امر هشتم: رابطه علم اصول با دانش‌های دیگر

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و ششم (دوره دوم مباحث الفاظ) 09/08/1403 26/04/1445

امر هشتم: رابطه علم اصول با دانشهای دیگر

امر هشتم از امور مقدمی، رابطه علم اصول با دانش‌های دیگر است. محقق در علم اصول چون می‌خواهد از مآخذ و ادله بر اعتبارات شرعی و کیفیت دلالت آنها بحث کند و این مآخذ متنوع هستند، کیفیت دلالت هم مختلف است، لذا با علوم و دانش‌های مختلفی سر و کار دارد.

به عبارت دیگر در علم اصول برهان‌های مختلفی برای اثبات مسائل اصولی اقامه می‌شود، این برهان‌ها از قیاس‌های مختلفی تشکیل می‌شود که مواد این قیاس‌ها در بسیاری از علوم دیگر باید اثبات شود. لذا علم اصول از علوم مختلفی در استدلال‌های خودش استفاده می‌کند گاهی این علوم از نظر رتبه بالاتر از علم اصول هستند مثل علم کلام، فلسفه، قرآن و حدیث، گاهی علم اصول از علومی استفاده می‌کند که از نظر رتبه پایین‌تر از خودش هستند مثل علوم لغت، صرف، نحو و علوم بلاغت.

ما به صورت مختصر باید اشاره کنیم به برخی از علوم که رابطه با مسائل اصولی دارند و محقق در اصول به عنوان پیش نیاز باید به برخی از این علوم و برخی از این مسائل توجه کند. به چند علم به صورت اختصار اشاره می‌کنیم؛

دانش اول: علم کلام

اولین دانش که علم اصول در مسائل خودش از این دانش گاهی کمک می‌گیرد، علم کلام است. می‌دانید علم کلام گاهی به فقه اکبر و گاهی علم التوحید و الصفات نام گذاری می‌شود برای خودش مسائلی دارد، تعریف و موضوعش چیست؟ کاری به آن نداریم، هویت علم کلام آن مطالبی است که از نظر اسلام اعتقاد و ایمان به آنها لازم است، این مطالب را توضیح می‌دهد، اقامه دلیل می‌کند و رد شبهات در اینگونه مسائل دارد، علم کلام مباحثی دارد، برخی از مسائل علم کلام جزء مبادی تصدیقی علم اصول است که در علم کلام باید تحقیق شود.

از اهم مباحث علم کلام بحث از صفات الهی است، به دو صفت اشاره می‌کنیم و تأثیر آن را در مباحث اصولی ببینید.

صفت اول: اثبات صفت حکمت برای ذات مقدس حق، یعنی چه و به چه دلیل؟ در علم کلام متکلم بعد از فراز و فرودها نتیجه می‌گیرد که خداوند حکیم است، «ان الله تبارک و تعالی حکیم»[1].

مثال اول: شما در مباحث اصول ببینید از مباحث علم اصول، اعتبار اصولی لفظی و جریان اصول لفظی در کلام شارع است، اصالۀ الظهور، اصل محوری در فهم نصوص شارع است. محور استدلال در مسائل اصولی برای اصالۀ الظهور این است که گفته می‌شود این لفظ و کلامی را که شارع در قرآن و سنت به آن تلفظ کرده، این لفظی که شارع مطرح می‌کند و یک ظهوری دارد، یا غیر ظاهر را به حکم قرینه اراده کرده که واجب است به آن اتخاذ کنیم، اگر شارع قرینه نیاورده و ظاهر را اراده نکرده است، خلاف حکمت خداوند است، اغراء به جهل است و خداوند حکیم از آن پیراسته است.

ماده این قیاس شما که حجیت ظواهر را تشکیل می‌دهد و یکی از مهمترین مسائل علم اصول است، مبتنی بر مسئله حکمت خداوند است، «ان الله حکیم» که این در علم کلام باید ثابت شود و جوانب و معنا و محدوه آن بررسی شود.

مثال دوم: در بحث فرق بین اطلاق و عموم، محققان از اصولیان، سریان و شمول را در مطلق با اجراء مقدمات حکمت می‌دانند، یکی از مقدمات، مقدمات حکمت این است که اگر مفاد لفظ مطلق شمول و سریان هست، مولا نصب قرینه بر خلاف نکرده است، اگر این اطلاق را اراده نکرده باشد بدون نصب قرینه، خلاف حکمت است. لذا باید حکمت و محدوده و دلیل آن بررسی شود.

آیا تقلید در برهان‌های علم فقه جایز است یا نه؟ به نظر ما اگر مواردی اختلافی باشد، گاهی مباحث اعتقادی دخیل در اصول مباحث اعتقادی بین مسلمین است و گاهی بین مذهب است، به نظر ما اگر تقلید باشد مشکل می‌شود.

مثال سوم: حکمت در بحث تزاحم، یک بحثی است که بسیار ثمره فقهی دارد، ملاک ترجیح یکی از متزاحمین بر دیگری چیست؟

ما سال قبل در بحث تعادل و تراجیح، بحث کردیم که در بحث تزاحم ملاکات ترجیح چیست؟ آیا همه ملاکات به یکی برمی‌گردد یا نه؟ ملاک مهم در ترجیح یکی از دو متزاحم، ترجیح اهم بر مهم است، به چه دلیل؟ خلاصه بحث این است که اگر شارع مقدس با وجود اهم، وظیفه مهم را برای انسان فعلی قرار بدهد ترجیح مرجوح بر راجح است و ترجیح مرجوح بر راجح خلاف حکمت است. حکمت چیست که یک مسئله کلامی است. یا در موارد مختلف در اصول استدلال می‌شود که نقض غرض است و نقض غرض بر مولای حکیم قبیح است، حکمت دخالت پیدا می‌کند. یا این مورد تکلیف ما لایطاق است و مولای حکیم به انسان تکلیف ما لایطاق نمی‌کند.

صفت دوم: از صفات خداوند که در علم کلام از آن بحث می‌شود، صفت لطف است، «اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ»[2]، این لطف یک قاعده مشهور و محل نزاع در علم کلام است، «هل یجب علی الله اللطف ام لا؟».

