جلسهی 53 (237)[1]
.........
بَقِیَ الکلام در توضیح سند روایت شانزدهم که توقیع منقول از «إسحاق بن یعقوب» است. این توقیع که در بحث ولایت فقیه به کثرت و شیوع علما به قسمتی از این توقیع استناد میکنند به دو طریق برای ما نقل شده:
طریق اوّل: شیخ صدوق در کتاب کمالُ الدّین این جور روایت را نقل میکند، میفرمایند: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِصَامٍ الْکُلَیْنِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِیَّ أَنْ یُوصِلَ لِی کِتَاباً قَدْ فَوَرَدَ التَّوْقِیعُ بِخَطِّ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَانِ (عَجَّ الله تَعالی فَرَجَهُ الشَّریف) أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ أَرْشَدَکَ اللَّهُ وَ ثَبَّتَکَ»[2].
تا این مقدار نیاز داشتیم، برای برّرسی سندی مجبور شدیم تا این مقدار بخوانیم. حالا روایت را میبینید، بعد هم دلالتش را هم، آن بحث خمسش، در بحث دلائل میرسیم بِهِش. این یک طریق.
طریق دوم: شیخ طوسی در کتاب «غیبه»شان به این طریق روایت را نقل کردهاند: «أَخْبَرَنِی جَمَاعَهٌ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ وَ أَبِی غَالِبٍ الزَّرَارِیِّ وَ غَیْرِهِمَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ یَعْقُوبَ»[3].
دو طریق مُسندی که این توقیع به ما رسیده است فقط این دو طریق است.
بله؛ در کتاب إحتجاج طبرسی[4] مُرسلاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبِ الْکُلَیْنِیّ حدیث نقل شده است که علی الظاهر آن طریق به خاطر ارسالش قابل اعتنا نمیباشد.
پس بنابراین این دو طریق باید برّرسی بشود. اوّلاً اگر اثبات شد صحّت سند یکی از این دو طریق یا هر دو طریق و یک شبههی خارج از سند دفع شد روایت در موارد مختلف از جمله بحث ولایت فقیه به عنوان دلیل قابل استناد است. و امّا اگر صحّت این دو طریق چه به جهت جهالت در خود طرق یا به خاطر شبههی خارج از بحث سند ما وثوقِ به صدور این توقیع پیدا نکردیم. بناءً عَلَیه روایت چه در بحث ولایت فقیه و چه در مبحث تحلیل خمس صِرفاً به عنوان یک مؤیّد استفاده خواهد شد و در مضامین خودش، چه ولایت فقیه چه تحلیل خمس، به عنوان دلیل نباید طرح بشود.
که حالا إنشاءالله وارد میشویم برّرسی این دو طریق و مطالبی که در اطرافش هست توضیح خواهیم داد.
جلسهی 54 (238)[5]
کلام در برّرسی سندی توقیع وارده بر «إسحاق بن یعقوب» است از ناحیهی مقدّسه. عرض شد که دو طریق در رابطه با این توقیع وجود دارد:
طریق اوّل: طریقی است که شیخ صدوق در کتاب کمالُ الدّین، باب 45، ذکر توقیعات وارده، حدیث چهارم نقل میکنند. اصل طریق را جلسهی قبل اشاره کردیم. شیخ صدوق از «ابن عِصام کُلینی» یا «ابن عَصّام کُلینی» توقیع را نقل میکند. این شخص در کتب رجال ذکری از او به میان نیامده است. آن چه میدانیم این است که شیخ صدوق در مَن لا یحضر چند روایت، و در کتاب کمالُ الدّین هم چند روایت را به واسطهی این «ابن عِصام» از شیخ کُلینی نقل میکند. بعبارهٍ اُخری این فرد از مشایخ صدوق در نقل روایت و تلامذهی شیخ کُلینی است. و به نظر ما مشایخ ثقات به تنهایی دلالت بر ثقه بودن شخص ندارد. لذا این «ابن عِصام کُلینی» به نظر ما از نظر صفت مجهول است. ایشان روایت را از «محمّد بن یعقوب کُلینی» نقل میکند که صاحب کتاب کافی است و در عظمت مقام و جلالت شأن و قدر و موقعیّت ایشان هیچ کلامی نیست. شیخ کُلینی هم این روایت و توقیع را از فردی به نام «إسحاق بن یعقوب» نقل میکند که بعد از این که ما طریق دوم را توضیح دادیم نسبت به این که این فرد شخصاً و صفتاً چگونه است بحث میکنیم.
پس بنابراین فعلاً طریق شیخ صدوق با توجّه به وجود «ابن عِصام کُلینی» در این طریق قابل اعتنا نمیباشد.
طریق دوم: طریقی است که شیخ طوسی در کتابُ الغیبهشان به این طریق توقیع را نقل میکنند.
قبل از توضیح طریق ایشان نکتهای را اشاره میکنیم:
و آن نکته این است که مرحوم محقّق داماد از اعلام مدرسهی قم در تقریرات خمسشان، صفحهی 201 این توقیع را با سند شیخ صدوق نقل میکند و بعد سند را تضعیف میکند به خاطر وجود «إسحاق بن یعقوب» در سند این حدیث. نکته این است که مُقَرِّرِ فاضل ایشان (حفظه الله)[6] در حاشیه مطلبی را مینویسند. که عبارتشان این است، میفرمایند: «وَ لا یُتَوَهَّمُ الإعتِبَار بِسَندِ الإحتِجَاج، لِکَونِهِ مُرسَلا»[7]. خُب؛ تا این جا حرفی ندارد، مطلبشان درست است. مُقَرِّر مینویسد که خُب سند صدوق که ضعف دارد، سند احتجاج هم کسی توهّم اعتبار نکند چون سند احتجاج هم مرسل است، بعد این عبارت را دارند، که ما تعجّب میکنیم از این عبارت. میفرمایند: «وَ لَم یَنقُلِ الشّیخ (قدّس سرّه) فِی الغَیبَه». ظاهر مقصودشان این است، بر غیر از این نمیشود حمل بشود که میخواهند بفرمایند: این توقیع سند صدوق دچار اشکال است. احتجاج طبرسی هم مرسل این روایت را نقل کرده. در کتاب غیبه شیخ طوسی هم که این توقیع نقل نشده. پس دیگر جای اعتباری برایش نمیماند.
اگر مقصودشان همین ظاهری باشد که ما میفهمیم قابل پذیرش نیست. چون توضیح میدهیم که شیخ طوسی در دو موردِ از کتاب غیبه، در یک جا به تفصیل و در یک جا بالإجمال به این توقیع نه تنها اشاره که با توضیح نقل کردهاند.
پس بنابراین این نسبت که شیخ طوسی در کتاب غیبه توقیع را نقل نکرده صحیح نیست.
