امر هفتم: تاریخچه اصول در مکتب تشیع و مکتب خلفا
امر هفتم از امور مقدمی، پیشینه تاریخی علم اصول در مکتب تشیع و مکتب خلفا است. خیلی مختصر به آن اشاره میکنیم و ممکن از است از جهاتی مفید باشد. در مکتب خلفا مشهور این است که اول کسی که در علم اصول نگاشتهای دارد شافعی بوده است. فخر رازی در کتاب مناقب شافعی به این مطلب اشاره میکند. صاحب کشف الظنون به این مطلب اشاره میکند و ادعا میکند الرساله شافعی که به درخواست ابوالسعید ابن المهدی از علمای اهل سنت زمان شافعی نگاشته شده، «اقدم رساله فی الاصول» است.
البته خیلی هم مهم نیست لکن ما شواهدی داریم حتی در بین اهل سنت قبل از شافعی نیز مدونههای اصولی داشتهاند.
ابن خلکان در وفیات الاعیان از ابویوسف یعقوب بن ابراهیم متوفای 182 هجری تعبیر میکند « وأول من وضع الکتب فی أصول الفقه على مذهب أبی حنیفه،»[1]، ابن ندیم در فهرست نقل میکند از شیبانی متوفای 189 که تالیفی در اصول فقه داشته است. همینجا در پرانتز عرض کنم استفاده شافعی از فقیه متقدم خودش شیبانی در مباحث اصولی و فقهی فراوان است که با مراجعه به این دو گرایش، کاملا تحت تأثیر بودن شافعی را از شیبانی به صورت واضح میبیند. خودش هم در جایی گزارش گری میکند که «کتبت من کتب الشیبانی حمل بعیر»[2] من به اندازه بار شتر از کتب شیبانی نوشتهام.
من قبل از این به این نتیجه رسیده بودم ولی دو سال پیش در عربستان دیدم کسی در رساله دکتری مقارنه میدانی بین این دو کرده است بین مباحث فقهی اصولی شیبانی و شافعی و تأثر شافعی از شیبانی را بیان کرده است
حالا نکته مهم این است که در بین اهل سنت در تدوین کتب اصولی دو گرایش است که با هم تفاوت دارند.
گرایش اول: بیشتر علمای شافعیه تابع این گرایش هستند که مسائل اصول را مستقل از مباحث فقهی و نه برای توجیه فتاوای فقهی نگاشتهاند. مسائل اصول را مینویسند میگویند نتایج مسائل این است هر کسی میخواهد در فقه به هر صورتی از آن استفاده کند.
گرایش دوم که گفته شود مطلب روشنتر میشود. بیشتر گرایشهای تعقلی هم در بین گرایش اول دیده میشود. برخی کتب گرایش اول را اشاره کنم که در برخی از مباحث اصول مقارن ممکن است مفید باشد.
از حدود اوائل قرن چهارم این گرایش شکل گرفت و حالا به ترتیب منطقی اگر بخواهیم بگوییم کتب مهم آنها عبارتند از:
کتاب اول: ابوبکر صیرافی متوفای 330 هجری در کتاب البیان فی دلائل الاعلام علی اصول الاحکام.
کتاب دوم: قاضی ابوبکر باقلانی متوفای 403 در کتاب التقریب و الارشاد فی ترتیب طرق الاجتهاد.
از عمدهترین تالیفات این گرایش اصولی سه کتاب زیر است:
کتاب سوم: المستصفی غزالی است.
کتاب چهارم: الاحکام فی اصول الاحکام آمدی است.
کتاب پنجم: المحصول فی اصول الفقه رازی است.
می شود گفت آخرین کتابی که تا قرن هفتم این گرایش نزج داشت و آورده داشته است و آخرین کتابی که در آغاز قرن هفتم نگاشته شد و این گرایش اصولی اهل سنت تمام شد و بعد از آن آورده جدیدی در مسائل اصولی در این گرایش پیدا نمیکنیم، کتاب ششم است.
