A A A

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

........ ادامه از صفحه قبل

مورد دوم: تزیین الرجل بما یحرم علیه

دومین موردی که مرحوم شیخ انصاری به عنوان عمل حرامی که اجاره بر آن باطل است مطرح می‌فرمایند تزیین الرجل بما یحرم علیه است.

مناسبت بین این عنوان و عنوان قبلی چنین است که عنوان اول تزیین ماشطه بود که اعمال زن آرایشگر است. عنوان دوم مربوط به مرد آرایشگر است. اگر فردی مردی را تزیین کند به آنچه بر مرد حرام است. اجاره بر این عمل تزیین چه حکمی دارد؟ آیا حرام است و اجاره بر آن باطل است یا خیر؟

مثال اول: البته این مثال را مرحوم شیخ انصاری ندارند لکن جای این مثال اینجا است. فرض کنید به فتوا یا احتیاط واجب به این نتیجه رسیدیم که تراشیدن ریش حرام است. شب دامادی جوان است رفته نزد آرایشگر برای تزیّن. (تزیین به این معنا است که فردی فرد دیگر را تزیین کند) به آرایشگر می‌گوید ریش من را بتراش. آیا این عمل که تزیین دیگری است بما یحرم علیه آیا این تزیین حرام است یا نه؟ آیا اجاره‌اش صحیح است یا نه؟ و در پولی که بابت این عمل دریافت کرده حق تصرف دارد یا خیر؟

مثال دوم: اگر گفته شود تزیّن مرد با طلا مطلقا اشکال دارد. سابق زیاد بود که فردی به جای دندان اصلی خودش دندان با روکش طلا استفاده کند گفتیم تزیّن مرد با طلا حرام است آیا دندان سازی که این دندان طلای مرد را می‌سازد یا قاب طلا برای دندانش می‌سازد و روی دندان او قرار می‌دهد این تزیین الرجل بما یحرم علیه است یا نه و حکم اجاره بر این تزیین چیست؟

مثالی که آقایان معمولا مطرح می‌کنند لبس حریر و ذهب است.

خیاط لباس حریر برای مرد بدوزد. یا مرد به طلا فروش پیشنهاد دهد برایش زنجیر طلا بسازد.

اینجا باید ابتدا بعض کلمات فقها را اشاره کنیم و به بحث صغروی و کبروی اشاره کنیم و سپس در انتخاب عنوان بحث توسط شیخ انصاری اشکال شده است این را هم باید بررسی کنیم پس آن وارد بررسی روایات باب شویم.

در پایان بحث به سه نکته به مناسبت ایام اشاره می‌کنم:

نکته اول: آغاز ماه رجب

میلاد امام باقر علیه السلام و آغاز ماه رجب را تبریک عرض می‌کنم.

اولین نکته اهمیت این ماه است رجب الخیر، رجب الأصب.

از دو جهت باید به این ماه مبارک توجه نمود:

روایات را که بررسی می‌کنیم میبینیم یک ویژگی مهم برای خود ماه رجب شمرده شده است اهمیتی که این ماه برای تهذیب نفس و معنویت انسان دارد. روایات خیلی عجیب است. گاهی تعبیر این است که و جعلتُه حبلاً بینی و بین عبادی فمن تمسک به وصل الیّ.

ما مقام وصول الی الله را بفهمیم که چه مقامی است عرفا، بزرگان، صاحبان اندیشه اخلاقی، غایت و نهایت مرحله ای که برای تهذیب قائل اند وصول الی الله است. این روایت می‌گوید ذات ماه رجب برای وصول الی الله قرار داده شده است. هر کسی که به این ماه متمسک شود فقد وصل الیّ. این مقام کمی نیست که در این ماه میشود به دست آورد.

طوبی للذاکرین طوبی للطائعین. خودم را به این نکته توجه میدهم که بیشترین احتیاج برای بازسازی اخلاقی در بین اقشار مختلف مربوط به ما طلبه ها است، هیچ قشری به اندازه ما احتیاج به تهذیب ندارد.

یکی از مشکلات ما این است که آنان که درس نمیخوانیم که هیچ، و باری به هر جهت هستیم و آنان که درس میخوانیم و اصطلاحاتی بر دانشمان میافزاییم آیا توجه داریم مرابت نفسانی ما در چه سطحی است یا نه؟

اگر در کنار افزودن بر علم و اصطلاحات، به افزدون معنویت توجه کنیم فبها اما اگر هر روز که اصطلاحات افزوده می‌شود پس رفت داشته باشیم چه می‌شود.

اگر از دو نفر به عنوان مغز تعقل در مسائل علمی بخواهم نام ببرم یکی شهید صدر و دیگری شهید مطهری است.

انسان در زندگی این دو بزگوار که دقت می‌کند می‌بیند هر چه بر معلومات اضافه شده بر معنویت هم اضافه شده است.

مقام معظم رهبری نقل میکردند شبهایی که آقای مطهری در منزل ما بودند خانواده از گریه های نیمه شب ایشان از خواب بیدار می‌شدند.

شهید مطهری فردی است که اصطلاحات و معلومات را زیر و رو کرده است.

خانم شهید مطهری برای بعض نزدیکان ما نقل کرده بود یک وقت نیمه شب بچه ما تب شدید داشت که باید بیمارستان می‌بردیم وقتی وارد اتاق شهید مطهری شدم که به ایشان خبر دهم و با ایشان بچه را به بیمارستان ببریم دیدم غرق در مناجات و گریه و ناله‌اند، چند بار درب اتاق را باز و بسته کردم و با ایجاد صدا خواستم آقای مطهری را متوجه کنم اما ایشان نشنید و من هم دلم نیامد ایشان را از حال معنوی شان جدا کنم تنها بچه را به بیمارستان بردم، صبح موقع صبحانه به ایشان گفتم دیشب چنین اتفاقی افتاد، اقای مطهری که خیلی هم احساسی بود گفتند چرا مرا خبر نکردی که با هم برویم گفتم چند بار آمدم و صدا زدم، ایشان فرمودند من اصلا متوجه نشدم.

باید حلاوت عبادت را بچشیم و در کاممان لذت داشته باشد و گناه در کاممان تلخ باشد.

مطالعه کنید این روحیه مهم است دو طریق است گاهی عبادت را انجام میدهد با کسالت این فائده ندارد باید کاری کنیم حلاوت داشته باشد چطور بعض مسائل حلاوت دارد برای مردم و پای تلوزیون مینشیند و دقت میکند توپ داخل دروازه رفت یا نه این را در زندگی جاری کنیم در عبادت جاری کنیم.

مهم است که کاممان تلخ شود از گناه. قضیه حمام منجاب را گفته ام ثغالبی در ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب جریان شیرینی یک گناه نکرده را از یک جوان نقل می‌کند که چطور تا آخر عمر در کامش شیرین است.[6]

اینکه ما آرزویمان این باشد حجة الإسلاممان بشود آیة الله و نهایتا خوشحال باشیم که به قول مرحوم علی آقای معلم مردم بیایند دستمان را ببوسند و آب بینی‌شان را به دست ما بمالند.

ماه رجب را باید قدر بدانیم. یک نکته این است که خود این ماه حبلاً بینی و بین عبادی است.

دیگر اینکه مقدمه ورود به ماه رمضان است. بعض اساتید ما اواخر ماه جمادی بی تاب بودند و پیگیر بودند که هلال رجب رؤیت شد یا نه؟ تقیداتی در ماه رجب داشتند.

از خدا می‌خواهیم توفیق دهد که در این ماه بتوانیم در تهذیب خودمان تلاش کنیم.

نکته دوم: محکوم نمودن قرآن سوزی

قرآن سوزی چند باره در کشور سوئد را به شدت محکوم میکنیم. آزادی که لیبرالیسم غربی میگوید همین است که بعضی هم مشتاق آن هستند. آزادی که آنان می‌گویند آزادی توهین به مقدسات و آنچه معنویت مردم است، توهین به آنچه عالم در مقابلش خاضع است. دکتر شبلی شمیّل در چکامه بلندش القرآن و العمران می‌گوید:

إنی و إن أک قد کفرت بدینه *** هل أکفرن بمحکم الآیات     
أو ما حوت فی ناصع الألفاظ من *** حکم روادع للهوی و عظات
و شرائع لو أنهم عقلو بها *** ماقید العمران بالعادات    
نعم المدبر و الحکیم و إنه *** رب الفصاحه مصطفی الکلمات

این یک غیر مسلمان است که اینگونه در مقابل قرآن خاضع است در مقابل این کتاب تمدن، اخلاق و معنویت، آیا آزادی این است که همه معنویت و اخلاق را به نام آزادی به آتش بکشند.

نکته سوم: ابراز تأسف از کنگره بانوان تأثیرگذار

نکته پایانی اظهار تأسف است از کنگره  بین المللی بانوان تأثیرگذار که در تهران برگذار شد.

بسیار جای گله دارد. این وضعیت در کشور جمهوری اسلامی و دولتی که اعلام می‌کند ما برای انقاذ خون شهدا و برای تطبیق احکام اسلام تلاش می‌کنیم.

تأسف بیشتر از تفکری است که این برنامه را طراحی می‌کند. چه تفکری است که گمان می‌کنند دفاع از انقلاب اسلامی و مطرح کردن انقلاب در آستانه دهه فجر در دنیا به این نحو باشد.

انقلاب را شناخته‌اند؟ موقعیت جمهوری اسلامی را در دنیا شناخته‌اند که چنین کنگره‌ای برگزار می‌کنند که نماد خدمت جمهوری اسلامی و انقلاب به زن این وضعیت است؟!

واقعا تأسف می‌خورم دستگاه سیاست خارجی ما که با دنیا ارتباط دارد و دستگاه دیگری که مدعی است متولی فرهنگ اسلامی و شیوع آن در دنیا هستند این دو دستگاه اگر هماهنگ بوده‌اند با این برنامه وای بر آنها و اگر سکوت کردند و مرعوب شدند در مقابل این مسأله باز هم وای بر آنها.

آیا این افراد و این وضعیت با این حاشیه‌ها نماد خدمت جمهوری اسلامی به زن و فرهنگ بانوان است. هیچ نمونه دیگری وجود نداشت.

ما متأسفیم از این حرکت ایجاد شده و امیدواریم تفکر درستی حاکم شود و متوجه باشند که اگر از خدمات جمهوری اسلامی و خدمات اسلام و مکتب و انقلاب می‌خواهند دفاع کنند راهش چنین برنامه‌هایی نیست.

 

[1]. جلسه 69، مسلسل 258، دوشنبه، 1401.11.03.

[6].  در منابع مختلفی جریان حمام منجاب به اختصار یا تفصیل آمده است. از جمله انساب الأشراف بلاذری متوفای 279 در ج11، ص383؛ بلاذری در فتوح البلدان 2/435؛ همذانی متوفای 340 در البلدان 232؛ ابن قتیبه دینوری متوفای 276 در عیون الأخبار 2/335؛ معجم البلدان حموی متوفای 626 در 2/299؛ ثعالبی متوفای 429 در ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب.

جریان مفصل را مرحوم محدث قمی در منازل الآخره 123 چنین آورده که:

ذكر الشيخ البهائي عطر الله مرقده في الكشكول : احتضر بعض المترفين و كان كلما قيل له قل : لا إله إلا الله ، يقول هذا البيت : يا رب قائلة يوما وقد تعبت * أين الطريق إلى حمام منجاب وسبب ذلك أن امرأة عفيفة حسناء خرجت إلى حمام معروف بحمام منجاب ، فلم تعرف طريقه وتعبت من المشي ، فرأت رجلا على باب دار ، فسألته عن الحمام . فقال : هو هذا ، وأشار إلى باب داره .

فلما دخلت ، أغلق الباب عليها ، فلما علمت بمكره أظهرت كمال الرغبة والسرور ، وقالت : اشتر لنا شيئا من الطيب ، وشيئا من الطعام ، وعجل بالعود إلينا . فلما خرج واثقا بها وبرغبتها ، خرجت وتخلصت منه . فانظر كيف منعته هذه الخطيئة عن الاقرار بالشهادة عند الموت ، مع أنه لم يصدر منه إلا ادخال المرأة بيته وعزمه على الزنا فقط من دون وقوعه منه.

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

گفتیم دومین مورد از موارد بیست و هشت‌گانه که مرحوم شیخ انصاری در معاوضه بر اعمال حرام مورد بررسی قرار می‌دهند تزیین الرجل بما یحرم علیه است. بحث را در دو مرحله پی‌می‌گیریم.

مرحله اول ذکر بعض مصادیقی که گفته می‌شود تزیّن مرد به آن مصادیق حرام است مثل تزیّن مرد به طلا و لباس حریر که گفته شده حرام است. بعضی از مصادیقی که مرحوم شیخ انصاری مطرح کرده‌اند را در مرحله اول بحث خواهیم کرد.

مرحله دوم این است که اگر شخص دیگری مرد را تزیین کرد بما یحرم علیه مثل اینکه اجیر شد گردنبند طلا برای این مرد درست کند، تزیین الرّجل بما یحرم علیه چه حکمی دارد.

قبل از ورود به این دو مرحله ابتدا چند عبارت از فقها اشاره می‌کنیم و با کلماتشان مأنوس شویم سپس به اشکالی در عنوان انتخابی مرحوم شیخ برای این مسأله بپردازیم تا وارد بحث شویم.

در عبارات فقهاء دو نوع عبارت را مشاهده می‌کنیم که یک عبارتش اجمال دارد.

کلمات شیخ مفید[2]، شیخ طوسی[3] و ابن ادریس[4] را ملاحظه کنید، ضمن بحث از داد و ستدهای حرام مثل کسب مغنیّة و امثال آن می‌فرمایند و معالجة الزینة للرجال بما حرّمه الله علیهم.

این کلیشه‌ای است که در کلمات مرحوم شیخ مفید در مقنعه، شیخ طوسی در نهایه، ابن ادریس و بعض دیگر تکرار شده است.

این معالجه در اینجا به چه معنا است. مسلّما مقصود همین مسأله مورد بحث است اما از تعبیر معالجه استفاده شده است.

ظاهر امر این است که کلمه معالجه یکی از معانی‌اش مؤاجره و مکاراة است. ظاهر آن عبارت فقها این است که معالجة الزینة للرجال بما حرّمه الله علیهم یعنی یکی از کسبهای حرام اجیر شدن شخص است برای زینت کردن مردان به آنچه بر آنان حرام است.

پس از این بزرگان، سایر فقها عبارت را تغییر می‌دهند و می‌فرمایند تزیین الرجل بما حرّمه الله علیه حرامٌ. کلمه معالجه حذف می‌شود و مقصود روشن‌تر است. معنا چنین خواهد بود که اگر تزیّن به طلا مطلقا بر مرد حرام باشد، دندان‌سازی که قاب طلا برای دندان مرد تهیه می‌کند در حقیقت تزیین کرده مرد را بما حرّمه الله علیه، لذا کار حرامی انجام داده است. یا وقتی حلق لحیه بر مرد حرام بود به فتوا یا به احتیاط وجوبی، اگر آرایشگر حلق لحیه می‌کند، تزیین بما حرّمه الله علیه انجام داده لذا عمل حرامی انجام داده و مالک پولی که گرفته هم نمیشود.

مرحوم علامه در قواعد می‌فرمایند یکی از محرمات الغش بما یخفی سپس مثال می‌زنند کمزج اللبن بالماء و تدلیس الماشطه و تزیین الرجل بالحرام.[5]

مرحوم محقق در مختصر النافع از کسبهای حرام می‌فرمایند و تدلیس الماشطه و تزیین الرجل بما یحرم علیه.[6]

پس دو تعبیر در کلمات فقهاء هست و مقصود هم یکی است.

اشکال به عنوان مسأله

نکته قابل ذکر، یک اختلاف در عنوان مسأله است که مرحوم سید صاحب عروه در حاشیه مکاسب[7] و مرحوم خوئی در مصباح الفقاهه[8] می‌فرمایند این عنوانی که جمعی از فقهاء ذکر می‌کنند که زینت مرد بما حرّمه الله باشد غلط است. عنوان قرار دادن اینکه حرام است مرد خودش را بما حرّمه الله علیه زینت کند صحیح نیست زیرا مثالها و نمونه‌هایی را که همین فقهاء برای زینت بما حرّمه الله مثال می‌زنند و بحث می‌کنند دو مثال است یکی ذهب و استفاده از طلا است برای مردان و دیگری حریر و ابریشم است. مرحوم سید صاحب عروه و مرحوم خوئی می‌فرمایند در این دو مورد عنوان حرام، عنوان لبس و پوشیدن است نه عنوان تزیین.

توضیح اشکال این است که می‌فرمایند بین عنوان تزیین و عنوان لبس عموم و خصوص من وجه است نه تساوی. لذا باید ببینیم عنوان حرام کدام است. توضیح عموم و خصوص من وجه چنین است که:

گاهی لبس هست اما تزیین نیست. مثل اینکه زیرپوش ابریشم بپوشد. اینجا فقهاء فتوا می‌دهند حرام است پس ملاک لبس است.

گاهی تزیین هست اما لبس نیست مثل اینکه دکمه لباسش از طلا باشد. یا اینکه لباسش گلدوزی مختصری با نخ ابریشم دارد.

گاهی هم زینت هست هم لبس مثل اینکه لباس رسمی از ابریشم بپوشد.

مرحوم سید می‌فرمایند کاوش ما در روایات نشان می‌دهد موضوع حرمت لبس است نه تزیین لذا انتخاب عنوان تزیین الرجل صحیح نیست، عنوانی که حکم دائر مدار آن است لبس الرجال بما حرّمه الله است هم در باب طلا هم در باب ابریشم.

مرحوم سید صاحب عروه در حاشیه مکاسبشان می‌فرمایند لایخفی أنّ عنوان المحرّم لیس هو التزیین بل لبس الحریر و الذهب و لو لم یکن للتزیین و أیضا التشبّه و لو لم یکن بقصد التزیین فلاتغفل.

یک مسأله ای در عروه[9] دارند که لا بأس بکون قاب الساعة من الذهب اذ لایصدق علیه الآنیة و لابأس باستصحابها فی الصلاة اذا کان فی جیبه حیث أنّه یُعدّ من المحمول نعم اذا کان زنجیر الساعة من الذهب و علّقه علی رقبته أو وضعه فی جیبه لکن علّق رأس الزنجیر یحرم لأنه تزیین بالذهب. سابق ساعتهای جیبی بغلی بود که قاب داشت و سر زنجیر را از جیبش آویزان می‌کرد که دیده شود و نوعی زینت بود. در مباحث گذشته در بحث آنیة الذهب و الفضه از این امور بحث کردیم.

پس در کلام مرحوم سید بین عروه و حاشیه مکاسب نوعی تناقض است زیرا در عروه عنوان و موضوع را تزیین و در حاشیه مکاسب عنوان و موضوع را لبس می‌دانند.

مرحوم خوئی ذیل همین مسأله عروه حاشیه دارند که "مشکلٌ إلا مع صدق اللبس". مرحوم خوئی توجه دارند که عنوان لبس است نه تزیین.

مرحله اول: بررسی حکم بعض مصادیق تزیّن (طلا و حریر) برای مرد

ما در مرحله اول، دو مبحث داریم:

مبحث اول راجع به طلا است که کارکرد و استفاده طلا برای مرد چه حکمی دارد؟

روایات را که بررسی می‌کنیم باید توجه به اختلاف عنوان هم داشته باشیم که آیا بالأخره در جمع بین روایات استفاده می‌کنیم عنوان حرام لبس است یا تزیین است و اینها گاهی متفاوتند.

مبحث دوم از مرحله اول راجع به حریر و استفاده مرد از ابریشم است. اینجا هم باید بررسی کنیم آیا از روایات استفاده می‌شود که لبس ابریشم و پوشیدنش بر مرد حرام است یا تزیین بر مرد حرام است هر چند پوشیدن صدق نکند لذا اگر یک عبائی روی دوش انداخت و قیطان عبا از ابریشم بود لبس نیست اما تزیین هست، آیا این حرام است یا خیر؟

در مبحث اول چند طائفه روایت داریم که باید بررسی کنیم خواهد آمد.

 

[1]. جلسه 70، مسلسل 259، سه‌شنبه، 1401.11.04.

[2]. المقنعة، صفحه: ۵۹۰

[3]. النهایة في مجرد الفقه و الفتاوی، صفحه: ۳۶۵

[4]. موسوعة ابن إدریس الحلي، جلد: ۱۰، صفحه: ۳۱۴

[5]. قواعد الأحکام، جلد: ۲، صفحه: ۸

[6]. المختصر النافع في فقه الإمامیة، جلد: ۱، صفحه: ۱۱۷

[7]. حاشیة المکاسب، ج1، ص16.

[8]. مصباح الفقاهة، ج1، ص323. موسوعة الامام الخوئی، ج35، ص323.

[9]. عروة الوثقی، ج2، ص343.

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

گفیم در عنوان تزیین الرجل دو مرحله از بحث داریم. مرحله اول بررسی حکم بعض مصادیق تزیین (طلا و حریر) برای مرد است و مرحله دوم بررسی حکم اجاره بر این اعمال. در مرحله اول دو مبحث داریم، یکی نسبت به طلا و دیگری نسبت به حریر.

مبحث اول: حکم استفاده طلا برای مردان

ابتدا باید بررسی کنیم موضوع حرمت در روایات این باب چیست؟ تا بعد برسیم به مرحله دوم و مطلب کبروی که اگر کسی اجیر شود برای این عنوان، اجاره بر این عمل صحیح است یا خیر؟

موضوع حکم حرمت چیست؟

گفتیم بین فقهاء اختلاف است که آیا عنوان و موضوعی که تحریم شده لبس الذهب است یا التزیّن بالذهب است و بین این دو عنوان هم عموم من وجه است نه تساوی و ثمره فقهی هم دارد. باید روایات را بررسی کنیم و ببینیم عنوان حرمت کدام است.

بین فقهاء سه نظریه وجود دارد:

نظریه اول: موضوع، هم لبس هم تزیّن است.

بعض فقهاء از جمله مرحوم صاحب جواهر و مرحوم حکیم در منهاج الصالحین موضوع حرمت را دو عنوان می‌دانند هم لبس هم تزیّن و هر کدام محقق شود حرمت می‌آید.

مرحوم حکیم در منهاج الصالحین می‌فرمایند: و لایجوز للرجال لبس الذهب و لا التزیّن به فی غیر الصلاة ایضا و فاعل ذلک آثمٌ و من ذلک یشکل جعل مقدّم الأسنان من الذهب لإحتمال صدق التزیّن به فیکون حراما و إن صحّت الصلاة فیه.[2]

می‌فرمایند در نماز و غیر نماز استفاده از ذهب چه به عنوان لبس چه تزیّن حرام است. نسبت به دندان با روکش طلا هم اگر دندانهای جلو باشد که قابل رؤیت است احتمال تزیّن است لذا حرام می‌باشد.

نظریه دوم: موضوع، لبس است نه تزیّن

نگاه دوم این است که موضوع حرمت در روایات لبس است نه تزیّن و تزیین لذا فتوا می‌دهند هر جا لبس الذهب صدق کند این کار حرام است و هر جا لبس نباشد و صرفا تزیّن باشد معلوم نیست حرام باشد از جمله قائلین به این نگاه مرحوم خوئی و شهید صدر هستند.

مرحوم شهید صدر در حاشیه منهاج الصالحین مرحوم حکیم که اولین کتاب فتوایی شهید صدر است و در زمان حیات مرحوم خوئی، بعض شاگردان شهید صدر در لبنان چاپ کردند آنجا که مرحوم حکیم می‌فرمایند: یحرم تزیّن الرجل بالذهب و إن لم یلبسه شهید صدر حاشیه می‌زنند بل لبسه للذهب و لو لم یکن تزیینا و لایحرم التزیین بغیر اللبس.[3] پس موضوع حرمت را لبس می‌دانند.

یا جایی که مرحوم حکیم نسبت به دندان می‌فرمایند: "لإحتمال صدق التزیین به" شهید صدر می‌فرمایند: "بنحوٍ یصدق علیه اللبس".[4]

بعض اعلام نجف[5] علی ما ببالی موضوع را لبس می‌دانند و در تزیین احتیاط واجب دارند.

نظریه سوم: موضوع، تزیین است نه لبس

بعضی از اعلام قم[6] حفظه الله از مطالبشان استفاده می‌شود عنوان حرام را تزیین می‌دانند نه لبس لذا اگر در جایی لبس الذهب باشد نه تزیین، حرام نیست. یک مردی طلائی را به دست می‌کند زیر لباسش اینجا تزیین و تزیّن صدق نمی‌کند.

بررسی روایات:

عرض می‌کنیم در بررسی روایات باب دو طائفه کلی داریم:

یک طائفه مانعه که مدلولش حرمت استفاده مرد از طلا است فی الجمله یا بالجمله. این طائفه به چند دسته تقسیم می‌شود.

دیگری طائفه مجوّزه است.

طائفه اول: روایات مانعه

روایات مانعه به چند دسته تقسیم می‌شود:

دسته اول: حرمت استفاده مرد از طلا مطلقا (تزیین، لبس و حمل)

روایاتی که از آنها برداشت شده استفاده مرد از طلا مطلقا حرام است چه تزیین باشد چه لبس باشد و حتی چه حمل. ظاهر روایات اطلاق است الا ما خرج. (البته حمل استثناء است و روشن است که ادله آن را حلال می‌شمارد)

در این دسته دو روایت است:

روایت اول: مرسله عوالی اللئالی

در عوالی اللئالی ابن ابی جمهور احسائی آمده قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم مشیرا الی الذهب و الحریر هذان محرمان علی ذکور امتی.[7]

وجه دلالت این است که گفته شود حرمت در این جا به عین ذهب و حریر تعلق گرفته است. در مباحث گذشته به تفصیل مطرح کرده‌ایم که تعلق تکالیف به عین معنا ندارد حتما باید تکلیف به فعل تعلق بگیرد اینکه گفته می‌شود طلا حرام است بر مرد این بدون تعلق به فعل غلط است و حتما باید یک فعل مقدر باشد، یا لبس آن حرام است یا تزیین به آن یا معامله آن بر مرد حرام است. گفته بشود چون هیچ فعل مخصوصی در روایت ذکر نشده است و در اصول ثابت شده حذف المتعلق دالّ علی العموم لذا پیامبر فرموده حریر و طلا بر مردان امت من حرام است یعنی مطلق التصرف فیه حرام الا ما خرج.

