مطلب اول: معنای سبّ و بعض کلمات متناظر آن
باید معنای لغوی سبّ تحلیل شود سپس کلمات مشابه مانند اهانه، ایذاء، شتم و امثال اینها مورد ملاحظه قرار گیرد.
کلمه اول: معنای لغوی سبّ
ابن درید متوفای 321 در جمهره اللغه از لغات نزدیک به عصر نص میگوید سبّ یسبّ سبّا و اصل السبّ القطع ثمّ صار الصبّ شتما لأنّ السبّ خرق الأعراض.[9]
میگوید اصل معنای لغوی سبّ، قطع کردن است. لذا بعضی میگویند وقتی شتر را پی میکند یعنی دست و پای شتر را قطع میکند میگوید سبّ الناقه. ابن درید میگوید اصل معنای لغوی سبّ، قطع است سپس در عرف، سبّ به معنای شتم بکار رفته است. معنای شتم را هم بررسی میکنیم. اینکه سبّ به معنای قطع در شتم بکار رفته این است که با ناسزا گفتن آبروی فرد را از بین میبرد لذا از این جهت کلمه سبّ ظهور عرفی پیدا کرده در معنای شتم.
ابن فارس در معجم مقاییس اللغه میگوید السین و الباء (سبّ) حدّه بعض اهل اللغه و أظنه ابن درید ان اصل هذا الباب القطع ثم اشتق منه الشتم و هذا الذی قاله صحیح.[10] میگوید بعضی که گمان میکنم ابن درید است اینگونه سب را معنا کرده که معنای اصلیاش قطع است و سپس از آن شتم مشتق شده است.
بعد میگوید و اکثر الباب موضوع علیه اما الاصل فالسب العقر یقال سببت الناقه اذا عقرتها و السبّ الشتم و لا قطیعه اقطع من الشتم. میگوید اکثر لغات مشابه بر همین معنا بنیانگذاری شده است.
شتم را هم جلسه بعد معنا خواهیم کرد.
[9]. جمهره اللغه (ابن دُرَیْد) ، جلد : 1 ، صفحه : 69
[10]. معجم مقائیس اللغه (ابن فارس) ، جلد : 3 ، صفحه : 63
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
در مطلب اول کلام در معنای لغوی سبّ و مترادفات آن بود که در مبحث سبّ المؤمن موضوع حکم قرار گرفته است. در بررسی معنای سبّ گفتیم معظم لغویان مثل ابن دُرَید، ابن فارس، صاحب ابن عُبّاد در المحیط فی اللغه، جوهری در صحاح و زبیدی در تاج العروس میگویند السبّ هو الشتم. یعنی سبّ و شتم را مترادف میدانند. پس باید معنای شتم را بررسی کنیم لکن قبل از بررسی معنای شتم دو نکته بیان میکنیم:
نکته اول: نقد کلام ابوهلال عسکری
ابوهلال عسکری صاحب الفروق اللغویه بر خلاف معظم لغویان میگوید السّب هو الإطناب فی الشتم و الإطاله فیه.[2] یعنی سبّ مطلق الشتم نیست بلکه الإطاله فی الشتم است. کسی که زیادهروی کند در شتم و فحاشی طولانی کند سبّ است. پس طبق کلام او سبّ اخص از شتم است.
عرض میکنیم شاهدی بر این معنا در لغت نداریم.
ابوهلال عسکری گویا دأبش این است که ترادف لغات را قبول ندارد لذا در کتاب فروق اللغویه تلاش میکند بین الفاظ مترادف یک تفاوتی ارائه دهد و در موارد زیادی هم اجتهاد میکند.
بله در بعض لغات به کلام او به عنوان قرینه استناد کردهایم اما نه به عنوان دلیل. لذا اگر قرینهای بر ادعای او نداشته باشیم کلامش قابل قبول نیست پس اینجا هم که در مقابل معظم لغویان قید اطناب را اضافه میکند قابل قبول نیست.
