مطلب دوم: أدله حرمت سبّ و ملحقات آن
دومین مطلب در مرحله اول بررسی أدلهای است که اقامه شده بر حرمت سبّ و ملحقات آن.
مرحوم شیخ انصاری در مکاسب میفرمایند المسأله التاسعه سبّ المؤمنین حرامٌ فی الجمله بالأدله الأربعه.[9]
به چند نکته در این عبارت باید دقت شود که بررسی خواهیم کرد.
نکته اول: مرحوم شیخ شماره التاسعه میزنند لکن طبق ترتیب ما شماره یازده است زیرا دو عنوان در بین عناوین اضافه کردیم.[10]
مقصود از مؤمن باید در ملحقات بحث شود که مسلمان است یا غیر آن.
فاضل جواد یک جمله دارد میگوید: سبّ غیر أهل الإیمان من شرائط الإیمان.[11] این هم باید بررسی شود.
نکته دوم: مرحوم شیخ میفرمایند سب المؤمن حرام فی الجمله. چون مستثنیاتی دارد که باید بحث کنیم. آیا متجاهر به فسق را میتوان سبّ نمود؟ مطلقا یا سبّی که مربوط به فسقی باشد که متجاهر به آن است. سبّ مبتدع چگونه است؟
سبّ ولد چگونه است؟ حتی سبّی که به خود پدر برگردد.
یکی از عناوین مهم، سبّ المعلّم للمتعلّم که مرحوم شیخ هم اشاره دارند. بعضی میگویند ضرب الوالد للولد اشکال ندارد پس بطریق اولی سبّ والد نسبت به ولد اشکال ندارد، آیا چنین اطلاقی هست؟ و اگر باشد چنین اولویتی هست؟
آثار سب المعلم للمتعلم چیست؟ همه این مطالب در تعبیر فی الجمله مرحوم شیخ انصاری نهفته است.
سبّ قاطبه یک اهل بلد چگونه است؟ اینکه شایع شده برای هر استان یا شهرستانی یک عیب ذکر میکنند. البته این را مرحوم شیخ نفرمودهاند.
نکته سوم: مرحوم شیخ میفرمایند سبّ المؤمن حرامٌ بالأدله الأربعه و خودشان فقط روایات را بررسی میکنند. هرچند تعبیر به ظلم هم دارند و شاید حمل بر دلیل عقلی شود.
ما باید أدله أربعه را بررسی کنیم.
دلیل اول: آیات
اولین دلیل بر حرمت سب یا سبّ مؤمن آیات است.
آیه اول: لاَّ یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ و نقد استدلال به آن
تمسک شده است به آیه کریمه لاَّ یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَکَانَ اللّهُ سَمِیعًا عَلِیمًا.[12]
به یک نکته توجه کنید تا به اصل استدلال برسیم.
نکته این است که در آیات و روایات قرآن این دو کلمه تکرار شده است که إنّ الله یحبّ کذا و إن الله لایحبّ کذا. آیا میتوانیم از این دو عنوان اینگونه نتیجه بگیریم آنجا که روایات یا قرآن میگوید فلان امر محبوب خدا است این تعلق حبّ خداوند به این امر نشانه وجوب انجام آن باشد. آیا یک مدلول التزامی از این تعبیر استفاده میشود که محبوب عند الله به دلالت التزامی انجامش واجب باشد؟ یا در تعابیر لایحبّ الله کذا یعنی مبغوض خدا است و انجامش برای مکلف حرام است؟
نسبت به آنجا که انتساب ایجابی حبّ است به ذات مقدس حق، غایه ما یستفاد از تتبّع موارد استعمال، مطلوبیّت این عمل نزد خداوند است أعم از طلب شدید یا طلب خفیف که با کمک قرائن باید تعیین شود.