کتاب ششم: منتهی السئول و الامل فی علمی الاصول و الجدل از ابن حاجب ادیب نحوی است متوفای 644 هجری.
گرایش دوم: این است که کتب اصولی نوشتهاند برای دفاع از فتاوای فقهی مذهبشان. این را خوب دقت کنید مثلا حنفیها فتاوای ابوحنیفه را که این گرایش هم در بین احناف ظهور پیدا کرد. به فتاوای ابوحنیفه تعبد کردهاند گفتند برای این فتاوا باید ادله اصولی بنگاریم، آن وقت مسائل اصولی طراحی کردند که آنها را به آن نتیجه برساند. همه تلاش این است که مسئله اصولی طرح میشود، این مسئله به صورتی نتیجه دهد که فتوای ابوحنیفه به کرسی بنشیند.
گرایش اول اینگونه نیست و گرایش خوبی است. گرایش اول مسائل اصولی را طرح میکند و ظهورات آن را پیدا میکند و اعتبار اصولی و نظری را پیدا می کند فارغ از نتیجه فقهی. ولی در گرایش دوم تنها برای دفاع از فتاوای فقهی مذهب خودشان اصول نگاشته شده است. لذا مسائل اصولی رقیق، ضعیف و گاهی متناقض مطرح میشود.
از بین این کتب:
کتاب اول: رساله فی الاصول از ابومنصور ماتریدی است،
کتاب دوم: مأخذ الشریعه فی الاصول از ابوبکر جصاص است،
کتاب سوم: تمهید الاصول از سرخسی است.
اینها تنها برای اینکه فتاوای مذهبشان را برهانی کنند و به نظر خودشان برای فتوا برهان بسازند، مسائل اصول را تدوین کردهاند. این گرایش گرایش بسیار ضعیف و منحطی در مسائل اصولی است.
بیان یک نکته: (گرایش سوم از گرایشان اصول اهل سنت) سلفیه اهل سنت که منهم الوهابیه با همه گرایشهایشان با اینکه سلفیه بر خلاف سایرین از اهل سنت باب اجتهاد را مفتوح میدانند مثل ما، سلفیه تقید به مذهب خاص ندارد. کسی که باب اجتهاد را مفتوح بداند اقتضایش بحث عمیق در اصول است. لکن متأسفانه یا با کمال خوشبختی سلفیه از اهل سنت که امروز فراوان هم در مکه و مدینه و در دانشگاهها و تا جنوب شرق آسیا و اروپا و همه جا هستند، از نظر مباحث اصولی بسبار بسیار ضعیف هستند، درحدی که الان در بالاترین دوره تحصیلی در عربستان در علم اصول کتاب 80 صفحهای از بن عثیمین میخوانند. که این 80 صفحه اصول را اگر کسی با اصول شیعه در عصر غیبت صغرا هم مقایسه کند، میبیند اصول سلفیه بسیار ضعیفتر از اصول شیعه در عصر غیبت صغرا است. لذا هر چه اصول قویتر باشد رمز موفقیت و غلبه در مناظره بر آنها قوت اصولی است. بارها اتفاق افتاده در مباحثه با خودشان شبههای را مطرح کردم، مستحضر نبودند، شعب مختلف را مطرح کردم و کمک از مسائل اصولی باعث گیج شدن مخاطب شده است.
یک وقتی در دیدار با قرضاوی که کتاب الاجتهاد و التجدید نوشته بود، آن را نقد کردم در جلسه دوم برای افطار دعوت کرد منزلش، آنجا برخی ابداعات شیخ انصاری مانند بحث حکومت و ورود را مطرح کردم. دو دلیل مطرح کردم گفتم رابطه بین این دو چیست؟ گفت تخصیص است، گفتم نه، گفت تخصص است، گفتم نخیر، در حالی که او نتوانست حل کند. و بسیار تعجب کرد. در سفرهای بعدی برخی کتب اصولی و برخی کتب شهید صدر را برایش بردم.