نکته دوم: نقد کلام راغب اصفهانی
راغب اصفهانی در المفردات میگوید السبّ هو الشتم الوجیع.[3] سبّ مطلق الشتم نیست بلکه شتم وجیع و دردناک است.
ناسزاها مراتبی دارد، گاهی انسانی را به یک حیوان تشبیه میکنند این مرتبه أدنی است اما گاهی عبارتی و انتسابی به خودش یا والدینش میدهد که بسیار ناراحت کننده است.
عرض میکنیم بر این کلام هم شاهدی نداریم لذا قابل قبول نیست.
نتیجه اینکه به نظر ما چنانکه معظم لغویان قائلاند السبّ هو الشتم. در معنای شتم در فارسی میگوییم ناسزا لکن این مقدار مبیِّن موضوع برای حکم شرعی نیست و نیاز به واکاوی دارد.
کلمه دوم: معنای لغوی شتم
معجم مقاییس اللغه در ماده شتم میگوید الشین و التاء و المیم یدل علی کراهه و بِغضه.[4] ملاک این است که کلامی باشد که عرفا موجب بغض و ناخشنودی مسبوب شود. هر کلمهای که عرف ناراحت میشود از شنیدنش، شتم است.
فقهاء همین معنا را گاهی تفسیر میکنند به لازمه آن مثلا مرحوم خوئی میفرمایند الظاهر من العرف و اللغه إعتبار الاهانه و التعییر فی مفهوم السبّ و کونه تنقیصا و اضراءً علی المسبوب و انه متحد مع الشتم.[5] میفرمایند طبق ظهور عرفی و لغوی در سبّ و شتم که حرام شرعی است اهانت و تعییر موضوعیت دارد و در مفهوم سبّ اشراب شده اهانت و تنقیص به مسبوب یعنی شتم و سبّ معنایش این است که کلمه ای بگوید که مسبوب عرفا اهانت به خودش را برداشت کند.
این به نظر ما تفسیر به لازم است نه معنای مطابقی.
معنای مطابقی چنانکه از لغات اشاره کردیم این است که انسان کلمه ای به برادر دینی یا به یک انسان بگوید که او از آن کلمه کراهت داشته باشد و از شنیدن آن ناخشنود باشد.
پس معنای شتم چیزی است که کراهت و بِغضه داشته باشد اما اهانت لازمه آن است.
همچنین اینجا مقصود ظهور عرفی است نه شخصی.
لذا بعض اهل سنت در بحث سب النبی گاهی میگویند السبّ هو التنقیص. تنقیص مطلقا سبّ نیست گاهی تنقیص موجب کراهت و بغضه نمیشود مثل اینکه به یک فرد معمولی گفته شود این فرد معصوم از خطا نیست این تنقیص است در مقایسه با معصوم اما موجب کراهت و بغضه نیست. پس در جای خودش به اهل سنت هم اشکال وارد است که سبّ را بدون دلیل به تنقیص معنا میکنند.
بله مرحوم خوئی و بعض اعلام قم در معنای سبّ، اهانت را دخالت میدهند. اهانت هم در کلمات مرحوم طریحی آمده که منشأش دخالت دادن نگاه های فقهی توسط مرحوم طریحی است.
نتیجه اینکه کلمه سبّ و شتم را از بین کلماتی که موضوع حکم در این مبحث قرار میگیرد اشاره کردیم دو نکته قابل توجه بود یکی اینکه سب مرادف شتم است به تصریح معظم لغویان نه اینکه سبّ شتم خاص باشد که رابطهشان عام و خاص مطلق باشد بلکه ترادف است.
سب و شتم هم ملاکشان از نظر لغت این است که کلمه ای ساب به مسبوب بگوید که آن کلمه عرفا نه شخصا سبب ایجاد کراهت و بِغضه در انسان شود این معنای سبّ و شتم است.[6]
[1]. جلسه 71 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 497، سهشنبه، 1403.11.02.