ان الله یحب اهراق الدماء و اطعام الطعام. ان الله یحب معالی الأمور و یکره سفسافها.[13] ان الله یحب بغاه العلم.[14] ان الله یحب افشاء السلام.[15]
در طرف نفی که لایحب الله باشد هم اولا مدلول التزامی لایحبّ قطعا مبغوضیت و نهی هست، اینکه خداوند میفرمایند دوست ندارم صرف إخبار نیست بلکه این نکته در آن نهفته است که انجام نده. لذا معتبره مسعده بن صدقه عن ابی عبدالله علیه السلام در حدیث طولانی فرمودند و فی غیر آیه من کتاب الله انه لایحب المسرفین، فنهاهم عن الاسراف.[16] یعنی این لایحب به معنای حرمت است.
ظهور ماده نهی چنانکه در اصول مفصّل بحث کردیم در تحریم است نه مطلق البغض. تتبع موارد استعمال این کلمه در آیات قرآن هم دلالت میکند لایحبّ حداقل در آیات قرآن ظهور در تحریم دارد لذا اگر در آیات قرآن ان الله لایحب کذا آمده بود نتیجه میگیریم این عمل مبغوض به بغض شدید و حرام است.
[1]. جلسه 73 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 499، شنبه، 1403.11.06.
[2]. تاج العروس (الزبیدی، مرتضى) ، جلد : 15 ، صفحه : 342
[3]. تاج العروس (الزبیدی، مرتضى) ، جلد : 25 ، صفحه : 175
[4]. تاج العروس (الزبیدی، مرتضى) ، جلد : 22 ، صفحه : 468
[5]. معجم مقائیس اللغه (ابن فارس) ، جلد : 6 ، صفحه : 65
[6]. معجم مقائیس اللغه (ابن فارس) ، جلد : 5 ، صفحه : 209
[7]. تاج العروس (الزبیدی، مرتضى) ، جلد : 15 ، صفحه : 322
[8]. معجم مقائیس اللغه (ابن فارس) ، جلد : 4 ، صفحه : 478
[9]. کتاب المکاسب (للشیخ الأنصاری) ط تراث الشیخ الأعظم (الشیخ مرتضى الأنصاری) ، جلد : 1 ، صفحه : 253
[10]. مرحوم شیخ انصاری در دومین مورد از موارد بیست و هشتگانه ذیل نوع چهارم، عنووان زدند تزیین لارجل بما یختص بالنساء و ذیل آن مبحث تشبّه الرجل بالمرأه و بالعکس را هم مطرح فرمودند، حضرت استاد عنوان تشبه را به عنوان مورد سوم مطرح فرمودند. همچنین در مورد نهم استاد حلق لحیه را مطرح فرمودند که مرحوم شیخ انصاری این بحث را نداشتند.
[11]. مفتاح الکرامه فی شرح قواعد العلامه (ط-جماعه المدرسین) (الحسینی العاملی، السید جواد) ، جلد : 12 ، صفحه : 222
[12]. سوره مبارکه نساء، آیه 148.
[13]. وسائل الشیعه ط-آل البیت (الشیخ حرّ العاملی) ، جلد : 17 ، صفحه : 73
[14]. وسائل الشیعه ط-آل البیت (الشیخ حرّ العاملی) ، جلد : 27 ، صفحه : 26
[15]. وسائل الشیعه ط-آل البیت (الشیخ حرّ العاملی) ، جلد : 12 ، صفحه : 58
[16]. وسائل الشیعه ط-آل البیت (الشیخ حرّ العاملی) ، جلد : 17 ، صفحه : 26
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
اولین آیهای که بر حرمت سبّ استدلال شده بود کریمه قرآن بود که لاَّ یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ.[2]
یک نکته در رابطه با تعبیر لایحبّ اشاره کردیم و نتیجه گرفتیم لااقل در کاربرد قرآنی ظهور در مبغضویّت شدید و حرمت دارد.[3] حداقل این است که در این آیه شریفه مناسبت حکم و موضوع اقتضا دارد لایحبّ دال بر حرمت باشد.
مستدل میگوید "من القول" قید است برای سوء به این معنا که ذات مقدس حق میفرماید جهر به سوء قولی را مبغوض میدارد.