خُب؛ طریق دوم طریقی است که این توقیع را مرحوم شیخ طوسی در کتاب غیبه، صفحهی 290 چنین نقل میکند: «أَخْبَرَنِی جَمَاعَهٌ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ وَ أَبِی غَالِبٍ الزَّرَارِیِّ وَ غَیْرِهِمَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ یَعْقُوبَ»[8].
اوّلین نکتهای که در این سند هست این جماعتی که به شیخ طوسی این روایت را از «ابن قولِوَیه» و «أبی غالب زَراری» نقل کردهاند کیستند؟ اینها کیان؟
با مراجعه به فهرست شیخ طوسی به این نتیجه میرسیم که شیخ طوسی جمیع روایات «ابن قولِوَیه» و «أبی غالب زَراری» را از سه نفر از محقّقین از علمای شیعه نقل میکند که در وثاقتشان تردید نیست. که این جماعت یکی شیخ مفید است، دیگری «حسین بن عُبَیدِ الله غضائری» است و سومی «أحمد بن عَبدون» میباشد. پس در این طبقه 3 نفر از اجلّای ثقات این توقیع را برای شیخ طوسی نقل کردهاند.
خُب؛ طبقهی بعد این جماعت توقیع را از «جعفر بن محمّد بن قولِوَیه» و «أبی غالب زَراری» نقل میکنند که هر دو ثقه و مورد اعتمادند.
ضمناً در همین طبقه شیخ طوسی در صفحهی 290 میفرماید: «وَ غَیْرِهِمَا». معلوم میشود در این طبقه غیر از «ابن قولِوَیه» و «أبی غالب» دیگری هم وجود دارد که این توقیع را نقل کرده. مقصود از این «غیر» کیست؟
در صفحهی 362 از کتابُ الغیبه که دوباره این توقیع را سنداً شیخ طوسی ذکر میکند و میگوید متنش را قبلاً ذکر کردیم مقصود از این «غیر» را هم روشن میکند. با این توضیح که میفرماید: «أَخْبَرَنَا جَمَاعَهٌ عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ وَ أَبِی غَالِبٍ الزَّرَارِیِ وَ أَبِی مُحَمَّدٍ التَّلِّعُکْبَرِیِّ کُلِّهِمْ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ»[9]. مشخّص شد مقصود از آن «غیر» در طبقهی «أبی غالب» «أبی مُحَمَّد تَلِّعُکبَری، هارون بن موسی بن أحمد بن سعید تَلِّعُکبَری» است که ایشان هم از ثقات است. پس در این طبقه هم سه نفر از ثقات علمای شیعه توقیع را نقل میکنند. این جماعت هم از «محمّد بن یعقوب کُلینی» صاحب کتاب کافی این حدیث را نقل میکند.
پس دقّت کنید؛ سند حدیث در کتابُ الغیبه تا «محمّد بن یعقوب کُلینی» کاملا معتبر است و هیچ تشکیکی نمیشود دَرِش کرد.
بله؛ باز در این سند هم شیخ کُلینی توقیع را از «إسحاق بن یعقوب» نقل میکند. تمامِ مشکله از ناحیهی «إسحاق بن یعقوب» است.
همین جا اشاره کنم این «أحمد الکاتب»ی که برّرسی میکند بالاخره در آن کتابش توقیعات را و میخواهد ریشهی مهدویّت را، مصداق امام زمان را بزند، من نمیدانم واقعاً اینها به چه نحوه، چه جور واقعاً، اینها نشان میدهد که بالاخره اعتقاد نیست. باید یک چیزهایی خرج شده باشد که اینها تو این راه وارد بشوند. یک پولهایی خرج شده باشد. این توقیعات را هم کتاب غیبه شیخ طوسی را دیده، هم کتاب کمالُ الدّین شیخ صدوق را دیده. هر جا که در طریق یک ضعفهای بیشتری وجود دارد فقط همان طریق را ذکر میکند. مثلاً نسبت به این توقیع گویا اصلاً این توقیع در کتاب غیبه شیخ طوسی نیامده. اصلاً اسم نمیبرد. هِی سه چهار مرتبه برمیگردد میگوید این توقیع را شیخ صدوق نقل کرده است و این ضعفش این است و چنین است و در دلالتش هم ضعف است و علمای شیعه عمل نکرداند. هیچ بالاخره گویا، با این که دستش بوده، موارد دیگری یک توقیع دیگر را قبل از این ذکر میکند که شیخ طوسی در کتاب غیبه ذکر کرده است و در سند این نمیدانم توقیعی که شیخ طوسی در کتاب غیبه ذکر کرده است یک «رازی» دیگر است، «علی بن محمّد رازی» که او «ضعیفٌ غالٍ» مثلاً. امّا به این روایت که میرسد، بالاخره سند تا این جا که درست است که. بالاخره آدم باید این را ذکر کند که این سند را این کَابِرَاً بعدَ کَابِر این علما به این شکل نقل کردهاند به «إسحاق بن یعقوب» بسیار خوب مشکله است که میرسیم. امّا گویا دیگر به این روایت، به این توقیع که میرسد گویا شیخ طوسی اصلاً در کتاب غیبه از این اسمی نبردهاند. خُب؛ این خلف انصاف است. حالا آن محقّق بزرگوار میگوییم ممکن است مراجعهی مبسوط نداشتهاند، اگر ظاهر حرفشان آن باشد. ولی این آقا که همین توقیع قبلی همین توقیع را ذکر میکند و خدشه میکند و از کتاب غیبه شیخ طوسی نقل میکند دیگر این معنا ندارد چشمهایش بسته شده باشد این توقیع را در کتابُ الغیبه ندیده باشد مثلاً. لذا خُب این مسائل بالاخره در کتاب این آقا زیاد است که انسان احساس میکند یک کار علمی نیست بلکه یک نتیجهی از قبل گرفته شدهایست که آن نتیجه را میخواهد تحمیل کند به روایات بالاخره.
حالا؛ راجع به «إسحاق بن یعقوب» مشکله این است که در کتب رجال نسبت به این شخص چیزی وارد نشده. و این فرد در غیر از یکی دو روایت در همین بحث توقیعات در هیچ مورد دیگر در سند سایر روایات واقع نشده. لذا میبینیم حتّی فردی مثل حضرت امام که بالاخره در بحث ولایت فقیه به نحوی حتّی روایات مستدرکیّه را هم مطرح میکند تصریح میکنند در کتابُ البیعشان که این توقیع معتبر نیست به جهت وجود «إسحاق بن یعقوب» در سند این توقیع.