[2]. الفروق اللغویه للعسکری (العسکری، أبو هلال) ، جلد : 1 ، صفحه : 52
[3]. المفردات فی غریب القرآن-دار القلم (الراغب الأصفهانی) ، جلد : 1 ، صفحه : 391
[4]. معجم مقائیس اللغه (ابن فارس) ، جلد : 3 ، صفحه : 244
[5]. مصباح الفقاهه (الخوئی، السید أبوالقاسم) ، جلد : 1 ، صفحه : 441
[6]. در پایان بحث استاد، حاج آقای سید یاسینی به ذکر فضائل امیر المؤمنین و مرثیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پرداختند. ایشان از پیرغلامان اهل بیت علیهم السلام هستند که در نجف و در پناه مولای ما امیرالمؤمنین علیه السلام در حضور مرحوم امام و در محضر مرحوم آیه الله العظمی خوئی، در محضر مرحوم شهید صدر و در لبنان در محضر امام موسی صدر به مدیحه و مرثیه سرائی اهل بیت علیهم السلام پردختهاند.
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
گفتیم مطلب اول از مرحله اول از مباحث سبّ، بررسی معنای لغوی کلماتی است که در مبحث سبّ المؤمن این کلمات موضوع حکم شرعی قرار گرفته است. فعلا فی الجمله از نظر لغت، معانی را بررسی میکنیم و ذیل بررسی روایات ممکن است خصوصیاتی اضافه شود و معنای کامل و مستوفا به دست آید.[2]
کلمه سوم: قذف
سومین کلمهای که معنای لغوی و ظهورش باید بررسی شود چون در این مبحث مفید بلکه لازم است کلمه قذف است.
قذف در لغت به معنای رمی، طرح و افکندن یک شیء است. مثل قذفت الحجاره.
معجم مقاییس اللغه القاف و الذال و الفاء اصل یدل علی الرمی و الطرح.[3]
سپس این کلمه در اصطلاح روایات و متشرعه ظهور پیدا کرده در نسبت دادن اعمال منافی عفت به فردی. در اصطلاح شرعی وقتی گفته میشود قذف فلانٌ فلاناً یعنی نسبت زنا یا لواط به کسی داده است.
نسبت بین قذف و سبّ، عموم و خصوص مطلق است. کلُّ قذفٍ سبٌّ اما لیس بکلّ سبّ قذف. خطاب مثل یا حمار و یا کلب سب است اما قذف نیست.
خواهیم گفت سبّ و شتم نسبی هستند و در هر عرفی متفاوت است. ممکن است در عرف بعضی کشورها انتساب کلب به فرد شتم باشد اما در اروپا یا امریکا اگر این نسبت داده شود توهین به شمار نیاید. پس آن کراهت و بِغضه که دیروز گفتیم در معنای لغوی ممکن است در یک فرهنگ نسبت به یه یک تعبیر محقق باشد اما در عرف دیگر محقق نباشد.
لذا در حدیث هم آمده عن عبد الرحمن نب ابی عبدالله قال سألت ابا عبدالله علیه السلام عن رجل سبّ رجلا بغیر قذف یعرّض به، هل یُلجد؟ قال علیه تعزیر.[4]
معلوم میشود سبّ دو قسم است یا نسبت عمل منافی عفت است یا غیر آن است.
کلمه چهارم: هجاء
چهارمین کلمهای که متعلق یا موضوع حکم قرار میگیرد کلمه هجاء است.
هجا ممدودا دو معنا دارد: یکی تهجیه الحروف و هجّی کردن حروه یا در تعبیر انگلیسی spell.
هجاء یعنی الوقیعه فی الأشعار. در زبان عربی فراوان و در زبان فارسی هم به صورت گسترده داریم که برخی از شعراء بعضی از افراد را هجو میکنند. وقیعه یعنی سبّ أو عاب أو اغتاب. اگر سبّ کند یا غیبت کند یا عیبش را ذکر کند میگویند وقیعه، حال اگر این وقیعه در قالب شعر انجام شود در عربی هجاء گفته میشود.