اشاعره از اهل سنت قائلند وجوب لطف بر خداوند معنا ندارد، فخر رازی در یکجا می‌گوید هیچ وجوبی بر خداوند نیست، گاهی هم به معتزله و شیعه همجه می‌کند که شما چه کاره هستید که بگویید بر خداوند واجب است فلان چیز؟ اشاعره منکر هستند، معتزله و شیعه قائل به وجوب لطف بر خداوند هستند با اختلاف در تفسیر، حتی الهیات مسیحیت یکی از مباحثش مهمش لطف علی الله است، تعبیر انگلیسی فرانسوی است تعبیر (گریس)، شبیه قاعده لطفی است که ما قائلیم.

این قاعده لطف گاهی در مسائل علم اصول مبدء تصدیقی می‌شود؛ در بحث حجیت اجماع یکی از مآخذ و اعتبارات فقهی گفته می‌شود اجماع است، شیعه صرف اجتماع را معتبر نمی‌داند اینکه یک عده در جایی جمع شدند و چیزی را گفتند، و شیعه برای «لا تجتمع امتی علی الخطأ» هم ارزشی قائل نیست. لذا مرحوم مظفر از محقق اصفهانی این تعبیر را دارند «هم الاصل له و هو الاصل لهم»، اصل اجماع از آنهاست و اصل آنها هم بر پایه اجماع است، تازه اجماع سه نفر نه اجماع امت، در بحث اجماع شما توجه دارید که یکی از مبانی در حجیت اجماع، مبنای شیخ طوسی و تابعین ایشان است، استناد حجیت اجماع به قاعده لطف است. باید علم کلام قاعده لطف و محدوده آن را بررسی کرد و باید بررسی کرد که آیا این قاعده لطف در بحث اجماع جریان پیدا می‌کند یا نه؟

در مباحث برائت «رفع ما لایعلمون» ظاهرش اطلاق دارد چه قبل فحص و چه بعد از فحص، اصولیان بحث دارند که به چه دلیل این اطلاق «رفع ما لایعلمون» را مقید به بعد از فحص بدانیم؟ برای بیان تقیید بعضی به روایات و بعضی به اجماع تمسک می‌کنند و بعضی می‌گویند «نقیده ببعد الفحص لقاعدۀ اللطف». که باید توضیح داد معنای قاعده لطف چیست و چگونه دال بر تقیید است؟ در خصوص تقیید شهید صدر مطالبی دارند که ما نقد کردیم. این مسئله کلامی اینجا دخالت داده می‌شود.

آیا متجری عقاب دارد یا نه؟ بحث پردامنه که آخرش منتهی می‌شود به دو طائفه روایت، از یک طائفه استفاده می‌شود که متجری عقاب دارد و از یک طائفه استفاده می‌شود که متجری عقاب ندارد، تعارض شکل می‌گیرد، چه کنیم؟ بعضی بین این دو طائفه روایت جمع می‌کنند و بعضی هر دو طائفه را طرح می‌کنند و سراغ عمومات فوقانی می‌روند، محقق نائینی می‌فرمایند آن روایاتی که می‌گویند متجری عقاب ندارد، باید طرح کنیم چون این روایات مخالف با قاعده لطف هستند.

اینها تأثیر این مسئله کلامی است در مسائل اصولی.

دانش دوم: علم فلسفه

فلسفه اطلاقات مختلفی است، گاهی به همه علوم حقیقی و چه نظری شامل ریاضیات، الهیات، طبیعیات، اخلاقیات، سیاسیات و امور منزل فلسفه می‌گویند، که مقصود ما این نیست. گاهی به تمام علوم عقلی در مقابل علوم تجربی و علوم نقلی، فلسفه می‌گویند که مقصود ما این نیست، گاهی فلسفه اطلاق می‌شود بر علمی که از احکام وجود بما هو وجود بحث می‌کند، مقصود ما این علم فلسفه است الهیات بمعنی الاعم و بمعنی الاخص، یک سری مسائل فلسفی هست، حالا اینجا منطق را هم به آن ضمیمه کنید، که بررسی مسائل اصولی احتیاج به بررسی و فهم این مسائل دارد.

چند مثال را اشاره می‌کنیم و بعد مطلبی را از محقق خویی در مورد اینکه علم منطق را از مقدمات استنباط نمی‌دانند یک توضیحی نسبت به مطلب ایشان می‌کنیم.

ما در منطق یا فلسفه به اختلاف مبانی، بحثی داریم به عنوان استحاله اجتماع ضدین، (ممکن است بعد از طرح این مباحث بلافاصله این مطلب به ذهن شما بیاید که علامه طباطبائی و امام خمینی و برخی از محققان دیگر دارند که علم اصول از علوم اعتباری است، برخی از مباحث مربوط به علوم حقیقی است و دخلی در علوم اعتباری ندارد این را وعده می‌دهم که باید در جای خودش به مناسبت اشاره کنیم، مطلب ایشان را دقیقا تحلیل کنیم و ببینیم درست است یا نه)

در فلسفه یا منطق یک قاعده داریم استحاله اجتماع ضدین، - این هم که گفتیم در فلسفه یا منطق، توجه دارید کل بحث تقابل از دیدگاه مثل ارسطو و حکماء مشاء بحث منطقی است لذا مشائین از تقابل در منطق بحث می‌کنند. ولی شیخ اشراق، صدر المتألهین، حکمت متعالیه و پیروان حکمت متعالیه بحث تقابل را از مباحث فلسفی ضمن بحث وحدت و کثرت می‌دانند، - از مباحث منطق یا فلسفه بحث استحاله اجتماع ضدین است.

ما نیاز نداریم موارد را ذکر کنیم، رسائل و کفایه الاصول خوانده‌اید، انبوه موارد در مسائل اصولی شما استدلال می‌کنید که اینگونه نیست به خاطر استحاله اجتماع ضدین، بحث می‌کنیم که این مسئله اجتماع ضدین است و اجتماع ضدین استحاله دارد، اجتماع امر و نهی، بحث مشتق و بحث قطع و خیلی از موارد به مسئله اجتماع ضدین تمسک می‌شود.

همینگونه از مباحث منطقی فلسفی، اجتماع مثلین است، اجتماع مثلین یا مطلق استحاله دارد یا استحاله ندارد که بعضی قائلند یا در بعضی از موارد استحاله که بعضی دیگر قائلند. شما بحث اجتماع مثلین را در مباحث اصول ببینید، از این امر فراوان استفاده می‌شود، مقدمه واجب، مقدمات داخلی واجب، وجوب نفسی دارد، وجوب غیری هم دارد یا نه؟ جمعی از اصولیان از جمله محقق خراسانی می‌گویند وجوب غیری برای مقدمات داخلی استحاله دارد، و دلیل این است که چون اجتماع مثلین است.