دو ماده سَوِء و سوی داریم. سوی به معنای استقامت و اعتدال است. ماده سوء به معنای قبح و زشتی است. سوء را معجم مقاییس میگوید لیس من ذلک یعنی از ماده سوی نیست انما هی من باب القُبحٌ.[4]
مستدل میگوید مفاد آیه کریمه چنین است که جهر به گفتار سوء و قبیح نداشته باشید مگر برای مظلوم که اشکال ندارد.
پس طبق این استدلال هر سوء القولی را انسان حق جهر و به زبان آوردن ندارد. بله ممکن است در دلش سوء، نسبت به کسی باشد اما حق جهر و ابراز آن را ندارد. پس گفته شده مفاد آیه کریمه حرمه الجهر بالقول السوء و القبیح است و یکی از مصادیق قول قبیح سبّ و شتم و امثال اینها است.
در نتیجه آیه کریمه دلالت میکند شتم کردن دیگران که القول السوء یا سوء القول است حرام میباشد.
معمولا در بحث غیبت این آیه مورد استناد قرار میگیرد. کسانی که به این آیه کریمه استدلال میکنند در بیان استدلال میگوید آیا اطلاق دارد و شامل شتم هم میشود.
مرحوم امام هر چند بالأخره اشکال میکنند به این بیان لکن ابتدا میفرمایند: فیؤخذ باطلاقه لأنواع الجهر بالسوء کالشتم و الدعاء بالسوء و الغیبه.[5]
یکی از اعلام حفظه الله از تلامیذ مرحوم امام در المواهب به اطلاق آیه تمسک میکنند و میفرمایند: و الظاهر ان السوء من القول تعبیر آخر عن قول السوء فیشمل الشتم و الغیبه و النمیمه و المراد الکلام الذی یسوء و من قیل فی حقه.[6] سوء القول از باب اضافه صفت به موصوف است معنایش این است که لایحب الله قول السوء الا من ظُلم.
مؤید این احتمال و برداشت، کلامی است از مرحوم طبرسی در مجمع البیان. ایشان ذیل این آیه کریمه میفرمایند: قیل فی معناه أقوال أحدها: لا یحب الله الشتم فی الانتصار (إلا من ظلم) فلا بأس له أن ینتصر ممن ظلمه بما یجوز الانتصار به فی الدین ... و هو المروی عن أبی جعفر علیه السلام.[7]
دو اشکال به استدلال به آیه کریمه بر حرمت سبّ و شتم مطرح شده:
اشکال اول:
اشکالی که مرحوم امام قدس الله نفسه الزکیه در مکاسب محرمه در بحث غیبت مطرح میکنند. [8] این اشکال را دوستان مراجعه کنند و توضیح دهند که اشکال چیست و آیا وارد است یا خیر؟
ایشان بیانی دارند در پایان آن بیان میفرمایند آیه در مقام اطلاق برای مستثنی منه نیست که آیه اطلاق داشته باشد کلّ قول السوء حرامٌ، آیه در مقام بیان مستثنی است لذا مستثنی منه اطلاق ندارد. این کلام ایشان را ببینید و نقد کنید و برای ما توضیح دهید یا بنویسید، تا بعد دیدگاه خودمان را اشاره کنیم.
اشکال دوم:
تلمیذ محقق مدرسه نجف مرحوم تبریزی در ارشاد الطالب[9] میفرمایند در آیه کریمه یک احتمال دومی هم مطرح است که یا آیه کریمه ظهور دارد در این احتمال دوم یا لااقل احتمال دوم به تعبیر بنده عِدل احتمال اول است. و طبق احتمال دوم آیه کریمه مطلب دیگری میفرماید و ارتباطی به حرمت شتم ندارد اصلا.
