت متعارض که یکی از دو روایت را میخواهیم حمل بر تقیه کنیم، مذهب حاکم جور چه بوده است؟ دوم مذهب غالب در آن زمان چه بوده است؟ و آیا این روایت با مذهب حاکم و یا مذهب غالب تطابق دارد یا نه؟
دو طائفه روایت داریم در طهارت یا نجاست خمر، آیا خمر نجس است یا پاک است، در حرمتش کسی اشکال ندارد، در هر دو طائفه روایت صحیح هم داریم. جمعی از محققان میگویند روایات طهارت خمر را حمل بر تقیه میکنیم به خاطر اینکه حکام بنی عباس به شرب خمر آلوده بودند، لباسهایشان هم آلوده میشد، گاهی به تعبیر صاحب حدائق با همان حالت نماز میخواندند و نماز صبح را چهار رکعت میخواندند. آقایان میگویند اگر امام علیه السلام فرمودهاند خمر پاک است به خاطر این بوده که از مذهب حاکم خوف داشته لذا امام علیه السلام به خاطر تقیه فرمودهاند خمر پاک است.
مادر جای خودش توضیح دادیم که اینجا نمیشود این نکته را گفت چون قاطبه علمای اهل سنت غیر از ربیعه الرأی، قائل به نجاست خمر هستند، ما میگوییم اگر تقیه بوده و امام علیه السلام میخواستهاند از حاکم استیحاش داشته باشند؛ علمای اهل سنت اولی به این استیحاش بودند؛ آنها که در دستگاه حاکم بودند و مفتی دربار بودند اینجا باید توجه کرد.
یا اوزاعی یکی از فقهای شام است و انظارش به مدینه نیامده است و انظارش در مدینه طرفدار ندارد، آیا میشود در دو روایت متعارض اگر یک روایت مطابق نظر اوزاعی بود حمل بر تقیه کرد؟ که چنین کاری کردهاند.
یا در بحث خمس در بحث زمین خریداری شده از ذمی دو طائفه داریم، آیا عشر است یا خمس است؟ و آیا جزیه است یا عنوان خمس دارد این زمین؟ که بحث کردیم، صاحب جواهر در جواهر الکلام ج 16 ص 68 دو طائفه روایات را بررسی میکنند و یک طائفه را حمل بر تقیه میکنند و بعد ملاک ذکر میکنند که این ملاک دقیق این است. که این ملاک یک ملاک برای تقیه است و درست هم هست، «فان مدارها على الرأی الظاهر لأهل الخلاف وقت صدور الحکم،»[5]ایشان میفرمایند ملاک تقیه و مدار تقیه بر این است که ببینیم که در وقت صدور این روایت رأی غالب در نزد اهل سنت چه بوده است؟ اگر وقت صدور این روایت رأی غالب اهل سنت را تشخیص دادیم روایت را حمل بر تقیه میکنیم، این کبرای کلی درست است، بعد این عبارت را میآورند که « و معلوم ان رأی مالک کان هو الظاهر فی زمن الباقر (علیه السلام)،».
ما بررسی کردیم و با همه عظمت صاحب جواهر گفتیم قطعا این تطبیق اشتباه است، مالک بن انس در زمان امام باقر علیه السلام بین 95 تا 114 یک نوجوان ناشناخته بود، از حدود سال 142 هجری تا 148 ظهور و بروز مالک بن انس بود، اواخر زمان منصور او را در زندان خریدند و مفتی حاکمیت شد. لذا آنجا بحث کردیم که قدرمتیقن این است که روایات امام کاظم علیه السلام اگر در تعارض، مطابق با آراء مالک بود حمل بر تقیه میشود و روایات امام صادق علیه السلام در سه یا چهار سال آخر عمرشان اگر احراز شد مطابق با نظر مالک بوده حمل بر تقیه میشود ولی در مورد روایات امام باقر علیه السلام معنا ندارد که روایات امام باقر علیه السلام را به خاطر تطابق با نظر مالک حمل بر تقیه کنیم که صاحب جواهر میفرمایند.
علاوه بر آن ما یک بررسی دیگری انجام دادیم و گفتیم در اوائل حکومت بنی عباس در زمان سفاح و منصور و بعد از آن هادی و مهدی ما یک احکام و مسائل حاکمیتی داشتیم مثل احکام مالیاتها، در اینگونه احکام اصلا به مذهب مالک عمل نمیشد خود مالک میگوید مسائل حاکمیتی برای خود شما باشد و من در مسائل دیگر نظر میدهم، مسائل حاکمیتی را قاضی ابن ابی لیلا و بعضی مسائل را ابوحنیفه داشتند و جزیه در زمین خریده شده از کافر ذمی از مسائل حاکمیتی است و مالیت را حکومت میگیرد. که در کتاب الخمس بحث کردهایم.