اگر شرط متعدد باشد و جزاء واحد باشد، آیا ظهور در تعدد جزاء دارد یا نه؟ بعضی می‌گویند جزاء واحد است، اگر جزاء متعدد شود، اجتماع مثلین بر طبیعت واحد می‌شود و این هم جایز نیست.

این مسئله منطقی فلسفی که باید بررسی شود. بحث کلی طبیعی از مسائل طویل الذیل فلسفی است، اصلا کلی طبیعی در خارج موجود است یا نه؟ یا وجود کلی طبیعی در خارج به وجود افراد است، رابطه کلی طبیعی با افراد و کلام رجل همدانی و بحثهای مهم فلسفی که در فلسفه بحث می‌شود و همه مباحث آن بحث فلسفی است.

بحث کلی طبیعی در انبوهی از مسائل اصولی دخالت دارد، در بحث اوامر در بحث مره و تکرار، در نهی ترک طبیعت است، استصحاب کلی، در اصل مثبت، در عام و خاص، در نکره در سیاق نهی، در بحث اجتماع امر و نهی، در بحث تعدد عنوان موجب تعدد معنون می‌شود یا نه؟ همه آنها به یک صورتی به بحث کلی طبیعی مرتبط است.

مباحث حیثیت تعلیقیه و تعلیلیه، این مسئله خارج محمول است، این مسئله محمول بالضمیمه است، این مرکب تحلیلی است اینها همه از مباحث فلسفی است مواد این اقیسه باید در فلسفه بحث شود، گاهی مباحث فلسفی داریم که توهم شده در مسائل اصولی دخیل است مثل «الواحد لایصدر الا منه واحد» که باید بحث شود.

علم دوم و سومی که در مسائل علم اصول دخیل است فلسفه و منطق است.

علاوه بر آن ما بعضی از تفکرات عمیق اصولی داریم که در بسیاری از موارد سر سفره فلسفه نشسته است. آن هم تفکر شیخ محمد حسین اصفهانی است، فقیه الفلاسفه و فیلسوف الفقهاء، بسیار آدم عمیقی است، در فقه، در اصول، در فلسفه، شیخنا الاستاد می‌فرمودند وقتی ایشان سکته مغزی کردند، بردند بغداد، برخی پزشکان انگلیسی بودند، کاسه سر را که شکافتند که بشود احیا شود، بعد گفتند اگر این بافت مغزی در اروپا بود یکی از بزرگترین مخترعان دنیا می‌شد. بسیار انسان عمیقی است. ما در کتاب الاجاره بعضی از مباحث ایشان را مطرح کردیم.

با قوی ترین حقوقدانان جهان عرب مقایسه کنید که آنها شاگرد محقق اصفهانی نمی‌شوند. اصول ایشان نشسته سر سفره فلسفه است، من جستجو کردم حدود چهل و چند قاعده فلسفی در مباحث اصولی ایشان دخیل است. دخالت فلسفه در اصول مهم است.

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و هفتم (دوره دوم مباحث الفاظ) 12/08/1403 29/04/1445

کلام در رابطه بین مسائل علم اصول و برخی دانشهای دیگر بود، عرض شد دانش دومی که مسائل علم اصول، رابطه با این دانش دارند حداقل با بعضی از مسائلش، فلسفه و منطق است. بخشی از مطالب را به صورت مختصر اشاره کردیم.

به این مناسبت نکته‌ای را عرض می‌کنیم که در دوره قبل هم مطرح کردیم و توضیح می‌دهیم؛

نکته: نسبت به مسائل علم منطق و اینکه آیا مجتهد یا کاوشگر در مباحث فقهی و اصولی، نیاز به مسائل علم منطق فی الجمله دارد یا ندارد؟

به عبارت دیگر آیا مسائل علم منطق فی الجمله ممکن است مبدء تصدیقی برای مسائل علم اصول باشد یا نه؟

محقق خویی در کتاب تنقیح[3] و از کلمات تلمیذ محقق ایشان استفاده می‌شود در کتاب دروس فی علم الاصول[4] ج 6 ص 252 اینکه کارشناس و خبیری که می‌خواهد در مسائل اصول و فقه کار کند، احتیاجی به تعلم و آموزش مسائل علم منطق ندارد.

از محققان اهل سنت دکتر قرضاوی در کتاب الاجتهاد فی الشریعه الاسلامیه به نووی و ابن تیمیه نسبت می‌دهد که این دو هم گفته‌اند فقیه و اصولی نیازی به تعلم مسائل منطق ندارد.

محقق خویی یک دلیل و یک مؤید برای این مطلبشان اقامه کرده‌اند؛

اما دلیل ایشان:

می‌فرمایند آنچه از مسائل علم منطق برای فقیه یا اصولی لازم است، این است که بتواند آنچه که در أشکال اربعه و قیاس استدلالی دخالت دارد، بفهمد و برای استدلال خودش یک قیاس درستی تشکیل بدهد. و همه عقلاء حتی صبی ممیز هم غلط در قیاس را یا صحت قیاس را می‌تواند تشخیص بدهد، لذا نیازی ندارد اصطلاحات منطق را بداند. می‌فرمایند اگر شما یک قیاس به اینگونه تشکیل بدهید و به کسی که درس هم نخوانده بگویید «هذا حیوان» و «بعض الحیوان موذ»، «فهذا موذ»، هر عاقلی می‌گوید این قیاس صحیح نیست و دارای خلل است، از کجا فهمیدی این حیوان مصداق آن حیوانهای موذی است؟ این قیاس شما چنین نتیجه‌ای نمی‌دهد، لذا می‌فرمایند مسائل علم منطق آنچه که در استدلال به آن نیاز داریم، عقلاء گویا به ارتکازشان می‌فهمند و به سایر مسائل هم در استدلال به آنها نیازی نداریم.

مؤید: ایشان می‌فرمایند اصحاب ائمه علیهم السلام و جمعی زیادی از روات، از روایات، احکام شرعی را می‌فهمیدند و قیاس تشکیل می‌دادند و علم منطق هم نیاموخته بودند. لذا نیازی به علم منطق نداریم.