فعلا بحث دیگری نسبت به سیر تاریخ در اهل سنت نداریم.
مرحله دوم اصول در نزد شیعه امامیه است. تطور سیر مسائل اصولی در نزد شیعه چگونه بوده است؟ مختصر چهار یا پنج مرحله را اشاره کنیم و بعد وارد امر مقدمی هشتم شویم.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه بیست و پنجم (دوره دوم مباحث الفاظ) – 08/08/1403 – 25/04/1445
تدوین اصول در مذهب اهل بیت علیهم السلام
در امر هفتم از مقدمات ورود به مباحث اصول، اشاره کردیم که گذرا به تاریخ تدوین اصول در نزد مکتب خلفا و مذهب اهل بیت علیهم السلام اشاره میکنیم، مکتب خلفا را گذرا اشاره کردیم.
مسائل اصولی در زمان ائمه معصومین علیهم السلام
ما در روایات اشاراتی به مسائل علم اصول و کیفیت استفاده اعتبارات فقهی از مسائل اصولی میبینیم، دوره قبل موارد را ذکر کردیم و دوستان اشاره کنند[3].
مثلا برای استفاده حکم شرعی در روایات حضرت امیر علیه السلام تمسک به قیاس اولویت، یا در بعضی از روایات تمسک به مفهوم شرط، یا در برخی از روایات استدلال به دلالت نهی بر فساد در عبادات را میبینیم. این یک نگاه که مصادیقش را اشاره میکنند که مراجعه کنید.
در همین دوره ما تکنگاری در بعضی از مسائل علم اصول که در آن زمان مبتلیبه بوده است، توسط روات بزرگ شیعه را شاهدیم، مثلا هشام بن حکم دو کتاب از ایشان گزارشگری میشود، یکی کتاب الالفاظ و دوم کتاب الاخبار کیف تصح که از گزراشگریها معلوم میشود این دو کتاب اصولی است.
در بحث تعارض که در زمان اهل بیت علیهم السلام بسیار به عنوان اختلاف الحدیثین تعبیر میشد، ما میبینیم از یونس بن عبدالرحمن کتاب اختلاف الحدیث و مسائله گزارشگری میشود، بحث تعارض از مسائل مهم علم اصول است، تکنگاری در زمان اهل بیت علیهم السلام هست، از فضل بن شاذان رسالهای نقل شده در اجتماع امر و نهی که از مباحث مهم علم اصول است. در فروع کافی استدلالات فضل بن شاذان را بر دلالت نهی بر فساد شیخ کلینی گزارشگری میکند، بر اینکه امر به شئ مقتضی نهی از ضد هست یا نه؟ جالب است تفاوت بین این دو مسئله اصولی؛ نهی دال بر فساد است و بحث اجتماع امر و نهی، و اگر کسی بین همین مسائل اصولی که از فضل بن شاذان باقیمانده و گزارشگری میشود و الرساله شافعی در علم اصول که اهل سنت به آت اعتنا میکنند، در اصول مقارنه کند، عمق فکر اصولی شیعه را در همان زمان بر اهل تسنن میبیند.
این تکنگاریها در زمان حضور اهل بیت علیهم السلام بوده است.
در غیبت صغری علما از دو عالم بزرگ شیعه از خاندان بنی نوبخت، تک نگاریهای آنان را در علم اصول گزارشگری میکنند، یکی اسماعیل بن ابی سهل نوبختی در عصر غیبت صغری کتاب عموم و خصوص دارد، و النقض علی عیسی بن ابان فی الاخبار، یک بحث بسیار گستردهای در غیبت صغری مطرح بوده که آیا اخبار واحد حجت است یا نه؟ ابن قبه رازی، که یک عالم دقیق متشیع است، ابن قبه سنی بوده و شیعه شده و در عصر غیبت صغری نقش بسیار عمدهای در مباحث کلامی شیعی و در تثبیت شیعه فی الجمله در زمان خلأ رهبری داشته است که مباحثش بسیار مهم است و شیخ مفید، شیخ صدوق و شیخ طوسی مباحث ایشان را گزارشگری میکنند، بحث اصولی ایشان که عدم حجیت خبر واحد و استحاله حجیت خبر واحد باشد تا الان در مباحث اصولی ما مطرح است. و نظر ایشان و ادله ایشان مورد مناقشه قرار میگیرد.