نهایت میشود گفت از سوی علما سه مُحاوَله و سه طریق مطرح شده است که در دو طریق میخواهند اثبات کنند وثاقت «إسحاق بن یعقوب» را که «إسحاق بن یعقوب ثقهٌ». و در طریق سوم میخواهند اثبات کنند وثوق به صدور توقیع را و لو «إسحاق بن یعقوب» ثقه نباشد.
طریق اوّل: طریقی است که محقّق معاصر مرحوم شُوشتری در کتاب قاموسُ الرّجالشان مطرح میکنند.
میدانید به جهتی ما بسیار کم، یادم نمیآید که بالاخره، شاید این اوّلین مورد باشد به قاموسُ الرّجال، بالاخره جهتی دارد که حالا ممکن است یک وقتی توضیح بدهیم. شاید اوّلین بر است که ما این جور ذکر میکنیم و مطلبی را ... بوده غیر از این؟ خُب؛ اگر بوده خیلی کم بوده. ممکن است یک یا دو مورد. ما تخطئه نمیکنیم، خودمان را تخطئه میکنیم ولی بسیار کم به جهتی بالاخره ما کم به این مبانی میپردازیم. دقّت کنید؛ حالا یک وقتی میگوییم چرا.
مرحوم شُوشتری در کتاب قاموسُ الرّجال ابتدا میخواهند شخص «إسحاق بن یعقوب» را از جهالت شخصی خارج کنند و از راه شناخت شخص ایشان بعد ممکن است به وثاقتش برسند. مدّعای ایشان این است که این «إسحاق بن یعقوب» برادر شیخ کُلینی است. ایشان «محمّد بن یعقوب» است، ایشان «إسحاق بن یعقوب» است. و بِمَا این که شیخ کُلینی شبه محال است که برادر خودش را از نظر وثاقت یا عدم وثاقت نشناسد، اگر برادر ایشان ثقه نباشد هیچ وقت فردی مثل شیخ کُلینی توقیع حضرت حجّت را از او نقل نمیکند. پس اگر اثبات شد اُخوّت این فرد با شیخ کُلینی وثاقتش هم ثابت میشود.
خُب؛ به چه دلیل ایشان برادر شیخ کُلینی است؟ دلیل مرحوم شُوشتری این است که در کتاب کمالُ الدّین شیخ صدوق در ذیل توقیع این جمله آمده است که حضرت حجّت فرمودهاند، نوشتهاند که: «وَ السّلامُ عَلیکَ یَا إسحاقَ بنَ یعقوبِ الکُلینی وَ عَلی مَن إتَّبَعَ الهُدی»[10]. از این که در ذیل توقیع لقب کُلینی آمده است، نام پدر «إسحاق» هم مثل شیخ کُلینی «یعقوب» است نتیجه میگیریم «إسحاق بن یعقوب کُلینی» برادر «محمّد بن یعقوب کُلینی» میباشد.
حالا ما این جا مطالبی داریم، دو سه اشکال، به اشکال عمدهاش اشاره میکنیم، یک اشکال.
و فیه؛ اگر چه در بعضی از نسخ مطبوع کمالُ الدّین، که خالی از اغلاط هم نیست، این قید کلینی در کنار «إسحاق بن یعقوب» در توقیع آمده است، ولی در سه چهار نسخهی مخطوط قابل اعتماد از نسخ کمالُ الدّین قید «کُلینی» در کنار «إسحاق بن یعقوب» اصلاً ذکر نشده. در غیبه شیخ طوسی و إحتجاج طبرسی هم این قید وجود ندارد. لذا خود این کبرای کلّی که ««إسحاق بن یعقوب» برادر شیخ کُلینی است.» به نظر ما به هیچ وجه قابل اثبات نیست تا بعد نتیجهی وثاقت را مثلاً بر این مدّعا بار کنیم.
طریق دوم برای اثبات وثاقت «إسحاق بن یعقوب» نکتهای است یکی از اعلامِ نجف (حفظه الله) در سال 65 در سفر حج به مناسبتی ایشان از نجف به مکّه تشریف آورده بودند. در سفر حج خدمتشان رسیدیم ایشان اشاره کردند، ممکن است دیگران هم گفته باشند، که مطلبی از کتابُ الغیبهی شیخ طوسی، صفحهی 257. که ما ابتدا که ایشان گفتند خیلی برایمان جالب آمد این مسئله که بالاخره این طریق خیلی طریق خوبی است اگر این جوری باشد بر وثاقت «إسحاق بن یعقوب» و خیلی از افراد دیگری که توقیع بَرِشون صادر شده. که بعد به نظر ما آن هم دچار مشکله هست که إنشاءالله طریق را و نکتهای که در طریق هست جلسهی بعد ذکر میکنیم.
جلسهی 55 (239)[11]
عرض شد که کلام در توقیع نقل شده از «إسحاق بن یعقوب» در اثبات وثاقت «إسحاق بن یعقوب» میباشد.
طریق دوم برای اثبات وثاقت «إسحاق بن یعقوب» این است که بگوییم شیخ طوسی در کتاب غیبه شهادت داده است که در زمان غیبت صغرا افراد ثقهای بودهاند که توقیعات از ناحیهی مقدّسه بر آنها وارد میشده. این کلام ایشان شهادت است به این که هر کسی که توقیعی در خواست کرده و توقیع برای او صادر شده ثقه است به شهادت شیخ طوسی. و «إسحاق بن یعقوب» سؤالاتی را از ناحیهی مقدّسه پاسخش را در خواست کرده. توقیع برای او صادر شده. پس «إسحاق بن یعقوب» ثقه هست.
عبارت مرحوم شیخ را در کتابُ الغیبه، صفحهی 257 ببینید. عبارت این است، میفرمایند: «وَ قَد کَانَ فِی زَمَانِ السُّفَراءِ المَحمودین أقوَامٌ ثِقَات تَرِدُ عَلیهِمُ التُّوقیعَات مِن قِبَلِ المَنصوبینَ لِلسِّفَارَه مِن الأصل»[12]. در زمان سفرای محمود اقوام ثقهای بودند توقیعات بر آنها وارد میشده از طرف سفرای اصلی که چهار سفیر حضرت حجّت باشند. این شهادت شیخ طوسی است بر این که هر کسی که بر او توقیع وارد بشود ثقه است.
عرض کردیم بعضی از اعلام نجف (حفظه الله) در یک بحث حضوری به این وجه استناد کردهاند برای اثبات وثاقت «إسحاق بن یعقوب».
ما عرض میکنیم که و لو ظاهر این عبارت شیخ طوسی در بادیِ امر یَدُلُّ بر این که هر کسی که در خواست توقیع کرده، توقیع برای او صادر شده، او ثقه است.
ولکن با توجّه به ذیل عبارتِ شیخ طوسی کاملاً روشن میشود که مقصود شیخ طوسی از این عبارت چیز دیگری است.