 نقد:

اولا: کما اشرنا سابقا روایات کتاب عوالی اللئالی قابل اعتنا نیست هم مرسل است هم به تعبیر مرحوم علامه مجلسی لم یُمیّز القشر من اللباب.[8] پوست را از مغز نتوانسته‌اند جدا کنند و روایات مخالفین را هم آورده‌اند.

ثانیا: در مباحث سابق[9] به مناسبت به تفصیل بحث کردیم که قانونی که جمعی از اصولیان معتقدند که حذف المتعلق دال علی العموم و از قواعد ادبی به علم اصول سرایت کرده قبول نکردیم و بحث کردیم. این بحث هم پر ثمر است. از مرحوم امام و شهید صدر مطالبی نقل کردیم و ثابت کردیم حذف المتعلق لم یدلّ علی العموم. لذا یا باید فعل مناسب در تقدیر گرفته شود و اگر افعال مناسب چند فعل باشد جمله مجمل خواهد بود.

روایت دوم: مرسله قطب راوندی

مرحوم نوری در مستدرک از لبّ اللباب مرحوم قطب راوندی نقل می‌کند که إنّه (النبی) خرج و فی إحدی یدیه ذهبٌ و الآخر حریر، و قال إنّ هذین محرّمان علی ذکور امتی و حلّ لإناثها.[10]

استدلال در این روایت هم مانند روایت اول به قاعده حذف المتعلق دال علی العموم است.[11]

عدم اعتبار کتاب لبّ اللباب قطب راوندی

نسبت به کتاب لبّ اللباب به نکته ای اشاره می‌کنیم.

از نظر کتابشناسی مرحوم قطب راوندی از علماء مهم شیعه در علم کلام، تفسیر، فقه و اصول در قرن چهارم که در صحن مطهر کریمه اهل بیت علیها سلام مدفون هستند، گفته می‌شود قطب راوندی یکی از کتب عالمان اهل سنت به نام فصول را گزینش کرده است و نام آن را گذاشته لبّ اللباب المستخرج من فصول عبدالوهاب.

اولا: این کتاب فصول که نویسنده‌اش فردی به نام عبدالوهاب بوده چه کتابی است؟

مرحوم نوری در خاتمه مستدرک قیدی می‌آورند و می‌گویند کتاب فصول از عبدالوهاب شعرانی است که از علماء اهل سنت بوده مرحوم قطب راوندی آن را تلخیص کرده با عنوان لبّ اللباب.

ظاهر امر این است که مقصود مرحوم نوری عبدالوهاب شعرانی عارف بزرگ اهل سنت صاحب الیواقیت و الجواهر فی مذهب الاکابر است.[12]

مرحوم نوری میگوید عبدالوهاب شعرانی العامی.[13]

اگر مقصود مرحوم نوری این باشد به هیچ وجه قابل قبول نیست زیرا عبدالوهاب شعرانی صاحب الیواقیت و الجواهر قرن دهم می‌زیسته متوفای 973 هجری است و قطب راوندی متوفای 573 است. پس قطعا عبدالوهاب شعرانی نیست.

بعض محققین[14] که سابقه حوزوی داشتند و امروز از ادبای دانشگاه هستند و البته بعض مطالبشان نقدهایی هم دارد ایشان تحقیق کردند کتاب الفصول که الآن نسخه ای از آن هم در کتابخانه آستان قدس رضوی هست می‌گویند الفصول از عبدالوهاب بن محمد کرّامی نیسابوری سجستانی است که این شخص از نحله کَرّامیة است که خودش داستان مفصلی دارد این نحله و خدمات و انحرافاتشان در کنار هم در خراسان بزرگ حدود قرن چهارم به بعد تا حدود سه قرن یک نحله مذهبی شمرده میشدند و بعضی را هم به اسلام دعوت کردند. ایشان کتاب الفصول داشته در تفسیر و حکم و مواعظ است، نسبت داده شده به قطب راوندی که آن کتاب را تلخیص کرده و نامش را گذاشته لب اللباب.

یک نکته دیگر اضافه خواهیم کرد و نتیجه میگیریم به این روایات و کتاب لب اللباب هم اعتماد نیست.

 

[1]. جلسه 71، مسلسل 260، شنبه، 1401.11.08. چهارشنبه شهادت امام هادی علیه السلام و تعطیل بود.

[2]. منهاج الصالحین، ج1، ض191.

[3]. موسوعة الشهید السید محمد باقر الصدر، جلد: ۱۴، صفحه: ۲۳

[4]. موسوعة الشهید السید محمد باقر الصدر، جلد: ۱۳، صفحه: ۲۱۲

[5]. مقصود ایة الله العظمی سیستانی در حاشیه منهاج الصالحین هستند که می‌فرمایند: "مسألة 528: لا يجوز للرجال لبس الذهب في غير الصلاة أيضاً و فاعل ذلك آثم، و الأحوط ترك التزين به مطلقاً حتى فيما لا يصدق عليه اللبس، كجعل أزرار اللباس من الذهب أو جعل مقدم الأسنان منه، نعم لا بأس بشدها به أو جعل الأسنان الداخلية منه." منهاج الصالحین، جلد: ۱، صفحه: ۱۷۷

[6]. آیة الله مکارم شیرازی در استفتائات: پرسش : ملاک در حرمت طلا برای مرد چه می باشد؟

پاسخ : معیار چیزی است که در عرف، زینت محسوب شود، بنابراین در صورتی که کاملا پوشیده باشد و زینت محسوب نشود مانعی ندارد.

[7]. عوالی اللئالی، ج2، ص30.

[8]. بحار الأنوار، ج1، ص31.

[9]. جلسه هجدهم مکاسب محرمه سال اول، مورخ 1399.09.03: (لینک مطالعه در سایت حضرت استاد)

در اصول و در فقه بارها به این قاعده استدلال می‌شودکه «حذف المتعلق دال علی العموم» مثلا در روایت آمده است «انهاکم عن آنیۀ الذهب و الفضه»  نهی می‌کنم شما را از ظروف طلا و نقره، از چه فعلی نهی می‌کنم؟ آیا از اکل در ظروف طلا و نقره؟ آیا از حفظ و نگهداری آنها؟ آیا از نقل و انتقال آنها؟ گفته می‌شود چون متعلق نهی حذف شده است، حذف متعلق دال بر عموم است. یعنی جمیع تصرفات در آنیۀ طلا و نقره، متعلق نهی است. صدها مورد در فقه شما برخورد می‌کنید که گفته می‌شود «حذف المتعلق دال علی العموم» تمسکی که آقایان دارند برای اثبات این مطلب ظهور عرفی است. می‌گویند ظهور عرفی این است که اگر مولا صفت خاصی را اراده کرده بود، آن را ذکر می‌کرد حالا که ذکر نکرده پس عموم را اراده کرده است.

عرض ما این است که این قاعده که در اصول از آن یاد شده و از علوم بلاغت به اصول متسرب شده است از جمله مطول باب چهارم، این قاعده قابل قبول نیست. بلکه به نظر ما این مناسبت حکم و موضوع یا سایر قرائن پیرامونی است که محذوف را مشخص می‌کند و اگر قرینه‌ای نبود قدر متیقن و اگر قدر متیقنی هم نداشت کلام مجمل است.

ان قلت: چرا مقدمات حکمت اینجا نتوانیم جاری کنیم و به اطلاق و مقدمات حکمت تمسک کنیم؟ مولا در مقام بیان است، اگر صفت خاصی را اراده کرده بود بیان می‌کرد، صفت خاص بیان نکرده است پس جمیع صفات را اراده کرده است.

قلت: عرض می‌کنیم فرق فارقی بین این باب و تمسک به اطلاق و مقدمات حکمت است.

توضیح مطلب: در مبحث اطلاق و مقدمات حکمت ما همیشه یک لفظی داریم که این لفظ دلالت بر شمول و سعه دارد، مثل «اعتق رقبۀ» آنجا چنین می‌گوییم لفظ دال بر سعه هست، اگر سعه مقصود نبود و مضیق مقصود گوینده بود رقبۀ خاص، باید آن قید را ذکر می‌کرد چون قید را ذکر نکرده است از این لفظ مطلق اطلاق و شمول را اراده کرده است. این اطلاق و مقدمات حکمت است. ولی در ما نحن فیه دوران امر بین دو محذوف است «انهاکم عن جمیع التصرفات فی آنیۀ الذهب و الفضه» یا «انهاکم عن الاکل فی آنیۀ الذهب و الفضه»، به چه دلیل گفته می‌شود؟ چون مولا مضیق را ذکر نکرد پس آن محذوف دیگر را اراده کرده است؟ دوران امر بین دو محذوف است مورد اول را نگفته پس مورد دوم را اراده کرده است، مورد دوم را نگفته پس مورد اول را اراده کرده است هر دو متصور است. لذا تعبیر بعضی که مقدمات حکمت اقتضا می‌کند که حذف متعلق دال بر عموم باشد اینجا جای مقدمات حکمت نیست. آیا محذوف لفظ موسع است یا محذوف لفظ مضیق است؟ ما نمی‌دانیم ادعای اینکه ظهور عرفی این است که هر جا مضیق ذکر نکرده است پس موسع را اراده کرده است کدام ظهور عرفی؟

آنچه هست این است که در اینگونه موارد قرائن پیرامونی مشخص می‌کند که محذوف در این جمله چیست؟ لذا نه ظهور عرفی بر این است که حذف متعلق دال بر عموم است و نه اطلاق و مقدمات حکمت اینجا جاری است. بنابراین به نظر ما قانونی در اصول تحت عنوان «حذف المتعلق دال علی العموم» نداریم.

ما به این مطلب رسیده بودیم جمله‌ای را شهید صدر بعدا دیدم. مراجعه کنید شرح عروۀ الوثقی ایشان کتاب بحوث فی شرح العروه ج 1 ص 180 بحثی دارند ایشان می‌فرمایند:« و ثانيا- ان هناك بحثا كليا في كون حذف المتعلق ملاكا للإطلاق فإن هذا كلام مشهور لا أساس له، و إنما ادعاه جماعة، لأنهم يرون في كثير من موارد حذف المتعلق استظهار الإطلاق عرفا، فخيل لهم أن منشأ ذلك هو كون حذف المتعلق ملاكا للإطلاق، مع أن منشأه في الحقيقة قرينية الارتكاز بمناسبات الحكم و الموضوع على ما هو المحذوف.»، مناسبات حکم و موضوع مسأله را روشن می‌کند بعضی موارد استفادۀ اطلاق می‌شود و در بعضی موارد هم استفادۀ تضییق می‌شود. «حرمت علیهم امهاتکم» روشن است مقصود نگاه و صحبت کردن با آنها نیست بلکه یک مورد خاص است، این مناسبت حکم و موضوع است.

[10]. مستدرک الوسائل، ج3، ص219.

[11]. تلمیذ امام د ردراسات میگوید بعید نیست که بگوییم در حریر لبس و در ذهب تزیین است.)

[12]. (سابق اشاره کردیم عبد الوهاب شعرانی از عرفای بزرگ اهل سنت است و قائل به حیات حضرت حجت است و اینکه ایشان فرزند امام عسکری است و تولدشان 255 بوده در نیمه شعبان و میگوید هکذا اخبرنی استادی الخواص حینما لاقاه (وقتی استادم با حضرت حجت ملاقات کرد حضرت تولد خودشان را  برای او توضیح دادند و این جریان را در لواقح نقل میکند که قبلا به تفصیل توضیح دادم)

[13]. خاتمة المستدرک، ج1، ص181: كتاب لب اللباب أو اللباب :

للشيخ الفقيه ، المحدث النبيه ، سعيد بن هبة الله ، المدعو بالقطب الراوندي صاحب الخرائج ، وشارح النهج ، اختصره من كتاب فصول نور الدين عبد الوهاب الشعراني العامي ، لخصه وألقى ما فيه من الزخارف والأباطيل . وقد رأيت المجلد الثاني من الفصول في المشهد الرضوي عليه السلام يقرب من تمام كتاب اللباب ، وهذا كتاب حسن كثير الفوائد ، مشتمل على مائة وخمسة وخمسين مجلسا ، في تفسير مثلها من الآيات على ترتيب القرآن .

وفي الرياض : وله كتاب تلخيص فصول عبد الوهاب في تفسير الآيات والروايات ، مع ضم الفوائد والاخبار من طرق الامامية ، قد رأيته في بلدة أردبيل ، وهو كتاب حسن ، انتهى ( 1 ) .

وهو داخل في فهرست البحار ، قال قدس سره : وكتاب اللباب المشتمل على بعض الفوائد ( 2 ) . لكنه رحمه الله غفل عنه فلم ينقل عنه في البحار ، الظاهر أنه لم يكن عنده وقت تأليفه ، كما يظهر من المكتوب الذي أرسله إليه بعض تلامذته ، وأدرجه في آخر إجازات البحار ، في استدراك ما فاته من الكتب الموجودة وغير ذلك ، ثم استدرك رحمه الله بعضا وترك بعضا . وفي المكتوب : وشرحا النهج للراونديين قد نقلتم عنهما في كتاب الفتن وغيره ، من كتب

البحار ، وكتاب اللباب للأول عند الأمير زين العابدين بن سيد المبتدعين عبد الحسيب ، حشره الله مع جده القمقام يوم الدين ( 3 ) . . . إلى آخره .

وبالجملة فاعتبار الكتاب يعرف من اعتبار مؤلفه ، الذي هو في المقام فوق ما يصفه مثلي بالقلم ، أو اللسان .

[14]. دکتر شفیعی کدکنی.

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

به مناسبت روایت دوم، دسته اول از طائفه اول اشاره کردیم به کتاب لبّ اللباب که روایت در آن کتاب آمده بود. به سه نکته کوتاه اشاره می‌کنیم:

نکته یکم:

در سالهای اخیر کتاب لبّ اللباب توسط یکی از آقایان[2] تحقیق و چاپ شده است. محقق کتاب در مقدمه مطالبی دارد که که قابل نقد است از جمله یک نکته که می‌گوید احادیث و روایات ذکر شده در این کتاب بر خلاف سایر آثار نویسنده که قطب راوندی است، مرسل و فاقد سند است اما این هرگز باعث مناقشه و اشکال نمی‌شود زیرا اگر مُرسِل مورد وثوق باشد با ارسال او معامله اسناد می‌شود. یعنی اگر قطب راوندی که ثقه است گفت قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می‌گوییم حدیث معتبر و مثلا مسند است.[3]

متوجه نمی‌شویم طبق کدام مبنا ایشان این کلام را می‌گوید تازه در مراسیل مشایخ ثلاثه (صفوان، ابن ابی عمیر و بزنطی) هم که با حساب احتمالات بعضی معتبر دانسته اند فیه شکٌ.

نکته دوم:

انتساب کتاب لبّ اللباب به قطب راوندی با اینکه شهرت متأخریه بر آن هست اول کلام است. این کتاب از چه تاریخی به قطب راوندی نسبت داده شده و آیا این نسبت درست است یا نه؟ و جالب است که محقق کتاب باید این مطلب را تحقیق میکرد و اصلا نپرداخته است.

آیا قطب راوندی کتاب یکی از کَرّامیه که از منحرفین از اهل سنت هستند را خلاصه کرده. یا گزارش می‌شود مرحوم قطب راوندی کتابی داشته به نام لب اللباب فی فضل آیة الکرسی و این غیر از آن کتاب است و بعضی به اشتباه افتاده اند که از قطب راوندی هست یا نه؟ این هم محل تأمل است و نمی‌توانیم بگوییم نویسنده لبّ اللباب قطب راوندی است و معلوم نیست چه کسی خلاصه کننده بوده است.

نکته سوم:

فرض کنیم انتساب کتاب لب اللباب به قطب راوندی صحیح باشد لکن ایشان کتاب فصول عبدالوهاب را مختصر کرده است، باید محققین مقارنه کنند بین نسخه ای از فصول که حداقل قسمتی از آن در بعض کتابخانه ها از جمله کتابخانه آستان قدس رضوی موجود است البته در فهرست نگاری کتابخانه های دیگر از جمله اروپا ندیدم.

لب اللباب چه روایاتی را گزینش کرده از فصول که طبیعتا منابع تسننیه دارد و چه روایاتی را از منابع شیعی اضافه کرده است. این هم محل تردید و مبهم است.

نتیجه اینکه کتاب لب اللباب که مقداری آداب و مواعظ و اخلاق در آن هست اولا روایاتش مرسل است و ثانیا بدون قرائن پیرامونی و بدون وثوق به صدور نمی‌توان به روایاتش عمل کرد.

نتیجه اینکه روایت دوم از دسته اول هم که از نبی گرامی اسلام نقل شده که حضرت در یک دستشان طلا گرفتند و در دست دیگرشان حریر گرفتند و فرمودند هذان محرّمان علی ذکور امتی بگوییم حذف المتعلق دالّ علی العموم، اولا این روایت سندش مشکل دارد ثانیا کتاب لبّ اللباب فیه تأملٌ.

پس نمی‌توان گفت مطلق تصرفات ذکور در ذهب منهی عنه است.

دسته دوم: موضوع حرمت، لبس الذهب است.

دومین دسته از روایات طائفه اول روایاتی است که در آنها عنوان شده لبس الذهب حرامٌ. عنوان لبس ذهب موضوع حرمت قرار گرفته است. به چند روایت اشاره می‌کنیم:

روایت اول: موثقه عمار ساباطی

محمد بن الحسن بإسناده عن محمد بن احمد بن یحیی عن احمد بن الحسن عن عمرو بن سعید عن مصدّق بن صدقة عن عمار ابن موسی فی حدیث قال لا یلبس الرجل الذهب و لایصلی فیه لأنه من لباس أهل الجنة.[4]

سند این روایت طریق شیخ طوسی به محمد بن احمد بن یحیی معتبر است خود محمد بن احمد بن یحیی هم ثقه است. احمد بن الحسن هر چند در این طبقه چند نفر هستند لکن به قرینه ای که اشاره می‌کنیم مقصود احمد بن حسن بن علی بن فضّال است که هم توثیق شیخ را دارد هم توثیق نجاشی را هر چند از فطحیه است. لذا عبارت مرحوم علامه در خلاصه که أنا اتوقّف فی روایته قابل اعتنا نیست.

عمرو بن سعید هم مدائنی است که کان فطحیا اما وثّقه النجاشی و توثیق خاص دارد.

مصدّق بن صدقه مدائنی هم فطحی است اما من أجلّة العلماء و الفقهاء العدول به تعبیر کشی و ابن فضال هم او را توثیق کرده و پانصد و بیست و شش روایت در مجامیع شیعه دارد.

او هم نقل میکند از عمار ساباطی. نسبت به عمار ساباطی هم دو نکته باید بررسی شود که در فرصت دیگر باید بحث کنیم:

یک نکته بحث تضعیفی است که مرحوم شیخ در استبصار دارند بعد توثیقی که در فهرست و تهذیب دارند. تضعیف عبارت خاصی است و نجاشی او را توثیق کرده، جمع بین اینها نتیجه اش وثاقت می‌شود.

نکته دوم هم اشکال به ضبط عمار ساباطی شده که ضابط نیست لذا تنها روایتی هم که بلوغ دختر را در 13 سالگی میداند جمع کثیری از فقها به این روایت به خاطر عدم ضبط او عمل نمی‌کنند اما میشود ضبط او را ثابت کرد و اعراض مشهور از این روایت را به جهت دیگر دانست.

نتیجه اینکه سند این روایت که جماعة من الفطحیّة الثقات که در سند هستد معتبر است.

دلالت روایت می‌گوید مرد حق ندارد لبس الذهب داشته باشد در مقام اخبار هم باشد مطلب روشن است که جمله خبریه در مقام انشاء است اگر هم گفته شود نهی است مطلب همین است. پس لبس الذهب توسط مرد ممنوع است.

تعلیلی در این روایت آمده که لأنه من لباس اهل الجنه که در روایات دیگر هم آمده این نکته استفاده می‌شود که ائمه می‌فرمایند مردان در آخرت در بهشت حق استفاده از طلا دارند اما در دنیا حق استفاده ندارند.

صاحب وسائل میگوید شیخ صدوق هم در علل الشرایع همین روایت را با مختصر اختلافی در قسمتی از سند آورده است که در دلالت هم صاحب وسائل اشاره نمی‌کند اختلاف بین روایت علل و روایت شیخ طوسی هست. سند علل هم معتبر است.

مرحوم شیخ صدوق در علل عن ابیه عن سعد عن احمد بن الحسن و بقیه سند هم مشترک. پدر شیخ صدوق ثقه است و سعد بن عبدالله قمی شیخ هذه الطائفة وجهها و فقیهها، ثقه است. فقط ذیل روایت در علل اینگونه آمده که لأنه من لباس اهل النار.[5]

اشکال:

در روایت عمار ساباطی دو حکم وارد شده است و لایتختّم الرجل بالحدید لأنه لباس اهل انار و لا یلبس الرجل الذهب و لایصلی فیه.

نسبت به حکم اول که تختم به حدید باشد انگشتری از آهن که مرسوم بوده گفته شود تختّم به حدید عند الفقهاء مکروه است نه حرام، قرینه سیاق اقتضاء می‌کند و لایلبس الرجل الذهب این هم حمل بر کراهت شود لذا از این روایت استفاده حرمت نشود و بگوییم مکروه است.

پاسخ:

با اینکه بارها گفته ایم قرینه سیاق اضعف القرائن است مع ذلک آنجا است که ما قرینه بر خلاف نداشته باشیم نسبت به لایتختّم بالحدید دست از ظهور نهی برمی‌داریم لأجل قرائن خاصه. که در جای خودش بحث می‌کنیم در مقابل اینگونه روایات روایاتی داریم که تختم به حدید اشکالی ندارد حتی در نماز.

جمع بین این روایات اقتضا دارد از ظهور نهی لایتختم بالحدید در حرمت رفع ید کنیم و بگوییم ظهور در مبغوضیت شدید ندارد بلکه فقط دلالت بر کراهت می‌کند. لکن در لایلبس الرجل الذهب قرینه نداریم بر جواز آن تا به حکم قرینه لایلبس را هم حمل بر کراهت کنیم. در لایتختم قرینه داریم که دال بر کراهت است اما در لایلبس چنین قرینه ای نداریم. پس قرینه سیاق اینجا کارساز نیست و ظهور لایلبس در نهی باقی می‌ماند.

علاوه بر اینکه احتمال اینکه روایت عمار و روایت شیخ صدوق یکی باشد هم هست. فراز اول روایت را عمار ساباطی می‌گوید و لایتختّم بالحدید سپس می‌گوید و قال، اگر جمله در یک مجلس بوده که بخواهیم قرینه سیاق استفاده کنیم "و قال" نباید گفته شود لذا وجود "و قال" باعث می‌شود احتمال عقلائی دهیم راوی دو روایت متفاوت را به یکدیگر ضمیمه کرده هست.

روایت دوم: از موسی بن أُکیل نُمیری

محمد بن احمد بن یحیی عن رجل عن حسن بن علی عن ابیه عن علی بن عقبه عن موسی بن أُکیل النُمیری عن ابی عبدالله علیه السلام فی الحدید إنّه حلیة أهل النار و الذهب حلیة أهل الجنة و جعل الله الذهب فی الدنیا زینة النساء فحرّم علی الرجل لبسه و الصلاة فیه.[6]

از نظر دلالت امام علیه السلام می‌فرمایند حدید زینت اهل آتش است[7] و طلا زینت اهل بهشت است و خداوند طلا را در دنیا زینت زنها قرار داده و لبس الذهب را بر مردان تحریم کرده و نماز در ذهب را هم تحریم کرده.

قبل از بیان این حکم سخن از زینت است که زینت زنها است لکن گفته می‌شود در وقت بیان حکم، حضرت عنوان حرام را لبس قرار می‌دهند فحرّم علی الرجال لبسه و الصلاة فیه.

سند این روایت را دوستان بررسی کنند و به دو سؤال پاسخ دهند:

سؤال یکم: آیا در این سند بین احمد بن محمد بن یحیی و حسن بن علی باید عن رجلٍ باشد یا نه؟

سؤال دوم: اگر عن رجل باشد که سند می‌شود مرسل و اگر احتمال داده شود عن رجل در این سند نیست که در این صورت محمد بن احمد بن یحیی از کسی نقل می‌کند به نام حسن بن علی عن ابیه این دو فرد چه کسانی هستند و توثیق دارند یا نه و سند بدون رجل می‌تواند معتبر باشد یا نه؟

علی بن عقبه ثقه است همان کسی است که گاهی ابن فضال از او تعبیر میکند به بیّاع الأکسیه فروشنده کسا و عبا. موسی بن أُکیل نمیری هم توثیق دارد.

در این طائفه موضوع حرمت ذهب برای مردان لبس قرار داده شده و به همین جهت است که جمعی از فقهاء می‌فرمایند موضوع حرمت لبس الذهب است لذا مانند شهید صدر به مرحوم حکیم اشکال می‌کند که شما فرمودید دندان طلا تزیین است لذا بر مرد حرام است، این اشکال دارد لعدم صدق اللبس علیه.

دسته سوم

سومین دسته از طائفه اول روایاتی است که ادعا شده است عنوان حرام زینت است نه لبس اصلا در روایات داریم زینت طلا برای مرد حرام است اگر چنین باشد بعضی از فقهاء قم[8] حفظه الله فتوا می‌دهند اگر بازوبند طلا زیر لباسش ببندد اشکالی ندارد. روایات این دسته را ذکر خواهیم کرد.

 

[1]. جلسه 72، مسلسل 261، یکشنبه، 1401.11.09.

[2]. آقای حسین جعفری زنجانی. انتشارات آل عبا، قم.

[3]. لب اللباب، ص 51: (لینک مطالعه متن)

جدیر بالذکر - فى الختام - أولاً: أن أحادیثه و مرویاته فی هذا الکتاب القویم - اللب اللباب - جلاً و کلاً - على خلاف سایر آثاره و کتبه - مرسلة ولا سند لها... و هذا لم یستطع على أن یناله أیدی النقاش، و قیلة المتحجرین و تفلسف الأوهام و الظنون.

لأنه قد حقق فی محله أن الإرسال البت و القطع، إذا کان المرسل موثوقاً به، یعامل معه معاملة الإسناد، وکان عند المحققین سینه شیئاً!!!