فرد دوم حسن بن موسی نوبختی است در عصر غیبت صغری است، نجاشی از ایشان اینگونه تعبیر میکند «شیخنا المتکلم المبرز على نظرائه فی زمانه قبل الثلاثمائه و بعدها»[4]، تک نگاریهای ایشان را در اصول ببینید، کتاب العموم و الخصوص، کتاب خبر الواحد و العمل به.
در عصر غیبت کبری اولین تدوین فی الجمله کامل مباحث اصولی را ما از شیخ مفید گزارشگری داریم، که شاگر ایشان مرحوم کراجکی در کتاب کنز الفوائد که به دست ما رسیده است، در این کتاب مختصر کتاب التذکره باصول الفقه شیخ مفید را مینگارد، و تصریح میکند که «(مختصر التذکره باصول الفقه) استخرجته لبعض الاخوان من کتاب شیخنا المفید أبی عبد الله محمد بن محمد بن النعمان رضی الله عنه وقدس سره»[5]، اصل کتاب شیخ مفید در دست ما نیست ولی مختصر آن را کراجکی نقل کرده و در دست ما هست. کنگره شیخ مفید همین کتاب را چاپ کرده تحت عنوان رساله شیخ مفید در اصول و حال اینکه مناسبتر این بود که بنویسد مختصر رساله شیخ مفید در اصول.
بعد دو کتاب مهم از سید مرتضی، کتاب الذریعه و از شیخ طوسی کتاب عدۀ الاصول که در دست است و هر دو کتاب اصولی است.
همینجا اشاره کنم جا به یک اشتباهی که بعضی از محققان دارند که مینویسد شیخ طوسی دو کتاب اصولی دارد، یکی کتاب عدۀ الاصول، و دیگری کتاب تمهید الاصول، کتاب تمهید الاصول شیخ طوسی کتاب اصولی نیست.
سید مرتضی کتابی دارد الجمل العلم و العمل در علم کلام و در فقه است، قسمت فقهی این کتاب را ابن براج شرح کرده است و قسم کلامی این کتاب را شیخ طوسی شرح کرده است و اسمش را گذاشته تمهید الاصول، که تمهید الاصول شیخ طوسی کتاب کلامی است نه کتاب اصولی. کتاب اصولی شیخ طوسی همان کتاب عدۀ الاصول است.
بعد از شیخ طوسی وضعیت تدوین و نگارش کتب اصولی شیعه چگونه بوده است؟
بیان یک نکته: مجمع التقریب بین المذاهب یک موسوعهای را تدارک دیده است تحت عنوان موسوعه اصول فقه مقارن، که میخواهد مباحث اصولی را بین شیعه و اهل سنت مقارنه کند، جمعی از محققان نوشتهاند، یک جلد قطور به دست من رسیده است که مطالعه کردم و کنار گذاشتم، در این کتاب وقتی میخواهد دورههای اصول را در نزد شیعه نگارش کند، این مطلب را مینویسند بعد از شیخ طوسی تا اواخر قرن ششم حدود صد و خوردهای سال «لم نعثر فی هذا العهد تألیفا مهما فی الاصول الی عهد سدید الدین الحمصی له کتاب فی الاصول باسم المصادر»، میکنند بعد از شیخ طوسی تا حدود یک و نیم قرن اصول شیعه در رکود بود، و ما در این عهد معهود نداریم کتابی در اصول نوشته شده باشد، تا زمان سدید الدین حمصی که کتاب المصادر را در اصول نوشته است که آن هم موجود نیست.