مقصود مرحوم شیخ از این عبارت این است که در زمان غیبت صغرا بودند افرادی، افراد ثقهای که در توقیعات صادره به نام آنها و این که ثقه هستند اشاره میشده.
و بعبارهٍ اُخری در زمان غیبت صغرا به توسّط سفرای اربعه یک توقیعاتی صادر میشده است که در این توقیعات نام بعضی از افراد ثقه اشاره میشده است و مردم را به این ثقات حضرت حجّت ارجاع میداده است.
شاهد بر این معنا این است که شیخ طوسی وقتی این کبرای کلّی را ذکر میکند که «أقوَامٌ ثِقَات تَرِدُ عَلیهِمُ التُّوقیعَات» به عنوان صغرای این کبرا میفرماید: وَ مِن جُملَتِهِم، از این اقوام ثقات که در رابطه با اینها توقیع صادر میشده «أبو الحسن محمّد بن جعفر أسدی» میباشد.
بعد خود مرحوم شیخ دو سه روایت نقل میکند از یک افرادی که به ناحیهی مقدّسه نامه نوشتهاند. از جمله به سند خودش از «صالح بن صالح» نقل میکند. که ایشان گفته است فردی از شیعه در سال 290 از من تقاضا کرد مالی را قبول کنم. حقوق اهل بیت را. من این خواسته را قبول نکردم. نامهای به ناحیهی مقدّسه نوشتم. طبیعی است توسّط سفرا. که مردم حقوقشان را چه کنند؟ در جواب از ناحیهی مقدّسه این جمله برای من نوشته شد: «بِالرَّیِّ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ الْعَرَبِیُّ فَلْیُدْفَعْ إِلَیْهِ فَإِنَّهُ مِنْ ثِقَاتِنَا»[13].
روایت دیگر هم نقل میکنند از «محمّد بن حَسَن کاتبِ مِروَزی». که «مِروَزی» منسوب به «مرو» است. هم «مَروی» هم «مِروَزی». «وَ قِیلَ فِی المَروی ِ مِروَزیُّ». هر دو نسبت درست است. ایشان توقیع و مکاتبهای را به ناحیهی مقدّسه مینویسند. امام در این توقیع به «أبو الحسن أسدی» ارجاع میدهند در ری و میفرمایند حقوق و اموال را به ایشان برسانید. بعد از نقل روایات هم مرحوم شیخ میفرمایند: «وَ مَاتَ الأسدی عَلى ظاهرِ العِدالَه لَم یَتَغَیَّر وَ لَم یُطعَن عَلَیه فِی شَهرِ رَبیعُ الآخِر سِنَه إثنتی عشره و ثلاث مائه»[14].
این جا دقّت کنید؛ اگر مقصود شیخ طوسی این بود که هر کسی که توقیع به ناحیهی مقدّسه نوشته است ثقه است، میخواست ایشان بفرماید: «وَ مِن جُملَتِهِم صَالِحُ بنُ صَالِح وَ مُحَمَّدِ بن حَسَن الکاتِبُ المِروَزی». چون این دو نفر توقیع برایشان صادر شده است. در حالی که میبینیم شیخ طوسی از جملهی این ثقات «أبو الحسن أسدی» را نام میبرد. بعد همین توقیعات را ذکر میکند. که این توقیعات را «أسدی» از امام درخواست نکرده. برای او هم صادر نشده. بلکه امام به آن دو نفر وثاقت «أسدی» را اعلام کردهاند.
نتیجه میگیریم مقصود شیخ طوسی این است که اقوام ثقاتی بودهاند که در رابطه با آنها توقیعات از حضرت حجّت صادر میشده. و در این توقیعات مردم را در بلاد مختلف به این افراد ثقه حضرت ارجاع میدادند.
و بعد هم کتابُ الغیبه را مراجعه میکنید، مصادیق دیگری هم که برای تطبیق بر این کبرا ذکر میکنند همه از افرادی هستند که در توقیعات حضرت نام آنها به عنوان فرد مورد اعتماد ذکر شده.
پس بنابراین این کلام شیخ طوسی هم وثاقتِ «إسحاق بن یعقوب» را برای ما اثبات نمیکند.
پس بنابراین به نظر ما شخص «إسحاق بن یعقوب» را نمیشود توصیف کرد به این که ثقهٌ.
وجه سوم این است که ما ادّعا کنیم قرائنی داریم بر وثوق به صدور این توقیع و لو اثبات نشود که «إسحاق بن یعقوب» ثقه است. و اگر وثوق به صدور یک روایت یا توقیع از ناحیهی مقدّسه بوده باشد برای حجّیّت روایت یا توقیع کافی است.
دو قرینه اقامه شده است که ما وثوق به صدور این توقیع پیدا میکنیم:
قرینهی اوّل: چنان چه اثبات کردیم شیخ طوسی از سه نفر از روات ثقه و آنان از سه نفر از علما و روات کاملاً مورد اعتماد این توقیع را از شیخ کُلینی نقل میکنند. مرحوم شیخ کُلینی در عصر غیبت صغرا بوده است. با برخی از سفرای اربعه در بغداد مراوده داشته. توقیعات در عصر غیبت نقش بسیار مهمّی در هدایت شیعه به راه درست داشته است. شیخ کُلینی هم کاملاً با توجّه به معاصرتش با سفرای اربعه توانِ ارزیابیِ توقیعِ صادق را از کاذب داشته است. این شیخ کُلینی برای 3 نفر از علمای بزرگ شیعه توقیع را نقل میکند. اگر ایشان احراز نکرده بود صدور توقیع را از ناحیهی مقدّسه، این را نقل نمیکرد برای جمعی از علما.
قرینهی دوم این است که شیخ صدوق و شیخ طوسی با این که عهدشان به غیبت صغرا نزدیک و قریب بوده اینان هم از طرقی این توانایی را داشتهاند که از صدور یا عدم صدور توقیع اطمینان پیدا کنند. وقتی میبینیم هر دوی این دو بزرگوار در کتاب کمالُ الدّین و کتاب غیبه توقیع را ذکر میکنند، حتّی شیخ طوسی در دو مورد اشاره به این توقیع میکند نقل علما از شیخ کلینی و آوردن توقیع در کمالُ الدّین و غیبه شیخ طوسی قرینه میشود بر این که این توقیع از ناحیهی مقدّسه صادر شده است.
ما باشیم و این وجه اگر جوابِ از یک سؤال را حدّاقل بتوانیم داشته باشیم ممکن است به این وجه بشود اعتماد کرد و وثوق به صدور توقیع پیدا کرد.