یکی از مصادیق فراوان در گذشته و الآن بوده و هست. حتی مواردی داریم چند هزار دینار به یک شاعر داده شد که فردی را هجو کند.
ابن سیده در المحکم و المحیط الأعظم میگوید: هَجاهُ هَجْواً وهِجاءً : شتَمه بالشِّعر.[5]
أزهری در تهذیب اللغه میگوید: هَجَا یَهْجو هِجاءً ، ممدود : وهو الوقِیعه فی الأشعار..[6]
گاهی هم پولهای زیادی به شعراء معروف داده میشد که او را هجو نکند.
گاهی نسبت به افراد خانوادهاش مثل اینکه مادر خودش را در یک قصیده هجو کرده است.
جزاکِ الله شرا من عجوز و لقّاکِ العقوق من البنینا.[7]
تنحّی فاجلسی منّا بعیدا اراح الله منک العالمین
حیاتکِ ما علمتُ حیات سوء و موتکِ قد یسرّ الصالحین.[8]
در روایت داریم حضرت امیر علیه السلام کسی که هجاء کرده بود را تعزیر کردند. اینها باید بررسی شود.
در مقابل هم مثل مرحوم سید رضی رحمه الله علیها وقتی مادرش فوت کرد نوشته اند در تشییع جنازه مادر چنان از خود بی خود شده بود که بعضی میگفتند دیوانه شده داد میزد گریه میکرد خاک بر سرش میریخت در مقابل اعتراضات گفت من دستهایی را از دست دادم که وقتی بلند میشد برای من دعا میکرد مستجاب بود.
پس عنوان الهجاء و السبّ فی الشعر و الوقیعه فی الشعر نسبتش با سبّ، عام و خاص مطلق است که سب عام است اما هجاء خاص است.
ذیل روایات، مصادیق هجاء و فروعات مربوط به آن را بررسی میکنیم.
مرحوم شیخ انصاری[9] به مناسبتی در رابطه با کلمه هجاء به محقق ثانی اشکال میکنند که محقق ثانی بحث هجاء را به شعر اختصاص داده و لایخلو من تأمل. گویا میخواهند بگویند هجاء هم در شعر است هم در غیر شعر.
عرض میکنیم محقق ثانی صحیح گفته و این یک اصطلاح عربی است و هجاء در شعر است بله اگر در غیر شعر سب و لعن کند روایاتی آن را تحریم میکند اما معنایش این نیست که در معنای هجاء توسعه قائل شویم.
هکذا بعض اعلام قم حفظه الله در انوار الفقاهه وقتی به هجاء میرسند میگویند الظاهر کون المراد من الهجاء الذمّ و القدح سواء کان بالشعر او النثر او غیرهما لوحده الملاک قطعا.[10]
عرض میکنیم اشکال ندارد بگوییم موضوع هجاء ممکن است در شعر یا نثر یا حتی نقاشی و کاریکاتور محقق شود، که در جای خودش بررسی میکنیم اما اینکه کلمه هجاء را توسعه دهیم و بگوییم چه در شعر و چه در نثر هجاء محقق میشود این خلاف اصطلاح عربی است.
کلمه پنجم: سخریه
در آیه کریمه قرآن در سوره حجرات سه عنوان آمده که با بحث ما مرتبط است و موضوع حکم شرعی قرار گرفته است و باید از هر سه بحث کنیم:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ عَسَى أَن یَکُونُوا خَیْرًا مِّنْهُمْ وَلَا نِسَاء مِّن نِّسَاء عَسَى أَن یَکُنَّ خَیْرًا مِّنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ وَمَن لَّمْ یَتُبْ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.[11]
از سه کلمه یسخر و تلمزوا و تنابزوا باید بحث کنیم.
ابن فارس در معجم مقاییس میگوید: السین و الخاء و الراء اصل مطّرد مستقیم یدلّ علی احتقار و استذلال.[12]
از فرد لفظ یا فعلی صادر شود که در آن تحقیر و خوار کردن دیگری باشد. با اشاره باشد یا با چشمک زدن.