و هذا قول أستاذ أساتذتنا السید السند المحقق المدقق، السید المحقق الداماد فی کتاب الصلاة: ١٥٩/٣:... فیحتمل إتکالهم على مرسلة الراوندی [قطب الدین الراوندی، سیما بملاحظة کونه من الأجلاء، و کون الإرسال بنحو البت و القطع، حیث قال: قال رسول الله لا أنه «روى» أو «نقل» أو نحو ذلک، مما یشعر بالتوقف و قد حقق فی محله أن الإرسال الکذائی، إذا کان المرسل موثوقاً به، یعامل معه معاملة الإسناد.

[4]. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۴، صفحه: ۴۱۳

[5]. (اینجا هم این جمله حکمت است نه علت)

[6]. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۴، صفحه: ۴۱۴

[7]. (آن زمانها مرسوم بوده حتی زیورآلات مختلفی از آهن درست می‌کردند)

[8]. آیة الله مکارم شیرازی در استفتائات: پرسش : ملاک در حرمت طلا برای مرد چه می باشد؟

پاسخ : معیار چیزی است که در عرف، زینت محسوب شود، بنابراین در صورتی که کاملا پوشیده باشد و زینت محسوب نشود مانعی ندارد.

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

دسته سوم: موضوع حرمت، تزیّن است.

سومین دسته از روایات طائفه اول روایاتی است که موضوع حرمت در ذهب را عنوان زینت قرار داده است. چند روایت در این دسته وجود دارد که دو روایت در دعائم الإسلام است.

روایت اول: از دعائم الإسلام

عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم إنه نهی الرجال عن حلیة الذهب و قال هو حرام فی الدنیا.[2]

در اصول ثابت کردیم[3] ماده نهی مثل هیئت و صیغه نهی ظهور در حرمت دارد.

کلمه حلیة به معنای زینت است. حَلی، حِلیة و حُلیّ همه به معنای زینت است. پیامبر اکرم مردان را از زینت طلا منع کرده‌اند و فرمودند هو حرام فی الدنیا. این ذهب یا حلیه و تزیّن به ذهب در دنیا حرام است.

ظاهر دلالت روایت این است که موضوع حرمت، تزیّن به ذهب است.

دلالت روایت تمام است. اما اشکال در سند و ارسال آن است که در سابق نسبت به دعائم الإسلام، نویسنده آن که قاضی نعمان است، وثاقت نویسنده و روایات و اینکه از زیدیه و اسماعیلیه و اثنا عشریه گرفته شده است نکاتی به تفصیل بیان کردیم.[4]

روایت دوم: از دعائم الإسلام

در دعائم الإسلام عن ابی جعفر محمد بن علی علیهما السلام إنّه سُئل عن حلیّ الذهب للنساء قال لابأس به إنما یکره للرجال.

دلالت روایت روشن است که می‌گوید از امام باقر علیه السلام سؤال شد آیا زینت‌های طلا برای زنها مشکلی دارد حضرت فرمودند اشکالی ندارد، بلکه برای رجال کراهت دارد.

کلمه کراهت را در اصول بحث کردیم[5] که هر چند در اصطلاح فقهی در بغض خفیف بکار می‌رود لکن در روایت کلمه کراهت فراوان در بغض شدید هم بکار می‌رود. در ما نحن فیه قرائن پیرامونی از سایر روایات به روشنی دلالت دارد کراهت به معنای بغض شدید است لذا از نظر دلالت روشن است که روایت دلالت می‌کند بر حرمت استفاده مردان از زینت طلا و حلیّ الذهب نه لبس الذهب.

دلالت این روایت هم تمام است لکن اشکال در سند روایت است که در کتاب و مؤلف اشکال است.

روایت سوم: از تفسیر علی بن ابراهیم

در تفسیر علی بن ابراهیم آمده عن النبي صلى الله عليه وآله وسلم أنه قال في حجة الوداع : إن من أشراط القيامة إضاعة الصلاة، و اتباع الشهوات، و الميل مع الأهواء و تعظيم المال، و بيع الدنيا بالدين ... ثم قال : فعند ذلك تحلى ذكور أمتي بالذهب، و يلبسون الحرير و الديباج.[6]

از مقدمات وقوع قیامت اینها است و وقتی مردم مبتلا به امور حرامی مثل اضاعه صلاة و اتباع شهوات شدند امور مبغوض دیگری مانند زینت مردان امت پیامبر به ذهب هم محقق خواهد شد. تُحلّی به معنای تزیّن است.

این روایت هم دلالت می‌کند گویا یکی از امور مبغوض که در آخر الزمان پیدا می‌شود تحلّی مردان امت به طلا است.

دلالتش بر حرمت به صراحت و ظهور قوی نیست بلکه به قرینه سیاق است از این جهت که در کنار بیع الدنیا بالدین و اضاعه صلاة و اتباع شهوات آمده دلالت می‌کند تحلی مردان به ذهب هم مبغوض مولا است. پس یک ظهور حداقلی در حرمت دارد و قرینه سایر روایات هم دلالت بر حرمت را روشن می‌کند.

پس گروه سوم از طائفه اول روایاتی بود که حکم حرام را بر تزیّن معلق کرده است نه لبس.

توجه فرمودید که در روایات این گروه سوم روایت صحیح السند نداریم تفسیر علی بن ابراهیم را هم بحث کردیم و اعتبار ندارد.[7]

اما روایاتی که موضوع حرمت را لبس می‌دانست روایت صحیح السند هم داشتند که روایت عمار بن موسی الساباطی بود.

دسته چهارم: روایات دال بر حرمت تختّم به ذهب

روایاتی که موضوع منع استفاده از طلا برای مردان را یک مصداق خاص قرار می‌دهد نه مطلق لبس است نه مطلق تزیّن است بلکه موضوع حرمت التختم بالذهب است. تختّم یعنی انگشتر به دست کردن که از خاتم مشتق است.

این گروه از روایات دال بر حرمت استفاده مرد از طلا موضوعش خیلی مضیّق است که فقط استفاده از انگشتر طلا را تحریم می‌کند زینت باشد یا نه لبس باشد یا نه. ضمنا اگر موضوع خصوص تختم به ذهب باشد استفاده از بازو بند طلا طبق این روایات دسته چهارم اشکال نخواهد داشت.

روایت اول:  معتبره روح بن عبدالرحیم

در کافی شریف محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن ابن فضال عن غالب بن عثمان عن روح بن عبدالرحیم عن ابی عبدالله علیه السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لعلی علیه السلام لا تتختّم بالذهب فإنه زینتک فی الآخره.[8]

دلالت روایت روشن است که صیغه نهی ظهور در تحریم دارد ضمنا موضوع تزیین و لبس نیست بلکه خصوص تختّم است.

ظاهر روایت این است که این حکم از احکام مختصه نیست که بگوییم حکم مختص حضرت امیر علیه السلام است.

در سند این روایت یک نکته قابل توجه است و غیر از این نکته بقیه سند معتبر است. نکته هم مربوط به غالب بن عثمان است که مشترک است بین دو نفر، غالب بن عثمان مِنقَری که در کلام نجاشی توثیق خاص دارد،[9] و غالب بن عثمان همدانی زیدی که توثیق خاص ندارد[10] و هر دو در یک طبقه‌اند لذا بعضی گفته‌اند این روایت سندش نامعتبر است زیرا غالب بن عثمان امرش دائر است بین ثقه و مجهول.

عرض می‌کنیم این اشکال قابل دفع است و ممکن است قرینه اقامه شود که غالب بن عثمان در این روایت مِنقَری ثقه است نه همدانی لذا روایت معتبر است.

توضیح مطلب این است که از جهتی نجاشی می‌فرماید غالب بن عثمان منقری له کتابٌ یرویه جماعةٌ. در مقابل غالب بن عثمان همدانی کتاب ندارد ولی اشاره شده مجموعه حدیث داشته است اما به حد یک کتاب نمی‌رسیده لذا گفته نشده که له کتابٌ.

از جهت دیگر مرحوم شیخ در فهرست وقتی غالب بن عثمان را بدون قید مطرح می‌کند می‌گوید او کتاب دارد و دو طریق هم به کتاب او نقل می‌کند یک طریقش این است که عن احمد بن محمد عن حسن بن علی بن فضال عن غالب بن عثمان.[11]

غالب بن عثمان که کتاب دارد را نجاشی می‌گوید منقری و ثقه است. شیخ می‌گوید طریق به کتاب غالب بن عثمان احمد بن محمد از ابن فضال از غالب بن عثمان است معلوم می‌شود غالب بن عثمان منقری کتاب دارد و طریقش هم همان طریق شیخ است.

حال در سند روایت در کافی احمد بن محمد عن ابن فضال عن غالب بن عثمان آمده و به روشنی دلالت دارد که این سند مربوط به غالب بن عثمان منقری است نه همدانی لذا روایت از نظر سند معتبر است و از نظر دلالت هم نهی حضرت امیر است از تختّم به ذهب و حکم مختص حضرت هم نیست لذا می‌توانیم بگوییم تختّم به ذهب بر مرد حرام است.[12] پس موضوع تختّم به ذهب است.

روایت دوم: روایت أبی الجارود

روى أبو الجارود عن أبي جعفر عليه السلام ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال لعلی علیه السلام إنی أحب لک ما أحب لنفسی و أکره لک ما أکره لنفسی لا تتختّم بخاتم ذهب فإنه زینتک فی الأخره. [13]

سند روایت معتبر نیست زیرا طریق شیخ صدوق به ابا الجارود مشکل دارد حداقل وجود محمد بن علی القرشی و محمد بن سنان در این سند است و کلاهما مجهولان.

دلالت اینگونه است که حضرت به امیرمؤمنان می‌فرمایند یا علی هر چه برای خودم می‌پسندم برای تو می‌پسندم و هر چه برای خودم مبغوض می‌دارم برای تو هم مبغوض می‌دارم و انگشتر طلا دستت نکن که طلا زینت شما در آخرت است.

اینجا به جهت یک نکته‌ای در این دسته چهارم از طائفه اول این تتمیم را مطرح می‌کنیم که در بعض روایات مخاطبِ حکم امیر مؤمنان علیه السلام نیست بلکه مخاطب عموم مسلمانان هستند. به چند روایت اشاره می‌کنیم:

روایت اول: جراح مدائنی

احمد بن محمد عن حسین بن سعید عن نضر بن سوید عن قاسم بن سلیمان عن جراح المدائنی عن ابی عبدالله علیه السلام قال لاتجعل فی یدک خاتما من ذهب.[14]

سند را بررسی کنید.

از نظر دلالت توجه دارید خطاب به امیرمؤمنان نیست بلکه خطاب عام است.

روایت دوم: از قرب الإسناد

عن معاویه ابن سوید عن بَراء بن عازب قال نهی رسول الله عن سبع و امر بسبع نهانا أن نتختّم بالذهب.[15]

مضمون این روایت در قرب الإسناد آمده هارون بن مسلم عن مصعدة بن صدقه قال حدثنی جعفر بن محمد عن ابیه علیهم السلام ان رسول الله امرهم بسبع و نهاهم عن سبع تا میرسد به اینجا که و نهاهم عن التختم بالذهب.[16]

در مسائل علی بن جعفرنقل شده قال سألت موسی بن جعفر هل یصلح للرجل أن یتختّم بالذهب قال لا. [17]

سند که معتبر نیست هر دو کتاب را قبلا بحث کردیم. اما از نظر دلالت کلمه یصلح و لایصلح ظهور در چه چیزی دارد در اصول بحث کردیم و گفتیم مرحوم خوئی لایصلح را با یک بیان ظاهر در بغض شدید می‌دانند. ما بحث کردیم ظهور لایصلح را در حرمت نپذیرفتیم[18]  اما در ما نحن فیه به کمک قرائن می‌توان از آن حرمت را استفاده کرد.

این چهار دسته در طائفه اول

خلاصه طائفه اول این شد که:

دسته اول از روایات می‌گوید لبس الذهب حرام است.

دسته دوم از روایات میگوید التزیّن بالذهب حرام است.

دسته سوم از روایات میگوید التختّم بالذهب حرام است.

با این طوائفه چه کنیم بگوییم مقصود واحد است یا بگوییم هم لبس موضوع است هم تزین یا فقط لبس یا فقط تزیّن که باید تحلیل کنیم.

طائفه دوم را ابتدا باید بحث کنیم سپس به جمع‌بندی موضوع حکم بپردازیم.

طائفه دوم روایاتی است که دلالت می‌کند استفاده از طلا و انگشتر طلا برای مرد اشکال ندارد.

دو روایت از این طائفه را بررسی می‌کنیم.

 

[1]. جلسه 73، مسلسل 262، دوشنبه، 1401.11.10.

[2]. دعائم الإسلام، ج2، ص164.

[3]. لینک مطالعه متن در سایت حضرت استاد.

[4]. لینک مطالعه متن در سایت حضرت استاد. جلسه 7 - سال اول – شنبه – 29/6/99

[5]. لینک مطالعه متن در سایت حضرت استاد.

[6]. تفسیر علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص305.

[7]. در فقه به تفصیل بحث کرده‌ایم معلوم نیست تفسیر موجود همه‌اش از علی بن ابراهیم باشد بلکه به قرائن اطمینانی خلط بین تفسیر علی بن ابراهیم و تفاسیر دیگر شده است از جمله تفسیر علی بن جارود. ما قرائنی آوردیم روایاتی گزارشگری می‌شود در تفسیر علی بن ابراهیم در منقولات دیگر است در این تفسیر نیست روایاتی اینجا است در منقولات دیگر نیست گفتیم اصلاً معلوم نیست این تفسیر همه‌اش تفسیر علی بن ابراهیم باشد.

[8].  الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۱۳، صفحه: ۸۲

[9]. رجال النجاشی، ص305: غالب بن عثمان المنقري مولى ، كوفي ، سمال - بمعنى كحال - وقيل . إنه مولى ال أعين ، روى عن أبي عبد الله عليه  السلام ، ثقة . له كتاب يرويه عنه جماعة .

[10]. رجال النجاشی، ص305: غالب بن عثمان الهمداني الشاعر كان زيديا [ و ] روى عن أبي عبد الله عليه السلام . ذكر له أحاديث مجموعة .

[11]. الفهرست، ص197: غالب بن عثمان . له كتاب ، أخبرنا به أبو عبد الله المفيد رحمه الله ، عن محمد بن علي بن الحسين ، عن أبيه ، عن سعد بن عبد الله ، عن أحمد بن محمد ، عنه . ورواه ابن الوليد ، عن الصفار ، عن أحمد بن محمد ، عن الحسن بن علي ابن فضال ، عنه .

[12]. تعبیر زینتک فی الآخره هم قرینه نمیشود که معیار زینت است نه تختم.

[13]. من لایحضره الفقیه، ج1، ص253.

[14]. وسائل الشیعة، ج4، ص413.

[15]. وسائل الشیعه، ج4، ص415.

[16]. قرب الإسناد، ص71.

[17]. مسائل علی بن جعفر، ص162.

[18]. لینک مطالعه متن در سایت حضرت استاد.

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

در تکمیل نکته پایانی جلسه قبل می‌گوییم نسبت به روایت ابالجارود گفتیم سند مشکل دارد بعض دوستان سند علل را اشاره کردند که صحیح است و سند علل مشکل ندارد و ما سابقا ابالجارود را هم توثیق کردیم.[2] لذا دو روایت ذیل طائفه اول وجود داشت.

طائفه دوم: جواز استفاده مرد از طلا

طائفه دوم روایاتی است که دلالت می‌کند فی الجمله استفاده مرد از طلا مشکلی ندارد.

دو روایت راجع به تختّم است و یکی دو روایت هم راجع به دندان طلا است که باید بررسی کنیم. اما دو روایت در مورد تختّم به ذهب که ممکن است گفته شود دلالت می‌کند بر جواز تختم به ذهب برای مرد.

روایت اول: روایت ابن قدّاح

اولین روایت به دو سند نقل شده است:

سند اول: در کافی شریف عدة من اصحابنا عن سهل بن زیاد عن جعفر بن محمد الأشعری عن ابن قدّاح عن ابی عبدالله علیه السلام إنّ النبی صلی الله علیه و اله و سلم تختّم فی یساره بخاتمٍ من ذهب، ثم خرج علی الناس فطفق الناس ینظرون الیه فوضع یده الیمنی علی خِنصره الأیسر حتّی رجع الی البیت فرمی به فما لبسه.

در این سند سهل بن زیاد است و بارها گفته‌ایم الأمر فی السهل صعبٌ بر خلاف مکتب قم که می‌گوید الأمر فی السهل سهلٌ. به تفصیل بحث کردیم و گفتیم اثبات وثاقتش مشکل است.[3]

همچنین دومین فرد در سند جعفر بن محمد اشعری است. این فرد توثیق خاص ندارد شخص او جعفر بن محمد بن عبید الله است که مرحوم نجاشی و شیخ طوسی روایات ابن قدّاح را از طریق ایشان نقل می‌کند در کتب اربعه هم 110 روایت دارد که 109 موردش از عبدالله بن میمون قداح نقل می‌کند و یک روایت را از فردی به نام عبدالله دهقان نقل می‌کند.

اثبات وثاقت جعفر بن محمد اشعری

نسبت به جعفر بن محمد اشعری ممکن است دو قرینه را ضمیمه کنیم و وثاقتش را اثبات کنیم:

قرینه یکم: صاحب نوادر الحکمة محمد بن احمد بن یحیی از جعفر بن محمد القمّی روایت نقل میکند پس جزء رجال نوادر الحکمه است و ابن ولید استاد شیخ صدوق جعفر بن محمد القمی را استثناء نکرده از رجال نوادر الحکمة این عدم استثناء ابن ولید قرینه بر وثاقت بگیریم هر چند بعضی دلیل بر توثیق میدانند.

قرینه دوم: صد و ده روایتی که دارد را به عنوان کثرت روایت ضمیمه کنیم و نتیجه بگیریم ثقه است.

شاید بشود این وجه را بیان کرد.

پس روایت اول مشکلش سهل بن زیاد است.

سند دوم: چنین است که در کافی شریف عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن الوشّاء عن المثنی عن حاتم بن اسماعیل عن ابی عبدالله علیه السلام

احمد بن محمد مشکلی ندارد، وشّاء حسین بن علی بن زیاد است که توثیق خاص دارد و مثنّی هم ابن ابی عمیر به سند صحیح از او روایت دارد فهو ثقةٌ. لکن راوی اخیر حاتم بن اسماعیل توثیق ندارد نجاشی میگوید حاتم بن اسماعیل المدنی روی عن ابی عبدالله علیه السلام عامی له کتاب.[4]

پس سند دوم هم از جهت حاتم بن اسماعیل مشکل دارد هر چند عالمان رجالی اهل سنت او را توثیق کرده‌اند و توثیق آنان برای ما اعتبار ندارد.

اما از جهت دلالت:

به امام صادق علیه السلام نسبت داده شده که روزی نبی گرامی اسلام بر مردم وارد شدند در حالی که انگشتر طلا به دست چپشان بود، مردم شروع کردن نگاه کردن به پیامبر تا جایی که حضرت دست راستشان را روی انگشت کوچک دست چپشان قرار دادند که انگشتر دیده نشود و برگشتند منزل و آن را درآورند و انداختند کنار و دیگر از آن استفاده نکردند.

ادعا شود فعل النبی مانند قول النبی حجت است و پیامبر کار حرام انجام نمی‌دهد، هر چند حضرت بخاطر حساسیت مردم انگشتر طلا را درآوردند.

عرض می‌کنیم در پاسخ از استدلال به این روایت مرحوم خوئی در کتاب الصلاة مطلبی دارند که می‌فرمایند هیچ تنافی بین این روایت و روایاتی که نهی می‌کند از تختّم به ذهب وجود ندارد زیرا می‌گوییم این فعل حضرت وقتی بوده است که هنوز در شریعت نهی از تختم به ذهب نیامده بوده، لذا زمانی که حضرت این انگشتر طلا را به دست کردند حرام نبوده بعدا حرام شده سپس اضافه می‌کنند بسیار از احکام شریعت یا تدریجی التشریع و یا تدریجی الإبلاغ است.[5]

لاینقضی تعجبی از مرحوم خوئی زیرا:

اولا: سند صحیح نیست و اعتبار ندارد.

ثانیا: جعل احکام از حیث متعلقاتشان بر دو گونه است:

یکم: گاهی متعلق احکام مصلحت دارد بعدا لأجل مانعی که حادث می‌شود این حکم نسخ می‌شود و تغییر پیدا می‌کند به حکم دیگر اینجا نبی گرامی اسلام به حالت سابقه و لاحقه عمل کنند از جهت عقائدی و کلامی اشکالی ندارد مانند نماز به بیت المَقدِس. این عمل متعلقش مصلحت دارد و مسلمانان مأمور به نماز به سمت بیت المقدس هستند. یهود این را سوژه برای تخریب اسلام قرار می‌دهند که مهمترین شعار دین شما نماز است و قبله نماز شما همان قبله ما است. پس دین شما آئین جدید نیست. شایعات قوی می‌شود مصلحت در اعلام تغییر است هر چند ثبوتا از اول خدا تکلیف به قبله کعبه را در نظر داشته لکن اعلام نکرده بود. سپس تغییر قبله را خداوند اعلام میکند.

دوم: بعض احکام متعقلش مصلحت یا مفسده ملزمه دارد و به جهتی فعلا اعلام نمی‌شود مانند وجوب صوم ماه رمضان که مصلحت ملزمه دار اما تازه مسلمانان استعداد این عمل را نداشته اند. لذا در کلام مفصل بحث شده علم لدنی پیامبر به مصلحت ملزمه در متعلق این عمل اقتضاء قطعی دارد که حضرت عامل به این اعمال باشد حتی قبل از شریعت و قبل بعثت أدله مختلف داریم که کان یعمل بأحکام دین خودش نه اینکه عمل به احکام یهودیت و مسیحیت کرده باشند.

تختّم به ذهب روایات ناهیه روشن است که می‌گویند در این متعلق، فساد است لذا امت نهی شده‌اند از این مسأله زیرا در متعلق مفسده لازم الترک برای مردان است هر چند این نهی بعدا ابلاغ شود معنا ندارد قبل ابلاغ نبی گرامی اسلام که عالم به این است که متعلق این عمل مفسده دارد مرتکب این عمل شود. آن هم جالب توجه این است که در این روایت منسوب به امام صادق آمده مردم به تعبیر ما آنقدر چپ چپ نگاه کردند که حضرت آن را پوشاندند و سپس در منزل درآوردند و دیگر استفاده نکردند.

لذا عرض ما این است که سند این حدیث نامعتبر است و اگر صحیحه أعلائی هم می‌بود اعتماد به آن ممکن نبود لذا اولا سند ضعیف است و ثانیا یُردّ علمه الی اهله.[6]

روایت دوم:

روایت دومی که در باب تختم به ذهب است و ادعا شده از این روایت ممکن است استفاده کنیم نهی از تختّم به ذهب اختصاص دارد به نبی گرامی اسلام و امیر مؤمنان علیهما الصلوة و السلام و این حکم شامل مردم نمی‌شود. روایتی که استدلال شده به آن بر این معنا حدیثی است که به دو سند مرحوم شیخ صدوق نقل می‌کند که ابتدا سند معانی الاخبار را که سند لطیفی هم هست اشاره می‌کنیم.

شیخ صدوق حدثنا حمزة بن محمد بن جعفر بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام بقم فی رجب سنة تسع و ثلاثین و ثلاثمأة قال اخبرنی علی بن ابراهیم بن هاشم سنة سبع و ثلاثمأة قال حدثنی ابی عن محمد بن ابی عمیر عن حماد بن عثمان عن عبدالله بن علی الحلبی در بخض نسخ عن عبید الله ابن علی الحلبی عَنْ‌ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌ قَالَ‌ عَلِيٌّ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ : نَهَانِي رَسُولُ‌ اللَّهِ‌ صَلَّى اللَّهُ‌ عَلَيْهِ‌ وَ آلِهِ‌ وَ لاَ أَقُولُ‌ نَهَاكُمْ‌ عَنِ‌ التَّخَتُّمِ‌ بِالذَّهَبِ‌ وَ عَنْ‌ ثِيَابِ‌ الْقَسِّيِّ‌ وَ عَنْ‌ مَيَاثِر الْأُرْجُوَانِ‌ وَ عَنِ‌ الْمَلاَحِفِ‌ الْمُفْدَمَةِ‌ وَ عَنِ‌ الْقِرَاءَةِ‌ وَ أَنَا رَاكِعٌ‌ .[7]

مدلول روایت این است که امام صادق از امیر مؤمنان علیهما السلام نقل کردند که پیامبر اکرم مرا از این اموری که ذکر میکنم نهی کرده اند و فرمودند ملتزم به این اعمال نباش و نمی‌گویم شما را نهی کرده‌اند، یکی از آن موارد تختّم به ذهب است.

مستدل می‌گوید طبق این روایت حضرت امیر فرموده‌اند نهی از تختّم به ذهب که پیامبر من را مخاطب قرار داده‌اند مخصوص من است و نمیگویم پیامبر شما را نهی کرده‌اند بلکه شما آزاد هستید. پس مستدل می‌گوید این جمله حدیث صریح در این است که این نهی مختص حضرت امیر است لذا تختّم به ذهب برای دیگران اشکالی ندارد و حداقل این روایت طرف تعارض می‌شود با روایاتی که اگر سندشان معتبر باشد امام صادق علیه السلام فرمودند تختم به ذهب بر مردان حرام است. یا پیامبر به بَراء بن عازب فرمودند تختم به ذهب نداشته باشید.

ادامه مطلب خواهد آمد.

 

[1]. جلسه 74، مسلسل 263، سه‌شنبه، 1401.11.11.

[2]. لینک مطالعه متن در سایت حضرت استاد. مکاسب محرمه، سال دوم، بیع آلات قمار،جلسه چهل و دوم – مسلسل 140 – دوشنبه – 06/10/1400

[3]. لینک مطالعه متن در سایت حضرت استاد. مباحث حج،  جلسه 114، مسلسل 822، چهارشنبه، 96.02.20.

[4]. رجال النجاشي، صفحه: ۱۴۷

[5]. موسوعة الإمام الخوئي، جلد: ۱۲، صفحه: ۳۰۵: غاية ما تدلّ‌ عليه عدم ثبوت التحريم في ذلك الزمان الذي لبسه (صلّى اللّٰه عليه و آله) فمن الجائز ثبوت التحريم بعده، إمّا في زمانه (صلى اللّٰه عليه و آله) أو زمن الأئمة (عليهم السلام) كما يفصح عنه تلك الأخبار، إذ لا ريب أنّ‌ الأحكام تدريجية التشريع، بل تدريجية التبليغ، فربّ‌ حكم لم يشرّع في صدر الإسلام فشرّع بعد حين، أو لم يبلّغ في عصره (صلى اللّٰه عليه و آله) لمصلحة في الإخفاء أو مفسدة في الإظهار، ثم بلّغ في زمن الأئمة (عليهم السلام) بإيداع النبي (صلى اللّٰه عليه و آله) لهم، فلا تنافي بين هذه الرواية و تلك الأخبار المصرّحة بالتحريم كما لا يخفى.