سؤالی که باید پاسخ داده بشود سؤالی است که مرحوم محقّق داماد در تقریرات خمسشان مطرح میکنند و تَبِعَهُ عَلیه بعضی از تلامذهی امام در خمسشان، صفحهی 157. و آن سؤال این است که اگر شیخ کُلینی وثوق به صدور این توقیع از ناحیهی مقدّسه داشته است پس چرا ما در کتاب کافی اصولاً و فروعاً و روضهً، نه در اصول نه در فروع نه در روضهی کافی ما نمیبینیم شیخ کُلینی این توقیع را ذکر کرده باشد. اگر وثوقِ به صدور داشته است چرا در کتاب کافی این توقیع را شیخ کُلینی مطرح نکرده است؟
این جا بعضی از آقایان جوابهایی دادهاند. جوابهای آنها را نقل میکنیم، نقد میکنیم و توضیحاتی داریم که خواهد آمد.
جلسهی 56 (240)[15]
عرض شد که ممکن است ما به حکم بعضی از قرائن از جمله نقل شیخ کُلینی توقیع «إسحاق بن یعقوب» را به جمعی از علما وثوق به صدور این توقیع پیدا کنیم. فقط اشکال این بود که اگر شیخ کُلینی وثوق به صدور این توقیع از ناحیهی مقدّسه داشته است چرا توقیع را در کتاب کافی ذکر نکرده، نه در اول نه در فروع نه در روضهی کافی؟
از این اشکال و شبهه دو سه جواب داده شده:
جواب اوّل از بعض از تلامذهی شهید صدر[16] در کتاب خمسشان هست. ایشان میفرماید: این توقیع مُتِضَمِّنِ اموری است که مربوط است به عصر غیبت و وظایف مردم در عصر غیبت. و با فصلها و بابها و کتابهای کافی ارتباطی ندارد. بدین جهت که مطالب توقیع ربطی به فصول کتاب کافی ندارد لذا شیخ کُلینی این توقیع را در کتاب کافی ذکر نکرده است.
عرض میکنیم که این وجه قطعاً باطل است. به خاطر این که به فِقرِههای این توقیع و مطالبی که در این توقیع مطرح شده اگر دقّت بشود برخی از مطالبش مباحث فقهی هست که با فروع کافی کاملاً مرتبط است. مثل فِقرِهی خمس[17] و مثل آن فِقرِه که «ثَمَنُ الْمُغَنِّیَهِ حَرَامٌ»[18] و امثال اینها. و برخی از قسمتها هم کاملاً مربوط به اصول کافی و کتابُ الحجّه است. یک قسمتهایی از توقیع هم مُلائمِ با روضهی کافی است. زیرا در روضهی کافی خُطَب ائمّه، رسائل ائمّه، حِکَم و مواعظ و تفسیرات و تأویلات ائمّه وارد شده. پس بنابراین این ادّعا که مطالب توقیع با فصول کتاب کافی مرتبط نیست ادّعای باطلی است.
قبل از این که یکی دو جواب دیگر را از این اشکال ذکر کنیم سه مقدّمه را باید اشاره کنیم:
مقدّمهی اوّل این است که چنان چه در ترجمهی شیخ کُلینی در رجال نجاشی[19] و رجال مرحوم شیخ[20] و غیر از این دو آمده است شیخ کُلینی بعضی از مؤَلَّفات داشته است که در این زمان ما فعلاً به جز کتاب کافی هیچ کدامِ از این مؤَلَّفات در دست ما نیست. از جمله کتابُ «تعبیرِ الرُّؤیا»، «کتابُ الرَّدِّ عَلی القَرامِطِه» و از جملهی کتب ایشان که الآن مفقود شده «کتابُ الرَّسائل» یا «رسائلُ الأئمّه» است.
این کتاب ظاهراً تا زمانی نزدیک به عصر ما که آن چه مُتِیَقَّن است تا زمان مرحوم ملّا صدرای شیرازی در دست علما بوده است. مثلاً سیّد بن طاوس در کتاب فتحُ الأبواب، صفحهی 143؛ در کشفُ المَحَجّه صفحه 159، 173، 189؛ در کتاب لُهُوف، رسالهی امام حسین (علیه السّلام) را به بنیهاشم مستقیماً از «رسائلُ الأئمّه»ی کُلینی نقل میکنند. این رسالهی امام حسین اختصاص به لُهُوف دارد ها. در کشفُ المَحَجّه و فتحُ الأبواب موارد دیگر نقل میکنند. در کتاب کشفُ المَحَجّه، صفحهی 153 ظاهراً کلمهی «رسائل» تصحیف شده و «وسائل» نوشته شده. و لذا بعض از اعلام به شیخ کُلینی نسبت داده که ایشان کتاب «وسائل» هم داشته. ولی ظاهراً نسبت صحیح نیست. همان «رسائل» است تبدیل به «وسائل» شده. مرحوم ملّا صدرا، متوفّای 1050 در شرح اصول کافی، جلد دوم، صفحهی 612 از «رسائلُ الأئمّه»ی کُلینی نقل میکند. در معادِنُ الحِکمه، جلد اوّل، صفحهی 467 علی الظاهر پسر فیض کاشانی مستقیم از «رسائلُ الأئمّه» نقل میکند. محقّق این کتاب ادّعا میکند که از «نوادر» فیض کاشانی هم استفاده میشود که «رسائلُ الأئمّه» در دست ایشان بوده است. (اگر این ادّعا محرز شد بعد ادّعای «معادنُ الحِکمَه» هم به نحوی احراز میشود. امّا اگر این ادّعا ثابت نشد به نقل مستقیم «معادنُ الحِکمه» به جهتی ما خیلی توجّه نمیکنیم، حالا.)
برخی از اعلامِ معاصرین (حفظه الله) در یک گفتوگوی غیر مستقیمی فرموده بودند «رسائلُ الأئمّه» در دست صاحب جواهر هم بوده است. ولی استقصای غیر کامپیوتری ما، چون دوستان کامپیوتری ممکن است استقصا کنند چیز دیگر به دست بیاورند، این است که در یک مورد صاحب جواهر از «رسائلُ الأئمّه» نقل میکند در جلد دوازدهم، صفحهی 159. ولی روشن است که این نقل مستقیم نیست. چون ایشان میفرماید: «عَن الکلینی أنه رُوِیَ فِی کِتابِ رَسائِلِ الأئمّه». آن وقت نامهی امام جواد به «علی بن أسباط» را نقل میکند. کسی که با عبارتهای جواهر آشناست میداند صاحب جواهر بسیار آدم دقیقی است در نقل. فوق دقّت دیگران را در نقل دارد. جایی را که ندیده به این شکل «وَ عَن فلان کتاب»، از فلان کتاب. یعنی ندیده. موردی که ما پیدا کردیم، در جواهر دارد: «عَن الکلینی أنه رُوِیَ فِی کِتابِ رَسائِلِ الأئمّه». مورد دیگر هم ما پیدا نکردیم که مستقیم، و لو این بعضِ الأعلام هم از محقّقین هستند بالاخره حرفشان قابل اعتناست ولی ما پیدا نکردیم. حالا دوستان بالاخره باز کامپیوتر مراجعه کنند، ببینند موردی صاحب جواهر مستقیم از «رسائلُ الأئمّه» نقل میکند یا نه. ولی بالاخره این کتاب تا سال 1050 که مسلّم است در دست علما بوده است و مرحوم ملّا صدرا هم در شرح اصل کافیشان نقل میکند از این کتاب. این مقدّمهی اوّلی که خواستیم اشاره کنیم.