عرض ما این است که این نگاه و این تحلیل، بی انصافی و فاقد دقت علمی است، آیا هر کسی بدون میتواند قلم به دست بگیرد و مطلب بنویسد؟ این در بین اهل سنت پخش شده و مورد استفاده قرار میگیرد. شما ببینید در همین زمان گزارشگریهایی که از کتب اصولی و بعضی کتب اصولی قوی نگاشته شده است؛
اول: غنیه النزوع الی علمی الاصول و الفروع، درست این الاصول عنوان کتاب شاید اصول عقائد باشد، ولی مباحث اصولی غنیه النزوع را مراجعه نمایید. طبق تحقیق اگر فقه شیخ طوسی از طرف ابن ادریس مورد مناقشه جدی قرار گرفته است، اصول شیخ طوسی از طرف ابن زهره مورد مناقشه جدی قرار گرفته است.
دوم: در همین دوران احمد بن حسین بن احمد خزاعی نیشابوری جد ابوالفتوح رازی صاحب تفسیر، تلمیذ سید مرتضی و سید رضی و شیخ طوسی است، کتاب اصولی از ایشان به نام المفتاح گزارشگری شده است.
سوم: مفید ثانی فرزند شیخ طوسی کتاب اصولی دارد المرشد الی سبیل المتعبد.
چهارم: ابوالمحاسن بیهقی از مشایخ قطب الدین راوندی و ابن شهر آشوب کتاب صیقل الالباب فی علم الاصول و التنقیح فی اصول الفقه.
پنجم: ابوالحسن بیهقی سبزواری معروف به ابن فندق، کتاب نهج الرشاد فی اصول الفقه.
ششم: قطب راوندی، کتاب المستقصی فی شرح الذریعه سید مرتضی.
این کتب در همین دوره نوشته شده است چرا شما بدون تحقیق نوشتهاید که حدود یک قرن و نیم دوره رکود اصول شیعه بوده است؟
بعد از شیخ طوسی این تک نگاریها در مباحث علم اصول بوده است تا زمان علامه حلی این عالم نابغه جهان اسلام، که ایشان با نوشتن حدود شش یا هفت کتاب اصولی یک تحولی در علم اصول ایجاد کردند، کتب اصولی ایشان مبادی الوصول الی علم الاصول، منتهی الوصول الی علمی الکلام و الاصول، نهج الوصول الی علم الاصول، نهایه الوصول الی علم الاصول، که خود ایشان در خلاصه الاقوال در مورد نهایه الوصول میفرمایند «کتاب جامع فی أصول الفقه لم یسبقه أحد»[6] که پنج جلد چاپ شده است، غایه الوصول و إیضاح السبل فی شرح مختصر منتهى السؤل و الأمل فی أصول الفقه، النکت البدیعه فی تحریر الذریعه.
زمان علامه حلی کتب اصولی شیعه علی رأس القمه قرار میگیرد.
در مقدمه منتهی الوصول علامه حلی این جمله را دارند که در بیست و شش سالگی به تألیف کتب فلسفی پایان دادم و به نوشتن اصول و فقه پرداختم، قاضی بیضاوی متخصص درجه یک اهل تسنن در فقه و اصول و مفسر و علوم ادب، یک نامهای دارد به علامه حلی عبارتش این است «یا مولانا جلال الدین أدام اللّه انت امام المجتهدین فی علم الاصول»، اگر سال آخر عمرش این نامه را نوشته باشد، با اختلافی که در سن قاضی بیضاوی هست، علامه حلی نهایت سی و هفت یا چهل و یک سال سن داشتهاند، یک پیرمرد در نامه به علامه حلی مینویسد که «انت امام المجتهدین فی علم الاصول».