[6]. (مصلحت یا حکمت د رجعل به قول مرحوم ناینی موارد خاصیه ایت است که دلیل قاطع میخواهد و اینکه در بهشت مجاز باشد دلیل نمیشود اینجا هم همان حکم باید باشد. یک احتمال این است که ممنوعیت طلا در این دنیا این باشد که مرغوب فیه مردم است برای تداول ثروت است و کنزش آسیب اقتصادی دارد بعضی دیگر میگویند مضرات جسمی برای مرد دارد که البته بنده قبول ندارم و معلوم نیست.)

[7]. معاني الأخبار، صفحه: ۳۰۲

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

روایت دوم در طائفه دوم را گفتیم دو سند دارد یکی از معانی الأخبار است که تمام سند غیر از فرد اول از مشاهیر روات و از ثقات هستند، فقط فرد ابتدای سند حمزه بن محمد علوی است که از مشایخ شیخ صدوق است و شیخ صدوق نسبت به او ترضّی دارد. در وثاقت او باید مبنا را در ترضّی شیخ صدوق ملاحظه کرد که ترضّی شیخ صدوق را أماره وثاقت می‌دانیم یا نه.

دو نکته در بررسی ترضی شیخ صدوق

چون دوستان در بررسی ترضّی شیخ صدوق کار می‌کنند به دو نکته اشاره می‌کنم:

نکته اول:

شیخ صدوق در أمالی نسبت به بعضی از راویان وقتی نامشان را می‌برند یک کلمه العدل در پایان نامشان اشاره می‌کنند مثال « والشيخ أبو عبد الله الحسين بن أحمد الاسترابادي العدل»[2]. «حدثنا احمد بن محمد الصائغ العدل»[3].

کلمه عدل به این معنا است که لقبش عدل بوده یا منظور عدالت و فوق وثاقت است.

آیا این کسانی که شیخ صدوق در امالی نسبت به آنها از تعبیر عدل استفاده می‌کنند از راویان شیعه هستند یا از راویان تسنن. چون شیخ صدوق مشایخ سنی هم داشته است و نقل روایت می‌کند بلکه از شخصی به نام ضبّی[4] روایت نقل می‌کند که می‌فرمایند «ما رأیت أنصب منه»[5] ناصبی‌تر از او پیدا نکردم که وقتی می‌خواسته صلوات بفرستد می‌گفته «اللهم صل علی محمد فردا لا علی اهل بیته».[6]

پس در مقصود از کلمه عدل در أمالی شیخ صدوق برای بعضی از راویان باید بررسی کرد. این خلاف اصطلاح قاطبه علماء شیعه است که به هیچ وجه تعبیر عدل برای اهل سنت بکار نمی‌برند. اگر بعضی از این‌هایی که عدل گفته شده از اهل سنت باشند باید دید مقصود شیخ صدوق چیست که ما تحقیقی داریم که فرصت طرحش نیست دوستان کار کنند.

نکته دوم:

آیا شیخ صدوق نسبت به مشایخ سنی خودشان هم ترضی را بکار برده‌اند یا خیر؟ این هم در انتخاب نظریه نسبت به ترضی شیخ

صدوق تأثیر دارد. احمد بن حسن القطّان[7] شیخ صدوق چند مورد ضمن جماعتی از او ترضی می‌کنند و «رضی الله عنهم»[8] می‌گوید. به صاحب وافیه نسبت داده شده که به شیخ صدوق اشکال می‌کنند که چگونه شیخ صدوق بر یک عامی ترضی می‌کنند. اینکه خدا از او راضی است و این اماره وثاقت است. نسبت به اهل سنت نمی‌توان به این معنا ترضی کرد که خدا از او راضی است پس «رضی الله عنه» در کلام شیخ صدوق نمی‌تواند أماره وثاقت باشد.

بعضی استدلال می‌کنند احمد بن حسن القطان از اهل سنت است زیرا شیخ صدوق یکجا می‌گوید من اکابر علماء الحدیث این را اماره تسنن او گرفته‌اند. اینجا بحث است که آیا تسنن او اثبات شده یا نه؟

دوم اینکه حداقل در دو مورد از ترضی‌ها که احمد بن الحسن القطان است مسلما نسخه کمال الدین شیخ صدوق اشتباه است و احمد بن حسن العطار است که او از اکابر علماء شیعه است نه قطّان که شاید سنی باشد این مطالب باید تتبع، تحققی و تحلیل شود[9]

سند دیگری همین روایت در خصال شیخ صدوق دارد که همه رواتش ثقه امامی هستند لذا از حدیث می‌توان به صحیحه تعبیر کرد، سند این است که شیخ صدوق در خصال « حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَيْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ عَلِيٌّ ع‌ نَهَانِي رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَا أَقُولُ نَهَاكُمْ عَنِ التَّخَتُّمِ بِالذَّهَبِ وَ عَنْ ثِيَابِ الْقَسِّيِ‌ وَ عَنْ مَيَاثِرِ الْأُرْجُوَانِ‌ وَ عَنِ الْمَلَاحِفِ الْمُفْدَمَةِ وَ عَنِ الْقِرَاءَةِ وَ أَنَا رَاكِعٌ.»[10]. سند صحیحه است.

نتیجه اینکه این روایت دوم که حضرت امیر علیه السلام فرمودند « نَهَانِي رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَا أَقُولُ نَهَاكُمْ عَنِ التَّخَتُّمِ بِالذَّهَبِ »، سندش معتبر است.

دلالت آن را هم اشاره کردیم ممکن است ادعا شود این روایت صریح است در این معنا که که حضرت امیر می‌فرمایند پیامبر مرا از این امور نهی کرد از جمله تختم به ذهب و نمی‌گویم شما مردم را هم نهی کردند.

پس این نکته باید توجه شود که در بادی امر بین روایات این طائفه دو روایت و روایات مانعه تعارض است روایات مانعه می‌گفت مرد حق ندارم انگشتر طلا به دست کند این طائفه می‌گوید پیامبر انگشتر طلا دستشان کردند روایت دوم حضرت امیر می‌گویند منع تختم به طلا اختصاص به من دارد.

دو روش بین فقها برای رفع تعارض اینجا مطرح است:

طریق یکم بیانی است از محقق خویی در کتاب الصلاة و طریق دوم بیانی است از محقق داماد از مکتب قم علی ما فی تقریرات تلمیذ محققشان مرحوم مؤمن که در تقریرات کتاب الصلاة شان ج2، ص342 این وجه را از محقق داماد نقل کرده‌اند. خواهد آمد.

در پایان بحث، حضرت استاد نکاتی در اهمیت ایام البیض ماه رجب بیان فرمودند که قسمتهایی از آن تقدیم حضورتان می‌گردد.

از روایات استفاده میشود در همه ماه‌های قمری ایام البیض شان ویژگیهای خاصی دارد و تأکید بیشتری بر عبادت در ایام البیض همه ماه ها شده است و در ماه رجب سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم این ماه از ویژگی بسیار مهمی برخوردار است.

از طرفی توجه ویژه به ایام البیض ماه رجب در روایات را داریم و از طرف دیگر توجه ویژه صاحبان نفس را شاهد هستیم.

بعض اعلام تلامذه مرحوم خوئی را که از نزدیک احوالشان را شاهد بودم، وجودشان ترقب و انتظار برای رسیدن این ایام بود که گویا گمشده معنوی دارد که در این ایام باید پیدا کند.

روایتی از مرحوم سید در اقبال الأعمال در اعمال این ایام است که هر چند اسناد قوی ندارد لکن احتمال صحتش هم که باشد جا دارد توجه ویژه داشته باشیم. ایشان می‌فرمایند وجدناه في المنقول عن الرسول صلّى اللّه عليه و آله انه قال: من صام ثلاثة أيام من رجب و قام لياليها في أوسطه ثلاث عشرة و اربع عشرة و خمس عشرة، و الذي بعثني بالحق انه لا يخرج من الدنيا إلّا بالتوبة[1] النّصوح.

انبوه روایات داریم که انسان همیشه باید از عاقبتش خائف باشد به هر درجه ای از کمال که رسیده باشد معلوم نیست نهایتا در امتحان الهی فائز شود و جائزه بگیرد لذا بزرگانی که چشمشان باز بوده همیشه نسبت به عاقبتشان توجه داشته اند.

در روایتی به امام عرض می‌کند اگر واقعیت شب قدر را درک کنم چه بخواهم؟ می‌فرمایند عافیت یعنی انتقال از این نشئه به نشئه دیگر با سلامت ایمان.

حال در روایت مذکور حضرت میفرمایند اگر این کار را انجام دهی موفق میشوی به توبه نصوح. اگر انسان احتمال این مطلب را هم بدهد نتیجه اش توفیقی بر توبه نصوح است.

یعنی آخرش ختم به خیر می‌شود تضمینی از این بالاتر هست؟

مرحوم شیخ محمد جواد مغنیه وقتی نماز شب میخوانده کاغذ می‌گیرد می‌نویسد قال مولانا امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهما السلام و قلم می‌افتد و سکته می‌کند و از دنیا می‌رود. نوشته‌اند که هذا آخر ما کتبه العلامه محمد واد مغنیه.

این یک جور رفتن از دنیا است.

من کسی را می‌شناسم چند ماه جبهه بود به خانواده اش خبر دادند شهید شده جنازه اش را در سرد خانه تحویل بگیرند وقتی رفتند جنازه را آوردند دیدند پلاستیک عرق کرده و زنده است آوردند او را و بالأخره خوب شد، چند سال بعد به یک جرم شخصی عجیبی که انسان تنفر دارد بگوید اعدام شد. از مرز شهادت برگشت اما عاقبت این شد.

حیف نیست انسان این گنج را از دست بدهد و همت نکند و توجه نکند به حالات خودش.

حواسمان جمع باشد به خودمان برسیم رفقا، نمیدانیم به چه زبانی به جوان‌ترها بگویم، ما که در سراشیبی هستیم و نقد عمر را باختیم، شما آغاز صعود هستید حواستان جمع باشد اگر کنار این اصطلاحات علوم مختلف به بازسازی معنوی خودتان پرداختید چیزی دستتان را خواهد گرفت و الا وای بر ما ثمّ وای بر ما مغز پر از اصطلاحات علمی باشد اما دست خالی چه فائده دارد ثم ماذا؟

این مقدمه شود برای بازسازی در این ایام که ورودمان به شهر الله الاکبر و ضیافة الله با شرائط ویژه‌اش، باشد که استفاده کنیم.

ان شاء الله کسانی که توفیقی داشتند دعا کنند برای رفع گرفتاریهای کشور اسلامی امت اسلامی، گرفتاریهای عجیبی که برای این امت حادث شده دعا کنند.

اشخاص کور باطنی که حلقه تحرکشان دست امریکاییها است در پیشاور پاکستان حدود صد نفر را به خاک و خون کشیدند. مهمترین کار اینها از بین بردن شیعیان مظلوم است. در حرم امام رضا در حرم شاه چراغ در پاکستان و افغانستان.

وقتی دختران نوجوان و جوان شیعه را در ماه رمضان با زبان روزه قطعه قطعه کردند دل انسان با تمام وجود به درد می‌آید.

ان شاء الله موفق بر بهره‌گیری از این ایام باشیم.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

 

[1]. جلسه 75، مسلسل 264، چهار‌شنبه، 1401.11.12.

[2]. الأمالي الشيخ الصدوق 1: 11؛ منهم الشيخ أبو عبد الله الحسين بن محمد الاشناني الرازي العدل والشيخ أبو عبد الله الحسين بن أحمد الاسترابادي العدل، الأمالي الشيخ الصدوق  1: 18؛  62 - أبو عبد الله الحسين بن أحمد بن محمد بن أحمد الاشناني الدارمي الفقيه العدل.

[3].  الأمالي الشيخ الصدوق  1: 660؛ وحدثنا بهذا الحديث شيخ لاهل الرأي يقال له أحمد بن محمد ابن الصقر الصائغ العدل،... وحدثنا بهذا الحديث شيخ لاهل الحديث يقال له أحمد بن الحسن القطان المعروف بأبي علي بن عبد ربه العدل.

[4].  الأمالي الشيخ الصدوق 1: 16؛ أبو نصر أحمد بن الحسين بن أحمد الضبي المرواني النيسابوري.

[5].  عيون أخبار الرضا(ع) 1: 312؛ حدثنا أبو نصر أحمد بن الحسين الضبي وما لقيت انصب منه وبلغ من منصبه أنه كان يقول: اللهم صل على محمد فردا ويمتنع من الصلاة على آله...

[6]. (نسبت به خود این ضبّی هم گزارش شیخ صدوق در هاله‌ای از ابهام است تحقیقی که اهل سنت نسبت به او دارند و روایاتی که از او نقل شده ناصبی بودن را نمی‌فهماند روایتی هم که شیخ صدوق از او نقل کرده در فضائل اهل بیت است لذا این گفته شیخ صدوق چگونه با واقعیت ضبّی تطابق پیدا می‌کند ابهام دارد. در روایات تسننیه او هم ناصبی بودن دیده نمی‌شود)

[7].  الأمالي الشيخ الصدوق 1: 551؛ حدثنا أحمد بن الحسن القطان (رضي الله عنه)، قال: حدثنا الحسن بن علي السكري، الأمالي الشيخ الصدوق 1: 680؛ حدثنا الشيخ الجليل أبو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن موسى ابن بابويه القمي (رضي الله عنه)، قال: حدثنا أحمد بن الحسن القطان (رحمه الله). الأمالي الشيخ الصدوق 1: 660؛ وحدثنا بهذا الحديث شيخ لاهل الحديث يقال له أحمد بن الحسن القطان المعروف بأبي علي بن عبد ربه العدل،

[8]. الأمالي الشيخ الصدوق 1: 422؛  قال: حدثنا أحمد بن الحسن القطان وعلي بن أحمد بن موسى الدقاق ومحمد بن أحمد السناني (رضي الله عنهم)، الأمالي الشيخ الصدوق 1: 520؛ حدثنا أحمد بن الحسن القطان، وعلي بن أحمد بن موسى الدقاق، ومحمد بن أحمد السناني، وعبد الله بن محمد الصائغ (رضي الله عنهم)، كمال الدين و تمام النعمة الشيخ الصدوق 1: 188؛  حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الشَّيْبَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا، كمال الدين و تمام النعمة الشيخ الصدوق 1: 190؛  حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الشَّيْبَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا.

[9]. بعض اعلام نجف(آیة الله سیستانی) حفظه الله ترضی شیخ صدوق را علامت وثاقت می‌دانند توضیحی هم نمی‌دهند. ما هم سند معانی الأخبار را مقدم کردیم بر سند دیگر به جهت اینکه همین دو نکته را نسبت به ترضی شیخ صدوق بگوییم که دوستان کار کنند.

كمال الدين و تمام النعمة الشيخ الصدوق 1: 67؛  مَا حَدَّثَنَا بِهِ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ الْمَعْرُوفُ بِأَبِي عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ الرَّازِيِّ وَ هُوَ شَيْخٌ كَبِيرٌ لِأَصْحَابِ الْحَدِيثِ، كمال الدين و تمام النعمة الشيخ الصدوق 1: 532؛  حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ الْقَطَّانِ وَ كَانَ شَيْخاً لِأَصْحَابِ الْحَدِيثِ بِبَلَدِ الرَّيِّ يُعْرَفُ بِأَبِي عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ قَالَ.

[10].  الخصال الشيخ الصدوق 1: 289.

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

کلام در جمع بین دو طائفه از روایات بود که طائفه اول میگفت لبس، تزیّن و تختّم به ذهب برای مرد حرام است. طائفه دوم دو روایت بود، روایت اول می‌گفت تختّم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم بخاتم ذهب، و روایت دوم مضمونش این بود که حضرت امیر فرمودند پیامبر مرا از چند چیز نهی کردند و لا اقول نهاکم که یکی تختّم به ذهب بود.

وجوه جمع بین دو طائفه متعارضه

اشاره کردیم دو نگاه به جمع بین این روایات وجود دارد:

وجه اول: مرحوم خوئی

مرحوم خوئی می‌فرمایند هیچ تنافی بین این دو طائفه نیست و حکم می‌کنیم لبس ذهب و تختّم به ذهب برای مرد حرام است. نسبت به طائفه دوم می‌فرمایند اما روایتی که نبی گرامی اسلام انگشتر طلا به دست کردند قبل از تشریع یا ابلاغ حرمت بوده است. اما روایت حضرت امیر هم مضمونش این است که حضرت امیر که صادق مصدَّق هستند وقتی حکایت می‌کنند قول پیامبر را اینگونه می‌فرمایند که ای مردم خطاب نهی به من بوده است نه اینکه حکم مختص من است این دو متفاوت است. حضرت نمی‌فرمایند حکم مختص من است و برای شما نیست، حضرت می‌فرمایند مخاطب من بوده‌ام. به عنوان مثال پدر به پسر بزرگ می‌گوید این کار را انجام ندهید سپس پسر بزرگتر به برادرها می‌گوید پدر به من چنین گفت نه اینکه حکم فقط برای پسر بزرگتر باشد بلکه این نوعی فخر است که پسر بزرگتر مخاطب بوده است. پس اشکالی ندارد که مخاطب خاص باشد اما حکم عام باشد لذا تعارضی وجود ندارد و تختّم به ذهب برای همه حرام است.[2]

وجه دوم: مرحوم محقق داماد

مرحوم محقق داماد بر اساس آنچه تلمیذشان مرحوم مؤمن در تقریرات صلاة ایشان اشاره می‌کنند تعارض را بین این دو طائفه مستقر می‌بینند و می‌گویند طائفه دوم دلالت می‌کند تختّم به ذهب برای افراد جائز است، طائفه اول می‌گوید لبس، تزیّن و تختم به ذهب حرام است. ایشان سه نکته دارند:[3]

نکته اول: می‌فرمایند بعید نیست که به خاطر طائفه دوم، طائفه اول را حمل بر کراهت کنیم البته بعد این نکته را قبول ندارند اما می‌فرمایند چنین حملی بعید نیست.

نکته دوم: می‌فرمایند اگر کسی بگوید که ما اجماع داریم از سوی علما که تختم به ذهب حرام است این اجماع علما قرینه بر این است که علما از طائفه دوم اعراض کرده‌اند و عمل نکرده‌اند به طائفه دوم و اعراض علما مسقط روایت عن الحجیة است. لذا بگوییم به خاطر اعراض علما طائفه دوم حجت نیست و به طائفه اول عمل کنیم. می‌فرمایند این اعراض علما یا عمل علما به طائفه اول موجب سقوط طائفه دوم از حجیت نمی‌شود بلکه استنباط و اجتهاد آنان بوده و برای ما حجت نیست احتمال اینکه نص دیگری هم بوده که مطلب را تثبیت می‌کرده نمی‌دهیم.

نکته سوم: می‌فرمایند مع ذلک کلّه ما به روایات مانعه یعنی روایات طائفه اول عمل می‌کنیم زیرا روایات طائفه دوم ضعف سندی دارد اما روایتی که پیامبر انگشتر طلا به دست کردند محمد بن علی اشعری در این سند است که توثیق ندارد، روایت دوم که کلام حضرت امیر بود که لا اقول نهاکم می‌فرمایند آن هم ضعف سندی دارد که مقصودشان حمزة بن محمد علوی است لذا چون طائفه مجوّزه ضعف سندی دارد به طائفه مانعه عمل می‌کنیم و لبس، تزیّن و تختّم به ذهب را بر مرد حرام می‌دانیم.

ما ابتدا یک نکته را اشاره می‌کنیم:

نسبت به حمزة بن محمد علوی یک نکته را اشاره کنیم که ایشان هم مطرح فرمودند سپس به دو سؤال پاسخ دهیم:

سؤال اول: طریقه جمع بین این روایات چگونه است؟ طائفه دوم و روایت حضرت امیر یک سندش ضعیف است اما یک سندش که در خصال است معتبر است.

سؤال دوم: بعد بیان وجه جمع و اینکه نتیجه گرفتیم تنافی بین دو طائفه نیست نه به بیان مرحوم خوئی بلکه به بیان دیگر توضیح می‌دهیم، آنگاه باید بحث کنیم عنوان حرام در استفاده از طلا برای مرد چه عنوانی است؟ لبس است یا تزیّن یا هر دو عنوان؟

روایت حضرت امیر که فرمودند لا اقول نهاکم دو سند داشت یکی سند خصال که معتبر است سند معانی الاخبار هم همه سند معتبر بود و راویان ثقات امامی بودند الا راوی اول که حمزة بن محمد بن احمد علوی که از مشایخ شیخ صدوق است و ده‌ها روایت از ایشان نقل کرده و هم ترحّم هم ترضی دارند نسبت به ایشان.

بررسی حمزة بن محمد علوی

حمزة بن محمد بن أحمد بن جعفر بن محمد بن زيد بن علي بن الحسين بن علي ابن أبي طالب عليهم‌السلام دو گزارش از او در دو کتاب وجود دارد که قابل توجه است:

گزارش اول: حاکم نیشابوری در کتاب تاریخ نیسابور.[4] میگوید یکی از کسانی که از او نقل میکنم حمزة بن محمد بن أحمد الزيدي الحسيني العلوي أبو علي نجم أهل بيت النبوة في زمانه الشريف حسبًا ونسبًا.[5]

گزارش دوم: رافعی در التدوین فی أخبار قزوین همین شخص را نام میبرد حاکم نیسابوری میگفت ابو علی ایشان میگوید ابویعلی. حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَد بْنِ جَعْفَرِ بْنِ زَيْدِ بْن علي بْن الحسين بْن علي بْن أبي طالب أَبُو يعلى الزَّيْدِيُّ شَرِيفٌ نَبِيلٌ فَاضِلٌ عَارِفٌ بِالْحَدِيثِ وَاللُّغَةِ وَالشِّعْرِ سَمِعَ بِقَزْوِينَ الحسن بْن علي الطوسي وإسحاق بْنَ مُحَمَّدٍ ومُحَمَّدَ بْنَ صَالِحٍ الطَّبَرِيَّ وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ مُحَمَّدٍ الإِسْفَرَائِنِيَّ وَبِالرَّيِّ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ حَمَّادٍ الطَّبَرَانِيَّ وَعَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ أبي حاتم وسهل ابن مُحَمَّدٍ الْوَرَّاقَ وَأَحْمَد بْنَ جَعْفَرِ بْنِ نَصْرٍ وَإبراهيم بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ مِنْ وَارَةَ.

دَخَلَ بِنَيْسَابُورَ آخِرًا فَسَمِعَ مُحَمَّدَ بْنَ يعقوب الأصم ومحمد ابن يَعْقُوبَ الشَّيْبَانِيَّ وَكَتَبَ عَنْهُ بِشَرَفِهِ الأَئِمَّةُ الَّذِينَ كَانُوا أَكْبَرَ سِنًّا مِنْهُ وَذَكَرَهُ الْحَافِظُ أَبُو عَبْدِ اللَّه الحافظ في تاريخ نيسابور ذكر موقر فَقَالَ هُوَ الشَّرِيفُ حَسَبًا وَنَسَبًا وَالْجَلِيلُ هِمَّةً وَقَوْلًا وَفِعْلا مَا رَأَيْتُ فِي الْعُلُومِ وَغَيْرِهِمْ لَهُ شبيها جلالة وعفة وبيانا ونشر المحاسن الْخُلَفَاءِ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالأَنْصَارِ جَرَى عِنْدَهُ ذِكْرُ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَقَالَ لا أَكْفُرُهُ لِقَوْلِ النَّبِيِّ صَلَّى الله عليه وآله وَسَلَّمَ: "إِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ لا يُسَلِّطَ عَلَى أُمَّتِي أَحَدًا مِنْ غَيْرِهِمْ فَأَعْطَانِي ذَلِكَ.[6]

می‌گوید از راویان متعددی در قزوین حدیث استماع کرد، که زیدیه در قزوین جایگاهی داشتند، سپس وارد ری شد و حدیث شنید از افرادی نام میبرد که آنان از راویان اهل سنت هستند و زیدیه با اهل سنت ارتباط وثیق داشتند و نقل روایت داشتند و آخر الأمر داخل نیشابور شد و بزرگان حدیث که از او بزرگتر بودند به جهت شرافت نسبش، احادیث او را نگاشتند.

دو نکته در گزارشگری رافعی مهم است:

یکی اینکه "و نشر محاسن الخلفاء و المهاجرین و الأنصار"[7]

دوم اینکه "جری عنده (حمزه) ذکر یزید بن معاویه فقال لا أکفّره لقول النبی إنی سألت الله أن لا یسلط علی امتی احدا من غیرهم فأعطانی ذلک."[8]

این دو نکته باعث می‌شود در أماره وثاقت دانستن ترضّی شیخ صدوق تشکیک وارد شود چرا که ایشان فقط نسبت به مشایخ شیعه اثنی عشری خودشان ترضّی نداشته‌اند بلکه نسبت به اهل سنت هم ترضّی داشته‌اند.

نقد وجه جمع اول و دوم

قبل از بیان وجه جمع مختار، ابتدا یک نکته نسبت به مطالب مرحوم خوئی و مرحوم محقق داماد اشاره کنیم:

اما مطلب مرحوم خوئی که فرمودند و لااقول نهاکم حکم شامل همه هست و فقط مخاطب حضرت امیر بوده‌اند و حضرت امیر صادق مصدَّق هستند. خطاب به حضرت امیر است اگر مخصوص حضرت نباشد چرا ایشان بفرماید من را نهی کرده است و نمیگویم شما را نهی کرده. ما ده ها مورد دیگر داریم پیامبر خطاب به حضرت امیر داشته اند و حکم هم عام است یک جا هم نداریم که حضرت افتخار کرده باشند که فقط من مخاطب بوده‌ام. اگر حکم مشترک باشد معنا ندارد بفرمایند لا اقول نهاکم. سند این روایت هم معتبر است پس توجیه مرحوم خوئی وجیه نیست.