مقدّمهی دوم: وفات مرحوم شیخ کُلینی در بغداد در سال 328[21] یا 329[22] بوده است. إلّا این که سال ورود شیخ کُلینی به بغداد مشخّص نیست در ظاهر. بعضی از اعلام فرمودهاند: سال ورود ایشان به بغداد 327 بوده است. یعنی یک سال یا دو سال در بغداد بودهاند. استشهاد میکنند به آن چه در مشیخهی تهذیب آمده است که شیخ کُلینی در سال 327 به «أحمد بن إبراهیم بن أبی رافع» اجازه دادهاند روایت مُصَنَّفاتشان را. این را قرینه گرفتهاند که سال ورود شیخ کُلینی به بغداد 327 بوده است.
ما عرض میکنیم که قرائنی داریم که شیخ کُلینی بسیار قبل از این زمان، حتّی قبل از سال 310 هجری در بغداد بوده است.
یکی از قرائن این است که مرحوم شیخ کُلینی در حدود 300 روایت در کافی از «حُمَیدِ بن زیاد» نقل میکند. «حُمَید» در نینوا، نزدیک کربلا بوده. سال 310 از دنیا رفته. و رَحلِه و مسافرتی هم برای ایشان علمای تراجم به ری یا قم ننوشتهاند تا بگوییم این ملاقات در ری یا قم حاصل شده. لذا به احتمال قریب به اطمینان به ضمیمهی یک قرائن دیگری که حالا طرح نمیکنیم، نیازی بِهِش نیست به نظر ما شیخ کُلینی در حوالی سال 310 در بغداد میزیسته است.
ببینید این اجمالات چرا پیش میآید؟ شیخ صدوق خیلی دقیق است. تاریخ نقلهایش را یادداشت میکند معمولاً. فلان روایت را از فلانی در فلان سال در کجا شنیدم. امّا شیخ کُلینی نه، این نکات را نقل نمیکنند. و حالا بعد میبینید که همین نکات بالاخره ممکن است در تضعیف یا تقویت بعضی از احتمالات تأثیر داشته باشد.
بعد دقّت کنید؛ مرحوم شیخ کُلینی در مدّت بقائش در بغداد چنان در بین خاصّه و عامّه شهرت علمی و تقوایی پیدا کرد که احدی از رجالنویسان و تَراجمنویسانِ شیعه و اهلسنّت جز تعظیم و تکریم و وثاقت و اعتماد چیز برای ایشان نقل نکردهاند. حتّی «ابن أثیر جَزَری» آن گاه که مُجَدِّدین مذهب جعفری را در هر قرنی میشمارد، میگوید: در قرن اوّل مُجَدِّدِ مذهب، مذهب جعفری امام باقر بوده است (علیه الصلاه والسّلام). در قرن دوم امام علی بن موسی الرّضا (علیهم السّلام) بوده است. و در قرن سوم بعد از امام رضا مُجَدِّد مذهب شیعه «أبو جعفر محمّد بن یعقوب کُلینی» بوده است.
مقدّمهی سوم: در عصر غیبت صغرا که شاید بتوان گفت حسّاسترین مرحلهی زمانی برای مذهب تشیّع از جهات مختلف بوده است سفرای اربعه سه نکتهی مهم و حسّاس را مَدّ نظر داشتهاند و با سه درگیری عُمده مواجه بودهاند:
نکتهی اوّل، خصوصیّت اوّل: انقلابهای فروانی به نام عامِّ شیعه از سوی گروههایی در آن زمان در سراسر کشور اسلامی به وجود آمده بود که این اقلّیّتها فقط نام شیعه را داشتهاند ولی شیعهی دوازده امامی نبودهاند و سفرای اربعه با حسّاسیّت تمام میبایست هم شیعیان دوازده امامی را از همراهی با این حرکتها باز بدارند و هم به دیگران تفهیم کنند که این ثُوّار و انقلابیون از ما نیستند. این حرکتها عبارت بود از انقلابهای شیعیان زیدی، حرکت قَرامِطه در حَجَر و بحرین و مکّه و بغداد و تحرّکاتِ زیاد اسماعیلیّه. که شما میدانید حتّی قَرامِطه به نحوی خودشان را ادّعای تشیّع میکردند. عبارتهایی دالّ بر این حرفها میزدند گاهی، بالاخره. این یک نکته. که حالا بحث خیلی تفصیلی دارد، فقط اشاره میکنیم چون به مناسبتی میخواهیم اَزِش بهره بگیریم.
نکتهی دوم: پس از وفات امام حسن عسکری و شهادت ایشان پارهای از غُلات که از زمان امام هادی به بعد کم کم تَشَکُّلاتی برای خودشان درست کرده بودند به مجرّدی که امام معصوم از مَرئی و مَنظَر مردم غائب شدند و دورهی فَطرَت آغاز شد، موقعیّتی پیدا کردند که آرای فاسدشان را عَلَنَاً مطرح کنند و خطرات بسیار عظیمی را در دوران فَطرَت برای انشعابات عقائدی در بین شیعه به وجود آوردند. از جملهی این افراد «محمّد بن نُصیر نُمیری»، «محمّد بن علی شَلمَقانی»، «محمّد بن علی بن بِلال»، «أبو محمّد شَریعی»، «أحمد بن هِلال»، «حَلّاج» و غیر از اینها. لذا یکی از بزرگترین مسئولیتهای سفرای اربعه نابودی حرکتهای غُلات و اشخاص اینها و بقای کیان تشیّع و شیعه در خط اهل بیت بوده است.