میگویند سُخره بجزم الخاء اذا کان یُسخَر منه کسی که مسخره شده میگویند سُخره و کسی که مسخره میکند را میگویند سُخَره بفتح الخاء.
ابن سیده در المحکم و المحیط الاعظم میگوید سَخِر منه و به، هُزِء به. به معنای استهزاء.
خلیل بن احمد فراهیدی در العین میگوید: سخر منه و به استهزأ.
پس سخریه یعنی استهزاء. نسبتش را با سبّ بررسی کنید.
کلمه دوم را شما بررسی کنید لاتلمزوا. معنای لمز را با شیوه ای که گفتیم لغات نزدیک به عصر نص را بررسی کنید.
کلمه بعدی هم تنابز است که خواهد آمد.
[1]. جلسه 72 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 498، چهارشنبه، 1403.11.03.
[2]. عدم اعتبار کتب لغوی متأخر یا معاصر به این جهت است که عموما متأخران و معصران به دنبال استقصاء موارد استعمال هستند. در ماده وقع ملاحظه کنید در کتب نزدیک به عصر نص نهایتا د ویا سه معنا برایش ذکر میشود اما در کتب لغت معاصر ما تا 16 معنا برایش ذکر میشود. گفتهایم اصاله عدم النقل را هم قبول نداریم. و مبانی مان را بارها در فقه و اصول توضیح مفصل داده ایم.
بعضی از بزرگان مانند مرحوم امام در قاعده لاضرر وقتی میخواهند تفاوت ضرر و ضرار را معنا کنند به المنجد و اقرب الموارد تمسک میکنند ما تنقیح کردیم در اصول و گفتیم بعضی از لغتها نزعات فکری و اجتهاداتشان را دخیل میدانند لذا نظریه این لغوی اجتهاد او است و معتبر نیست. یکی از این موارد مفردات راغب است که نزعات فلسفی اش را تاثیر میدهد. مرحوم کورانی نسبت به مفردات کتابی نوشته و میگوید در مفردات راغب چند هزار لغت به اشتباه ثبت شده است. سابق در اصول گفتم ای کاش فردی در ادب عربی و مفردات راغب تحقیق کند و مواردی که نزعات فلسفی تاثیر گذاشته در معنا کردن لغات گرد آوری کند.
علامه طباطبایی در المیزان نکات قوت فراوان دارد اما یکی از نکات ضعف المیزان این است که اعتماد مفرط به این کتاب یعنی مفردات دارد در معانی لغات.
مرحوم طریحی نزعات فقهی را در معانی لغات دخالت میدهد. در ماده غنم ایشان میگوید فوائد مکتسبه خمس دارد نه مطلق الفوائد. لغت را معنا میکنند غنم را به فائده مکتسبه معنا میکند.
معجم مقاییس و کتب مشابه آن میگوید غنم افاده شیء لم یملک من قبل. پس فی الغنیمه الخمس یعنی در مطلق فوائد خمس است لذا برای إخراج هبه، و ارث از خمس نیاز به دلیل خاص دارد.
البته بعضی از اعلام الآن قم و نجف همین مشی ما را دارند که چون اصاله عدم النقل را قبول ندارند لذا از منابع اصیل استفاده میکنند مثل بعض اعلام نجف حفظه الله بعض اعلام قم و دیدم در بعض مباحث مقام معظم رهبری همین سبک کار میکنند.
بعض ادبای عرب سه هزار اشکال به اقرب الموارد گرفته اند. لذا باید از لغات قریب به عصر نص استفاده کنیم.