اما کلام مرحوم محقق داماد دو نکته بیان می‌کنیم:

الف: ایشان تعارض را مستقر دانستند و فرمودند به طائفه دوم عمل نمی‌کنیم هر چند ظاهر طائفه دوم این است که حکم مخصوص حضرت امیر است. می‌گوییم شما فقط سند معانی الاخبار را دیده‌اید اما سند خصال که معتبر است و نمی‌توانید رفع ید کنید از آن.

ب: فرمودند اجماع علما نمی‌تواند سبب اسقاط این طائفه دوم از حجیت شود عرض می‌کنیم اجماعی که اینجا است ویژه است و قاطبه علماء شیعه و اهل سنت و لا شذّ عنهم واحد حتی یک مخالف ندارد که التختّم بالذهب حرامٌ للرجل. چنین اتفاق الکل ی که هیچ مخالفی بین شیعه و اهل سنت ندارد و به تعبیر بعضی ممکن است حرمت تختّم به ذهب از ضروریات دین باشد آیا شکل گیری چنین اجماعی اگر روایت مخالفی داشته باشد علامت اعراض نیست؟ آیا این اعراض معتبر نیست؟

 

[1]. جلسه 76، مسلسل 265، ‌سه‌شنبه، 1401.11.18. بعد تعطیلات أیام البیض ماه مبارک رجب

[2]. کتاب الصلاة، ج2، ص342: فانّ‌ علياً (عليه السلام) و هو الصادق المصدّق يحكي ما جرى بينه و بين النبي (ص) من توجيه النهي إليه (عليه السلام) و عدم تعميمه لغيره لا تصريحه (ص) بالجواز لمن عداه، فلا ينافي ثبوت النهي للجميع في العصر المتأخّر لعدم مصلحة في الإظهار آن ذاك. فلا تنافي بين هذه الصحيحة و تلك الأخبار المتضمّنة للتحريم على الإطلاق. و بالجملة: فتلك الأخبار و عمدتها الموثق و الصحيح كما عرفت قويّة السند و الدلالة سليمة عن المعارض.

[3]. لو كان المنع عاما لما قال عليه السلام " ولا أقول نهاكم " فيكشف عما احتملناه سابقا: من اختصاص المنع به عليه السلام. ولكن الانصاف: قصور مثل هذا التعبير عن إفادة عدم النهي، وأقصاه التأييد، لا الدلالة. ومنها: ما رواه عن ابن عازب قال: نهى رسول الله صلى الله عليه واله وسلم عن سبع وأمر بسبع، نهانا ان نتختم بالذهب وعن الشرب في آنية الذهب والفضة... وأمرنا باتباع الجنائز وعيادة المريض وتسميت العاطس ونصرة المظلوم وإفشاء السلام وإجابة الداعي وإبرار القسم [1]. حيث إن الحكم في غير واحد من تلك الامور ليس بلزومي، فمن أين يكون النهي تحريميا؟ والحاصل: أن انضمام مثل هذه الرواية إلى الرواية الاولى يتم الامر (وهو الجواز) فيعارض ما تقدم من أدلة المنع. وقد يعالج بتقدم تلك الادلة المانعة لاعراض الاصحاب عن دليل الجواز، ولذا ادعى الاجماع على المنع. وفيه: أنه لااعتداد بالاجماع بعد ما في الباب من النصوص، لبعد احتمال نيلهم إلى نص خاص غير ما بأيدينا، كما أنه لا مجال للاعتماد على عملهم ما لم يحرز الاعراض عن أدلة الجواز، إذ يحتمل كونه لترجيح تلك الطائفة المانعة استنباطا. ومن المعلوم: أن كيفية اجتهادهم غير حجة على من غيرهم. وقد يعالج بحمل طائفة المنع على الكراهة - كما لا يبعد - فعند ضعف دليل الحرمة يشكل الحكم بالمنع الوضعي أيضا، لما تقدم: من تصدره بحكم (الحديد) المحمول على الكراهة، فلو حمل الحكم التكليفي الوارد في الذهب

[4]. (که داستانی دارد فارسی بوده تعریب شده و قسمتی از آن باقی مانده)

[5]. تاریخ نیسابور، ص87، شماره 1791.

[6]. التدوین فی أخبار قزوین: ج 2 ص 476.

[7]. (زیدیه دو اتجاه داشتند یکی این بود که خلفا را تقدیس میکردند تقدیر میکردند این عبارت رافعی که نشر محاسن الخلفاء و المهاجرین و الانصار نشان میدهد جمعی از زیدیه چنین بوده اند. )

[8]. (وقتی بعض خلفا بنی مروان و بنی امیه و دیگران اهل سنت میگویند تکفیرشان نمیکنیم و به این روایت استناد میکنند که اینها از غیر امت نیستند و کافر نیستند. این روایت هم یک روایت ضعیف در ضعیف است و ساختگی است و برای تبریر رفتار خلفا است و واهی و ساقط است. یزیدی که میگود لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل بعد کسی بگوید أنا لاأکفّر یزید و نشر محاسن الخلفاء) (آیا میتوان اینجا ترضی را دال بر وثاقت دانست؟ مگر اینکه ترضی از حمزه بن محمد بن احمد علوی ترضی را نفی کنیم و بگوییم نسبت به او ترضی نداشته اند یا کلمه العدل را که جلسه قبل گفتیم بررسی شود مجموعه این نکات باید ضمیمه شود)

(قزوین هم شهر عجیبی از این جهت بوده که هم شیعه اثنی عشری قوی بوده هم زیدی قوی هم اهل سنت قوی بوده است. جالب است همین رافعی یک جا در التدوین، ج1، ص48 میگوید رأيت في بعض المجاميع أن غريبا حضر في قرية من قرى قزوين أهلها متناهون في التشيع فسألوه عن اسمه فقال عمران فأخذوا يضربونه ويستخفون به فقال لست بعمر إنما أنا عمران فقالوا فيك حروف عمر وحرفان من عثمان)

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

پاسخ به سؤال اول:

سؤال اول این بود که نسبت به جمع بین الطائفتین چه باید گفت؟ در طائفه دوم مهم روایت معتبر خصال بود که حضرت امیر فرمودند پیامبر مرا نهی کرده‌اند و لا أقول نهاکم.

به نظر ما این روایت معتبر مضمونش درست است و منافاتی هم با طائفه اول ندارد.

توضیح مطلب این است که در این روایت نبی گرامی اسلام حضرت امیر صلوات الله و سلامه علیهما را نهی میکنند از پنج عمل که این مجموعه اعمال نهی‌اش مخصوص حضرت امیر است و این مجموعه برای همه مردم منهی عنه نیست.

مورد اول تختم به ذهب است.

مورد دوم این است که می‌فرمایند پیامبر مرا نهی کردند من ثیاب القِسیّ. جامه‌هایی از مصر به عربستان می‌آمده که در بافت آنها حریر هم استفاده می‌شده و البته حریر خالص نبوده، جامه زینتی که معمولا ثروتمندان، بزرگان و رؤسای قبائل استفاده می‌کردند.

مورد سوم و میاثر الأرجُوان. أرجوان معرّب أرغوان است در آن زمان افراد ثروتمند زین اسبشان را از پارچه‌ای قرار می‌دادند که گران قیمت و به رنگ قرمز از ارغوان بود.

مورد چهارم: و ملاحف المُفدَمة. ملحفه‌ها و لحاف‌هایی بوده مُفدَم یعنی از جنس خاص قیمتی که ثروتمندان استفاده می‌کردند.

پیامبر به حضرت امیر می‌فرمایند این مجموعه که ثروتمندان و أغنیاء استفاده می‌کنند بر شما منهی عنه است و حضرت هم می‌فرمایند نمی‌گویم پیامبر از این مجموعه شما را نهی کرده است.

هیچ منافاتی ندارد که یکی از این مجموعه بر عموم مردم حرام باشد.

جهت تفاوت هم این است که خود حضرت امیر هم می‌فرمایند رهبران جامعه باید به شکلی زندگی کنند که ضعفای جامعه زندگی می‌کنند، در مشرب و ملبس و پوشش مانند ثروتمندان نباشند. در کافی شریف از حضرت امیر چنین آمده ان الله جعلنی اماما لخلقه ففرض علیّ التقدیر فی مطعمی و مشربی و ملبسی کضعفاء الناس کی یقتدی الفقیر بفقری، و لا یطغی الغنی الغناه.[2]

لذا هیچ اشکالی ندارد که پیامبر به حضرت امیر بفرمایند این مجموعه برای شما منهی عنه است.

یک مورد هم در روایت آمده که و القرائة و أنا راکع این فراز هم اجمال دارد و معلوم نیست ظهور در چه معنایی دارد.

لذا نهی مجموعه خاص حضرت امیر است و این منافات ندارد با اینکه یکی از این مجموعه بر همه مردم حرام باشد شاید برای دیگران مکروه باشد استفاده از این مجموعه اما خصوص حضرت امیر نهی داشته باشند.

واقعیت زندگی حضرت امیر هم همین است. عن أبي إسحاق السبيعي قال : كنت على عنق أبي يوم الجمعة وأمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام يخطب وهو يتروح بكمه فقلت : يا أبة أمير المؤمنين يجد الحر ؟ فقال : لا يجد حرا ولا بردا ، ولكنه غسل قميصه وهو رطب ولا له غيره فهو يتروح به.[3]

نقل میکند دیدم حضرت امیر روی منبر سخنرانی میکنند و هو یتروّح بکمّه دیدم حضرت امیر آستینشان را گرفته اند و تکان می‌دهند، میگوید به پدرم گفتم به جهت گرمی هوا چنین می‌کنند؟ پدرم گفت حضرت یک لباس دارند فقط و همان را شسته اند و این کار را میکنند که خشک شود. شاعر زیبا سروده در مورد حضرت که:

خلقٌ یُخجل النسیم من اللطف          و بأس یذوب منه الجمادا

شِیَمٌ ما جُمعن فی بشر قطّ               و لا حاز مثلهن العبادا[4]

پس طائفه دوم می‌گوید پنج عمل است که بر حضرت امیر حرام است اما برای دیگران چنین نیست، این منافاتی ندارد که یکی از این پنج مورد بر دیگران حرام باشد که تختّم به ذهب باشد. پس تنافی بین طائفه دوم و اول نیست.

طائفه اول میگوید مرد حق تختّم به ذهب ندارد و بر او حرام است تختّم به ذهب و طائفه دوم می‌گوید یک مجموعه پنج عملی است که بر حضرت امیر حرام است و تعارضی هم بین دو طائفه وجود ندارد که بخواهیم به خاطر طائفه دوم حمل بر کراهت را مطرح کنیم.

برخی از روایات داریم که این روایات اشاره‌ای دارد به اصلاح دندان با طلا، دو روایت است که یکی معتبر و دیگری مرسل است. اینکه خاص در کنار عام است یا اینکه لبس و تزین به طلا جایز نیست الا در دندان این را توجه داریم در جای خودش وقتی موضوع لبس یا تزین روشن شد به آن می‌پردازیم.

پاسخ به سؤال دوم

حال که روشن شد طائفه‌ای نداریم که دلالت کند تختّم به ذهب برای مردم جایز است وقتی فقط یک طائفه داریم باید بررسی کنیم موضوع حرمت بر مردان نسبت به طلا چه موضوعی است. اشاره کردیم[5] آیا موضوع لبس الذهب است چنانکه مرحوم خوئی و شهید صدر می‌فرمایند لذا تزیّن به ذهب اگر لبس نباشد حرام نیست می‌گویند در انگشتر لبس صدق میکند اما اگر زنجیر ساعت جیبی را از طلا قرار دهد که مسلما لبس الذهب نیست بله اگر آویزان و در معرض دید باشد تزیین است اما بالأخره چه حکمی دارد؟

بعض اعلام قم[6] می‌گفتند معیار تزیّن است لذا اگر بازوبند طلا زیر لباس استفاده کند اشکال ندارد.

نگاه سومی هم بود مانند مرحوم حکیم و از مکتب قم مرحوم محقق داماد که می‌فرمودند عنوان حرام دو عنوان است هم لبس هم زینت لذا مرحوم محقق داماد در تقریرات صلاتشان می‌فرمایند لبس الذهب برای مرد یک گناه دارد و تزیّن به ذهب گناه دوم دارد[7] و اگر جایی هر دو مصداق بود مانند انگشتر طلا به دست کرد اینجا هم لبس اتفاق افتاده هم تزیّن، لذا دو گناه مرتکب شده و دو عقاب دارد.

باید بررسی کنیم عنوان و موضوع حکم حرمت چیست؟

در پایان حضرت استاد نکاتی نسبت به دهه فجر انقلاب اسلامی با محوریت دستآوردهای نهضت اسلامی از جمله گسترش تفکر مکتب اهل بیت علیهم السلام در دنیا و آسیب‌شناسی نهضت و رفع چالشهای آن بیان فرمودند که به فایل صوتی یا سایت حضرت استاد مراجعه بفرمایید.

 

[1]. جلسه 77، مسلسل 266، ‌چهارشنبه، 1401.11.19.

[2]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۲، صفحه: ۳۵۶

[3]. بحار الأنوار، ج34، ص352.

[4]. سفینة البحار، ج3، ص10:

أشعار صفيّ الدين الحلّي في مدح أمير المؤمنين عليه السّلام  قلت:و لقد أجاد الفاضل الشاعر الأديب عبد العزيز بن السرايا المشهور بصفيّ الدين الحلّي تلميذ مولانا المحقق الحلّي(قدّس اللّه سرّه)في مدحه لأمير المؤمنين عليه السّلام:

جمعت في صفاتك الأضداد فلهذا عزّت لك الأنداد     
زاهد حاكم حليم شجاع فاتك ناسك فقير جواد         
شيم ما جمعن في بشر قطّ و لا حاز مثلهنّ العباد        
خلق يخجل النسيم من اللّطف و بأس يذوب منه الجماد           
ظهرت منك للورى مكرمات فأقرّت بفضلك الحسّاد   
إن يكذّب بها عداك فقد كذّب من قبل قوم لوط و عاد
جلّ معناك أن يحيط به الشعر و يحصي صفاته النقّاد

[5]. مراجعه کنید به جلسه 71، مسلسل 260، شنبه، 1401.11.08.

[6]. آیة الله مکارم شیرازی در استفتائات: پرسش : ملاک در حرمت طلا برای مرد چه می باشد؟

پاسخ : معیار چیزی است که در عرف، زینت محسوب شود، بنابراین در صورتی که کاملا پوشیده باشد و زینت محسوب نشود مانعی ندارد.

[7]. کتاب الصلاة، ج2، ص362.

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

ابتدا لازم می‌دانم از مردم تشکر کنم به خاطر حضور فوق العاده و بسیار قابل توجه در راهپیمایی روز 22 بهمن ماه سالگرد چهل و چهارمین پیروزی انقلاب اسلامی. مردم نشان دادند پای این انقلاب ایستاده اند و خون شهدا را پاس می‌دارند و با همه مشکلاتی که از نظر معیشتی برای مردم هست وقتی احساس خطر میکنند برای انقلاب این طور حضور پر تعداد دارند بعض مطلعین میگفتند در سالهای قبل کرونا هم این حضور متراکم بی سابقه بوده است. البته این قدرشناسی مردم مسئولیت مسئولین را هم بیشتر می‌کند و باید رضایت این مردم را تحصیل کنند و در مسیر تسهیل امور معیشت مردم اقدامات مؤثری انجام دهند.

درود می‌فرستیم به شهدای این انقلاب و خونهایی که این انقلاب و کشور را بیمه کرده است.

سؤال دوم این بود که موضوع و عنوان حرام در استفاده مردان از طلا چیست؟

اشاره کردیم مرحوم خوئی، تلمیذشان شهید صدر و مرحوم تبریزی و جمعی از اعلام می‌گویند موضوع حرمت، عنوان لبس است هر جا لبس صدق کند، لبس الذهب بر مردان حرام است اما تزیّن بدون لبس دلیل بر حرمتش نداریم.

خلاصه بیان آقایان این است که می‌گویند راجع به لبس الذهب دلیل معتبر داریم که موثقه عمار ساباطی است لایلبس الرجل الذهب، لکن روایاتی که راجع به زینت و تزیّن است سندش معتبر نیست، نهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن حلیة الذهب می‌گفتند روایت را قاضی نعمان مصری نقل کرده است و مرسل است. روایت دیگری هم از تفسیر علی بن ابراهیم بود که ان هم سندا معتبر نبود لذا دلیل معتبری که عنوان تزیّن و تحلّی بدون لبس در آن آمده باشد نداریم پس تزیّن بدون تحقق لبس، حرام نیست. جلسات قبل هم اشاره کردیم مرحوم شهید صدر در حاشیه بر منهاج الصالحین مرحوم حکیم آنجا که مرحوم حکیم میفرمایند تزین به طلا بر مرد حرام است شهید صدر حاشیه می‌زنند که اگر لبس صدق کند حرام است. [2]

بعض اعلام نجف[3] هم در تزیّن احوط وجوبی دارند.

عرض ما این است که به سه نکته باید توجه شود:

نکته یکم:

به نظر ما از کنار هم گذاشتن بعضی از روایات می‌توانیم استفاده کنیم که عنوان تزیّن و تحلیة الذهب برای مرد حرام است و ادعای مرحوم خوئی و تلامذه‌شان که می‌فرمایند دلیل بر حرمت تزیّن به ذهب برای مرد نداریم صحیح نیست.

روایاتی داریم که راویان از ائمه معصومین صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین سؤال می‌کنند تزیّن به ذهب برای بچه های و زنان چگونه است؟ به چند روایت اشاره می‌کنیم:

روایت اول: در کافی شریف عن ابی علی الاشعری عن محمد بن عبدالجبار عن محمد بن اسماعیل عن علی بن نعمان در وسائل علی بن نعمان ندارد[4] عن ابی الصباح قال سألت اباعبدالله علیه السلام عن الذهب یُحلّی به الصبیان؟ فقال کان علیّ[5] علیه السلام یحلّی ولده و نسائه بالذهب و الفضه.

سند روایت معتبر است ابی علی اشعری، احمد بن ادریس شیخ کلینی و ثقه است محمد بن عبد الجبار بن ابی الصهبان قمیٌّ ثقة.[6]

محمد بن اسماعیل چه ابن بزیع باشد چه برمکی باشد در یک طبقه‌اند و ثقه اند. علی بن نعمان را نجاشی میگوید ثقة وجها، ثبتا، صحيحا، واضح الطريقة.[7]

ابی الصباح الکنانی، ابراهیم بن نُعیم العبدی و ثقه است. كان أبو عبد الله عليه السلام يسميه الميزان لثقته.[8]

در این روایت و روایاتی که بعدا می‌خوانیم از اهل بیت سؤال می‌شود تحلّی و تزیّن بچه ها و زنها به ذهب چه حکمی دارد عرض ما این است که چرا این سؤال مطرح شده وجهی ندارد جز اینکه این پیش فرض مسلّم است که تحلّی و تزیّن به ذهب برای مردان حرام است لذا سؤال می‌پرسند که تحلّی به ذهب برای بچه ها و زنان چگونه است؟ گویا از این روایات معتبر استفاده می‌شود که حرمت تحلّی به ذهب برای مردان مسلم است.

این نکته را هم توجه کنید که در آغاز بحث اشاره کردیم بین لبس و تزیّن عموم و خصوص من وجه است. اگر عنوان لبس حرام است نه تزیّن وقتی راویان سؤال می‌کنند جای دفع این توهم بودکه ائمه بفرمایند لبس حرام است نه تزیّن اما چنین فرمایشی نداشته‌اند. با این نگاه که روایات را بررسی می‌کنیم می‌بینیم ابی الصباح از امام صادق علیه السلام سؤال می‌کند آیا پدر می‌تواند به پسرش طلا بدهد؟ اگر تشبّه دلیل به این معنا نداشته باشد آیا می‌تواند گوشواره طلا به گوش فرزندش کند، این را در بحث تشبه بررسی میکنیم. آیا بر صبیان تزیّن و تختّم به طلا هم حرام است؟ روایات می‌گوید برای پسر بچه تزیّن به طلا اشکال ندارد.

ابی الصباح سؤال می‌کند عن الذهب یُحلّی به الصبیان؟ صبی یعنی پسر بچه، آیا طلا را میتوان به عنوان زینت به پسربچه داد؟ حضرت فرمودند کان علیّ علیه السلام یحلّی ولده و نسائه بالذهب و الفضه. وَلَد یعنی پسر بچه وُلد هم یعنی فرزندان.

برداشت ما این است که گویا مفروغ عنه است که تحلّی به ذهب برای مرد حرام است لذا جای این سؤال است که از ائمه بپرسند تحلی به ذهب برای بچه ها و زنان چطور است؟ این روایات را ضمیمه کنید به روایات گروه سوم از طائفه اول که سه روایت البته ضعیف السند بود که می‌گفت موضوع حرمت، عنوان تزیّن است.

روایت دوم: عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن الوشاء و احمد بن محمد بن ابی نصر جمیعا عن داود بن سرحان قال سألت اباعبدالله علیه السلام عن الذهب یحلّی به الصبیان؟ فقال انه کان ابی لیحلّی ولده و نسائه الذهب و الفضه فلا بأس به.[9]

سند روایت معتبر است.

داود بن سرحان کما توهّم بعضٌ راوی مشترک نیست بلکه داود بن سرحان عطار است که توثیق خاص دارد این که گفته شده داود بن سرحان مشترک است بین داود بن سرحان حذّاء و داود بن سرحان عطار و داود بن سرحان حذّاء توثیق ندارد لذا داود بن سرحان مطلق را نمیدانیم حذّاء است یا عطار، این توهم در توهم است.

داود بن سرحان حذّاء که سبب شده بعضی توهم اشتراک داشته باشند فقط در یک سند تهذیب[10] در یک روایت آمده داود بن سرحان حذّاء و آن سند تهذیب مسلما اشتباه است زیرا همان روایت در کتاب شریف کافی[11] و استبصار[12] آمده است با  این سند که داود بن اسحاق حذّاء نه داود بن سرحان لذا اصلا شخصی به نام داود بن سرحان حذّاء نداریم. نه گزارشگری رجالی شده نه در اسناد آمده فقط در یک سند تهذیب که آن هم اشتباه است.

راوی سؤال می‌کند عن الذهب یحلّی به الصبیان؟ اگر رسم بوده در آن زمان و اینکه چه نوع زینتی برای پسر بچه از طلا استفاده میشده نمیدانیم.[13]

روایت سوم: محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن علی بن حکم عن علاء عن محمد بن مسلم قال سألت أبا عبدالله علیه السلام عن حلیه النساء بالذهب و الفضه؟ قال لابأس. [14]

روایت چهارم: مرحوم ابن ادریس در سرائر نقل می‌کنند عن ابی بصیر عن ابی عبدالله علیه السلام قال سألته عن الرجل یحلی اهله بالذهب؟ قال نعم النساء و الجواری أما الغلمان فلا.[15]

این روایت سندش درست نیست و اگر درست باشد تعارض میکند با روایات معتبری که برای صبیان تجویز میکند.

نتیجه اینکه روایات گروه سوم از طائفه اول را کنار این روایات معتبر بگذارید به نظر ما اطمینان حاصل می‌شود که در ذهن راویان در عصر معصومین این بوده است که تحلّی به ذهب برای مردان مشکل دارد لذا سؤال می‌کردند برای بچه ها و زنها چطور است.

لذا نکته ای که مرحوم خوئی، شهید صدر و جمعی دیگر از اعلام می‌گویند بر عنوان تحلّی به ذهب برای مردها دلیل بر حرمت نداریم به نظر ما دلیل بر حرمت ثابت است مخصوصا سکوت ائمه در مقابل این پیش داوری ذهنی و اینکه اهل بیت هم نمی‌فرمایند که حرمت نسبت به مردان هم مربوط به تحلّی نیست بلکه لبس ذهب حرام است.

لذا تبعا لصاحب جواهر، مرحوم حکیم و مرحوم محقق داماد این نکته که هم عنوان لبس حرام است و هم عنوان تزیّن برای مرد به نظر ما ثابت است. دو عنوان حرام داریم بعد بحث می‌کنیم که یا به عنوان واحد برمی‌گردند یا نه.

نکته دوم:

ما از مرحوم خوئی، شهید صدر و مرحوم تبریزی و جمعی از اعلام سؤال می‌کنیم در زبان عربی به برخی از استفاده‌ها در بدن از بعض اشیاء لبس گفته می‌شود اما در همین موارد در برخی زبانها کاربرد لبس غلط است. مثلا عینک زدن که در زبان عربی کلمه لبس بکار می‌رود لبس النظّاره. جالب است در انگلیسی هم تعبیر لبس بکار می‌رود چنانکه در زیورآلات هم چنین است اما در فارسی نمیگویند عینک پوشید بلکه می‌گویند عینک زد. سؤال این است که آیا آقایان فتوا می‌دهند عنوان لبس هر جا صادق باشد لبس الذهب حرام است و هر جا لبس نباشد هر چند عنوان تزیّن باشد حرام نیست؟

سؤال می‌کنیم فردی ساکن کشورهای عربی است و میخواهد عینک طلا بزند مسلّما می‌گویند لَبِسَ نظّارة  من الذهب، شما باید بگویید حرام است چون لبس است، فرد دیگر در کشورهای فارسی زبان بخواهد عینک طلا بزند عرف میگوید لبس نیست، پس باید بگویید حرام نیست دیگر چون معیار صدق لبس عند العرف است.

الآن در انگشتر و زیور آلات هم همین است در عربی در مطلق زیور آلات لبس بکار میرود اقایان میگویند حرام است. یا در عربی گفته میشود لبس الخاتم و در انگلیسی هم در مطلق زیورآلات از تعبیر پوشیدن استفاده میشود اما در فارسی میگویند انگشتر به دست کرد.[16]

 

[1]. جلسه 78، مسلسل 267، ‌یکشنبه، 1401.11.23.