ما مؤید را بالاتر ببریم و اینگونه بگوییم قبل از اینکه معلم ناطقه ارسطاطالیس کتاب ارغنون را بنویسد و این کتاب به بعضی از زبانها ترجمه شود از جمله زبان عربی ترجمه شود، و مباحث قیاس، برهان، سفسیطه و امثال اینها در آن کتاب بیان شود، آیا مردم استدلال و تفکر نداشتند و صغری و کبری نمی‌چیدند، در دعواهای خودشان محاجه نمی‌کردند؟ منطق هم نخوانده بودند. قبل از اینکه معلم ثانی مناطقه ابونصر فارابی مطالبش را بنویسد یا ابن سینا کتاب عظیم شفا را بنویسد، منطق اشارات را بنویسد، نجاۀ را بنویسد، قبل از اینها مردم استدلال نمی‌کردند برهان نداشتند، قیاس تشکیل نمی‌دادند؟ به ارتکاز خودشان برهان داشتند و قیاس تشکیل می‌دادند.

نقد مطلب محقق خویی در عدم نیاز به علم منطق

ما عرض می‌کنیم که این نگاه که در اجتهاد و استنباط چه فقهی و چه اصولی نیاز به منطق نداریم، قابل قبول نیست؛

اولا: ما این را قبول داریم که تشکیل قیاس و استدلال بر مقصود نوعا در اغلب اوقات با شکل اول است و شکل اول بدیهی الانتاج است ولی آیا هر فقیه یا اصولی در مقابل خودش افراد مختلفی را نمی‌بیند که برای آرای فقهی یا اصولی خودشان به تمثیل منطقی تمسک می‌کنند و فکر می‌کنند استدلال تمام است و یا به استقراء ناقص تمسک می‌کنند، مغالطه لفظی یا معنوی در استدلالشان هست یا جدل است؟ آیا یک فقیه یا یک اصولی نباید تفاوت اینها را از یکدیگر تشخیص بدهد و خودش دچار اشتباه نشود، و اگر دیگران برای استدلالات خودشان به جای روش درست از راه تمثیل منطقی وارد شدند، یا از راه استقراء ناقص وارد شدند یا از راه مغالطه لفظی یا مغالطه معنوی وارد شدند، کشف کند و استدلال آنها را ابطال کند؟ واقعا نیاز به اینها نیست؟!  قطعا و وجدانا نیاز است.

ثانیا: شما در مسائل اصول که می‌خواهد مأخذیت اعتبارات فقهی و کیفیت مأخذیت این مآخذ را بررسی کند، شما در هر مسئله‌ای از آن که وارد شوید می‌بیند مسئله‌ای از مسائل علم منطق است که این مسئله در مبدأ قیاس شما و در تکون استدلال شما دخیل است.

مثال: مباحث خود محقق خویی در بحث مشتق را مراجعه کنید، اینگونه مشی می‌کنند که وقتی می‌خواهند هویت این هیئت را بازیابی کنند، ظهور این هیئت در چیست؟ مواد و مقدمات این قیاس را ببینید.

ایشان می‌فرمایند معنای مشتق بسیط است یا مرکب، اگر مرکب باشد آیا مفهوم شئ در معنای مشتق دخیل است؟ عالم «ذات ثبت له العلم» مفهوم شئ در آن دخیل است؟ لازم می‌آید عرضی عام در فصل داخل باشد و این باطل است[5].

به ایشان عرض می‌کنیم که مسائل اصولی که طبق بیان شما نیاز به منطق نداشت.

ما دو مطلب داریم اول اینکه مگر همه استدلالات مبتنی بر قیاس شکل اول است، استدلال طرف مقابل در بعضی از موارد به تمثیل و استقراء ناقص و جدل است، لذا باید این موارد را بداند.

عرض کردیم در برخی از مباحث اصولی خود محقق خویی مباحث منطقی را دخیل می‌دانند، در مشتق اگر مفهوم شئ جزء معنای مشتق باشد لازم می‌آید عرضی عام در فصل داخل شود و اگر مصداق شئ ،جزء معنای مشتق باشد لازم می‌آید قضیه ممکنه خاصه تبدیل به قضیه ضروریه شود. در بحث مشتق گفته می‌شود ناطق فصل حقیقی نیست، فصل مشهوری منطقی است، فرق بین فصل حقیقی و فضل مشهوری منطقی را باید در منطق بخوانیم، یا در بحث تعارض، رابطه بین دو دلیل عام و خاص من وجه است، این باید در منطق خوانده است هر چند بعد از توضیح افراد تصدیق می‌کنند و می‌گویند متوجه شدیم.

مواردی هم که بین محققان اختلاف شده که رابطه بین دو دلیل عامین من وجه است یا عامین مطلق است. طبیعی است که نیاز به این موارد خواهیم داشت.

نتیجه: بعضی از مسائل علم منطق قطعا مبدأ تصدیقی برای مسائل اصول و مسائل فقه و غیر از اینها، مطلق استدلالات که بحث اعتقادی را یکی از دوستان مطرح کردند، قابل تطبیق است و انسان باید اینها را بداند.

علم سوم: علوم ادب

سومین علم که برخی از مسائلش با مسائل علم اصول رابطه دارد و همینگونه فقه، علوم ادب است، صرف و نحو و فی الجمله بلاغت و لغت و امثال اینها.

قبل از اشاره به کیفیت دخالت این موارد، باید مقدمه‌ای را اشاره کنیم.

مقدمه: آیا فهم مقصود متکلم یا نویسنده یک متن از یک متن ممکن است یا ممکن نیست؟ جای خودش این بحث را به تفصیل مطرح می‌کنیم ولی فعلا در حد مقدمه اشاره می‌کنیم.

شبهه‌ای نیست که هر زبان و هر آوا و هر گفتاری، ابزار و وسیله است برای فهم مفاهیم ذهنی دیگران یا واقعیتهای خارجی، این یک امر وجدانی است و جای توضیح زیاد ندارد.

کاخ نرون را در بعلبک لبنان که یکی از عجائب هفتگانه عالم است، کسی بخواهد به شما منتقل کند، یا باید یک قدرتی داشته باشد مثل عاصف بن برخیا که آن را حاضر کند در مقابل شما و بگوید این کاخ نرون است و یا باید به لفظی یا به تصویری به یک نحوی برای شما توضیح بدهد که آن واقعیت را به نوعی در ذهن شما حضور بدهد.