من احساس ناراحتی میکنم که علامه حلی جزء نوابغ جهان اسلام است، آیا ما نباید کتابهایی در مورد منهج فقهی، اصولی رجالی، کلامی علامه حلی بنویسیم؟ چه کار کرد این انسان؟ رسالههای سطح چهار ما آیا مطالب ضروری است یا مطالب علمی اینگونه است؟
ما اگر بخواهیم اصول شیعه را در چند دوره خلاصه گیری کنیم که هر دوره نیاز به بررسی خاص دارد، عرض ما این است که پنج دوره بر اصول شیعه گذشته است و هر دوره احتیاج به بررسی دارد.
دوره اول: توجه به نقش قواعد اصولی در استنباط و تکنگاری در علم اصول که از زمان حضرت امیر علیه السلام تا اوائل غیبت کبری است.
دوره دوم: تدوین دانش اصول به عنوان یک دانش نه تکنگاری از عصر شیخ مفید تا آغاز تسلط اخباریان بر حوزه عراق و کربلا تا اواخر قرن دهم.
دوره سوم: رکود نسبی علم اصول از اوائل قرن یازدهم و تسلط اخباریان تا زمان وحید بهبهانی که این دوره خیلیی نیاز به تحلیل دارد.
دوره چهارم: زمان وحید بهبهانی تا زمان شیخ انصاری، وحید بهبهانی و تلامذه ایشان دو تلاش بسیار عمده و ماندنی در این دوره داشتند؛
تلاش اول: تلاش کردند جلوی روش افراطی مکتب خلفا را در توسعه ادله احکام شرعی بگیرند، مکتب خلفا ورود کرده بود، مواردی مثل قیاس، استحسان، سد ذرایع و فتح ذرایع و مصالح مرسله و چنان مأخذ اعتبارات فقهی را توسعه داده بودند که هر چیزی به دستشان رسیده بود به عنوان مأخذ برای اعتبار فقهی درست کرده بودند. تلاش اول ایستادگی در مقابل اهل سنت.
تلاش دوم: رد برهانی و استدلالی مطالب اخباریان در نقد علم اصول.
دوره پنجم: از زمان شیخ انصاری تا الان که این دوره را در یکی از مباحث گذشته اشاره کردهایم.
امر هشتم خواهد آمد.
[1]. وفیات الأعیان نویسنده : ابن خلکان جلد : 6 صفحه : 382؛ وأول من وضع الکتب فی أصول الفقه على مذهب أبی حنیفه،.
[2]. این مطلب را بسیاری از فوائد الاصول محقق نائینی نقل کردهاند، فوائد الاُصول نویسنده : الغروی النّائینی، المیرزا محمد حسین جلد : 1 صفحه : 8؛ استنسخ فی المدّه لنفسه من کتب الشّیبانی ما استحسن و قد أذعن الشّافعی نفسه بذلک، و أعلن فقال من غیر نکیر «کتبت من کتب الشّیبانی حمل بعیر».
[3]. در تاریخ 17 مهر 1391 به این موارد اشاره شده است؛ نکته اول: روایات ائمه علیهم السلام
مورد اول: حدیث صحیحی که ابن ادریس در مستطرفات سرائر 3/575 از اصل بزنطی و اصل هشام بن سالم نقل میکند، از امام باقر علیه السلام «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ إِلَیْکُمْ وَ عَلَیْکُمُ التَّفَرُّعُ»، از این روایت استفاده میشود که ائمه در صدد القای اصول و قواعد کلی بودهاند که با تفریع بر آن قواعد میتوان استفادههای فقهی را از آنها داشت. یا اشاره به بعضی از قوعد اصولی که در مورد دوم امام باقر علیه السلام استدلال حضرت امیر را بر مفهوم موافقت و قیاس اولویت در استنباط فقهی بیان میکنند.