خلاصه احتمالشان این است که میفرمایند آقایان من القول را بیان از سوء گرفتهاند در آیه کریمه، ما ادعا میکنیم من القول بیان است از الجهر بالسوء نه از کلمه السوء. میفرمایند مفاد آیه این است که اگر انسانی عمل سوءای را انجام داد حق ندارد جهر به قول کند نسبت به آن عمل سوء الا من ظُلم. مثلا اگر انسان دید فردی شراب میخورد، شرب خمر عمل سوء است فردی که دیده حق ندارد در جامعه جهر به قول داشته باشد. حتی اگر خود فرد عمل سوءای انجام داد نباید بعدا جهر به قول داشته باشد و برای دیگران نقل کند. هم عمل سوءات حرام است هم جهر به آن حرام است. طبق این احتمال دیگر آیه کریمه ارتباط به شتم ندارد.
لذا آیه نمیگوید قول به سوء و قبیح نداشته باش و به زبان نیاور بلکه میگوید اگر عمل سوءای انجام شد آن را اعلام نکن.
مؤیّد این احتمال هم دو روایت است که هر چند سندا مناقشه دارند لکن میتوانند مؤید باشند.
تفسیر مجمع البیان[10] و تفسیر عیاشی[11] فی قوله لایحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم عن ابی عبدالله علیه السلام ان الضیف ینزل بالرجل در تفسیر عیاشی آمده من أضاف قوما، اهل سنت هم نظیر این روایت را در شأن نزول آیه نقل میکنند که فردی یک فرد دیگر را دعوت کرد و وقتی وارد منزلش شد هیچ پذیرایی نکرد.
حضرت میفرمایند از مصادیق این آیه این است که اگر میزبان احترامات عرفی را به جا نیاورد فلاجناح علیه أن یذکر سوء ما فعله. میهمان میتواند این فعل سوء میزبان را نقل کند. پس روایت میفرماید اگر فردی عمل سوءای انجام داد در بعض موارد میتواند این فعل سوء را نقل کند. اگر سند تمام بود که کاملا میتوانست مورد استدلال قرار گیرد.
ما ظهور آیه در احتمال دوم را نمیتوانیم قبول کنیم هر چند صاحب ارشاد الطالب میفرمایند ظهور دارد، لذا تردید بین دو احتمال کاملا وجود دارد و با وجود اجمال در آیه کریمه نمیتوانیم به آیه تمسک کنیم بگوییم ظاهر آیه این است که کسی حق ندارد القول السوء را بیان کند و دیگری را شتم کند. خیر آیه میفرماید سوءای که دیگری انجام داده را حق ندارد نقل و ذکر کند الا من ظُلم.
به نظر ما دلالت این آیه شریفه بر حرمت شتم ثابت نیست. مرحوم امام هم از نگاه دیگری دلالت آیه را قبول نمیکنند که البته نگاه ایشان قابل نقد است.
ادامه بحث ان شاء الله روز شنبه.
بیانات استاد به مناسبت سالروز رحلت حضرت ابوطالب علیه السلام
امروز سالروز رحلت کافل النبی صلی الله علیه و آله و سلم جناب ابوطالب علیه السلام است و فردا هم مبعث است چند دقیقه ای اشارهای کوتاه داشته باشیم.
نسبت به جناب ابوطالب علیه السلام دیگران که ستم کرده اند بماند مکتب خلفا به خاطر حقد امیر مؤمنان علیه السلام اسائه ادب به والد حضرت امیر داشته اند بماند ما هم نسبت به مقام جناب ابوطالب قصور یا تقصیر فراوان داریم.
بعض بزرگانی که اهل دکان داری نبودند و کمالات و معنویاتی داشتند از تلامذه مرحوم سید حسین قاضی، مقیّد بودند در مکه هر روز به قبرساتان ابوطالب سر میزدند. ایشان تا همین اواخر هم زنده بود. پیرمرد از محل بعثه هر روز پیاده میرفت قبرستان ابوطالب به دو جهت یکی جناب خدیجه و دیگری جناب ابوطالب.
صحیح نیست که ما در روز وفات حضرت ابوطالب هم توجه نداشته باشیم.
جایگاه ایشان را در این دو تعبیر ببینید.