شبهه‌ای نیست که آواها و گفتار و الفاظ وضع شده‌اند برای اینکه بتوانند مفاهیم ذهنی یا واقعیتهای خارجی و تصویری از آنها را به یکدیگر منتقل کنید.

فعلا هم تل پاتی نیست، یعنی ذهن خوانی و از ذهن به ذهن دیگری منتقل کردن، بعضی ادعا می‌کنند که ممکن است بشر به جایی برسد و این قدرت را داشته باشد که ذهن خودش را به ذهن دیگران منتقل کند که فعلا این امر موجود نشده است.

منکر آن نیستیم واقعیتی هم دارد ولی غالب مردم ندارند.

پس شکی نیست در اینکه آواها و الفاظ وضع شده‌اند به غرض اینکه انسان مقصود خودش یا واقعیتهای خارجی را به غیر منتقل کند. لذا غالبا هر لفظ ملفوظی و هر کتابت مکتوبی در وراء او یک قصد است، یعنی این کسی که لافظ اگر مجنون نباشد و توجه به الفاظ داشته باشد، با قصد این الفاظ را بیان می‌کند، یا نویسنده اگر انسان عادی باشد از نوشته خودش یک قصدی را اراده کرده است.

ولی جمعی از غربی‌ها و اندیشمندان غربی در اینکه هر متنی و هر نوشته‌ای در آن یک قصدی از سوی مدون نهفته است که ما اگر می‌خواهیم به سراغ مقصود او برویم، از راه بررسی الفاظ می‌توانیم برویم، بعضی از اندیشمندان غربی از قرن هفدهم به بعد می‌گویند اینکه از هر متنی، ماتن مقصودی از این متن دارد که ما برویم کشف کنیم چنین نیست.

در کیفیت این نبودن قصد، بعضی از متکلمان و فلاسفه اروپائی دو مطلب دارند که تحت هرمنوتیک از آن بحث می‌کنند که خواهد آمد.

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و هشتم (دوره دوم مباحث الفاظ) 13/08/1403 01/05/1445

عرض کردیم سومین علم از علوم مرتبط با مسائل اصول که گاهی مواد قیاسهای اصولی را تشکیل می‌دهد، علوم ادب است. قبل از اینکه مختصر اشاره‌ای به این ارتباط داشته باشیم دیروز مقدمه‌ای را اشاره کردیم.

خلاصه مقدمه این شد که شبهه‌ای نیست در اینکه زبان و آوا و گفتار را بشر خلق کرده است تا بتواند مفاهیم ذهنی خودش و واقعیات خارجی را به دیگران منتقل کند، و «ما قصده» را به دیگران انتقال بدهد.

در مقابل این مطلب که به نظر ما بدیهی و ارتکازی عقلائی است، در غرب دو نظریه متقارب با یکدیگر هم مطرح شده است.

نظر اول: گفته شده است که ما قبول داریم در هر متن مکتوبی یک معنا نهفته است، ولی این معنا ممکن است خارج از نیت و قصد و مدون باشد، خواننده یک متن با شرائط خاصی به آن معنای نهفته برسد هر چند آن معنا مقصود تدوین کننده هم نباشد، که اشاره کردیم کشیش مسیحی، زبان شناس و متکلم آلمانی شلایر ماخر، این ایده و نظریه را مطرح می‌کند، از سال 1805 تا سال 1810 میلادی در برلین در دانشگاه نظرش را ارائه می‌کرد. فهم نظرش هم بسیار سخت است، بعد از او یکی از شاگردان معروفش این نظریه را گسترش داد و بحث کرد و تا الان این نظر در بین زبان شناسان روپائی مطرح است.

نظر دوم: فیلسوف دیگری است که نام هانس گادامر، او می‌گوید ما اصلا قبول نداریم که هر لفظی یک معنای مقصود و بنیادین داشته باشد، بلکه هر انسانی با توجه به شرائط ویژه‌ای که در آن شرائط زندگی می‌کند می‌تواند یک فهمی از یک متن داشته باشد، که این فهم‌های مختلف از یک متن، می‌تواند هیچ ارتباطی هم به مدون نداشته باشد، لذا متون مثل یک تابلوی نقاشی می‌ماند، تابلوی نقاشی را هر کسی با آن فکری که بر او حاکم است، جنبه هنری که می‌فهمد، اقتضائات شخصی که دارد، یک تحلیل از این تابلو نقاشی دارد، این تحلیلها مختص هر نفری است که ممکن است این تحلیلها هیچ ارتباطی به نقاش هم نداشته باشد. هر کدام یک فهم از این تابلو هست. (این بحث در جای خودش باید واکاوی شود، فرق این دو نظر چیست؟ هرمنوتیک فلسفی است؟ کدام یک است و چگونه است؟ فعلا کاری به اینها نداریم و باید در جای خودش بررسی شود)

چرا این مقدمه را در آغاز رابطه علم اصول با علوم ادب اشاره کردیم؟ جهت طرح این بحث این است که اگر ما در تمام متون دینی زحمت می‌کشیم، در تفسیر، در فقه، در اخلاق، در جامعه شناسی، درروان شناسی و در علم اصول، متون دینی را که مورد کاوش قرار می‌دهیم همه هدف ما این است که این متون دینی با لافظ و مدون و شارع مقدس ارتباط دارد.

به عبارت دیگر مفسر که بررسی می‌کند یا عالم اخلاق که روایات را بررسی می‌کند یا عالم اصولی که به آیات قرآن برای حجیت خبر واحد و اخبار متواتر تمسک می‌کند، محور همه اینها این است که ما از این متون نظریه شارع را می‌خواهیم به دست بیاوریم که شارع مقدس که قرآن را فرو فرستاده است، از این آیات چه چیزی را اراده کرده است؟ بعد سراغ این مسئله برویم که آیا در هر زبانی قواعدی هست که ما با اعمال این قواعد بتوانیم ظهور کلام گوینده را به دست بیاوریم؟ و بگوییم از این کلام این معنا را اراده کرده است؟ اگر یک نظریه‌ای بود که می‌گفت این متون هیچ ارتباطی با مدون ندارد و هر فهمی از آن به دست بیاوری فهم خودت است و نمی‌توانی به شارع اسناد بدهی. همه این کارهای ما بی فائده می‌شود. ما نمی‌خواهیم از ظاهر قرآن بفهمیم که من چه می‌گویم، ما می‌خواهیم اسناد به خداوند بدهیم و از روایات اسناد به شارع مقدس بدهیم.