[2]. موسوعة الشهید السید محمد باقر الصدر، جلد: ۱۴، صفحه: ۲۳

[3]. مقصود ایة الله العظمی سیستانی در حاشیه منهاج الصالحین هستند که می‌فرمایند: "مسألة 528: لا يجوز للرجال لبس الذهب في غير الصلاة أيضاً و فاعل ذلك آثم، و الأحوط ترك التزين به مطلقاً حتى فيما لا يصدق عليه اللبس، كجعل أزرار اللباس من الذهب أو جعل مقدم الأسنان منه، نعم لا بأس بشدها به أو جعل الأسنان الداخلية منه." منهاج الصالحین، جلد: ۱، صفحه: ۱۷۷

[4]. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، (آل البیت) جلد: ۵، صفحه: ۱۰۳: مُحَمَّدُ بْنُ‌ يَعْقُوبَ‌ عَنْ‌ أَبِي عَلِيٍّ‌ الْأَشْعَرِيِّ‌ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ إِسْمَاعِيلَ‌ عَنْ‌ أَبِي الصَّبَّاحِ‌ قَالَ‌: سَأَلْتُ‌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ عَنِ‌ الذَّهَبِ‌ يُحَلَّى بِهِ‌ الصِّبْيَانُ‌ فَقَالَ‌ كَانَ‌ عَلِيٌّ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ ، يُحَلِّي وُلْدَهُ‌ وَ نِسَاءَهُ‌ بِالذَّهَبِ‌ وَ الْفِضَّةِ‌ .

[5]در نسخه کافی، کان علی بن الحسین علیهما السلام آمده است. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۱۳، صفحه: ۹۷

[6]. رجال الطوسي صفحه:۳۹۱

[7]. رجال النجاشي صفحه:۲۷۴

[8]. رجال النجاشي صفحه:۱۹

[9]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۱۳، صفحه: ۹۷

[10]. تهذيب الأحكام، جلد: ۷، صفحه: ۲۵۲

[11]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۱۱، صفحه: ۲۳

[12]. الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، جلد: ۳، صفحه: ۱۴۳

[13]. (روایتی داشتیم سابقا که برای ختنه پسربچه یک آنیة الذهب (قضیب) درست کرده بودند که حضرت دستور دادند بشکنند و روایت را در جای خودش در بحث آنیه ذهب بحث کردیم.)

[14]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۱۳، صفحه: ۹۷

[15]. ‌موسوعة ابن إدریس الحلي، جلد: ۱۴، صفحه: ۲۵۸

[16]. (شهید صدر در بحث صلاة نکته ای دارد و میگوید انگشتر پوشیدن اصطلاح است و لبس در خاتم شاید مجازی باشد. اگر در خاتم مجازی باشد در گردنبند و دستند و النگو و گوشواره چیست؟ لذا شهید صدر در منهاج الصالحین میگویند تزین حرام است اگر لبس صدق کند اکثر طلاها برای مردها لبس صدق نمیکند در کشورهای فارسی زبان. وقتی در یک عرفی لبس صدق نمیکند نمیتوانند بگویند حرام است)

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

نکته سوم:

اشاره کردیم جمعی از فقهاء مانند صاحب جواهر، مرحوم حکیم و مرحوم محقق داماد عنوان می‌کنند که موضوع حرمت ذهب دو عنوان است هم عنوان لبس و پوشش است هم عنوان تزیّن و زینت است مانند مرحوم محقق داماد تصریح می‌کنند که اگر مردی طلائی را استفاده کند که هم لبس باشد هم تزیّن باشد دو گناه مرتکب شده یعنی تزیّن الرجل بالذهب یک گناه است و لبس الرجل الذهب گناه دوم است، حال که ثابت کردیم هر دو عنوان در روایات لحاظ شده است آیا این دو عنوان هر کدام مستقل‌اند چنانکه بعض محققین می‌گویند یا أحدهما عنوان مشیر به دیگری است؟ که در این صورت باید ببینیم عنوان اصلی کدام است؟

از عبارت بعض اعلام قم[2] در مقابل امثال صاحب جواهر و محقق داماد استفاده می‌شود که عنوان لبس موضوعیت ندارد بلکه عنوان مشیر به تزیّن است لذا می‌گوید آنچه حرام است تزیّن الرجل بالذهب است و صریحا فتوا می‌دهند اگر لبس باشد و تزیّن نباشد، حرمت ندارد. سؤال شده از ایشان استفاده مرد از طلا چگونه است پاسخ می‌دهند معیار چیزی است که در عرف زینت محسوب شود لذا اگر کاملا پوشیده باشد و زینت محسوب نشود مانعی ندارد.

اینکه ایشان به چه بیانی عنوان لبس که در روایات معتبر آمده است را اسقاط می‌کنند و می‌فرمایند معیار زینت است نه لبس این روشن نیست.[3]

شهید صدر میگویند لبس همان معنای حقیقی اش است که غطّی شیئٌ شیئا لذا نسبت به انگشتر تشکیک دارند که لبس هست یا نه لذا نسبت به نماز با احتیاط وجوبی میفرمایند نماز را باطل میکند فتوا نمیدهند. محقق داماد میگویند معیار هر دو عنوان لبس و زینت است.

رأی مختار در معنای لبس

عرض ما این است که این نگاه‌ها به مسأله صحیح نیست. دقت در مسأله اقتضا دارد بگوییم عنوان لبس که در روایات آمده است به معنای پوشش نیست که بررسی شود انگشتر به دست کردن پوشش هست یا نه یا گوشواره به گوش کردن لبس نباشد.

گاهی برخی از لغات در زبانها هر چند معنای موضوع‌له دارند لکن اصطلاح می‌شوند برای معنای دیگری که می‌توان تعبیر کرد کنایه واقع می‌شود از معنای دیگری. اگر یک لفظ ظهور در اصطلاح یا معنای کنایی جدید پیدا کرد باید لفظ را حمل بر این ظهور ثانوی کنیم نه معنای اولیه حقیقی.

گفتیم در فارسی می‌گوید دماغت چاق است؟ این معنای کنایی اراده می‌شود که به معنای پرسش از سلامتی است. یا در فارسی میگویند فلانی در باغ نیست یعنی توجه به مطلب ندارد که البته در انگلیسی به جای اینکه بگویند در باغ نیست میگویند او در عکس نیست در کادر نیست.

نسبت به کلمه لبس کاربرد این کلمه را که در آیات و روایات و زبان عربی در عصر نص توجه می‌کنیم در بسیاری از موارد وقتی با متعلقش بررسی می‌شود در زیورآلات در زبان عربی فراوان به معنای استفاده از این زیورآلات و در بدن استفاده کردن است چه پوشش باشد چه نباشد چه زینت باشد چه نباشد. به یک آیه و چند روایت اشاره میکنیم:

آیه 14 سوره نحل و هو الذی سخر لکم البحر لتأکلوا منه لحما طریّا و تستخرجوا منه حلیة تلبسونها.

در حلیه کلمه لبس بکار رفته است.

از روایات هم به چند نمونه اشاره می‌کنیم:

در بحث احرام حج روایت دارد تلبس المرأة المحرمه الحلیّ کله إلا القٌرط المشهور (گوشواره نمایان) و القلادة المشهورة.[4] همه زینتها را زن میتواند استفاده کند و بپوشد. این زینتها که در روایات مصادیقش هم آمده مقصود استفاده از آنها است.

عن المرأة تلبس الحلی قال تلبس المِسک (دستبند) و الخلخالین.[5]

عن المرأة يكون عليها الحلّي و الخلخال و المسكة و القرطان من الذهب و الورق تحرم فيه و هو عليها و قد كانت تلبسه في بيتها قبل حجّها، انتزعه إذا أحرمت أو تتركه على حاله‌؟ قال: تحرم فيه و تلبسه من غير ان تظهره للرجال في مركبها و مسيرها.[6]

آنچه ما نتیجه می‌گیریم این است که کلمه لبس اگر به پارچه نسبت داده شود به معنای موضوع له اش است یعنی بپوشد آن را اما اگر به زینت ها اضافه میشود به معنای استفاده از این زینت ها است.

هل الرجل تلبس الحلیّ؟ اگر فقط معیار صدق پوشش باشد که پوشش دهد بدن را مثلا اگر طلائی که استفاده می‌کند نصف دست مرد را بپوشاند که گفته شود لبس محقق شده در این صورت لبس خاتم و قرط و قلاده را چه میگویند؟

به عبارت دیگر در زبان عربی استفاده از زینت را با تعبیر لبس بکار میبرند در زبان انگلیسی هم همین است مثل استفاده از عینک را در عربی و انگلیسی از تعبیر لبس و پوشش استفاده می‌کنند که در فارسی گفته می‌شود عینک زد.

لذا وقتی لبس در زیورآلات به این معنا بود، روایات دلالت می‌کنند که مرد حق ندارد از زیورآلات طلا استفاده کند چه گوشواره باشد، چه انگشتر طلا باشد، چه گردنبند طلا یا دستبند طلا چه زینت باشد چه غیر زینت، مهم استفاده و آویختن است. گاهی بعض عوام و بعض خواص کالعوام گمان می‌کنند فلان طلسم انسان از شرور حفظ می‌کند حال اگر شکلش را هم زشت بسازد که زینت تصدق نکند به نظر ما لبس صادق است و حرام است. آنگاه تزیّن به ذهب هم یکی از مصادیق استفاده از ذهب است.

لذا در جمع بندی می‌گوییم عنوان لبس که در روایات آمده است به معنای استفاده از طلا برای مرد است به هر شکلی باشد طبق اطلاق روایات حرام است. لذا اگر دکمه لباس مرد هم از طلا باشد مرحوم خوئی، شهید صدر و اتباع‌شان می‌گویند لبس صادق نیست و حرمت عنوان تزیّن را هم که قبول ندارند لذا دکمه طلا را حرام نمی‌دانند بر مرد. ما گفتیم مقصود استفاده از طلا است حتی در قالب دکمه لباس باشد.[7]

به نظر ما لبس الذهب یعنی استفاده مرد از طلا به هر شکلی باشد روایات دلالت بر حرمت دارند چه عنوان تزیّن صدق کند یا عنوان تزیّن صدق نکند و چه پوشش صدق کند و پوشش صدق نکند مانند گوشواره و انگشتر طلا که لبس به معنای حقیقی نیست اما به معنای ظهور ثانوی اش هست.

اشکال:

دو روایت داریم که ممکن است از این دو روایت استفاده شود که عنوان لبس و پوشش به همان معنای لغوی‌شان ملاک است لذا این دو روایت می‌گوید اگر مثلا مرد دندان طلا داشته باشد اشکالی ندارد چون نه پوشش است نه زینت است مخصوصا اگر دندانهای انتهای دهان باشد. این دو روایت چنین است:

روایت اول: معتبره محمد بن مسلم قَالَ‌: رَأَيْتُ‌ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ يَمْضَغُ‌ عِلْكاً، فَقَالَ‌: «يَا مُحَمَّدُ، نَقَضَتِ‌ الْوَسِمَةُ‌ أَضْرَاسِي، فَمَضَغْتُ‌ هٰذَا الْعِلْكَ‌ لِأَشُدَّهَا» قَالَ‌ : «وَ كَانَتِ‌ اسْتَرْخَتْ‌، فَشَدَّهَا بِالذَّهَب.[8]

میگوید دیدم امام باقر علیه السلام یک ماده‌ای را در دهان گذاشته‌اند و می‌جوند کلمه علک به معنای امروز همان آدامس است اما در عربی این مواد مختلف جویدنی که گاهی برای طبابت بکار می‌رفته.

(در روایت داریم قَالَ‌: ثَلاَثَةٌ‌ يَزِدْنَ‌ فِي الْحِفْظِ وَ يَذْهَبْنَ‌ بِالْبَلْغَمِ‌ قِرَاءَةُ‌ اَلْقُرْآنِ‌ وَ الْعَسَلُ‌ وَ اللُّبَانُ‌ .[9]

کندر را برای خواص طبی می‌جویدند یا موادی در کتاب ابن سینا آمده که بعض مواد را مخلوط کنید و بجوید.)

میگوید دیدم حضرت ماده ای را میجوند حضرت به محمد بن مسلم فرمودند وسمه خضاب مخصوص است که از روایات استفاده میشود ائمه مقید بودند با این خضاب محاسنشان را خضاب کنند حضرت میفرمایند این وسمه و خضاب باعث شده دندانهای من سست شود لذا این علک را میجوم که دندانها سفت شود. مهم این است که میگوید حضرت دندانهایشان را با طلا محکم کرده بودند.

بعضی به این معتبره استدلال کرده اند که اضراس و ضرس به معنای دندان کرسی است بعد میگویند حضرت اضراس و دندانهای کرسی شان را با طلا سفت کرده بودند یا قاب طلا بکار برده بودند یا مانند ارتودنسی امروز یک قطعه مشبکی از طلا درست کرده بودند، گفته می‌شود پس اگر دندان کرسی را با طلا مشبّک کند زینت نیست پس حلال است.

جواب:

کلام ما این است که این روایت گزارشگری محمد بن مسلم است از فعل امام باقر علیه السلام در اصول خوانده ایم عمل امام مجمل است آیا این استفاده برای علاج بوده و علاج منحصر بوده یا نه؟ طلا آلیاژی است که قابل انعطاف است و زنگ زدگی پیدا نمی‌کند اما آیا ماده دیگری آن زمان نبوده؟ یا اینکه علاح مشترک بوده و حضرت استفاده از طلا را انتخاب کرده اند فعل مجمل است، فعل امام اطلاقی ندارد که به اطلاقش عمل کنیم لذا این روایت قدر متیقنش این است که استفاده از طلا برای ضرورت و برای علاج برای مرد اشکال ندارد. اما آیا خصوصیات دیگر بدون ضرورت و بدون علاج هم اشکال ندارد؟ این روایت معتبر دلالت ندارد.

روایت دوم: مرسله مکارم الاخلاق است

اَلْحَسَنُ‌ بْنُ‌ الْفَضْلِ‌ الطَّبْرِسِيُّ‌ فِي مَكَارِمِ‌ الْأَخْلاَقِ‌ عَنِ‌ اَلْحَلَبِيِّ‌ عَنْ‌ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌: سَأَلْتُهُ‌ عَنِ‌ الثَّنِيَّةِ‌ تَنْفَصِمُ‌ أَ يَصْلُحُ‌ أَنْ‌ تُشَبَّكَ‌ بِالذَّهَبِ‌ وَ إِنْ‌ سَقَطَتْ‌ يَجْعَلُ‌ مَكَانَهَا ثَنِيَّةَ‌ شَاةٍ‌ قَالَ‌ نَعَمْ‌ إِنْ‌ شَاءَ‌ فَلْيَضَعْ‌ مَكَانَهَا ثَنِيَّةَ‌ شَاةٍ‌ بَعْدَ أَنْ‌ تَكُونَ‌ ذَكِيَّةً‌.[10]

خلاصه روایت این است که حلبی میگوید از امام صادق علیه السلام سؤال کردم در رابطه با دندانهای مقادیم دهان دندانهای جلو میگوید سؤال کردم این دندانها لق شده آیا با طلا میتوان اینها را محکم کرد و شبکه ای از ذهب روی آنها بگذارم و اگر دندان افتاد آیا میتوانم یک دندان گوسفند را به جای آن بگذارم حضرت فرمودند اشکال ندارد ظاهر جواب، جواب از سؤال دوم است اما معنا ندارد حضرت جواب سؤال اول را نداده باشند لذا سیاق اقتضا دارد جواب از سؤال اول هم باشد. اما سند ندارد.

نتیجه اینکه از دو مصداق میخواستیم بحث کنیم بعد برسیم به کبرای کلی، مصداق اول این بود که آیا استفاده مرد از طلا در بدن اشکال دارد یا خیر؟ پاسخ این است که لبس الذهب برای مرد حرام است و لبس به معنای استفاده از طلا برای مرد است که حرام است.[11]

حکم صورت شک

نکته ای اینجا باید اضافه کنیم که مبتلا به هم هست اگر شک کند که این فلز طلا است یا نه، آیا می‌تواند استفاده کند یا نه؟ باید بحث کنیم. وقتی بعضی پلاتین را تشکیک می‌کردند که طلای سفید است یا طلا نیست و مرد می‌تواند استفاده کند هر چند به نظر ما طلا نیست اما باید بحث کنیم مرد میتواند در بدن استفاده کند یا نه؟ این را فردا توضیح خواهیم داد.

 

[1]. جلسه 79، مسلسل 268، ‌سه‌شنبه، 1401.11.25. دیروز به جهت برف و برودت هوا و صعوبت رفت و آمد برای دوستان و حضور در ساعت 7 در درس، کلاس مانند مراکز دیگر تعطیل بود.

[2]. آیة الله مکارم شیرازی در استفتائات: پرسش : ملاک در حرمت طلا برای مرد چه می باشد؟

پاسخ : معیار چیزی است که در عرف، زینت محسوب شود، بنابراین در صورتی که کاملا پوشیده باشد و زینت محسوب نشود مانعی ندارد.

[3]. ایشان در انوار الفقاهه، (المکاسب) ص151 می‌فرمایند: هل المدار على «اللبس» أو «التزيين» أو المدار على «صدق الأمرين»؟ فيه كلام يأتي في محلّه.

اما ایشان در جای دیگری هم توضیح نداده‌اند.

[4]. من لا يحضره الفقيه، جلد: ۲، صفحه: ۳۴۴

[5]. من لا يحضره الفقيه، جلد: ۲، صفحه: ۳۴۵

[6]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۸، صفحه: ۴۰۷

[7]. (در حریر میگوییم نص خاص داریم حریر خالص باید باشد لذا اگر لباس حریر ناخالص باشد اشکال ندارد چون نص خاص است که لبس حریر نا خالص اشکال ندارد هرچند لبس صدق میکند)

[8]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۱۳، صفحه: ۱۱۶

[9]. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۲۵، صفحه: ۲۵

[10]. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۴، صفحه: ۴۱۶

[11]. (وقتی ظهور ثانوی برای لفظ ثابت شد نوبت به قدر متیقن گیری نمیرسد.)

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

در پایان بحث از لبس الذهب به یک نکته اشاره می‌کنیم.

نکته: حکم صورت شک

پس از اینکه نتبجه گرفتیم آویختن طلا به بدن برای مرد حرام است چه پوشش صدق کند یا مصداق تزیّن باشد یا غیر اینها، اگر کسی در آلیاژ یک فلز شک کرد که آیا طلا هست یا خیر؟ مثلا حلقه‌ای از پلاتین برای داماد خریده‌اند شک دارد پلاتین همان طلای سفید است تا استفاده مرد از آن حرام باشد یا طلا نیست تا استفاده اش اشکال نداشته باشد، حکم چیست؟

به دو مطلب باید توجه شود:

مطلب یکم: لزوم فحص در شبهه موضوعیه تحریمیه

مشهور قائل‌اند به مجرد حصول این شک چون شبهه موضوعیه است در شبهه موضوعیه تحریمیه فحص هم لازم نیست و جواز ارتکاب دارد، ما در اصول این مبحث را بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم اینکه مشهور اصولیان قائل‌اند در شبهات موضوعیه تحریمیه فحص و جستجو لازم نیست و انسان جواز ارتکاب دارد به صورت مطلق قابل قبول نیست چون بحث بسیار مبتلا به هم بود به تفصیل أدله را بررسی کردیم. قاطبه بزرگانی که مطلب خاصی داشتند را کلماتشان را بررسی کردیم حتی بعض اعلام موجود از مکتب قم از اساتیدمان و بعض اعلام نجف عمده مطالب را متعرض شدیم و قبول نکردیم که مطلقا در شبهات موضوعیه تحریمیه جواز ارتکاب است بدون فحص. لذا به این نتیجه رسیدیم که مواردی دلیل خاص داریم که در شبهات خاص موضوعیه تحریمیه جواز ارتکاب است و آنها را میتواند مرتکب شود بدون فحص و جستجو. یا اگر فحص و جستجو موجب اختلال نظام معیشت یک فرد است اختلال نظام را هم معنا کردیم گفتیم در این صورت فحص لازم نیست. یا اگر فحص موجب عسر و حرج باشد فحص لازم نیست لکن اگر موضوع ما از آن عناوین مستثنات نباشد و عسر و حرج هم پیش نیاید و اختلال نظام شخصی هم نباشد فحص در شبهات موضوعیه لازم است.

با توجه به این مبنای اصولی می‌گوییم اگر شک کرد که این فلز، ذهب است یا خیر به نظر ما فحص لازم است و بدون فحص نمی‌تواند مرتکب شود.

مطلب دوم: بعد فحص و یأس استصحاب عدم جاری است

اگر فحص کرد و به نتیجه نرسید مرحوم خوئی می‌فرمایند[2] حق استفاده از این شیء مشکوک را دارد با تمسک به استصحاب عدم کونه ذهبا، سپس می‌فرمایند این استصحاب مبتنی است بر نظریه صحیح که استصحاب عدم ازلی جاری است. در ازل وقتی این پلاتین نبود، طلا نبوده است شک داریم بعدا تبدیل به طلا شده یا نه؟ استصحاب عدم ازلی میگوید طلا وجود نگرفته لذا با إجرای استصحاب عدم ازلی می‌گوییم این شیء طلا نیست و مجاز به استفاده است.

عرض می‌کنیم این استصحاب جاری است اما نه به نحو استصحاب عدم ازلی. این استصحاب، عدم ازلی نیست. به این جهت که توجه به این مطلب که از نظر زیست شناسی تکوّن طلا چگونه است. آیا خداوند ذهب را از ابتدا ذهب آفریده؟ آنچه محققین این فن می‌گویند این است که آلیاژ طلا خلقت اولیه‌اش طلا نیست بلکه مواد مذابی که در دل زمین وجود دارد رسوبات دل زمین با فعل و انفعالات خاصی و تحت فشار پوسته زمین تغییر هویت می‌دهد و تبدیل می‌شود به طلا. بنابراین استصحاب را اینگونه جاری می‌کنیم که زمانی که این جنس ماده مذاب بود انفعالات شیمیایی ایجاد نشده بود یقینا طلا نبود شک داریم بعد از فعل و انفعالات تبدیل به ذهب شده یا نه، استصحاب می‌کنیم عدم ذهب بودنش را بعد این فعل و انفعلات. لذا این استصحاب می‌گوید جواز ارتکاب دارد و این شیء ذهب نیست لذا اثر شرعی اش این است که مرد می‌تواند استفاده کند.

نتیجه نکته این شد که اگر شک کند این آلیاژ طلا هست یا نه فحص لازم است. بعد فحص اگر شک برطرف نشد استصحاب عدم کونه ذهبا جاری است و جواز تصرف در این فلز می‌آورد برای مرد و استصحاب هم عدم ازلی نیست زیرا در اصول بحث کرده ایم که استصحاب عدم ازلی را در غالب موارد به علت اشکالاتی قابل جریان نمی‌دانیم.[3]

بحث صغروی تا اینجا تمام شد و حکم لبس الذهب للرجال تمام شد یک نکته هم باقی مانده که بعد لبس حریر به مناسبت اشاره می‌کنیم.

نکته این است که آیا ولیّ طفل و پسربچه می‌تواند تزیّن به ذهب برای فرزندش داشته باشد یا خیر؟ آیا استفاده از طلا در لباس فرزند بر ولی حرام است یا خیر؟ پاسخ این سؤال را بعد لبس حریر مطرح خواهیم کرد.

مبحث دوم: حکم استفاده از حریر

بعد از اینکه بحث صغروی ثابت شد که لبس ذهب بر مرد حرام است بحث کبروی که بعد لبس حریر اشاره می‌کنیم این است که اکنون که آیا صحیح است شخصی اجیر شود برای تزیین دیگری به ذهب، مرد به طلا فروش می‌گوید انگشتر طلا برای من بساز یا به من بفروش، آیا این عمل اجاره بر ساخت چیزی که استفاده‌اش بر مرد حرام است اجاره صحیح است یا نه و عمل آن فرد حرام است یا نه؟ یا فرض کنید میگوید این گوشواره را که در اروپا رسم شده بگوید این گوشواره را در گوش من قرار بده آیا این حرام است یا نه؟ فراوان هم مورد سؤال است این مسأله در خارج ایران که ما این ها را به مردها می‌فروشیم چه حکمی دارد؟

فعلا عنوان دومی که بحث صغروی دارد و گفته می‌شود بر مرد حرام است لبس الحریر است پوشیدن پارچه ابریشمی است.

روشن است که ابریشم الیاف طبیعی است نه مصنوعی که البته مصنوعی‌اش هم هست لکن خود ابریشم الیاف طبیعی است که حجم بالای آن از پروتئین است که کرم ابریشم به دور خود می‌تند. این ابریشم در بعض اقسامش قابلیت دارد که بافته شود و تبدیل شود به یک پارچه لطیف و بسیار گران قیمت.[4]

در اسلام لبس حریر فی الجمله بر مردان تحریم شده است قاطبه علماء شیعه و اهل سنت قائلند لبس الحریر بر مرد حرام است البته اختلافی در حکم وضعی هست که آیا نماز با لباس حریر صحیح است یا نه؟ نزد علماء شیعه نماز در لباس حریر وضعا باطل است اما عالمان اهل سنت بطلان را معتقد نیستند هر چند حرمت تکلیفی را معتقدند.

اختلاف دیگری بین علماء شیعه است که چه در نماز چه غیر نماز پوشیدن ثوب حریر بر مرد حرام است و مبطل نماز است اگر ما لاتتمّ الصلاة فیه باشد یعنی ساتر نباشد آیا اشکال دارد یا نه؟ این اختلافی است که در جای خودش باید بحث شود.

فعلا وارد می‌شویم روایاتی که دلالت می‌کند بر اینکه لبس حریر بر مرد حرام است اشاره می‌کنیم:

نسبت به زنها هم روایات را ببینید آیا روایتی داریم که دلالت کند لبس حریر بر زنها هم حرام است یا نداریم. اگر چنین روایتی داشته باشیم و از طرفی روایتی هم بگوید مجاز است در جمع بین اینها چه باید گفت.

جایگاه حضرت ابوطالب

فردا شهادت امام کاظم علیه الصلوة و السلام است روز بعدش روز جمعه روز رحلت جناب ابوطالب علیه الصلوة و السلام است که گاهی نکاتی اشاره کرده‌ام.

به اختصار اشاره میکنم که متأسفانه حق جناب ابوطالب بین اهل سنت که تضییع شده بماند بین شیعه هم آنچنان که باید و شاید توجه به جناب ایشان و جایگاه ایشان نمیشود. یکی از جهات ظلم به ایشان این است که والد امیر مؤمنان علیه السلام است و حقد دشمن نسبت به مولای ما باعث شده که جایگاه عظیم جناب ابوطالب توجه درست نشود.

مرحوم علامه طباطبایی معمولا در قضاوتهایشان اهل مبالغه نیستند این عبارت زیبایی است که بیان میکند ایشان. ذیل آیه 56 سوره مبارکه قصص می‌فرمایند فقد کان اثر مجاهدته وحده فی حفظ نفسه الشریفه و فی العشر سنین قبل الهجره یعدل اثر مجاهدة المهاجرین و الانصار بأجمعهم فی العشر سنین بعد الهجره.

