اشتراک در لغت

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجاهم (دوره دوم مباحث الفاظ) 24/09/1403 12/06/1445

نکته (مقدمه) پنجم: اشتراک در لغت

مقدمه چهارم از مباحث مقدماتی مسائل علم اصول، این عنوان است که آیا اشتراک در لغت ممکن و موجود است یا نه؟

اشتراک بر دو قسم است:

قسم اول: اشتراک معنوی است که لفظ به وضع واحد برای قدر جامعی وضع شده است که قابل تطبیق بر افراد زیادی است، یک وضع بیشتر نداریم، فعلا بحثی در اشتراک معنوی نداریم.

قسم دوم: اشتراک لفظی است، لفظ واحد یک بار توسط واضع وضع می‌شود برای معنایی، بعد این لفظ، وضع دوم می‌شود برای معنای دیگری، توسط واضع اول یا واضع دیگری، مثلا عین را یک بار وضع می‌کند برای چشم، دوباره واضعی عین را برای چشمه وضع می‌کند، واضع سوم عین را وضع می‌کند برای ذهب و واضع چهارم عین را برای فضه وضع می‌کند.

در امکان و وقوع اشتراک لفظی بین ادبا اختلاف است و این بحث به اصول هم سرایت کرده است، بعضی می‌گویند اشتراک لفظی محال است، و بعضی قائلند واجب است و بعضی قائلند ممکن است و واقع شده است.

به تعبیر محقق اصفهانی در امکان اشتراک شک و شبهه‌ای نیست. یک لفظ برای دو یا سه معنا وضع شود، به تعبیر ایشان، «لا ریب فی إمکان الاشتراک، لعدم موجب لامتناعه ذاتاً أو وقوعیاً،»[1]، ما نه دلیل بر امتناع ذاتی اشتراک داریم و نه دلیل بر امتناع وقوعی اشتراک داریم، فقط یک دلیل که شاید قابل ذکر باشد و محقق اصفهانی هم اشاره می‌کنند دلیلی است که از محقق نهاوندی صاحب تشریح الاصول بر امتناع اشتراک نقل شده است.

ایشان فرموده‌اند از طرفی وضع، جعل ملازمه بین لفظ و معنا است، اگر واضعی مرتبه اول جعل ملازمه کند بین یک لفظ و معنایی، بگوید جعل ملازمه کردم بین لفظ عین و معنای چشم، بعد بار دوم جعل ملازمه کند بین لفظ عین و معنای دیگری، جعل مستقل برای معنای دوم، ایشان می‌فرمایند وقتی مستعمل این کلمه مشترک را به کار می‌برد و می‌گوید «جئنی بعین»، لازمه‌اش این است که در یک لحظه و آن، ذهن از لفظ، دو انتقال پیدا کند به دو معنا، چون فرض این است که جعل ملازمه شد مرتبه اول بین لفظ و یک معنا، مرتبه دوم بین لفظ و معنای دوم، لازمه‌اش این است که وقتی مستعمل استعمال می‌کند چون لفظ ملازمه با دو معنا دارد، در یک آن و لحظه ذهن به دو معنا انتقال پیدا ‌کند «لان وضع اللفظ بازاء المعینین على سبیل الاشتراک یستلزم لتحقق الملازمتین الذّهنیتین المستقلّتین و هذا محال»، لذا اصلا اشتراک محال است.[2]

محقق اصفهانی در بحوث فی الاصول ص 41 پاسخ می‌دهند، می‌فرمایند وضع که علت تامه برای انتقال معنا به ذهن نیست، وضع صرفا مقتضی است لذا اشکالی ندارد یک لفظ اقتضائات متعدد در او موجود شود، این اقتضائات در یک مورد اگر خواست فعلی شود با یک قرینه معینه است، این چه استحاله‌ای دارد؟ لفظ عین در حال استعمال اقتضاء می‌کند که به معنای چشم باشد چون برای آن وضع شده است و اقتضاء می‌کند که به معنای چشمه باشد چون برای آن وضع شده است، چند اقتضاء چه مشکلی دارد؟ فعلیت احتیاج به قرینه معینه دارد، اگر قرینه معینه بود ظهور لفظ فعلیت پیدا می‌کند در این معنا و اگر قرینه نبود مجمل می‌شود. لذا وضع برای چند معنا در حال استعمال هم محذور و مشکلی پیدا نمی‌کند.