[3]. معجم مقائیس اللغه (ابن فارس) ، جلد : 5 ، صفحه : 68
[4]. وسائل الشیعه ط-آل البیت (الشیخ حرّ العاملی) ، جلد : 28 ، صفحه : 202
[5]. المحکم والمحیط الأعظم (ابن سیده) ، جلد : 4 ، صفحه : 394
[6]. تهذیب اللغه (الأزهری، محمد بن أحمد) ، جلد : 6 ، صفحه : 184
[7]. دیوان الحطیئه، ابو مُلَیکه جرول بن أوس بن مالک العبسی، متوفای 650 میلادی.
[8]. الشعر والشعراء (الدِّینَوری، ابن قتیبه) ، جلد : 1 ، صفحه : 311
[9]. کتاب المکاسب (للشیخ الأنصاری) ط تراث الشیخ الأعظم (الشیخ مرتضى الأنصاری) ، جلد : 2 ، صفحه : 117 و أما تخصیصه بذکر ما فیه بالشعر کما هو ظاهر جامع المقاصد فلا یخلو عن تأمّل.
[10]. انوار الفقاهه(کتاب التجاره) (مکارم الشیرازی، الشیخ ناصر) ، جلد : 1 ، صفحه : 406
[11]. سوره مبارکه حجرات، آیه 11.
[12]. معجم مقائیس اللغه (ابن فارس) ، جلد : 3 ، صفحه : 144
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
در مطلب اول از مرحله اول از مباحث سب مؤمن کلام در بررسی لغات محوری مطرح شده در أدله سبّ مؤمن بود. پنج لغت اشاره شد.
کلمه ششم: نبز
در آیه شریفه فرمود لاتنابزوا بالالقاب. ماده نبز در لغت به معنای تسمیه و نامگذاری است مطلقا چه خوب چه بد.
ابن سیده در المحکم و المحیط الاعظم میگوید نَبَزه یَنبِزه نبزا لقّبه. صحاح جوهری میگوید: النَبَز بالتحریک اللّقب یقول نبزه لقّبه.
در عربی اسم، کنیه و لقب داریم که ابن مالک میگوید: و اسما اتی و کنیه و لقبا و أخّرن ذا إن سواه صحبا
برای کسی لقب بگذارند کلمه نبز بکار میرود سپس کثیرا ما کلمه نبز و نَبَز در القابی بکار رفته که در آنها سرزنش کردن، تحقیر و ذکر عیب است. گویا یک ظهور ثانوی پیدا کرده است کلمه نبز و تنابز در لقب زشت روی کسی گذاشتن. یا شخصی را با لقب زشت یاد کردن. لذا تاج العروس میگوید التنابز التعایُر و هو ان یلقّب بعضهم بعضا بما یعیّره به.[2]
در بین عربها فراوان بوده البته در زبانهای دیگر هم مثل فارسی همینطور بوده مثل تعبیر کچل یا چلاق. در عربی گاهی میگویند حِقّه
الحِقَّهُ بالکَسْرِ: لَقَبُ أمِّ جَرِیر الشّاعِر بن الخَطَفَى، وذلَکَ لِأَن سُوَیْدَ ابنَ کُراعِ خَطَبَها إِلى أَبِیها فقَالَ: إِنّها لصَغِیرَهٌ ضرعَهٌ، قَالَ سُوَیدٌ: لقد رَأیْتُها وَهِی حِقَّهٌ، أَی: کالحِقَّهِ من الإبِل فِی عِظَمِها.[3] لقب حِقّه برای این دختر مشهور شد.
وقالَ ابنُ دُرَیْدٍ: دَمِیغُ الشَّیْطانِ کأمِیرٍ: لَقَب وَفِی الجَمْهَرَهِ: نَبْزُ رَجُلٍ منَ العَرَبِ م مَعْرُوف، کأنَّ الشَّیْطانَ دَمَغَهُ. [4]
کلمه هفتم و هشتم: همز و لمز
وَیْلٌ لِّکُلِّ هُمَزَهٍ لُّمَزَهٍ. همز در لغت معجم مقاییس اللغه میگوید الهاء و المیم و الزاء کلمه تدلّ علی ضغط و عصر.[5] اصل معنای همز فشردن یک چیزی است بعد میگوید و الهمّاز العیّاب و کذا الهُمَزه. همزه یعنی عیبجو.