مجاهده یک تنه ایشان در حفظ نبی گرامی اسلام در ده سال قبل هجرت معادل همه تلاش مهاجرین و انصار است در ده سال بعد هجرت برای حفظ نبی گرامی اسلام.

یا ابن ابی الحدید میگوید فإنّ من قرأ علوم السیر عرف أن الاسلام لو لم یکن ابوطالب لم یکن شیئا مذکورا. (شرح نهج البلاغة، ج1، ص142) این جمله خیلی مهم است که هر کسی که سیره ها و تاریخ ها را بررسی کند میبیند اگر جناب ابوطالب نبود یادی از اسلام هم نبود.

روز وفات جناب ابوطالب را بزرگ می‌داریم و اگر مجلسی باشد حضور پیدا کنیم که خودش مایه تقرب به رسول گرامی اسلام و امیر مؤمنان خواهد بود.

روز شنبه هم بزرگترین حادثه برای بشریت است که مبعث نبی گرامی اسلام است این روز را نیز پیشاپیش تبریک عرض می‌کنیم.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

 

[1]. جلسه 80، مسلسل 269، ‌چهارشنبه، 1401.11.26.

[2]. موسوعة الامام الخوئی، ج12، ص323: للأصل الموضوعي، أعني أصالة عدم كونه ذهباً، بناءً‌ على ما هو الصحيح من جريان الاستصحاب في الأعدام الأزلية كما مرّ توضيحه مفصّلاً فيجوز لبسه و الصلاة فيه. مضافاً إلى الأصل الحكمي، أعني أصالة البراءة عن الحرمة و عن المانعية. و قد تقدّم في بحث الأواني تقرير الأصل بوجه ثالث فراجع و لاحظ.

[3]. ابتدای جلسه بعد: مرحوم امام در ابتدا ذبح با چاقوی استیل را کافی نمی‌دانستند بعد برگشتند لذا این هم میتواند مثالی باشد برای استصحاب استیل نبودن اگر شک کرد این چاقو استیل هست یا نه.

[4]. (پیله را در آب جوش می‌اندازند یا با بخار آنقدر حرارت می‌دهند که کرم می‌میرد و باید قبل از اینکه پیله سوراخ شود از آن استفاده کرد و پلیه را تبدیل تار و پود میکنند و پارچه می‌بافند و اصل این صنعت هم از چین است. این پارچه که از ابریشم ساخته می‌شود و به آن حریر گفته می‌شود بعض اقسامش را دیبا یا دیباج یا استبرق گفته می‌شود. این لباس از ابریشم لباسی است که در طول تاریخ معمولا ثروتمندان و پادشاهان و حکّام استفاده می‌کرده اند.

گزارشات نسبت به حکام بنی امیه و بنی العباس را ببینید هشام بن عبدالملک دوازده هزار لباس ابریشمی داشت. خزانه این حکام پر بود از لباسهای ابریشمی و مایه فخر فروشی بود. حتی کارخانه های ساخت پارچه ابریشم اختصاص به حکام داشت.

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

کلام در بررسی روایات دال بر حرمت لبس حریر بر مردان بود. به بعض روایات اشاره می‌کنیم:

روایت اول: موثقه سماعة

سألت اباعبدالله علیه السلام عن لباس الحریر و الدیباج فقال أمّا فی الحرب فلا بأس به و إن کان فیه تماثیل.[2]

منطوق روایت این است که سماعه می‌گوید از امام صادق علیه السلام سؤال کردم از لباس حریر و دیباج که از ذیل روایت و جواب امام هم معلوم می‌شود مقصود پوشیدن لباس حریر و دیباج است که حضرت می‌فرمایند در جنگ اشکال ندارد که گاهی زیر زره می‌پوشیدند که ثقل زره پوست را اذیت نکند.

حریر و دیباج تفاوتشان این است که لباس حریر به مطلق ابریشم گفته می‌شود و دیباج یعنی حریز منقّش که بعض روایات دیگر هم می‌گوید لباسهای حریر را منقّش می‌کردند و تمثال روی آنها می‌زدند گاهی نقش گل و گیاه می‌زده‌اند.

می‌گوید سؤال کردم پوشیدن حریر و دیباج مجاز است؟ حضرت فرمودند اما در جنگ اشکال ندارد بپوشد. مفهوم این روایت این است که در غیر حرب فیه بأسٌ.

ممکن است گفته شود این روایت تفاوت بین زن و مرد نگذاشته و اطلاق دارد، لکن باید توجه داشت اولا: کلمه جنگ باعث انصراف به مردها زیرا مردها جنگ می‌روند اما قرائن پیرامونی و روایات دیگر داریم که روشن می‌کند مقصود مردان است.

روایت دوم: یوسف بن ابراهیم

حسین بن سعید عن صفوان بن یحیی عن یوسف بن ابراهیم عن ابی عبدالله علیه السلام قال لابأس بالثوب أن یکون سَداه و زِرّه و علمه حریرا و انما کره الحریر البُهم للرجال.[3]

راویان در سند تا یوسف بن ابراهیم توثیق خاص دارند. یوسف بن ابراهیم به جهت نقل صفوان بن یحیی از او ثقه است، لذا روایت معتبر است.

اما دلالت روایت دو فراز دارد:

فراز اول:

پارچه تار و پود دارد در فارسی به نخ‌های طولی تار، و به نخ‌های عرضی پود گفته می‌شود. سَدی یعنی تار و لُحمه به معنای پود است. حضرت می‌فرمایند اشکالی ندارد که بعض اجزاء لباس از جنس ابریشم باشد و مثال می‌زنند به اینکه تار پارچه لباس از ابریشم باشد و پود پارچه از پشم یا سایر مواد باشد و با ابریشم ترکیب شده باشد. زِر به معنای دکمه است و علم لباس شاید به معنای نشانه و علامت یا نشانه‌ای بوده که روی لباس می‌زدند.[4]

فراز دوم: إنّما کره الحریر البُهم للرجال

نسبت به جمله دوم روایت دو مطلب قابل توجه است:

مطلب اول: معنای ماده کراهت و مشتقاتش در استعمالات روایی

در کلمات فقهاء ماده کُره و مشتقاتش کَرِهَ، یکره و کُره، ظهور دارد در بغض خفیف، یعنی بغضٌ فیه ترخیصٌ. اما در کاربرد روایات تعبیر کراهت به چه معنا است؟

جمعی از فقها از جمله بعض اعاظم نجف[5] حفظه الله و بعض تلامذه مرحوم امام[6] رحمهم الله ادعا می‌کنند ماده کُره و کُرِهَ در کاربرد روایی ظهور دارد در بغض شدید و مانند نهی است. بعض اعاظم نجف استدلال می‌کنند برای این مدعایشان به معتبره سیف تمّار و می‌گویند در این روایت نکته‌ای آمده است که استفاده می‌کنیم ماده کُره در روایات یعنی بغض شدید و حرمت. معتبره سیف تمّار مفصّل است اما قسمتی از آن چنین است که راوی سؤال می‌کند آیا یک وسق از تمر مدینه را می‌توان با دو وسق از تمر خیبر معاوضه کرد[7] حضرت می‌فرمایند هذا مکروهٌ بعد عرض می‌کند و لِمَ کُره؟ حضرت می‌فرمایند کان علیٌ یکره أن یستبدل وسقاً من تمر المدینة بوسقین من تمر خیبر لأن تمر المدینة أدون و لم یکن علیٌ یکره الحلال.[8]

ایشان می‌فرمایند امیر مؤمنان علیه الصلوة و السلام که حلال را مبغوض شدید و حرام نمی‌دارد پس کُره به معنای بغض شدید است به قرینه این روایت. بعض تلامذه مرحوم امام هم در دراساتشان در یکی دو مورد همین ادعا را دارند که کُره به معنای بغض شدید است.

ما در اصول در مبحث نواهی ذیل ماده نهی چندین اصطلاح را که در روایات وارد شده و احتمال اینکه ظهور در بغض شدید داشته باشد بحث کردیم[9] از جمله ماده کراهت. سابقا گفته‌ایم در لغت کراهت به معنای بغض شدید نیست بلکه مطلق البغض است چه بغض مع الترخیص یا بدون ترخیص.

تبادر اطرادی هم که توضیحش را در اصول بیان کردیم و آن را علامت حقیقت دانستیم، در ماده کُره تبادر اطرادی به خلاف ماده نهی تحقق در بغض شدید پیدا نمی‌کند، در روایات فراوانی ماده کره و مشتقاتش در بغض خفیف بکار رفته است که بعض مصادیقش اشاره می‌کنیم. بنابراین نتیجه می‌گیریم کره و مشتقاتش در روایات به معنای مطلق البغض است به کمک قرائن پیرامونی است که باید استفاده کنیم آیا در روایات کره به معنای بغض خفیف است یا بغض شدید است، اگر از قرائن بغض شدید استفاده شد فبها و ملتزم می‌شویم، اما اگر قرائن پیرامونی در استعمال کره در روایات ما را به بغض شدید نرساند قدر متیقنش را أخذ می‌کنیم که بغض خفیف است. روایات فراوانی داریم از جمله:

ـ قَالَ‌ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ : «إِنِّي لَأَكْرَهُ‌ لِلْمُؤْمِنِ‌ أَنْ‌ يُصَلِّيَ‌ خَلْفَ‌ الْإِمَامِ‌ فِي صَلاَةٍ‌ لاَ يُجْهَرُ فِيهَا بِالْقِرَاءَةِ‌ فَيَقُومُ‌ كَأَنَّهُ‌ حِمَارٌ» قَالَ‌ قُلْتُ‌ جُعِلْتُ‌ فِدَاكَ‌ فَيَصْنَعُ‌ مَا ذَا قَالَ‌ «يُسَبِّحُ‌» .[10] روایاتی هم داریم که می‌گوید جایز است مأموم در جماعت سکوت کند.

ـ عَنْ‌ أَبِي عَبْدِ اللّٰهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ أَنَّهُ‌ كَرِهَ‌ الْبَيْتُوتَةَ‌ لِلرَّجُلِ‌ عَلىٰ‌ سَطْحٍ‌ وَحْدَهُ‌، (روی بام تنها بخوابد) أَوْ عَلىٰ‌ سَطْحٍ‌ لَيْسَ‌ عَلَيْهِ‌ حُجْرَةٌ‌، وَ الرَّجُلُ‌ وَ الْمَرْأَةُ‌ فِيهِ‌ بِمَنْزِلَةٍ‌.[11]

ـ عَنْ‌ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ‌ أَعْيَنَ‌ قَالَ‌: نُبِّئْتُ‌ عَنْ‌ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ أَنَّهُ‌ كَرِهَ‌ شِرَاءَ‌ مَا لَمْ‌ تَرَهُ‌.[12]

ـ عَنْ‌ أَبِي عَبْدِ اللّٰهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌: أَنَّهُ‌ كَرِهَ‌ لِلصَّائِمِ‌ أَنْ‌ يَسْتَاكَ‌ بِسِوَاكٍ‌ رَطْبٍ‌ ... .[13]

ـ عَنْ‌ أَبِي عَبْدِ اللّٰهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ أَنَّهُ‌ كَرِهَ‌ لِلرَّجُلِ‌ أَنْ‌ يَأْكُلَ‌ بِشِمَالِهِ‌، أَوْ يَشْرَبَ‌ بِهَا ، أَوْ يَتَنَاوَلَ‌ بِهَا.[14]

ـ عَنِ‌ اَلصَّادِقِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌: خُرْءُ‌ الْخُطَّافِ‌ لاَ بَأْسَ‌ بِهِ‌ هُوَ مِمَّا يُؤْكَلُ‌ لَحْمُهُ‌ وَ لَكِنْ‌ كُرِهَ‌ أَكْلُهُ‌ لِأَنَّهُ‌ اسْتَجَارَ بِكَ‌ وَ أَوَى فِي مَنْزِلِكَ‌ وَ كُلُّ‌ طَيْرٍ يَسْتَجِيرُ بِكَ‌ فَأَجِرْهُ‌..[15]

ـ  عَنْ‌ أَحْمَدَ بْنِ‌ الْحَسَنِ‌ الْمِيثَمِيِّ‌ : أَنَّهُ‌ سَأَلَ‌ اَلرِّضَا عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ يَوْماً وَ قَدِ اجْتَمَعَ‌ عِنْدَهُ‌ قَوْمٌ‌ مِنْ‌ أَصْحَابِه ... إِنَّ‌ اللَّهَ‌ نَهَى عَنْ‌ أَشْيَاءَ‌ لَيْسَ‌ نَهْيَ‌ حَرَامٍ‌ بَلْ‌ إِعَافَةٍ‌ وَ كَرَاهَة [16]

روایتی را هم که این محقق حفظه الله استدلال کردند که کُره ظهور در بغض شدید دارد این هم به حکم قرینه است، صدر روایت روشن است که در مبادله یک وسق با دو وسق شبهه ربا است و کراهت به معنای حرمت است. لذا حضرت امیر این کار را مبغوض می‌داشتند به بغض حرام، پس حضرت امیر بغض شدید در حلال نداشته اند.

پس در کلمات فقهاء ماده کراهت مسلما ظهور در بغض خفیف است اما در روایات ظهورش در مطلق بغض است و برداشت بغض شدید به حکم قرائن است.

حال در روایت محل بحث حضرت می‌فرمایند انما کره الحریر البُهم للرجال. اگر صدر روایت و قرائن خارجیه نبود می‌گفتیم کره قدر متیقنش بغض خفیف است طبق قاعده‌ای که ترکیز و تثبیت کردیم لکن اینجا قرائنی داریم که کره به معنای بغض شدید است. همانا مبغوض است به بغض شدید حریر خالص برای مردان. صدر روایت می‌گوید لابأس به این که تار یا دکمه از ابریشم باشد اما در حریر بُهم اشکال است یعنی حرام است و روایات دیگر روشن می‌کند که کراهت در اینجا به معنای بغض شدید و حرمت است. پس حضرت می‌فرمایند حریر خالص برای مردان حرام است.

روایت سوم: اسماعیل بن فضل هاشمی

محمد بن یحیی عن عبدالله بن محمد بن عیسی عن علی بن حکم عن ابان بن عثمان عن اسماعیل بن فضل الهاشمی عن ابی عبدالله علیه السلام قال لایصلح للرجل ان یلبس الحریر إلا فی الحرب.[17] نسبت به این روایت هم دو نکته باید اشاره شود یکی سندی که دوستان کار کنند و دیگری دلالی که خواهد آمد.

 

[1]. جلسه 81، مسلسل 270، ‌یکشنبه، 1401.11.30. شنبه مبعث و تعطیل بود.

[2]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۱۳، صفحه: ۴۶

[3]. تهذيب الأحكام، جلد: ۲، صفحه: ۲۰۹

[4]. استاد در جلسه  جلسه 89، مسلسل 278، چهارشنبه، 1401.12.10 می‌فرمایند: اهل سنت علم الثوب را معنای لطیفی میکنند که قطعة من الثوب من غیر جنسه و لونه، در لباسها گاهی قسمتی از لباس را غیر رنگ اصلی قرار میدهند.

[5]. آیة الله العظمی سیستانی.

[6]. دراسات فی المکاسب المحرمه، ج2، ص479: أنّ‌ لفظ الكراهة في الكتاب و السنة لا يختص بالكراهة المصطلحة في الفقه، بل يكون أعمّ‌، بل لعلّ‌ إطلاقه يحمل على الحرمة.

[7].  (خیبر منطقه آبادی بوده من چند بار به جهتی نزدیک خیبر جمع شیعه ای هستند که به آنها سر زدیم آثار آن قلعه ها هنوز وجود دارد اما آل یهود عربستان اجازه نمیدهند کسی به آنها نزدیک شود و ظاهرا جزو آثار خودشان هم هست. مجاری آب زیادی دارد و نخلستانهایی دارد)

[8]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۱۰، صفحه: ۱۳۳

[9]. لینک مطالعه متن (مباحث ماده نهی، جلسه پنجم، مسلسل 360، سه شنبه، 94.07.14.(

[10]. تهذيب الأحكام، جلد: ۳، صفحه: ۲۷۶؛ من لا يحضره الفقيه، جلد: ۱، صفحه: ۳۹۳

[11]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۱۳، صفحه: ۲۴۰

[12]. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۱۷، صفحه: ۳۷۶

[13]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۷، صفحه: ۵۰۴

[14]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۱۲، صفحه: ۳۰۳

[15]. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۲۳، صفحه: ۳۹۳

[16]. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۲۷، صفحه: ۱۱۳

[17]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۱۳، صفحه: ۴۷.

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

روایت سوم از اسماعیل بن فضل هاشمی بود عن ابی عبدالله علیه السلام قال لایصلح للرجل ان یلبس الحریر الا فی الحرب.

دو مطلب در رابطه با این روایت اشاره می‌کنیم:

مطلب اول: بررسی سندی

روات این سند کلّهم ثقات‌اند الا عبدالله بن محمد بن عیسی برادر احمد بن محمد بن عیسی، ایشان توثیق خاص ندارد لکن می‌شود به کمک تجمیع القرائن وثاقت او اثبات شود.

قرینه اول: از رجال نوادر الحکمه

محمد بن احمد بن یحیی در نوادر الحکمه از او روایاتی نقل می‌کند، پس از راویان نوادر الحکمه است و ابن ولید هم ایشان را استثناء نکرده است لذا عدم استثناء ابن ولید قرینه بر وثاقت او باشد.

اشکال:

چرا این نکته را به عنوان دلیل ذکر نمی‌کنید چنانکه جمعی از عالمان رجال کلام ابن ولید را نسبت به راویان نوادر الحکمه می‌گویند مستثنی منه أماره وثاقت آن روات است و مستثنی أماره ضعف است. عالم بزرگ رجالی قم استاد شیخ صدوق مرحوم ابن ولید از کتاب نوادر الحکمه و روات موجود در نوادر تعدادی را استثناء کرده است و گفته من به روایت اینها عمل نمی‌کنم و علامت این است که مستثنی منه و باقی مانده‌ها ثقه هستند و این را دلیل بر وثاقت می‌گیرند جمعی از اعلام رجالی از جمله بعض موجودین.

جواب:

در سالف زمن بحث کردیم و به این نتیجه نزدیک شده بودیم که این مطلب دلیلیّت داشته باشد لکن این مطلب صرفا قرینیّت دارد اما دلیل بر وثاقت نیست و حداقل نیاز به کار بیشتر دارد. وجه قرینیت این است که راویانی داریم که ابن ولید در این قاعده کلی‌اش آنان را استثناء نکرده از رجال نوادر الحکمه و عدم استثناء را شما می‌گویید أماره و دلیل بر وثابت است در حالی که می‌بینیم در جای دیگر ابن ولید بعضی از اینها را تضعیف کرده است اینکه به طور خاص بعض اینها را تضعیف کرده است نشان می‌دهد این استثناء ابن ولید ممکن است مستثناها ضعیف بوده‌اند نزد او اما مستثنی منه ها حتما ثقه بوده‌اند؟ شاید بعضشان مشکوک باشد یا وثاقت بعضشان ثابت نباشد.

به عنوان مثال فردی است به نام محمد بن عبدالله مِسمَعی از رجال نوادر الحکمه است جزء مستثنیات ابن ولید هم نیست لذا طبق قاعده مذکور باید ثقه باشد در حالی که شیخ صدوق در اوائل کتاب عیون اخبار الرضا[2] روایتی را از محمد بن عبدالله مسمعی نقل می‌کند سپس می‌نویسد ان ابن الولید کان سیّء الرأی فی محمد بن عبدالله مسمعی. ابن ولید نسبت به محمد بن عبدالله مسمعی نظر منفی داشت یعنی او را تضعیف می‌کرد. این مورد دلالت می‌کند معلوم نیست استثناء ابن ولید نسبت به یک عده مفهوم و مدلولش وثاقت سایرین باشد.

لذا باید حساب احتمالات را در نظر گرفت و اگر فقط یکی دو مورد باشد شاید بتوان آن قاعده را ترکیز نمود اما اگر چندین مورد اینگونه وجود داشت نشان می‌دهد چنین دلالتی در این کلام نیست.

پس به عنوان قرینه قبول داریم که عبد الله بن محمد بن عیسی از رجال نوادر الحکمه است و توسط ابن ولید استثناء نشده.[3]

قرینه دوم: اکثار روایت أجلّاء

محمد بن علی بن محبوب، سعد بن عبدالله قمی و محمد بن یحیی العطار از او اکثار روایت دارند و بعض اعلام قم این را دلیل وثاقت میدانند اما ما قبول نداریم.

قرینه سوم: نگاه مرحوم شیخ طوسی

مرحوم شیخ طوسی در تهذیب و استبصار گاهی روایات متعارض می‌آورد مخصوصا در استبصار وقتی می‌خواهند مقارنه کنند اگر راوی ضعف داشته باشد شیخ طوسی مخصوصا در استبصار اشاره می‌کنند در حالی که مواردی از این راوی یعنی عبدالله بن محمد بن عیسی روایاتی نقل می‌کند و گاهی تعارض هم شکل می‌گیرد اما در وجه جمع اشاره به ضعف ایشان نمی‌کند.

با تجمیع این سه قرینه ممکن است اطمینان حاصل شود که عبد الله بن محمد بن عیسی ثقه است.

نتیجه اینکه سند این روایت معتبر است.

مطلب دوم: بررسی دلالی

امام صادق علیه السلام فرموده‌اند لایصلح للرجل ان یلبس الحریر الا فی الحرب.[4] صلاحیت ندارد مرد لباس حریر بپوشد مگر در جنگ. کلمه لایصلح در اصول بحث کردیم[5] مرحوم خوئی و بعضی می‌فرمایند ظهور دارد در حرمت، بحث کردیم و ثابت کردیم در معاملات که بحث کراهت کمتر مطرح است ممکن است ادعا کنیم لایصلح ظهور ثانوی پیدا کرده در بغض شدید و حرمت اما در غیر باب معاملات ادعای اینکه ظهور دارد لایصلح در بغض شدید قابل اثبات نیست بله به کمک قرائن ممکن است دال بر بغض شدید باشد. روایتی مطرح کردیم عن ابی الحسن علیه السلام قال سألته عن الرجل یصلی  السراج موضوع بین یدیه فی القبله فقال لایصلح ان یستقبل النار. [6] بعض قدما لایصلح را اینجا ظاهر در حرمت دیده اند لذا فتوا می‌دهند نماز کسی که در مقابلش چراغ باشد باطل است. ما گفتیم اینجا دال بر بغض خفیف است لذا بعض فقهای متأخر هم فتوای به کراهت می‌دهند نه حرمت.

لایصلح فی نفسه در معاملات ظهور در حرمت ممکن است داشته باشد اما در سایر ابواب اول کلام است.

اما در ما نحن فیه قرائن پیرامونی داریم که لایصلح ظهور در حرمت دارد و لبس الرجل الحریر فی غیر الحرب حرامٌ.

روایات دیگری هم در این باب داریم که فعلا اشاره نمی‌کنیم.

فعلا نتیجه این است که سه روایت را مطرح کردیم که مفهوم یک روایت و منطوق دو روایت دیگر دلالت می‌کند بر اینکه پوشیدن حریر برای مرد جایز نیست.

اشکال:

هر سه روایت سندا معتبر بود. روایت اول تمسک به مفهوم بود و دال بر حرمت بود اما روایت دوم و سوم که کره و لایصلح بود چگونه حرمت را استفاده کردید.

جواب: قرائنی داریم که به بعض آنها ضمن نکات بعدی اشاره میکنیم و عمده قرینه این است که ضرورت فقه اسلام است و جمیع فقهاء اسلام از شیعه و اهل سنت بدون حتی یک مخالف از عصر نص الی الآن از این روایات و نظائر اینها استفاده کرده‌اند که پوشیدن حریر برای مردان حرام است این ضرورت فقهی که از اجماع هم بالاتر است قرینه است بر اینکه کلماتی مانند کره و لایصلح و امثال اینها در این روایات ظهور در حرمت دارد.

در بعض روایات هم وعده عقاب ذکر شده که بعدا اشاره می‌کنیم.

پس لُبس حریر خالص بر مردان حرام است.

چند نکته در لبس حریر

چند نکته را باید به مناسبت بحث تبیین کنیم:

نکته اول: حریر بودن غیر ساتر

جامه حریر، پیراهن، زیرپوش، شلوار، قبا و پالتو و امثال اینها بدون شبهه از مصادیق حرمت لبس حریر است و بر مرد حرام است.

سؤال:

آیا مواردی که به اندازه ساتر در نماز نیست مانند قلنسوه که کلاه و عرقچینی است از حریر که سرش بگذارد، خُف که کفش یا جوراب است که اگر از حریر بافته شود. تکّه یعنی ربط السراویل یعنی کش یا بند شلوار. آیا این موارد که جامه بر آنها صادق نیست می‌توانند حریر باشند؟

جواب:

به جهت نکته فنی اجتهادی و کارورزی استنباطی که در این مطلب است بحث را بررسی می‌کنیم.

ابتدا عبارات و اتجاهات فقها را ملاحظه کنیم که روشن شود چرا سه نگاه مختلف در مسأله شکل گرفته است.

صاحب عروه در عروه الوثقی در بحث شرائط صحت نماز می‌فرمایند: السادس: أن لا يكون حريراً محضاً للرجال، سواء كان ساتراً للعورة أو كان الساتر غيره، و سواء كان ممّا تتمّ فيه الصلاة أو لا على الأقوى كالتكّة و القلنسوة و نحوهما[7]. یعنی به اندازه ساتر عورت باشد یا نباشد علی الاقوی مبطل نماز است مدلول التزامی اش این است که در غیر نماز هم مرد نمی‌تواند بپوشد که بعد اشاره می‌کنند.

حواشی عروه را ببینید:

ـ مرحوم عراقی در حاشیه عروه می‌فرمایند: في القوّة تأمّل لو لم يكن الأقوى خلافه للنصّ.[8]

ـ مرحوم خویی می‌فرمایند: في القوّة إشكال نعم هو أحوط.[9]

ـ مرحوم کاشف الغطاء می‌فرمایند: بل الأقوى الجواز فيما لا تتمّ به الصلاة لصحيحة الحلبي: كلّ ما لا تجوز الصلاة فيه وحده فلا بأس بالصلاة به كالتكّة من الإبريسم و القلنسوة.[10] محقق عراقی می‌گویند "للنص" یعنی همین صحیحه حلبی.