مورد دوم: تهذیب الاحکام 1/119، «314- 5- وَ أَخْبَرَنِی الشَّیْخُ أَیَّدَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: جَمَعَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ أَصْحَابَ النَّبِیِّ ص فَقَالَ مَا تَقُولُونَ فِی الرَّجُلِ یَأْتِی أَهْلَهُ فَیُخَالِطُهَا وَ لَا یُنْزِلُ فَقَالَتِ الْأَنْصَارُ الْمَاءُ مِنَ الْمَاءِ وَ قَالَ الْمُهَاجِرُونَ إِذَا الْتَقَى الْخِتَانَانِ فَقَدْ وَجَبَ عَلَیْهِ الْغُسْلُ فَقَالَ عُمَرُ لِعَلِیٍّ ع مَا تَقُولُ یَا أَبَا الْحَسَنِ فَقَالَ عَلِیٌّ ع أَ تُوجِبُونَ عَلَیْهِ الْحَدَّ وَ الرَّجْمَ وَ لَا تُوجِبُونَ عَلَیْهِ صَاعاً مِنْ مَاءٍ إِذَا الْتَقَى الْخِتَانَانِ فَقَدْ وَجَبَ عَلَیْهِ الْغُسْلُ فَقَالَ عُمَرُ الْقَوْلُ مَا قَالَ الْمُهَاجِرُونَ وَ دَعُوا مَا قَالَتِ الْأَنْصَارُ.». قیاس اولویت را دلیل بر قول مهاجرین گرفتند.
مورد سوم: تمسک به مفهوم شرط در روایات اهل بیت، صحیحه ابی بصیر من لایحضره الفقیه 3/327 «4171 وَ سَأَلَ أَبُو بَصِیرٍ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الشَّاهِ تُذْبَحُ فَلَا تَتَحَرَّکُ وَ یُهَرَاقُ مِنْهَا دَمٌ کَثِیرٌ عَبِیطٌ فَقَالَ لَا تَأْکُلْ إِنَّ عَلِیّاً ع کَانَ یَقُولُ إِذَا رَکَضَتِ الرِّجْلُ أَوْ طَرَفَتِ الْعَیْنُ فَکُلْ» این استدلال به مفهوم شرط در مورد است، میخواهند بفرمایند در ما نحن فیه «ما رکضت الرجل» و این استدلال به مفهوم شرط است.
مورد چهارم: تهذیب الاحکام 4/220 ح 18، صحیحه حلبی امام صادق علیه السلام استدلالی میکنند که از این استدلال استفاده میشود امام علیه السلام نهی را دال بر فساد میدانند در عبادات « 643- 18 یَدُلُّ عَلَى ذَلِکَ مَا رَوَاهُ- مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ رَجُلٌ صَامَ فِی السَّفَرِ قَالَ إِنْ کَانَ بَلَغَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص- نَهَى عَنْ ذَلِکَ فَعَلَیْهِ الْقَضَاءُ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ بَلَغَهُ فَلَا شَیْءَ عَلَیْهِ.» این روایات با یک نگاه دقیق توسط اصحاب ائمه موجب شد در برخی از مباحث علم اصول تک نگاری¬هایی در مورد مباحث علم اصول انجام بشود.
[4]. رجال النجاشی - فهرست أسماء مصنفی الشیعه؛ ص: 63؛ الحسن بن موسى أبو محمد النوبختی شیخنا المتکلم المبرز على نظرائه فی زمانه قبل الثلاثمائه و بعدها.
[5]. کنزالفوائد نویسنده : الکراجکی، أبو الفتح جلد : 1 صفحه : 186.
[6]. مختلف الشیعه فی أحکام الشریعه، ج1، ص: 93؛ ذکره المصنّف فی الإجازه و قال: أنّه فی أربع مجلّدات، و ذکره فی الخلاصه أیضا کما فی النسخه التی اعتمد علیها فی الأمل و الروضات و الریاض و المجالس، و فی الخلاصه المطبوعه: نهایه الوصول فی علم الأصول. و هو کتاب جامع فی أصول الفقه لم یسبقه أحد فیه، فیه ما ذکره المتقدمون و المتأخرون، ألّفه بالتماس ولده فخر الدین، ثمَّ اختصره و سمّاه: تهذیب الوصول إلى علم الأصول کما مرّ.