علاوه بر آن این بحث وقتی است که ما نفس را مجرد ندانیم و بگوییم نفس مادی است، اگر طبق قول تحقیق در نزد فلاسفه کسی نفس را مجرد بداند، اصلا چه اشکالی دارد دفعۀ واحد از لفظ واحد با علم انسان به اشتراک، همه آن معانی به ذهن انسان بیاید؟ به تعبیر محقق اصفهانی وقتی قضیه حملیه را به کار می‌برید در آنِ واحد موضوع و محمول و نسبت، به ذهن شما می‌آید و محذوری لازم نمی‌آید. ایشان می‌فرمایند ما نحن فیه هم همینگونه است، لذا در حال استعمال هم هیچ محذوری ایجاد نمی‌کند.[3]

قائلین به استحاله اشتراک، موارد وقوع را توجیه می‌کنند، توجیهشان این است که می‌گویند این مواردی که شما فکر می‌کنید که اشتراک لفظی است، در حقیقت اشتراک معنوی است، لفظ وضع شده برای معنای واحد، برای یک قدر مشترک و آن قدر مشترک مصادیقی دارد.

مثلا در عبارات محقق نهاوندی آمده است که واضع لفظ عین را وضع کرده است برای اشیاء شاخص، و شاخص در هر یک از اشیاء وضع خاصی دارد، مثلا نسب به اعضاء بدن، شاخص چشم است، نسبت به معادن، شاخص ذهب و فضه است. لذا توجیه می‌کنند که در این موارد اشتراک معنوی است.

این حرف هم خلاف وجدان است و هم در مواردی قابل تطبیق نیست. ما مواردی داریم که لفظ برای متقابلین وضع شده است، قرء که هم به معنای طهر است و هم به معنای حیض است، عسعس یعنی اقبل و ادبر، این موارد را چه می‌کنید؟ برای بعضی موارد قائل به اشتراک معنوی شدید ولی این موارد را چه می‌کنید؟ لذا این حرف قابل گفتن نیست.

بالاخره اگر کسی به زبانهای مختلف از جمله زبان عربی و کیفیت نَشوِ این زبان بپیردازد و تحقیق کند، اشتراک برای او یک امر وجدانی است و وقوعش روشن است، در بین عربها قبائل مختلف و پراکنده‌ای بودند که خصوصیات و لغات این قبائل در کتب مختلفی گزارشگری شده است، این پراکندگی قبائل باعث می‌شد حداقل در بعضی از الفاظ سهل التلفظ؛ که یک قبیله‌ای لفظ را برای یک معنایی وضع کند، و قبیله دیگری برای معنای دیگری وضع کند، قبیله سوم برای معنای سوم وضع کند، و همین گونه قبائل دیگر. چنانچه ترادف هم در زبان عربی امر وجدانی است، گاهی برای یک معنا، یک قبیله یک لفظ را وضع می‌کرد و استعمال می‌کرد، قبیله دیگر لفظ دیگری را برای همین معنا وضع می‌کرد و ترادف لازم می‌آمد.

به کتاب السامی فی الاسامی مراجعه کنید، یک زمانی چقدر ما زحمت کشیدیم تا نسخه این کتاب را پیدا کردیم ولی الان چاپ شده و هست. این کتاب از ادیب معروف و دقیق اباالفضل احمد بن محمد المیدانی النیسابوری متوفای 530 هجری، گزارشگریهایی که از ترادف می‌کند، الفاظ مختلفی در قبائل عرب برای کلمه ابر ذکر می‌کنند از قبائل مختلف گزارشگری می‌کند.