لذا در آغاز این بحث که از علوم ادب و کیفیت فهم مراد شارع با تطبیق قواعد ادبی می‌خواهیم چیزی استفاده کنیم، اول باید بحث هرمنوتیک را جواب بدهیم و بگوییم این حرف شما غلط است، ارتکاز عقلائی و ضرورت عقلائی بر این است که مدون و لافظ از متنی که ارائه می‌دهد یک مقصود دارد. بر آن مدار تحرک عقلاست در قوانین مختلف و غیر آن.

بعد از اثبات این نکته، بعد باید بررسی کنیم که علومی هستند تحت عنوان علوم ادب، که اینها با فقه و با اصول و با اجتهاد مرتبط هستند، مقصود ما از این علوم ادب، اول علم لغت است، ما الان بحث مفصل نداریم، در بحث حجیت قول لغوی و در مبحث مقدمات اجتهاد، بحث ضرورت پرداختن به لغت بحث کرده‌ایم دوستان آن مباحث را اینجا ضممیه کنند. (دوره دوم اجتهاد تاریخ 10 مهر 1398 به بعد)

نسبت به علوم لغت همین نکته را اشاره می‌کنم که لغویان قاطبه الا ما شذ منهم کارشان تتبع موارد استعمال است، الا ما شذ مثل کتاب اساس البلاغه زمخشری که گفته می‌شود و ابن حجر هم در یک یا دو مورد گزارشگری می‌کند و بعضی دیگر هم قائلند که این کتاب در مسیر تمییز حقیقت از مجاز بوده است، مخصوصا معاجم لغت متأخر که فقط تتبع موارد استعمال است آن هم نه با مراجعه به قبائل مختلف عرب بلکه با اخذ از پیشینیان، لذا در جای خودش بررسی کرده‌ایم که به مآجم متأخر استناد به هیچ وجه صحیح نیست. لذا بعضی از اعلام مثل امام خمینی[6] گاهی این مطلب را دارند مثل بحث لاضرر که «قال فی المنجد کذا»، یا «قال فی اقرب الموارد کذا» یا بعضی دیگر از آقایان گویا کتاب بالینی آنها این مآجم متأخر است. هیچ نمی‌شود به هیچ وجه به ظهور در عصر نص از این مآجم پی برد.

لذا گفته‌ایم که کتب لغت قریب به عصر نص را باید فقیه و اصولی استقصا کند و با مراجعه به این کتب یک وثوق و اطمینان پیدا کند که این لفظ در عصر نص ظهور در این معنا داشته باشد. (برخی از محققان لغوی سه هزار اشکال به کتاب اقرب الموارد گرفته‌اند. برخی می‌گویند جعل لفظ دارند)

برخی از لغویان هم هستند که در معنای لغات اجتهاد شخصی خودشان را در سایر علوم دخالت می‌دهند، اعتماد به این لغویان هم مشکل است، از جمله نهایه ابن اثیر، بعضی موارد نزعه عقایدی خودش را دخالت می‌دهد مثل کلمه مولی، راغب اصفهانی گاهی نزعات فلسفی را دخالت می‌دهد که باید توجه کرد، طریحی در مجمع البحرین با اینکه کتاب خوبی است و ما مأمور شده بودیم که این کتاب را بخوانیم و مباحثه کنیم، به خاطر اینکه لغت را با استشهاد به آیات و روایات معنا می‌کند، فقه الحدیث انسان خوب می‌شود ولی در مواردی نرعات فقهی را مرحوم طریحی که در لغت دخالت می‌دهد که در کتاب الخمس به برخی از این موارد اشاره کرده‌ایم.

بعضی از لغویان هستند که هم اعتماد به آنها ثابت است و هم خبرویت و و ثاقت آنها ثابت است و هم بیان معنای حقیقی از مجازی دارند، یک نفر است و آن هم ابن سکیت است صاحب اصلاح المنطق که کتاب لغوی است و نه کتاب منطقی، منطق نطق یعنی منطق گفتار، ابن سکیت از شاگردان امام هادی علیه السلام است، در غایت وثاقت است و در لغت عربی هم بسیار دقیق و متخصص است و می‌شود به آن اعتماد کرد حتی اگر بعضی از گزارشگری ها از ابن سکیت می‌شود که در اصلاح المنطق نیست که باید به آنها هم اعتنا کرد هر چند به تنهایی دلیل نمی‌شود.

دوم و سوم از علوم ادب، علم صرف و نحو است، ما در مباحث اجتهاد و تقلید گفته‌ایم، علم صرف چیست و کتب مهمی که در این علم نوشته شده است، اگر کسی می‌خواهد مسیر اجتهاد را برود باید چه کتب صرفی را بخواند؟ در نحو چگونه است؟ این مطالب را ضمیمه کنند و ما تکرار نمی‌کنیم.

یک نکته مهم در علوم ادب هست که باید به آن توجه شود، و آن نکته مهم این است که آیا در این علوم ادب مثل صرف و نحو یا حتی بعضی از مباحث علوم بلاغت، اصولی یا فقیه که احتیاج دارد به دانستن این مسائل، خودش باید در این علوم مجتهد باشد یا نه لازم نیست مجتهد باشد؟

بعضی از علما مثل فاضل هندی صاحب کشف اللثام می‌گویند فقیه و اصولی در علوم ادب هم باید مجتهد باشد. جمعی می‌گویند در علوم ادب رجوع به اهل خبره کافی است و لازم نیست مجتهد باشد.

نظر مختار

ما در جای خودش گفته‌ایم که قائل به تفصیل هستیم، مسائل علوم ادب صرف و نحو و امثال آن که مبدأ تصدیقی برای علم اصول هستند بر دو قسمند؛

قسم اول: گاهی برخی از مسائل علوم ادب اختلافی نیست، مشارب مختلف ادبی گویا یک اتفاق نظری در این مسائل دارند، فقیه یا اصولی به این مسائل نگاه می‌کند و اطمینان پیدا می‌کند مشکلی ندارد.