که میدانید بعضی از اینها دیگر کار را به جایی میرساندند بعضی از ائمّه را میگفتند پیغمبر هستند، نکاح با محارم را جایز میدانستند، بعضی از اعمال شنیئهی دیگر را میگفتند جایز است و مسائل مختلفی که بالاخره عرض کردم به بعضی از دوستان دیروز بود به مناسبت که یکی از بزرگترین امتیازات زمان غیبت صغرا این بود که بالاخره با چینش درستی که از سوی اهل بیت انجام شد در این عصر فَطرَت بالاخره تشیّع دچار نابودی نشد. خیلی از مذاهب و اعتقادات در عصور فَطرَت وقتی رهبرانشان به نحوی از بین مردم جدا میشوند به شدّت دچار انشعاب و بالاخره نابودی میشوند. حرکتهای غُلات در عصر غیبت صغرا به اوج خودش رسیده بود. یعنی در هر گوشهای از جایی که شیعه بود بالاخره یک غالیای به یک عنوانی بلند شده بود و اعتقاداتی را مطرح میکرد که سفرای اربعه با دقّت و با ظرافت و با هماهنگیِ جمعی از علما بالاخره کاملاً توانستند بر این حرکتها غالب بشوند و ما امروز میبینیم جز نامی از بسیاری از این حرکتهای غُلو گونه در بین تشیّع چیزی باقی نمانده و خطّ اصیل اهل بیت که شیعهی إثنی عشری است حرکت غالب و صاعد در بین شیعه است.
نکتهی سوم: این را هم سریع اشاره کنیم. نکتهی سوم این است که با این که بعضی از سفرای اربعه با حکومت بنیالعبّاس نزدیک بودند و خاصّه و عامّه برای اینان احترام فوقالعادّه قائل بودند امّا دقّت کنید این سفرای اربعه از یک مسئله به شدّت و حِدّت مخفیکاری میکردند و به أشدِّ احتیاط میخواستند این مسئله به گوش اغیار نرسد و آن مسئله اتّصال و ارتباط آنها با حضرت حجّت (عَجّل الله تعالی فرجه الشّریف) بود است. به خاطر این که این جوّ آزادی هم که نسبتاً در دوران سفرا برای شیعه پیدا شد نکتهی عمداش این بود که حکومت بنیالعبّاس به این نتیجه رسیدند که امام حسن عسکری (علیه السّلام) فرزندی ندارد. مدّعی امامت و کسی که در مقابل آنها قیام به این امر کند و اکثریّت مردم هم قبولش داشته باشند وجود ندارد، بدین جهت نسبتاً برای شیعه یک جوّ آزادی به وجود آمد که بتواند سایر اعمال و عقائد خودش را به نحوی مطرح کند. لذا شما میبینید «عبد الله بن جعفر حِمیَری» وقتی از نائب اوّل سؤال میکند، میگوید: چنان چه حضرت ابراهیم (علی نبیّنا وآله وعلیه السّلام) برای اطمینان قلب از خداوند سؤال کرد: «کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى؟»[23] من هم از شما دو تا سؤال دارم:
سؤال اوّل: آیا حضرت صاحبُ الأمر (عَجّل الله تعالی فرجه الشّریف) را دیدهاید. «فَقَالَ لِی نَعَمْ». « قُلْتُ فَالاسْمُ ؟»، گفتم: آقا! اسمش را هم بگویید به ما. «قَالَ»، نایب اوّل فرمود: «إِیَّاکَ أَنْ تَبْحَثَ عَنْ هَذَا فَإِنَّ عِنْدَ الْقَوْمِ أَنَّ هَذَا النَّسْلَ قَدِ انْقَطَع»، دنبالش نرو دیگر، پرس و جو نکن از اسم. نگو کیه؟ اسمش چیه؟ پس کجاست؟ «فَإِنَّ عِنْدَ الْقَوْمِ أَنَّ هَذَا النَّسْلَ قَدِ انْقَطَع»[24]، حکومت بنیالعبّاس اینها فکر میکنند این نسل منقطع شده، تمام شده. دیگر یک راهی برای ما باز شده، ما نفسی بکشیم. اگر دنبال این مسئله بروی بفهمند بالاخره باز ارتباط داریم با یک فرد دیگری به نحوی دارد او امامت خودش را اعمال میکند دوباره تضییقات و گرفتاریها شروع میشود.
پس بنابراین نکتهی سوم هم که در ذیل این مقدّمه بود این بود که سفرای اربعه و لو نحواً مَا آزاد بودند در بعضی از مراحل و شیعه در بعضی از مسائلش آزاد بوده ولی نسبت به اعلام نیابت و سفارت و ارتباط با حضرت حجّت به شدّت جانب احتیاط را رعایت میکردند.
خُب؛ بعد از این سه نکته آن یکی دو تا جواب را هم توضیح میدهیم و تا وجه أصح روشن بشود.
جلسهی 57 (241)[25]
پس از ذکر مقدّمات ثلاثه در جوابِ از اشکالِ عدم ذکر توقیع در کتاب کافی به نظر ما جواب از اشکال این گونه است که بِمَا این که کتاب کافی شیخ کلینی بلافاصله پس از نوشته شدن این کتاب در اوساطِ شیعه در خود عصر غیبت صغرا یک کتاب متداوَلی شد بین خواصّ و حتّی عوام شیعه. و این کتاب و نسخههای فراوانش در زمان خود شیخ کُلینی به شدّت مشهور بود. این شهرت به درجهای بوده است که حتّی پس از نابودی بسیاری از کتب شیعه در حوادث بغداد در زمان شیخ طوسی، ولی میبینیم تا الآن حدود 1600 نسخهی خطّی از کتاب کافی در کتابخانههای مختلف دنیا وجود دارد. که برخی از این نسخ هم به همان قرن چهارم برمیگردد. با توجّه به شهرت این کتاب در عصر غیبت صغرا و از طرفی شدّت تحفّظ سفرای اربعه در این که ارتباط خاصّشان با حضرت حجّت (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) روشن نشود در آن موقعیّت خاصّ قطعاً خلاف مصلحت بوده است که توقیعی را شیخ کُلینی در کتاب کافی ثبت کند که با صراحت دلالت میکند که «محمّد بن عثمان عَمری» سفیر حضرت حجّت است و واسطه است در رساندن نامههای مردم به حضرت حجّت (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) و گرفتن جواب از حضرت.
و شاهد بر این که این جوّ تقیه اختصاص به زمان سفارت سفیر اوّل و حتّی سفیر دوم نداشته و در تمام زمان غیبت کتمانِ این ارتباط و فوقِ سرّی بودن این مسئله به شدّت رعایت میشده است این است که شیخ طوسی در کتاب غیبه، صفحهی 255 نقل میکند آن گاه که سفارت به سفیر سوم «حسین بن روح» منتقل شد معاصر با ایشان «أبو سَهل نوبختی» از اعاظم علمای عقائدی شیعه در بغداد بود. کسی از ایشان سؤال کرد که چه سرّی بود، حکمت چه بود که «حسین بن روح» به عنوان سفیر انتخاب شد نه شما؟ «أبو سهل نوبختی» این جور جواب میدهند، میگوید: کسانی که او را انتخاب کردهاند از ما بیناترند. و بعد میگوید شاید علّت این بوده است که کارِ من مناظره با مخالفین است، اگر من سفیر حضرت میبودم، مکان حضرت را میدانستم، در تنگنای بحث با خصم ممکن بود کلامی از زبان من خارج بشود و این کلام علامت و نشانه شود بر وجود حضرت و پیدا کردن مکان حضرت. امّا «أبو القاسم حسین بن روح» از صلابتی برخوردار است که اگر امام را در زیر دامن و عبای خودش پنهان داشته باشد و او را مخالفین قطعه قطعه کنند مکان حضرت را نشان نمیدهد.