یا کشف الظنون از ابا سهل محمد بن علی هروی متوفای 433 که از ادبای دقیق است نقل می‌کند «جمع اسماء الاسد فی مجلد الضخم فیه ستۀ مأۀ اسم» که ششصد اسم برای اسد ذکر می‌کند، گاهی بعضی از اسامی برای حالات مختلف اسد است وقتی شیر می‌خواهد حمله کند یا می‌خواهد استراحت کند، و گاهی الفاظ مختلف در قبائل مختلف برای اسد وضع شده است.

لذا امتناع و توجیه موارد وقوع خلاف وجدان است.

اینجا یک نکته‌ای را اشاره می‌کنیم و در بحث حجیت قرآن توضیح مفصل آن خواهد آمد. بحثی است که آیا اشتراک در قرآن واقع شده است؟ و آیا خود اشتراک که بعد برای تعین یکی از معانی نیاز به قرینه معینه دارد از نظر ادب عرب تطویل بلاطائل نیست؟ چرا در قرآن لفظ مشترک با قرینه ذکر می‌شود؟ این تطویل بلاطائل است.

همین مطلب را ادیب مسیحی که کتاب نوشته و شبهاتی بر علیه قرآن مطرح کرده است، دکتر اسقف یوسف دره الحداد، من خودم به دیر ایشان رفتم و سال 1999 میلادی فوت کرد، داستان جالبی با ایشان داشتیم، یک اسقف سیاه پوستی آمد. و در گفتگو به اشعار دکتر شبلی شمیل در القرآن و العمران اشاره کردم، دکتر شبلی شمیل یک شخصیتی است که از یک نگاه ماتریالیست است، از یک نگاه فیلسوف بزرگی است، می‎شود گفت پزشک، ادیب و فیلسوف ماتریالیست لبنانی، کتابهایش به زبان فرانسه در کشورهای فرانسوی زبان خواننده دارد، دقت فلسفی ایشان، یک کتاب فلسفی دارد به نام شرح بخنر علی مذهب دارون. فیلسوف معروف آلمانی بخنر را به نقد می‎کشد مقایسه می‎کند با آراء داروین، در القرآن و العمران نسبت به قرآن اشعاری دارد:

دَعْ مِنْ مُحَمَّدٍ فی سَدَی قُرْءَانِهِ                ما قَدْ نَحاهُ لِلُحْمَهِ الْغایاتِ

إنّی وَ إنْ أکُ قَدْ کَفَرْتُ بِدینِهِ                 هَلْ أکْفُرَنَّ بِمُحْکَمِ الایاتِ

أوْ ما حَوَتْ فی ناصِعِ الالْفاظِ مِنْ            حِکَمٍ رَوادِعَ لِلْهَوَی وَ عِظاتِ

وَ شَرآئعٍ لَوْ أنَّهُمْ عَقَلوا بِها                          ما قُیِّدَ الْعِمْرانُ بِالْعاداتِ

نِعْمَ الْمُدَبِّرُ وَ الْحَکیمُ وَ إنَّهُ                رَبُّ الْفَصاحَهِ مُصْطَفَی الْکَلِماتِ

رَجُلُ الْحِجَی رَجُلُ السِّیاسَهِ وَ الدَّهیّ          بَطَلٌ حَلیفُ النَّصْرِ وَ الْغاراتِ

بِبَلاغَهِ الْقُرْءَانِ قَدْ غَلَبَ النُّهَی         وَ بِسَیْفِهِ (بخلقه) أنْهَی عَلَی الْهاماتِ

مِنْ دونِهِ الابْطالُ مِنْ کُلِّ الْوَرَی                مِنْ غآئِبٍ أوْ حاضِرٍ أوْ ءَاتِ

دکتر یوسف حداد می‌گفت من در این دیر نشسته‌ام که حجیت قرآن را بشکنم. این بحث اشتراک را در بحث حجیت قرآن مطرح می‌کنیم که به کار بردن لفظ مشترک با قرینه اوج بلاغت است در یک زبان. که توضیح آن خواهد آمد.

[1]. بحوث فی الأصول نویسنده : الغروی الإصفهانی، الشیخ محمد حسین    جلد : 1  صفحه : 41؛ لا ریب فی إمکان الاشتراک، لعدم موجب لامتناعه ذاتاً أو وقوعیاً، إلا ما ربما یتخیل من أن- جعل ما یستلزم ملازمتین ذهنیّتین استقلالیتین- یقتضی حصول انتقالین دفعه واحده فی آن واحد، إذ المفروض استقلال کلّ منهما بالجعل و عدم ترتب بین المجعولین.