قسم دوم: اما کلام در مباحث ادبی هست که مدارس ادبی مهم با هم اختلاف دارند و در استنباط هم دخیل است، اینجا خود اهل خبره با هم اختلاف دارند، اینجا فقیه یا اصولی چه باید بکند؟

مثال اول: در ذیل قاعده لاضرر یک بحث مفصلی است که فرق بین ضرر و ضرار چیست؟ امام خمینی می‌فرمایند «قال فی المنجد کذا» ضرار مصدر باب مفاعله است، شما می‌بینید در اینکه باب مفاعله ظهورش در چیست؟ بین علمای علم ادب اختلاف است، سعد الدین تفتازانی در شرح تصریف و در جامع المقدمات، می‌گوید «و تأسیسه علی ان یکون بین الاثنین فصاعدا»،  در مقابل مرحوم رضی ادیب بزرگ عمیق شیعی در شرح کافیه می‌فرمایند هیئت مفاعله به معنای ثلاثی مجرد است «الا انه بنحو الطول و الامتداد»، این دو خبیر در ادب عربی هستند، دو نظر دارند، تفاوت این دو چیست؟ فقیه باید چه کند؟

مثال دوم: در بحث خمس یک بحث مفصلی است که ما دلیل داریم «الخمس فی کل ما استفاد»، جمعی از فقها می‌گویند سین باب استفعال برای طلب و سعی است. لذا روایت می‌گوید هر پولی که دنبال طلبش بودی زحمت کشیدی، سعی کردی و کسب کردی خمس دارد ولی می‌گویند هدیه خمس ندارد. آیا این نکته ادبی در علوم ادب که بعضی می‌گویند سین در باب استفعال برای طلب و سعی وضع شده است درست است یا نه؟ که ما در خمس گفتیم درست نیست.

در مباحث مورد اختلاف علمای علم ادب، ما می‌گوییم فقیه یا اصولی باید یک بضاعتی داشته باشد در علوم ادب که بتواند نظریه صحیح را تشخیص بدهد اجتهاد این مقدار لازم دارد این قوه تشخیص را بتواند داشته باشد، یا اگر تحقیق کند یکی از مکاتب ادبی را در اختلافات اقوا از سایر مکاتب بداند، مثلا بگوید بعد از تحقیق من مکتب بصره را در اختلافات اقوا می‌دانم، بعضی از علما یک کتاب خلافی دارند است که در مسائل اختلافی در علوم ادب است و خوب است در موارد اختلافی به این کتاب مراجعه شود، صد و بیست مورد از مسائل اختلافی بین کوفیین و بصریین را اشاره می‌کند و بین اختلافات مقارنه می‌کند و علی ما ببالی در شش مورد حق را به کوفیین می‌دهد و در بقیه موارد حق را به بصریین می‌دهد، این نشان می‌دهد که مکتب بصره را انتخاب کرده است، اگر کسی به یک مکتب اعتماد کند در موارد اختلافی سراغ آن مکتب می‌رود. و الا باید این قدرت را داشته باشد که بتواند در مقام مقایسه، این دو مکتب را بررسی کند و انتخاب رأی کند.

در مباحث خودش به این کتاب اشاره کرده‌ایم که برای مراجعه خوب است، الانصاف بین مسائل الخلاف بین النحویین یا بین البصریین و الکوفیین از ابن سعید انباری متوفای 577، کتاب با اختلاف نسخه صد و بیست مورد یا صد و بیست و یک مورد از اختلافات نحوی را شماره می‌کند، بنده یک زمانی در گذشته تحقیق کرده بودم بیست و چند مورد از این موارد اختلافی که بین بصریین و کوفیین هست می‌دیدم در اجتهاد تأثیر دارد.

به نظر من اینگونه می‌رسید که اگر علوم ادب که در حوزه می‌خوانند این بیست و چند موردی که در فقه و اصول کاربرد دارد، این موارد را عمیق‌تر بخوانند و این موارد اختلافی را کار کنند تا طلبه یک بضاعتی نسبت به اینها داده باشد. این کتاب، کتاب خوبی است، علی ما ببالی مؤلف در کتاب شش مورد نظر کوفیین را ترجیح می‌دهد و بقیه موارد نظر بصریین را مقدم می‌دارند.

مصادیقی را برای تأثیر اختلاف ادبی در مباحث فقهی و اصولی را بیان کرده‌ایم، آن موارد هم ذکر شود.

کار در این مباحث مهم است، یعنی اینگونه نیست که فکر کنید، علوم ادب نه، با نگاهی که در بحث اجتهاد و تقلید اشاره کردیم دوستان خوب است با همان نگاه کار کنند.

از علوم ادب فصاحت و شعر است اینها قوت استدلال می‌دهد، تدریس کتب ادبیات، حالا قصه شده است. ما در یک زمانهایی قبل از اذان صبح شرح شمسیه و حاشیه درس می‌گرفتیم، نماز صبح می‌خواندیم بعد از تعقیبات نماز صبح، باب رابع مغنی درس می‌گفتیم و اینگونه روز ما شروع می‌شد، تازه غبطه می‌خوردیم به گذشتگان خودمان.

شیخ محمدرضا حکیمی هم گفته‌اند و خودم من از ایشان شنیدم و هم نوشته‌اند که جمعه در مدرسه باقریه مشهد دو گروه بودیم، یک گروه صبح می‌رفتند بیرون شهر چوگان بازی کنند با چوب و گوی، شیخ محمدرضا حکیمی شخصیت خدوم عالم و فاضل و جامع در زمینه‌های مختلف می‌گفت چند نفر بودیم که همه امیدمان این بود که صبح جمعه شود و برویم درس ادیب نیشابوری بحث عروض و قافیه را درس بگیریم، از صبح ساعت هشت و نیم یا نُه شروع می‌شد و تا ساعت سه بعد از ظهر ادامه داشت، فقط وقت نماز تعطیل می‌کردیم، نهار هم نمی‌خوردیم و به وجد می‌آمدیم که چندین ساعت در روز جمعه درس گرفته‌ایم.

حالا که قصه شده است اینها، حالا خانم طلبه شکایت می‌کند که من چگونه این شوهرم را از پای تلویزیون بلند کنم. هر سریال و هر تخیلی را که هر انسان مریضی تصویر کرده «الهذا خلقنا»، که ما بنشینیم و عمرمان را در پای این سریال تلف کنیم و بعد هیچ.

دیروز گفتم یک پدر و پسری بودند چند سال بعد از جنگ ایران آمدند، در مجلسی بودیم من از دیوان الحماسه ابی تمام طائی یک نکته‌ای را مطرح کردم، گفتم برای فهم این شعر ساعتها فکر می‌کردم «واذا العذارى بالدخان تقنعت ... واستعجلت نصب القدور فملت» می‌گفتم چه استعاره‌ای اینجا به کار رفته است؟ یکی از آقایان گفت بیکار بودی که اینقدر ذهن خودت را مشغول کردی.