لمز معجم مقاییس اللام و المیم و الزاء کلمه واحده و هی اللمز و هو العیب. رجلّ لمّاز و لُمَزه أی عیّاب.[6]
از کلام ابن فارس استفاده میشود هُمَزه و لُمَزه مترادف هستند. همز یعنی عیبجویی و لمز هم یعنی عیبجویی. هکذا زبیدی در تاج العروس از زجّاج و ابن سکیت نقل میکند که همزه و لمزه بمعنی واحد است. و اینگونه نقل میکند که الهمزه اللمزه الذی یغتاب الناس و یَغُضُّهم.[7] تحقیر میکند.
لکن بعضی از لغویان مثل خلیل ابن احمد و بعض دیگر تفاوتی بین این دو قائل هستند که رجلٌ لُمَزه یعیبک فی وجهک، و رجلٌ همزه یعیبک من خلفک.
این فرق در جای خودش میگوییم خیلی تأثیر در محل بحث ما ندارد زیرا اگر به یک معنا باشند یا به دو معنا هر دو منهی عنه هستند. عیبجویی حرام است چه پشت سر عیبجویی کند یا در مقابل فرد.
بحث دیگری هم ذیل مباحث تفسیری باید بررسی شود که اصلا ترادف در قرآن داریم یا نه؟ آیا ذکر مترادفین در قرآن با بلاغت سازگار هست یا نه؟ این باید در جای خودش بررسی شود.
کلمه نهم: فحش
آخرین کلمهای که فعلا اشاره میکنیم کلمه فحش است.
الفاء و الحاء و الشین کلمه تدلّ علی قبح فی شیء و شناعه.[8]
فحش به فعل یا قول زشت و شنیع اطلاق میشود و معجم مقاییس میگوید و لا یکون ذلک الا فیما یُتَکرّه. یعنی کلمهای که مردم از شنیدن آن ناراحت میشوند.
العین میگوید الفحش معروف.
المحکم و المحیط الاعظم میگوید الفحش القبیح من القول و الفعل.
معنای لغوی 9 کلمه را فعلا بررسی کردیم تا وارد روایات شویم و معنای دقیق و نگاه روایات به این الفاظ و کلمات را بیشتر بررسی کنیم.
مطلب دوم: أدله حرمت سبّ و ملحقات آن
دومین مطلب در مرحله اول بررسی أدلهای است که اقامه شده بر حرمت سبّ و ملحقات آن.
مرحوم شیخ انصاری در مکاسب میفرمایند المسأله التاسعه سبّ المؤمنین حرامٌ فی الجمله بالأدله الأربعه.[9]
به چند نکته در این عبارت باید دقت شود که بررسی خواهیم کرد.
نکته اول: مرحوم شیخ شماره التاسعه میزنند لکن طبق ترتیب ما شماره یازده است زیرا دو عنوان در بین عناوین اضافه کردیم.[10]
مقصود از مؤمن باید در ملحقات بحث شود که مسلمان است یا غیر آن.
فاضل جواد یک جمله دارد میگوید: سبّ غیر أهل الإیمان من شرائط الإیمان.[11] این هم باید بررسی شود.
نکته دوم: مرحوم شیخ میفرمایند سب المؤمن حرام فی الجمله. چون مستثنیاتی دارد که باید بحث کنیم. آیا متجاهر به فسق را میتوان سبّ نمود؟ مطلقا یا سبّی که مربوط به فسقی باشد که متجاهر به آن است. سبّ مبتدع چگونه است؟
سبّ ولد چگونه است؟ حتی سبّی که به خود پدر برگردد.
یکی از عناوین مهم، سبّ المعلّم للمتعلّم که مرحوم شیخ هم اشاره دارند. بعضی میگویند ضرب الوالد للولد اشکال ندارد پس بطریق اولی سبّ والد نسبت به ولد اشکال ندارد، آیا چنین اطلاقی هست؟ و اگر باشد چنین اولویتی هست؟
آثار سب المعلم للمتعلم چیست؟ همه این مطالب در تعبیر فی الجمله مرحوم شیخ انصاری نهفته است.
