مطلب هشتم: حرمت سب اموات

بسم الله الرحمن الرحیم[1]

مطلب هشتم: حرمت سبّ الأموات

آیا از روایات حرمت سبّ الأموات استفاده می‌شود یا خیر؟

متأسفانه بین مردم شایع است که پدر یا مادر یکدیگر را سبّ می‌کنند در حالی که از دنیا رفته‌اند.

شکی نیست در اینکه سبّ الأموات مثل سبّ الأحیاء حرام، معصیت و ظلم است. دلیل بر آن اطلاقات روایات حرمت سبّ است که سباب المؤمن فسوق، لاتسبّ مسلما، لاتسبّ أحداً اینها اطلاق دارند که چه عناوین مذکور حیّ باشند چه میّت.

اگر ادعا شود این عناوین انصراف به حیّ دارد و شامل میّت نمی‌شود، پاسخ این است که روایاتی داریم که از آنها استفاده می‌شود سبّ المیّت لایجوز بلکه از بعض روایات ممکن است استفاده شود که درجه حرمت سبّ المیّت اغلظ از سبّ الحیّ است.

روایت اول: مرحوم شیخ طوسی در استبصار محمد بن ابی عمیر عن مِسمع کُردین قال سألت اباعبدالله علیه السلام عن رجلٍ کسر عظم میّت، قال فقال علیه السلام حرمته میّتاً أعظم من حرمته و هو حیّ.[2]

دو راوی که در سند هستند هر دو ثقه هستند. مسمع کردین هم توثیق خاص دارد و کشی از ابن فضال وثاقتش را نقل میکند هم توثیق عام دارد که نقل ابن ابی عمیر از او است.

کلام در طریق شیخ به ابن ابی عمیر است. در این طریق در تهذیب و استبصار جعفر بن محمد العلوی الموسوی وارد شده است. جعفر بن محمد العلوی توثیق خاص ندارد لکن از مشایخ بدون واسطه ابن قولویه است لذا اگر کسی مشایخ بدون واسطه ابن قولویه را ثقه بداند طریق شیخ طوسی به ابن ابی عمیر در تهذیب و استبصار معتبر می‌شود چون سایر افراد وارد در طریق ثقه هستند. ابن قولویه در همین طریق هم وارد شده. ما هم قبول داریم که نقل مستقیم ابن قولویه اماره وثاقت است.

اگر کسی این مبنا را قبول نداشته باشد و نقل مستقیم ابن قولویه از راوی را اماره وثاقت نداند. برای اعتبار این حدیث و نظائرش که در تهذیبین مصدّر به محمد بن ابی عمیر است یک راه دیگر هم وجود دارد که راه تعویض سند است.

تعویض سند و شرائط آن مطالب مختلفی دارد لکن مهم این است که اینجا قابل تطبیق است. شیخ طوسی در استبصار وقتی روایاتش مصدّر به محمد بن ابی عمیر است یک طریق نقل میکند که در این طریق جعفر بن محمد علوی است فرض کنیم وثاقت خاص یا عامش ثابت نیست لکن به فهرست مرحوم شیخ طوسی که مراجعه می‌کنیم در رابطه با جمیع کتب و روایات ابن ابی عمیر یک طریق معتبر دارد که اخبرنا بجمیع کتبه و روایاته، اگر می‌گفت اخبرنا بروایاته ممکن بود از کتاب ابن ابی عمیر نقل کرده باشد و اگر می‌فرمود اخبرنا بجمیع کتبه باز مسأله تمام نبود و شبهه داشت چون گاهی روایتی نقل میکنند که در کتبش نیست اما اینجا تعبیر این است که اخبرنا بجمیع کتبه و روایاته جماعه عن ابن بابویه عن ابیه عن ابراهیم بن هاشم عنه که این طریق صحیح است لذا با تعویض سند با این طریق فهرست معتبر می‌باشد.

مدلول روایت این است که راوی سؤال می‌کند از فردی که استخوان میّتی را شکسته است، حضرت یک قاعده کلی بیان فرمودند که حرمت انسان در حال ممات اعظم است از حرمت او در حال حیات. پس اگر غیبه المؤمن و سبّ المؤمن حیّاً حرام بود پس حرمت غیبت و سبّ او در حال ممات اعظم است.

ممکن است گفته شود وجهش این است که وقتی فرد مرده است دیگر نمی‌تواند از خودش دفاع کند.

پس تعلیل این روایت معتبر مفادش این است که هر حقی که انسان در زمان حیات دارد در وقت موت هم همان حق را دارد لذا سبّش جایز نیست.

روایت دوم: علی بن ابراهیم عن ابیه عن آدم بن اسحاق عن عبدالله ابن محمد الجُعفی قال کنتُ عند ابی جعفر علیه السلام و جائه کتاب هشام بن عبدالملک فی رجلٍ نبش إمرأه فسلبها ثیابها ثم نکحها فإن الناس اختلفوا علینا فطائفه قالوا اقتلوه و طائفه قالوا أحرقوه فکتب الیه ابوجعفر علیه السلام ان حرمه المیت کحرمه الحی، تقطع یده لنبشه و سلبه الثیاب و یقام علیه الحد فی الزنا إن أُحصِن رُجم و ان لم یکن احصن جلّد مأه.

سند تا راوی اخیر معتبر است. نجاشی در شرح حال جابر بن یزید جعفی، عبدالله بن محمد جعفی را تضعیف کرده است لذا سند معتبر نیست لکن دلالت تمام است.