بعد آقا زاده آن شخص گفت صبر کن من یک قصه از محقق خویی بگویم، ما از نجف رفتیم کوفه، شب بود، آقای خویی رفتند اتاق خودشان، من نصف شب بود بیرون آمدم دیدم اتاق محقق خویی یک برقی روشن است، گفت من جوان بودم، رفتم از شیشه نگاه کردم دیدم محقق خویی روی تخت دراز کشیده‌اند این کتاب را باز می‌کنند و باز می‌بندند، من را صدا زدند بیا داخل اتاق، بعد رفتم داخل اتاق سؤال کردند چرا نگاه می‌کردی؟ گفتم ببخشید، بعد گفتم شما چه کار می‌کردید فرمودند من در جوانی‌هایم دیوان حماسه ابی تمام را حفظ کرده بودم، الان این دیوان الحماسه را اینجا دیدم اشعار را نگاه می‌کردم خواستم ببینیم هنوز در حافظه‌ام باقی مانده است یا نه؟

آن مسائل ادبی بازتابش البیان محقق خویی می‌شود. بازتابش این می‌شود که دکتر عبدالصبور شاهین عالم بزرگ جهان تسنن در علوم قرآنی، عالم درجه یک جهان تسنن در کتاب تاریخ القرآن یک بحث مشکلی را در علوم قرآنی مطرح می‌کند و بعد می‌نویسد « لکنه لا محیص الا عن الالتزام بما قاله العلامه القرآنی السید الخویی فی تفسیره البیان» بعد هم دو شعر می‌نویسد، انشاد است یا انشاء است، هر فردی عبدالصبور شاهین را بشناسد می‌فهمد او چقدر خاضع در مقابل محقق خویی است؟ «رب الـسـمـاء انـزل قرآنه علی النبی المصطفی الخاتم تفسیره (البیان) ارخ و قل خیر البیان من ابی القاسم».

نتیجه اینگونه می‌شود، ما هم که به یک صورت دیگر می‌خوانیم، بعدا می‌رسیم یک روایت را درست نمی‌توانیم ترجمه کنیم و رفع و رجوع کنیم.

[1]. به این تعبیر در قرآن نیامده است ولی به تعبیرات «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»، سوره حجرات آیه 8 و یا « انه علی حکیم» یا « عزیز حکیم» زیاد در قرآن به کار رفته است.

[2]. سوره شوری؛ آیه 19.

[3]. التنقیح فی شرح العروه الوثقى، الاجتهادوالتقلید، ص: 25‌؛ و أمّا علم المنطق فلا توقف للاجتهاد علیه أصلا، لأن المهم فی المنطق انما هو بیان ماله دخاله فی الاستنتاج من الأقیسه و الأشکال کاعتبار کلیه الکبرى، و کون الصغرى موجبه، فی الشکل الأول مع أن الشروط التی لها دخل فی الاستنتاج مما یعرفه کل عاقل حتى الصبیان، لأنک إذا عرضت- على ایّ عاقل- قولک: هذا حیوان، و بعض الحیوان موذ، لم یتردد فی أنه لا ینتج أن هذا الحیوان موذ، و على الجمله المنطق إنما یحتوی على مجرد اصطلاحات علمیه لا تمسها حاجه المجتهد بوجه، إذ لیس العلم به مما له دخل فی الاجتهاد بعد معرفه الأمور المعتبره فی الاستنتاج بالطبع.

و الذی یوقفک على هذا ملاحظه أحوال الرواه و أصحاب الأئمه علیهم أفضل الصلاه لأنهم کانوا یستنبطون الأحکام الشرعیه من الکتاب و السنه من غیر أن یتعلموا علم المنطق و یطلعوا على مصطلحاته الحدیثه.

[4]. دروس فی مسائل علم الأصول التبریزی، المیرزا جواد جلد : 6  صفحه : 251؛ ثمّ إنّ الماتن (قدّس سرّه) لم یتعرض لعلم المنطق، و لم یذکر أنّه من مبادئ الاجتهاد، و لعلّه لکون ما هو لازم فی الاجتهاد من کلّیه الکبرى و کون صغراها موجبه و نظائر إلى ما بنى علیه فی المسائل الأصولیه، و بدونه لا یکاد یتمکن من استنباط و اجتهاد، مجتهدا کان أو أخباریا. نعم یختلف الاحتیاج إلیها بحسب اختلاف المسائل و الأزمنه و الأشخاص، ضروره خفه مئونه الاجتهاد فی الصدر الأول، و عدم حاجته إلى کثیر مما یحتاج إلیه فی الأزمنه اللاحقه، مما لا یکاد یحقق و یختار عاده إلّا بالرجوع إلى ما دوّن فیه من الکتب الأصولیه.

ذلک من الضروریّات و الواضحات لا یحتاج إلى إقامه البرهان، و لا یتوقّف الاجتهاد على معرفه الاصطلاحات فیها من التسمیه بالشکل الأول فی القیاس، و کون القضیه الموجبه اسمها صغرى، و المحمول الموضوع فی القضیه الکلیّه مع محمولها کبرى، إلى غیر ذلک من المصطلحات.

[5]. محاضرات فی الأصول نویسنده : الخوئی، السید أبوالقاسم    جلد : 1  صفحه : 265؛  و أشکل علیه المحقق الشریف فی الهامش بأنه لا یمکن أخذ الشی‌ء فی مفهوم المشتق، و ذلک لأن المأخوذ فیه إن کان مفهوم الشی‌ء فیلزم دخول العرض العام فی الفصل و هو محال، و ان کان مصداقه فیلزم انقلاب القضیه الممکنه إلى الضروریه - مثلا - جمله (الإنسان ضاحک) قضیه ممکنه، فإذا انحلت إلى قولنا (الإنسان إنسان له الضحک) صارت قضیه ضروریه، لأن ثبوت الشی‌ء لنفسه ضروری و هو خلف.

[6]. البته در بیان معانی غرر هم این مطلب را دارند؛ کتاب البیع (للإمام الخمینی)؛ ج‌3، ص: 295؛ و التعریض للهلکه، کما فی «أقرب الموارد»  و «المنجد» و یظهر من «القاموس».

دانلود فایل
پیمایش به بالا