سبّ قاطبه یک اهل بلد چگونه است؟ اینکه شایع شده برای هر استان یا شهرستانی یک عیب ذکر میکنند. البته این را مرحوم شیخ نفرمودهاند.
نکته سوم: مرحوم شیخ میفرمایند سبّ المؤمن حرامٌ بالأدله الأربعه و خودشان فقط روایات را بررسی میکنند. هرچند تعبیر به ظلم هم دارند و شاید حمل بر دلیل عقلی شود.
ما باید أدله أربعه را بررسی کنیم.
دلیل اول: آیات
اولین دلیل بر حرمت سب یا سبّ مؤمن آیات است.
آیه اول: لاَّ یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ و نقد استدلال به آن
تمسک شده است به آیه کریمه لاَّ یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَکَانَ اللّهُ سَمِیعًا عَلِیمًا.[12]
به یک نکته توجه کنید تا به اصل استدلال برسیم.
نکته این است که در آیات و روایات قرآن این دو کلمه تکرار شده است که إنّ الله یحبّ کذا و إن الله لایحبّ کذا. آیا میتوانیم از این دو عنوان اینگونه نتیجه بگیریم آنجا که روایات یا قرآن میگوید فلان امر محبوب خدا است این تعلق حبّ خداوند به این امر نشانه وجوب انجام آن باشد. آیا یک مدلول التزامی از این تعبیر استفاده میشود که محبوب عند الله به دلالت التزامی انجامش واجب باشد؟ یا در تعابیر لایحبّ الله کذا یعنی مبغوض خدا است و انجامش برای مکلف حرام است؟
نسبت به آنجا که انتساب ایجابی حبّ است به ذات مقدس حق، غایه ما یستفاد از تتبّع موارد استعمال، مطلوبیّت این عمل نزد خداوند است أعم از طلب شدید یا طلب خفیف که با کمک قرائن باید تعیین شود.
ان الله یحب اهراق الدماء و اطعام الطعام. ان الله یحب معالی الأمور و یکره سفسافها.[13] ان الله یحب بغاه العلم.[14] ان الله یحب افشاء السلام.[15]
در طرف نفی که لایحب الله باشد هم اولا مدلول التزامی لایحبّ قطعا مبغوضیت و نهی هست، اینکه خداوند میفرمایند دوست ندارم صرف إخبار نیست بلکه این نکته در آن نهفته است که انجام نده. لذا معتبره مسعده بن صدقه عن ابی عبدالله علیه السلام در حدیث طولانی فرمودند و فی غیر آیه من کتاب الله انه لایحب المسرفین، فنهاهم عن الاسراف.[16] یعنی این لایحب به معنای حرمت است.
ظهور ماده نهی چنانکه در اصول مفصّل بحث کردیم در تحریم است نه مطلق البغض. تتبع موارد استعمال این کلمه در آیات قرآن هم دلالت میکند لایحبّ حداقل در آیات قرآن ظهور در تحریم دارد لذا اگر در آیات قرآن ان الله لایحب کذا آمده بود نتیجه میگیریم این عمل مبغوض به بغض شدید و حرام است.
[1]. جلسه 73 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 499، شنبه، 1403.11.06.
[2]. تاج العروس (الزبیدی، مرتضى) ، جلد : 15 ، صفحه : 342
[3]. تاج العروس (الزبیدی، مرتضى) ، جلد : 25 ، صفحه : 175
[4]. تاج العروس (الزبیدی، مرتضى) ، جلد : 22 ، صفحه : 468
[5]. معجم مقائیس اللغه (ابن فارس) ، جلد : 6 ، صفحه : 65
[6]. معجم مقائیس اللغه (ابن فارس) ، جلد : 5 ، صفحه : 209