بعض اعلام متأخرین هم همین مطلب را دارند.[11]

مرحوم امام در تحریر الوسیله می‌فرمایند:  الخامس: أن لا يكون حريرا محضا للرجال، بل لا يجوز لبسه لهم في غير الصلاة أيضا و إن كان مما لا تتم الصلاة فيه منفردا كالتكة و القلنسوة و نحوهما على الأحوط، و المراد به ما يشمل القزّ، و يجوز للنساء و لو في الصلاة و للرجال في الضرورة و في الحرب.[12].

پس چند گرایش شکل گرفته که باید وجه اختلاف فتوا روشن شود:

گرایش اول: مرحوم سید صاحب عروه می‌فرمایند اگر به اندازه ساتر هم نباشد مبطل نماز است.

گرایش دوم: اقوی جواز است که مرحوم کاشف الغطاء و مرحوم عراقی میفرمایند للنص.

گرایش سوم: احوط وجوبی این است که استفاده نکند.

گرایش چهارم: احوط استحبابی این است که استفاده نکند.

عمده اختلاف دیدگاه د راین مسأله به خاطر دو روایت مختلف است که در این مسأله وجود دارد این دو روایت را باید سندا و دلالتا بررسی کنیم ببینیم فقیه چه نظریه ای را باید انتخاب کند.

 

[1]. جلسه 82، مسلسل 271، ‌دوشنبه، 1401.12.01.

[2]. عیون اخبار الرضا، ج1، ص24: فما كان في السنه موجودا منهيا عنه نهى حرام مامورا به عن رسول الله (ص) أمر الزام فاتبعوا وافق نهى رسول الله (ص) وامره وما كان السنه نهى اعافه أو كراهه ... قال مصنف هذا الكتاب رضى الله عنه كان شيخنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضى الله سئ الراى في محمد بن عبد الله المسمعى راوي الحديث وإنما اخرجت هذا الخبر في هذا الكتاب لانه كان في كتاب الرحمه وقد قراته عليه فلم ينكره ورواه لي.

[3]. (شیخ صدوق در رجال کاملا تابع ابن ولید است و این مطلب را تصریح هم میکند در عیون اخبار الرضا هم میگوید محمد بن عبدالله مسعی در نظر استادم ابن ولید ضعیف بود اما چرا من این روایت را آورده ام با اینکه این فرد در سند است به این جهت است که استادم در ... نقل کرده با اینکه در سندش این فرد هست.)

[4]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۱۳، صفحه: ۴۷

[5]. لینک مطالعه متن (مباحث ماده نهی، جلسه پنجم، مسلسل 360، سه شنبه، 94.07.14.(

[6].  مسائل علي بن جعفر و مستدركاتها؛ ص: 226؛ الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج‌3، ص: 391؛ مُحَمَّدٌ عَنِ الْعَمْرَكِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يُصَلِّي وَ السِّرَاجُ مَوْضُوعٌ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي الْقِبْلَةِ فَقَالَ لَا يَصْلُحُ لَهُ أَنْ يَسْتَقْبِلَ النَّارَ وَ رُوِيَ أَيْضاً أَنَّهُ لَا بَأْسَ بِهِ لِأَنَّ الَّذِي يُصَلِّي لَهُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ ذَلِكَ.

[7]. العروة الوثقى (المحشى)؛ ج‌2، ص: 343.

[8]. همان.

[9]. همان.

[10]. العروة الوثقى (المحشى)؛ ج‌2، ص: 344.

[11]. بعض دوستان: ایة الله سیستانی می‌فرمایند کلاه های کوچک مانند کمربند و عرقچین اگر در نماز از حریر باشد اشکال ندارد اما احتیاط مستحب این است که همراه نداشته باشد وقتی در نماز اشکال نداشته باشد به طریق اولی در غیر نماز اشکال ندارد.

[12]. تحرير الوسيلة؛ ج‌1، ص: 145.

**********************

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

کلام در این نکته بود که آیا لبس حریر هر چند به اندازه‌ای باشد که لاتتمّ فیه الصلاة حرام است و نماز را باطل می‌کند یا نه؟ جلسه قبل گفتیم چهار گرایش فتوایی است که مثل مرحوم سید صاحب عروه می‌فرمایند اقوی بطلان نماز و حرمت است مرحوم عراقی و مرحوم کاشف الغطاء میگویند اقوی صحت نماز است مرحوم خوئی میگویند احوط این است که استفاده نکند و بعض اعلام نجف حفظه الله احوط استحبابی دارند.

برای بررسی منشأ اختلاف فتوا می‌گوییم دو روایت در این بحث وجود دارد:

روایت اول: صحیحه محمد بن عبدالجبار

سند این روایت صحیحه است و مشکلی ندارد محمد بن یعقوب عن احمد بن ادریس عن محمد بن عبدالجبار قال کتبت الی ابی محمد علیه السلام أسأله هل یصلّی فی قلنسوة حریر محض أو قلنسوة دیباج؟ فکتب لاتحل الصلاة فی حریر محض.[2]

دلالت این است که از امام سؤال میکند در یک مکاتبه که آیا از عرقچین حریر و دیباج (حریر منقّش) می‌تواند بخواند؟ حضرت فرمودند در حریر محض نماز باطل است.

روایت دوم: روایت حلبی

روایتی است که دلالت دارد بر اینکه نماز در قلنسوه حریر در کلاه ابریشمی جایز است و به مدلول التزامی دلالت دارد در غیر نماز هم می‌شود کلاه ابریشمی و کمربند ابریشمی را مرد استفاده کند و حرام نیست.

سعد عن موسی بن حسن عن احمد بن هلال عن ابن ابی عمیر عن حمّاد عن حلبی عن ابی عبدالله علیه السلام قال کلّ ما لاتجوز الصلاة فیه وحده فلا بأس بالصلاة فیه مثل التکّة الأبریسم و القلنسوة و الخُف و الزّنّار یکون فی السراویل.[3]

می‌گوید حضرت یک قاعده کلی بیان کردند و فرمودند هر چیزی که به اندازه ساتر نیست و از ساتر کمتر است نماز در آن اشکال ندارد و مثال زدند به تکه که بند شلوار است و قلنسوه که عرقچین است و خف که جوراب است و زنّآر که کمربندی است که روی شلوار می‌بندند که اینها اگر از ابریشم باشد نماز در آن اشکال ندارد.

دو بحث باید مورد توجه قرار بگیرد تا ببینیم فن الفقاهه چه اقتضا دارد.

بحث اول بحث سندی روایت دوم است و بحث دوم این است که علی فرض اثبات اعتبار روایت دوم و اثبات وثاقت احمد بن هلال چنانکه مرحوم خوئی می‌گویند بر خلاف مرحوم امام که او را ثقه نمی‌دانند، در این صورت تعارض بین دو روایت را چگونه حل کنیم.

بحث اول: بحث سندی در مورد روایت دوم

حدیث اول طبق همه مبانی سندش معتبر است. اما نسبت به روایت دوم احمد بن هلال در سند این روایت است باید بحث کنیم احمد بن هلال ثقةٌ أم لا؟ اگر او ثقه نباشد روایت دوم از حیطه استدلال خارج می‌شود لذا مرحوم سید صاحب عروه که می‌فرمایند پوشیدن اینها در نماز جایز نیست نگاهشان به روایت اول است.

بررسی وثاقت احمد بن هلال عَبَرتائی

مرحوم خوئی دو نظریه متناقض در فقه نسبت به احمد بن هلال دارند:

ـ یک جا می‌فرمایند احمد بن هلال از سوی رجالیان گاهی رمی شده به غلو و گاهی رمی شده به نصب که ناصبی است و من یکون احواله کذا لایُعتمد علیه.[4]

ـ در بعض مباحث فقهی‌شان نظر دومی ارائه می‌دهند و می‌فرمایند احمد بن هلال ثقةٌ فی نفسه و انحرافه عن الحق لایقدح فی وثاقته.[5]

مطالب فقهی ایشان و معجم رجال را که نگاه می‌کنیم می‌توانیم این تناقض را اینگونه برطرف کنیم که تا برهه‌ای از زمان قائل به عدم وثاقت او بوده‌اند و سپس نظرشان عوض شده و قائل به وثاقت شده‌اند که اشکالی هم ندارد یک محقق چنین تبدیل نظریه‌ای داشته باشد. مرحوم امام هم او را ظاهرا ثقه نمی‌دانند.

اهمیت بررسی وثاقت احمد بن هلال هم در روایات فقهی است و أهم از آن در بررسی روایات مهدویت است. بیش از ثلث روایات احمد بن هلال در مسأله مهدویت است (شصت روایت دارد که 23 روایت در رامبطه با امامت و مهدیت است) لذا در مباحث اعتقادی هم قول به وثاقت او اهمیت دارد و بعض سلفیّه جدید در بعض نوشته‌هایشان در عربستان بحث تشکیک در وثاقت احمد بن هلال را مطرح می‌کنند.

بحث در وثاقت او را در دو مرحله پی‌می‌گیریم ابتدا نظریه مرحوم خوئی را در اثبات وثاقت احمد بن هلال اشاره می‌کنیم سپس نقد خودمان را در مرحله اول به بعض مطالب ایشان مطرح می‌کنیم سپس در مرحله دوم تحقیقی را بیان می‌کنیم در شخصیّت شناسی احمد بن هلال هم وثاقت او را تحلیل خواهیم کرد.[6]

مرحله اول: بررسی نظریه مرحوم خوئی

مرحوم خوئی در کتاب الصلاة وقتی روایتی از احمد بن هلال را مطرح می‌کنند یک بحث مبسوطی دارند نسبت به احمد بن هلال و نگاه به او شش نکته مطرح می‌کنند:

نکته یکم: تضعیف علامه حلی

می‌فرمایند علامه در خلاصه فرموده است إنّ روایاته غیرُ مقبولٍ. مرحوم خوئی می‌فرمایند ذکرنا مرارً که توثیقات و تضعیفات مرحوم علامه حلی مبتنی بر حدس و اجتهاد است مانند تضعیفات شیخ و نجاشی و کشی نیست که بگوییم کتب نزد آنها موجود و متوفّر بوده یا اطمینان به حس داریم یا احتمال إحبار عن حسّ می‌دهیم اما کلمات علامه چنین نیست.[7]

لذا گویا مرحوم علامه می‌فرمایند اجتهاد من این است که احمد بن هلال ضعیف است و روایاتش مقبول نیست.

مرحوم خوئی می‌فرمایند:

اولا: نظریه یک مجتهد که برای مجتهد دیگر حجت نیست این تضعیف علامه، برداشت و نظر مرحوم علامه بوده است لذا نمی‌تواند مستند برای ما قرار گیرد.

ثانیا: مرحوم علامه حلی مبنای رجالی اش این است که راوی باید عدل امامی باشد تا قولش حجت باشد. مرحوم خوئی می‌فرمایند ما این مبنا را قبول نداریم و راوی باید ثقه باشد هر چند عدل امامی نباشد.[8]

نکته دوم: توثیق نجاشی

مرحوم نجاشی این عالم خبیر رجالی تصریح می‌کند احمد بن هلال صالح الروایه یُعرف منها و ینکر.

تعبیر صالح الروایه ظهور قوی در توثیق دارد، کسی که روایاتش صالح باشد یعنی دروغ نمی‌گوید و مورد اعتماد است.

ذیل عبارت نجاشی هم که یُعرف منها و ینکر می‌فرمایند اینکه بعض احادیثش منکر است هم ضرر به وثاقت ندارد زیرا مثلا روایتی نقل کرده که خلل در مضمونش وجود دارد این ارتباط به احمد بن هلال ندارد صداقت اقتضا دارد روایتی را که شنید عینا نقل کند و دخل و تصرف نکند یا اگر از فرد ضعیف نقل روایت کرده باشد که مشکلی در وثاقت خودش ایجاد نمی‌کند.

لذا یعرف منها و ینکر ضرر به وثاقت ندارد و صالح الروایه هم یعنی ثقةٌ. [9]

نکته سوم: عدم تضعیف توسط ابن غضائری

مرحوم خوئی می‌فرمایند ابن غضائری که به تعبیر بعضی کم است مواردی که کسی از شمشیر قدح او فرار کند ایشان احمد بن هلال را تضعیف نکرده است و می‌گوید متوقفم در روایات او و نمی‌دانم تضعیف کنم یا توثیق سپس اضافه می‌کند بله آن چه را که احمد بن هلال از نوادر ابن ابی عمیر نقل میکند و از مشیخه حسن بن محبوب نقل می‌کند علما اعتماد دارند. مرحوم خوئی می‌فرمایند این أماره وثاقت است و الا اگر ثقه نبود تفاوتی ندارد غیر ثقه از یک مرجع تقلید هم نقل کند یا از یک فرد عادی نقل کند می‌گوییم ثقه نیست و اعتبار ندارد.[10]

نکته چهارم: کلام شیخ طوسی

مرحوم خوئی می‌فرمایند شیخ طوسی در عدة در کلام معروفشان که از رسائل بعد خوانده‌اید می‌فرمایند من روایات احمد بن هلال را در زمان استقامت و قبل انحرافش قبول دارم. اگر فرد فی نفسه ثقه نباشد معنا ندارد مرحوم شیخ طوسی بفرمایند روایات قبل انحرافش را قبول دارم. پس معلوم می‌شود مرحوم شیخ هم در عدة فی الجمله وثاقت او را هر چند مربوط به قبل انحرافش قبول دارند.[11]

همچنین می‌فرمایند مرحوم شیخ صدوق هم در کمال الدین روایتی از احمد بن هلال نقل میکند و این نکته را در سند ذکر میکند که حدثنا یعقوب بن یزید عن احمد بن هلال فی حال استقامته عن ابن ابی عمیر. پس شیخ صدوق هم اصل وثاقت را قبول دارند.

نکته پنجم: کلام ابن ولید

می‌فرمایند شیخ صدوق به تبع استادشان مرحوم ابن ولید و بگویید به تبع مکتب رجالی قم احمد بن هلال را جزء مستثنیات نوادر الحکمه می‌داند و این هم أماره ضعف است. اینکه ابن ولید حدود 28 نفر را استثنا کرده و گفته وثاقت اینها را قبول ندارم این علامت تضعیف است. مرحوم خوئی می‌فرمایند بارها بیان کرده‌ایم که این کلام ابن ولید دال بر ضعف این بیست و چند نفر نیست، بلکه ممکن است این افراد وثاقتشان نزد ابن ولید ثابت نبوده است و گویا ابن ولید می‌گوید حدود سیصد راوی در مستثنی منه ثقه‌اند اما این استثناء شده ها برای من محرز نیست وثاقتشان.[12]

نکته ششم: دیدگاه شیخ طوسی

مرحوم خوئی می‌فرمایند شیخ طوسی در تهذیب ضمن یک روایتی که در سندش احمد بن هلال است می‌گوید من به روایاتی که متفرّدًا احمد بن هلال نقل کرده عمل نمی‌کنم. گویا مرحوم خوئی می‌خواهند دفع دخل مقدر کنند یعنی این جمله هم تضعیف از نگاه شیخ طوسی نیست فقط فرموده عمل نمیکنم شاید جهت عدم عمل به این جهت باشد که بعض روایات او منکر است یا فوقش شاید وثاقت احمد بن هلال نزد شیخ طوسی ثابت نشده است این مشکلی ندارد زیرا نجاشی توثیق کرده است اینکه برای مرحوم شیخ طوسی ثابت نشده اشکال ندارد و توثیق نجاشی کافی است.[13]

نتیجه:

مرحوم خوئی می‌فرمایند قبول داریم احمد بن هلال در برهه‌ای از زمان منحرف شده و از اعتقادات مذهبی‌اش دست برداشته به حدی که شیخ صدوق از استادشان ابن ولید و ایشان از سعد بن عبدالله نقل میکند من شیعه ای را که از تشیع تبدیل به یک شخص ناصبی شده باشد بدتر از احمد بن هلال پیدا نکردم.[14]

مرحوم خوئی میفرمایند شیخ انصاری میفرماید ظاهرا این فرد بی دین بوده.[15]

پس فردی که یک روز غالی باشد یک روز ناصبی باشد انحرافش ثابت است اما اشکالی به وثاقتش وارد نمی‌کند. در پایان می‌گویند او از روات کامل الزیاره هم هست پس هم به جهت توثیق نجاشی هم وجود در کامل الزیارة هم به جهت عدم تضعیف قائلیم به وثاقت احمد بن هلال عبرتائی.[16]

(انظار متأخران مانند مرحوم تبریزی و حضرت آقای زنجانی را ببینید که بعدا ببینیم مفارقات تحقیق ما با سایر محققان چیست)[17]

 

[1]. جلسه 83، مسلسل 272، ‌سه‌شنبه، 1401.12.02.

[2]. الکافي (دارالحدیث)، جلد: ۶، صفحه: ۴۰۱

[3]. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۴، صفحه: ۳۷۶

[4]. موسوعة الإمام الخوئي، ج2، ص284: أحمد بن هلال العبرتائي و قد طعن فيه من ليس من دأبه الخدشة في السند، حيث إن الرجل نسب إلى الغلو تارة و إلى النصب اخرى و قال شيخنا الأنصاري: و بعد ما بين المذهبين لعلّه يشهد بأنه لم يكن له مذهب رأساً. و قد صدر عن العسكري (عليه السلام) اللعن في حقه فهو ملعون زنديق فالرواية ساقطة عن الاعتبار، هذا و قد تصدى شيخنا الأنصاري (قدس سره) لإبداء القرائن على أن الرواية موثقة و إن كان أحمد بن هلال ملعوناً لا مذهب له.

جلد: ۲، صفحه: ۲۸۶: أحمد بن هلال و هو فاسد العقيدة كما مرّ فلا يعتمد على روايته و لا تتصف بالحجية و الاعتبار. و أمّا ثالثاً: فلأن أحمد بن هلال لم تثبت وثاقته في زمان حتى يكون انحرافه بعد استقامته

[5]. موسوعة الإمام الخوئي، جلد: ۱۲، صفحه: ۳۳۲: و كيف كان، فكلّ‌ ذلك مما لا ريب فيه و لا إشكال، لكنّ‌ شيئاً من ذلك لا يقتضي نفي الوثاقة عن الرجل في نفسه، و عدم صدقه في حديثه الذي هو المناط في حجّية الخبر كي يعارض به توثيق النجاشي المتقدّم.

موسوعة الإمام الخوئي، جلد: ۲۶، صفحه: ۲۰ : لا إشكال في السند أيضاً إلّا من حيث اشتماله على أحمد بن هلال، و لكن قد ذكرنا غير مرّة أن الأظهر وثاقته و إن كان فاسد العقيدة، و قد وثقه النجاشي بقوله: صالح الرواية و ذكروا في ترجمته أنه كان من أصحابنا الصالحين و ممن يتوقع الوكالة و النيابة عنه (عليه السلام)، و حيث لم يجعل له هذا المنصب رجع عن عقيدته و تشيّعه إلى النصب و قد قيل في حقه: ما سمعنا بمتشيع رجع عن تشيعه إلى النصب إلّا أحمد بن هلال و كان يظهر الغلو أحياناً، و لذا استفاد شيخنا الأنصاري (قدس سره) أن الرجل لم يكن يتدين بشيء، للبون البعيد بين الغلو و النصب، فيعلم من ذلك أنه لم يكن متديناً بدين و كان يتكلم بما تشتهيه نفسه . و لكن كل ذلك لا يضرّ بوثاقة الرجل و أنه في نفسه ثقة و صالح الرواية، و لا تنافي بين فساد العقيدة و الوثاقة.

[6]. (هر غلوی منجر به کفر نیست و بعض مراتب غلو اصلا قادح در صحت نیست بلکه فضیلت برای غالی است. بعض مطالبی که در زمان شیخ صدوق و ابن ولید غلو شمرده میشد و رمی به غلو میکردند امروز از ضروریات مذهب است و باید بررسی شود. بله اگر بعض مراتب غلو منجر به الوهیت اهل بیت بشود اینها منجر به کفر است. مرحوم خوئی در یک بحثی در مباحث فقهی شان علی ما ببالی غلو را مطرح میکنند نسبت به اینکه اهل بیت واسطه در فیض اند و میفرمایند و هذا من موارد الغلو الحسن الذی یحن الاعتقاد به. مرحوم امام میفرمایند مدد کل ملائکه ای که از سوی خداوند همه تمشیت امور به دست آنها است مدد همه این ملائکه از اهل بیت است. اینها که مودر اعتقاد ما است و استدلال هم داریم بر اینها اما اگر غلو منجر شود به الوهیت اما کاظم علیه السلام شدند اینها منجر به کفر است.)

[7]. موسوعة الإمام الخوئی، ج12، ص332: لكنّا ذكرنا غير مرّة عدم الاعتماد على تضعيف العلامة و توثيقه، و كذا غيره من المتأخرين، لابتنائه على الحدس و الاجتهاد، و إنّما يعتمد على من يقطع أو يحتمل استناده في الجرح و التعديل على الحسّ‌ كي يشمله دليل حجية الخبر.

[8]. موسوعة الإمام الخوئی، ج12، ص333: على أنّ‌ من المعلوم من مسلك العلامة اقتصاره في الحجيّة على خبر الإمامي الاثني عشري، فلا يعتمد على غيره و إن كان ثقة، و الرجل منحرف عن الحق كما ستعرف، و لأجله منع عن قبول روايته. فلا يكشف المنع عن عدم الوثاقة. و لم نعثر على غير العلامة ممّن ضعّف الرجل في حديثه، برميه بالكذب أو الوضع و نحوه ممّا يوجب عدم صدقه في الحديث أو الخدش في قبول روايته.

[9]. موسوعة الإمام الخوئی، ج12، ص333: بل إنّ‌ النجاشي قد صرّح بالقبول فقال: إنّه صالح الرواية، يعرف منها و ينكر . فيظهر منه أنّ‌ الرجل في نفسه صالح الرواية غير أنّ‌ بعض أحاديثه منكرة إمّا لخلل في المضمون أو لروايته عمّن لا يعتمد عليه، و قد ذكرنا في محلّه أنّ‌ هذا هو المراد من مثل هذه العبارة الكثيرة الدوران في كلمات الرجاليين، و إلا فظاهرها يقتضي التناقض بين الصدر و الذيل كما لا يخفى.

[10]. موسوعة الإمام الخوئی، ج12، ص333: هذا مع أنّ‌ ابن الغضائري لم يتوقّف في حديثه عن نوادر ابن أبي عمير و مشيخة الحسن بن محبوب فلولا أنّ‌ الرجل في نفسه صالح الحديث و مقبول الرواية لم يكن فرق بين روايته عنهما و عن غيرهما في عدم قبول شيء منها.

[11]. موسوعة الإمام الخوئی، ج12، ص333: و قد صرّح الشيخ (قدس سره) في العدّة بقبول رواياته في حال استقامته . و من هنا ذكر في إكمال الدين قوله: حدّثنا يعقوب بن يزيد عن أحمد بن هلال في حال استقامته عن ابن أبي عمير . فيظهر أنّه ثقة في نفسه، و إنّما منع عن الأخذ برواياته انحرافه عن الحق، و هذا إنّما يقدح عند من يقتصر في الحجيّة على خبر الإمامي الاثني عشري، و أمّا على المختار من التعميم لمطلق الثقة و إن لم يكن كذلك كما في الفطحيّة و الواقفيّة و نحوهما من سائر الفرق المخالفة للفرقة الناجية، فلا يكون الانحراف المزبور قادحاً في الحجيّة و مانعاً عن قبول الرواية.

[12]. موسوعة الإمام الخوئی، ج12، ص334: نعم، ذكر الصدوق تبعاً لشيخه محمد بن الحسن بن الوليد أنّه يستثني من روايات محمد بن أحمد بن يحيى الأشعري في كتاب نوادر الحكمة ما يرويه عن جماعة و عدّ منهم أحمد بن هلال، و تبعه القميّون في ذلك، غير أنّ‌ بعضهم ناقش في استثناء محمد بن عيسى العبيدي كما تقدّم سابقاً. لكن سبق غير مرّة أنّ‌ الاستثناء المزبور لا يدل على التضعيف، بل غايته عدم ثبوت وثاقة هؤلاء عندهم لا الطعن فيهم في قبال الباقين الثابتة وثاقتهم.

[13]. موسوعة الإمام الخوئی، ج12، ص334: و منه يظهر أنّ‌ ما ذكره الشيخ في التهذيب من عدم العمل بما يختص الرجل أعني أحمد بن هلال بروايته غير دالّ‌ على التضعيف، و لعلّ‌ عدم العمل لدى الاختصاص لاشتمال حديثه على المنكرات، أو غايته عدم ثبوت وثاقته عنده.

[14]. موسوعة الإمام الخوئی، ج12، ص335: و قد حكى الصدوق في إكمال الدين عن شيخه ابن الوليد عن سعد بن عبد اللّٰه أنّه قال: ما سمعنا و لا رأينا بمتشيّع رجع عن تشيّعه إلى النصب إلا أحمد ابن هلال .

[15]. موسوعة الإمام الخوئی، ج12، ص335: بل يظهر كما عن شيخنا الأنصاري من نسبته إلى النصب تارة و إلى الغلو اخرى عدم اعتناقه مذهباً أصلاً، لما بين المسلكين من بعد المشرقين و كونهما على طرفي النقيض.

[16]. موسوعة الإمام الخوئی، ج12، ص335: و كيف كان، فكلّ‌ ذلك مما لا ريب فيه و لا إشكال، لكنّ‌ شيئاً من ذلك لا يقتضي نفي الوثاقة عن الرجل في نفسه، و عدم صدقه في حديثه الذي هو المناط في حجّية الخبر كي يعارض به توثيق النجاشي المتقدّم. بل إنّ‌ الرجل قد وقع في سلسلة سند كامل الزيارات، و قد مرّ غير مرّة توثيق جعفر بن محمد بن قولويه لكلّ‌ من يقع في سند كتابه، و لزوم الأخذ به ما لم يثبت تضعيفه من الخارج. فهذا توثيق آخر يعضد توثيق النجاشي، و ليس في البين ما يعارض التوثيقين كي يرفع اليد عنهما.

[17]. انتهای جلسه بعد: نسبت به تعویض سند که مرحوم خوئی جرقه آن را زدند و مرحوم تبریزی علمدار این نظریه شدند هم اشکالهایی هست و در خیلی از موارد نمیتوان آن را قبول کرد. از حضرت آیة الله سید کاظم حائری که شاگرد شهید صدر بودند سؤال کردم نظر شهید صدر در رابطه با تعویض سند چه بوده فرمودند ابتدا بسیار معتنی بودند به تعویض سند ثم تزلزل.