[2]. تشریح الأصول نویسنده : النهاوندی النجفی، علی    جلد : 1  صفحه : 47؛ الاوّل‌ فى کیفیّه وضع المشترک اعلم انه قد اشکل على بعض امکان وقوع الاشتراک و هذا الاشکال بناء على ما توهّم غیر واحد من کون الوضع هو جعل الملازمه الذهنیّه اوّلا فى محلّه لان وضع اللفظ بازاء المعینین على سبیل الاشتراک یستلزم لتحقق الملازمتین الذّهنیتین المستقلّتین و هذا محال امّا وجه الملازمه فواضح لان اللفظ ان لم یکن ملازما لتصوّر المعنیین بعد الوضعین فهو انکار لوقوع الاشتراک لان ما لم یقع کیف یجعل و کیف یتعلق به الاراده حتى یجعل و ان کان ملازما لتصور المعنیین دفعه بحیث صارت ملازمه واحده فهى غیر مقصوده للواضع و لا هو ناظر الیها فکیف تصیر مجعوله من طرف الواضع مع عدم تعلق نظر بها و انما کان نظره متعلقا بکل واحد من المعنیین فى حاله انفراده فلا بدّ من تحقق الملازمه مع کل واحد بانفراده فیصیر نتیجه الوضعین الملازمتین المستقلتین یعنى حصول الملازمه بین اللفظ و بین احد المعنیین بانفراده و هذا هو محال فالحاصل ان الاشتراک بناء على ان الوضع هو جعل الملازمه مستحیل و اما بناء على انه تعهّد الاستعمال فى الموضوع له و انه تعهد لعدم التکلم باللفظ الّا عند اراده تفهیم المعنى فامر معقول و واقع لان الوضع على ذلک لیس الّا العزم على دوام ثبوت اراده تفهیم الموضوع له مع وجود اللفظ بعمومه یعنى استلزام اللّفظ بعمومه یعنى استلزام اللّفظ لتلک الاراده و هذا هو کون کلّ فرد من افراد اللفظ الخاصّ مع تلک الاراده و هذا الاستلزام و العموم لما کان اختیاریّا بعدم اختیار التکلم بهذا اللّفظ الّا عند اراده التفهیم یمکن التبعیض فیه بان یکون بناء الواضع و تعهّده على التکلّم باللّفظ عند اراده تفهیم المعنى و التکلم به عند اراده تفهیم معنى آخر ایضا فعموم اللفظ الخاص انما هو مع اراده تفهیم احد المعنیین و لا یوجد مع غیر اراده تفهیم احدهما فیصیر المتعهّد بالفتح فى کل وضع فى المشترک قضیّه جزئیه متبعضه یعنى یقع اللّفظ فى بعض الاوقات مع اراده تفهیم هذا المعنى و فى بعض الاوقات مع اراده تفهیم المعنى الآخر و الحاصل ان الوضع و هو التّعهد على استلزام کلّ فرد من افراد اللفظ الخاص لاراده تفهیم المعنى الخاص یشتمل على عموم الاستلزام فى افراد اللفظ الخاص للمعنى الخاص‌.

[3]. بحوث فی الأصول نویسنده : الغروی الإصفهانی، الشیخ محمد حسین    جلد : 1  صفحه : 41؛ و یندفع بأن الوضع لیس علّه تامه للانتقال بل مقتض له و حیث ان فرض الاشتراک فرض اقتضاءات متساویه الأقدام، فلا یکون المقتضی فعلیاً إلا بالقرینه المعینه. و اما مع تعدد القرینه أو ملاحظه الانتقال التصوری، فنمنع استحاله انتقالین دفعه فی آن واحد، لبساطه النّفس و تجردها کما یشهد له حضور الموضوع و المحمول معاً عند الحکم بثبوته له.

دانلود فایل
پیمایش به بالا