پس ببینید به روشنی این گونه قضایا دلالت میکند که جوّ تقیّهی خاصّی حاکم بوده است که در کتب منتشره در عصر غیبت صغرا نمیتوانستند روایاتی را بنویسند که از این ارتباط خاصّ پرده بردارد. امّا پس از سقوط بنیالعبّاس در زمان شیخ صدوق، شیخ طوسی و مرحوم نُعمانی به علّت ضعف مخالفین و حکومتشان در بغداد و سایر بلاد این مجموعه نامهها و رسالهها و علائم و شواهدِ مُسنَد جمع شد در سه کتابِ غیبهِ شیخ طوسی، غیبه نُعمانی، کمالُ الدّین شیخ صدوق و بعضی از رسائل شیخ مفید.
و شاهد بر این که کُلینی بر این توقیع اعتماد داشته است، البته به عنوان شاهد مطرح میکنیم، این است که بعضی ادّعا میکنند که این توقیع در کتاب رسائلُ الأئمّهی شیخ کُلینی وجود دارد. و لو ما دسترسی بِهِش نداریم بالاخره که ببینیم هست یا نیست.
دقّت کنید؛ اگر چه ما در کنار این احتمال که به او اطمینان داریم احتمال دیگری را هم مطرح میکنیم که با فرض این احتمال هم پاسخ از اشکال داده میشود.
و آن احتمال این است که شیخ کُلینی به نظر ما با توجّه به یک سری قرائن در سال فوت مرحوم «شیخ محمّد بن حَسن صَفّار»، سال 290، کتاب کافی را شروع کرده. 20 سال تدوین این کتاب طول کشیده. تا 310 هجری. ممکن است شیخ کُلینی پس از نوشتن کتاب کافی و نسخهبرداری از این کتاب به این توقیع دست پیدا کرده. و بعد از انتشار کتاب قدما مُقَیَّد بودند هیچ نکتهای را به کتابشان اضافه نکنند. چون اگر در یک نسخه پس از انتشار مطلبی را به کتاب اضافه میکردند باعث میشد نسخ منتَشَره اختلاف پیدا کند و ید تحریف نسبت به کتاب باز بشود. لذا این احتمال هم وجود دارد بالاخره که عدم کتابت این توقیع در کتاب کافی به خاطر این بوده است که پس از تدوین و انتشار کتاب به این توقیع شیخ کُلینی دست پیدا کرده.
پس نتیجه این که به نظر ما از نقل شیخ کُلینی به جمعی از علمای بزرگ این توقیع را، ایشان که معاصر با سفرا و زمان غیبت صغرا بوده است وثوق به صدور پیدا کرده و إلّا به خاطر وجود بعضی از ادّعاها و توقیعات کاذبه اگر وثوق به صدور پیدا نمیکرد توقیع را نقل نمیفرمود.
با ذکر این نکته به نظرما اعتبار سندی این توقیع تمام است و از نظر سند قابل اعتماد و قابل استدلال میباشد.
[1]. چهارشنبه 24/10/1382ه.ش.
[2]. کمال الدین و تمام النعمه، ص483 و 484.
[3]. الغیبه (للطوسی)/ کتاب الغیبه للحجه، النص، ص290(به نسخهی حضرت استاد ص176).
[4]. الإحتجاج على أهل اللجاج(للطبرسی)، ج2، ص469.
[5]. شنبه 27/10/1382ه.ش.
[6]. آیت الله عبدالله جوادی آملی.
[7]. کتاب الخمس(للمحقق الداماد)، ص201.
[8]. الغیبه(للطوسی) / گتاب الغیبه للحجه، النص، ص290.
[9]. الغیبه (للطوسی)/ کتاب الغیبه للحجه، النص، ص362.
[10]. (؟؟؟)إکمال الدین، ج2، ص483، ح4.
[11]. یکشنبه 28/10/1382ه.ش.
[12]. الغیبه (للطوسی)/ کتاب الغیبه للحجه، النص، ص415.
[13]. الغیبه (للطوسی)/ کتاب الغیبه للحجه، النص، ص415.
[14]. الغیبه (للطوسی)/ کتاب الغیبه للحجه، النص، ص417.
[15]. دوشنبه 29/10/1382ه.ش.
[16]. آیت الله سیّد محمود شاهرودی.
[17]. کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص485 و الغیبه (للطوسی)/ کتاب الغیبه للحجه، النص، ص292: «... وَ أَمَّا الْخُمْسُ فَقَدْ أُبِیحَ لِشِیعَتِنَا وَ جُعِلُوا مِنْهُ فِی حِلٍّ إِلَى وَقْتِ ظُهُورِ أَمْرِنَا لِتَطِیبَ وِلَادَتُهُمْ وَ لَا تَخْبُث ...».
[18]. کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص485 و الغیبه (للطوسی)/ کتاب الغیبه للحجه، النص، ص291.
[19]. رجال النجاشی، ص377، شمارهی 1026(محمد بن یعقوب بن إسحاق أبو جعفر الکلینی).
[20]. فهرست کتب الشیعه و أصولهم و أسماء المصنفین و أصحاب الأصول (للطوسی)( ط - الحدیثه)، النص، ص394، شمارهی 603(محمّد[بن یعقوب]).
[21]. فهرست کتب الشیعه و أصولهم و أسماء المصنفین و أصحاب الأصول (للطوسی)( ط - الحدیثه)، النص، ص395، شمارهی 603 (محمّد [بن یعقوب]): «توفّی محمّد بن یعقوب سنه ثمان و عشرین و ثلاثمائه».
[22]. رجال النجاشی، ص378، شمارهی1026(محمد بن یعقوب بن إسحاق أبو جعفر الکلینی): «مات أبو جعفر الکلینی رحمه الله ببغداد، سنه تسع و عشرین و ثلاثمائه» و رجال الطوسی، ص439، شمارهی 6277(محمد بن یعقوب الکلینی): «مات سنه تسع و عشرین و ثلاثمائه فی شعبان».
[23]. بقره/260.
[24]. کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص441 و 442.
[25]. سهشنبه 30/10/1382ه.ش.