بحث تقیه، فروعات تقیه، کیفیت حمل بر تقیه از مباحثی است که دقت نظر لازم دارد و مثل مباحث باب تزاحم است که اشاره کردم که اینگونه نیست که به صرف اینکه فقیه یک وجه ترجیحی دید بلافاصله حکم به ترجیح کند.
گفتیم سه علت برای اختلاف حدیث واقعا ممکن است باشد. علت اول که غالب بود تقیه بود که اشاره بود.
عامل دوم: احکام ولائی مختص به یک زمان
بعضی از احکام اهل بیت علیه السلام احکام ولائی است و حکم اولی نیست، به خاطر مصلحت و جهت خاصی امام علیه السلام حکم ولائی مطرح میکنند، حکم موقتی و مربوط به یک زمان خاص، گویا این حکم با احکام اولی ثابت تعارض دیده میشود.
مثال: در روایت است که امیرالمؤمنین علیه السلام بر اسب و قاطر زکات بستند[6]؛ و در مقابل روایات دیگر هست که زکات منحصر بر نُه چیز است که اسب و قاطر جزء آنها نیست. این نمیتواند حصر احکام اولی را بشکند. هر دو را امام علیه السلام فرمودهاند که یک حکمش ولائی است. سایر ائمه علیهم السلام چون حکومت نداشتند خیلی کم احکام ولائی داشتند. ما در خمس یک روایتی از امام جواد علیه السلام بود که یک مقطع آن را حمل بر حکم ولایی کردیم که حضرت فرمودند امسال به خاطر جهتی خمس را از شما این مقدار میگیرم. این حکم ولائی است که با اطلاقات و ادله خمس مشکلی ندارد.
عامل سوم: تدرج در احکام
تدرج در احکام که در اصول اشاره کردهایم به خصوص در صدر اسلام و مخصوصا در مکه احکام فقهی بیان نمیشد، برخی از احکام فقهی آهستهآهسته و گام به گام بیان میشد، ممکن است برخی گزارشگریها شده که بعضی شاید توهم کنند که تعارض است، در حالی که تدرج در احکام باعث شده که برخی از احکام به تمامش بیان نشود با تمام قیود و خصوصیاتش و این نباید سبب توهم تنافی بشود.
در مقصد دوم مطلب دوم تمام شد، اسباب و عوامل اختلاف حدیث بود که بررسی کردیم.
مطلب سوم: قاعده ثانوی در دو متعارض چیست؟
در مطلب اول گفتیم قاعده اولی تساقط است، در دو خبر متعارض روایاتی داریم که میگوید در دو خبر متعارض تساقط نیست بلکه وظیفه چیز دیگری است. این روایات و مضمونش را باید بررسی کنیم که ثمره فقهی هم دارد.
ادامه مطلب خواهد آمد.
[1]. بحار الأنوار؛ ج85، ص: 328؛ وَ مِنْ ذَلِکَ مَا رَوَیْتُهُ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیٍّ الْحَلَبِیِّ وَ قِیلَ إِنَّ کِتَابَهُ عُرِضَ عَلَى الصَّادِقِ ع فَاسْتَحْسَنَهُ وَ قَالَ لَیْسَ لِهَؤُلَاءِ یَعْنِی الْمُخَالِفِینَ مِثْلُهُ قَالَ فِیهِ وَ مَنْ نَامَ أَوْ نَسِیَ أَنْ یُصَلِّیَ الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَهَ فَإِنِ اسْتَیْقَظَ قَبْلَ الْفَجْرِ بِمِقْدَارِ مَا یُصَلِّیهِمَا جَمِیعاً فَلْیُصَلِّهِمَا وَ إِنِ اسْتَیْقَظَ بَعْدَ الْفَجْرِ فَلْیُصَلِّ الْفَجْرَ ثُمَّ یُصَلِّی الْمَغْرِبَ ثُمَّ الْعِشَاءَ.
[2]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج7، ص: 91؛
[3]. الرد على أصحاب العدد - جوابات أهل الموصل؛ ص: 48.
[4]. الحدائق الناضره فی أحکام العتره الطاهره؛ ج1، ص: 8.
[5]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج16، ص: 68.
[6]. الکافی (ط - الإسلامیه)؛ ج3، ص: 530؛ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَهَ عَنْهُمَا جَمِیعاً ع قَالا وَضَعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص عَلَى الْخَیْلِ الْعِتَاقِ الرَّاعِیَهِ فِی کُلِّ فَرَسٍ فِی کُلِّ عَامٍ دِینَارَیْنِ وَ جَعَلَ عَلَى الْبَرَاذِینِ دِینَاراً.