راوی می‌گوید خدمت امام باقر علیه السلام بودم نامه هشام بن عبدالملک خلیفه اموی زمان حضرت رسید، مشکله و سؤال شرعی را می‌پرسد که مردی قبر زنی را نبش کرده و پوشش او را در آورده و با او مباشرت کرده است. مردم هم نظرات مختلفی دارند بعضی میگویند او را بکشید بعضی میگویند او را آتش بزنید. چه کنیم؟[3]

حضرت فرمودند حرمت و احترام میت مثل حالت حیات او است لذا باید دست این فرد قطع شود به خاطر اینکه نبش قبر و سرقت کرده است. همچنین حد زنا بر او باید جاری شود اگر این خانم زنده بود اگر زنای محصنه بود باید این مرد سنگسار شود و اگر محصنه نبوده باید صد شلاق بر او زده شود.

از اطلاق جواب امام استفاده می‌شود چنانکه در حال حیات حرمت داشت در حال ممات هم همان حرمت را دارد.

روایت سوم: شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه و باسناده عن مسعده بن صدقه عن الصادق علیه السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم للمؤمن علی المؤمن سبع حقوق واجبه من الله عزوجل، الاجلال له فی غیبته[4] و الوُدّ له فی صدره و المساواه له فی ماله و أن یحرّم غیبته و أن یعوده فی مرضه و أن یشیّع جنازته و ان لا یقول فیه بعد موته الا خیرا.[5]

طریق شیخ صدوق در من لایحضر به مسعده بن صدقه معتبر است. نسبت به مسعده بن صدقه فی سالف الزمن[6] بحث بسیار مبسوطی داشتیم در جهات مختلف که آیا همان مسعده بن زیاد است یا نه، عامی است یا نه، روایاتش مورد اعتماد است یا نه، علی فرض تعدد این دو نفر تکلیف چیست مطالب یکی از اعلام رجالی قم را بررسی کردیم اشاره کردیم به بعض مطالب رجالی بعض اعلام نجف اما هنوز هم جا برای طرح بعض نکات ذیل آن هست.

روایت لابأس بأن یکون دلیلا أو مؤیدا.

از حیث مدلول هم روایت نکات مختلفی دارد، حضرت می‌فرمایند مؤمن بر عهده مؤمن و برادر دینی اش هفت حق واجب دارد من الله. اینکه این واجب همان وجوب اصطلاحی است یا وجوب به معنای ثبوت است که أعم از وجوب و استحباب باشد. وارد این نکات نمی‌شویم. در هر صورت مؤمن هفت حق واجب یا ثابت بر مؤمن دارد. یکی اینکه وقتی غائب است او را بزرگ بشمارد و اجلال کند نه اینکه اگر کسی پیش او از آن مؤمن بدی گفت او هم بدی بگوید، همچنین در دل غیظ و کینه از او نداشته باشد و محبت او را در دل داشته باشد، و مساوات نسبت به او در مال که اگر آن تعبیر واجب ظهور در وجوب شرعی داشته باشد مواسات در مال خیلی سخت می‌شود. همچنین غیبت او را حرام بشمارد و دنبال اثبات جواز غیبت او نباشد در بیماری به عیادتش برود و در تشییع جنازه اش شرکت کند و قاعده کلی ارائه میشود که مؤمن بعد فوت برادر مؤمنش لایقول فیه الا خیرا این اطلاق دارد که چه بدی داشته باشد چه نداشته باشد و چه از بدی او خبر داشته باشد یا نداشته باشد نباید پشت سر او بدی او را بگوید.

پس اطلاق روایت دلالت می‌کند غیبت، تحقیر، سب و اهانت و امثال این امور نسبت به مؤمن میت حرام است.

نتیجه اینکه روایات معتبر می‌گوید حرمت مؤمن در حال ممات مثل حرمت او در حال حیات است.

مجموعه ورّام که کتاب اخلاقی خوبی است هر چند سند هم نداشته باشد اشکالی ندارد محتوای اخلاقی آن از این کتاب نقل شود.  نقل میکند که لمّا رجم رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم الرجل فی الزنا قال رجلٌ لصاحبه هذا قُعص کما یُقعص الکلب، فمرّ النبیّ معهما بجیفهٍ (به مرداری رسیدند) فقال انهشا منها (پیامبر فرمودند از این جیفه بخورید ناراحت شدند) قالا یا رسول الله ننهش جیفه؟ قال ما اصبتُما من اخیکما أنتن من هذه.[7] آن جمله ای که نسبت به فرد رجم شده گفتید بدتر بود از خوردن جیفه.

حتی فردی که رجم شده را حق نداریم اهانت کنیم که مثل سگ او را کشتند.

[1]. جلسه 116 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 542، چهارشنبه، 1404.02.24.

[2]. الإستبصار، ج4، ص197.

[3]. حق امام را غصب کرده سؤال هم میپرسد و روشن است که بنو الزهراء هم للعلم باب    لهم فی کل معظله جوابُ.

[4]. در وسائل الشیعه فی عینه نقل می‌کند. وسائل، ج12، ص208.

[5]. من لایحضره الفقیه، ج4، ص398.

[6]. مراجعه کنید به این لینک در سایت حضرت استاد.

[7]. مجموعه ورّام، ج1، ص116.

دانلود فایل
پیمایش به بالا