الف: إبن أبی الحدید وقتی میخواهد این فراز از خطبه دوم حضرت أمیرالمؤمنین علیه السلام را نقل و شرح کند که: "لا یقاس بآل محمد صلى الله علیه و آله من هذه الأمه أحد" مینویسد:
"فإن من قرأ علوم السیر، عرف أن الاسلام لولا أبوطالب لم یکن شیئا مذکورا." (شرح نهج البلاغه، ج1، ص142)
ب: مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر المیزان ذیل آیه 56 سوره مبارکه قصص میفرمایند:
"هو الذی آوى النبی صلى الله علیه و آله و سلم صغیرا و حماه بعد البعثه و قبل الهجره فقد کان أثر مجاهدته وحده فی حفظ نفسه الشریفه فی العشر سنین قبل الهجره یعدل أثر مجاهده المهاجرین و الأنصار بأجمعهم فی العشر سنین بعد الهجره."
تلاش ایشان به تنهایی در ده سال قبل از هجرت معادل تلاش تمام مهاجر و انصار در ده سال بعد از هجرت بود.
بی توجهی به این جایگاه و این شخصیت ستم است.
در گذشته ها عرائضی داشته ام بیشتر اشاره نمیکنم.[12]
فردا هم روز مبعث است بزرگترین حادثه جهان بشریت و عظیم ترین پدیده خلقت و عالم وجود که فرمود: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا وَدَاعِیًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِیرًا وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیرًا. [13]
یک دنیا مطلب در این آیه کریمه نهفته است که مربوط به بعثت نبی گرامی اسلام است.
امروز را به مولامیان حضرت امیر علیه السلام تسلیت عرض میکنیم و مبعث را نیز خدمت اعزه تبریک عرض میکنیم به این امید که قدمهایی در تثبیت این مکتب برداریم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
[1]. جلسه 74 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 500، دوشنبه، 1403.11.08. دیروز شهادت امام کاظم علیه السلام و تعطیل بود.
[2]. سوره مبارکه نساء آیه 148.
[3]. بعضی از دوستان مناقشه میکردند، از سابق در ذهنم هست مرحوم خوئی در یک مبحثی بحث غیبت یا جای دیگر میفرمایند لایحبّ اصل بغض را میرساند اعم از کراهت و حرمت چنانکه بعض دوستان میگویند.
[4]. معجم مقائیس اللغه (ابن فارس) ، جلد : 3 ، صفحه : 113
[5]. المکاسب المحرمه (الخمینی، السید روح الله) ، جلد : 1 ، صفحه : 283
[6]. المواهب فی تحریر احکام المکاسب (السبحانی، الشیخ جعفر) ، جلد : 1 ، صفحه : 607
[7]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن - ط مؤسسه الأعلمی للمطبوعات (الشیخ الطبرسی) ، جلد : 3 ، صفحه : 225
[8]. المکاسب المحرمه (الخمینی، السید روح الله) ، جلد : 1 ، صفحه : 283
[9]. إرشاد الطالب فی شرح المکاسب (التبریزی، المیرزا جواد) ، جلد : 1 ، صفحه : 395
[10]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن - ط مؤسسه الأعلمی للمطبوعات (الشیخ الطبرسی) ، جلد : 3 ، صفحه : 225
[11]. تفسیر العیّاشی (العیاشی، محمد بن مسعود) ، جلد : 1 ، صفحه : 283
[12]. مراجعه کنید به سایت حضرت استاد در قسمت بیانات یا روی این لینک کلیک کنید.
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
کلام در مطلب دوم در ذکر أدله بر حرمت سبّ المؤمن و بررسی آیات بود. استدلال به آیه اول را نپذیرفتیم.
آیه دوم: وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ
استدلال به دومین آیه را ضمن سه مطلب پیگیری میکنیم: ابتدا کلمات وارده در آیه کریمه را برمیرسیم سپس استدلال به آیه را تبیین میکنیم و نهایتا اشکالات وارد بر استدلال به آن را برمیرسیم.
مطلب اول: معنای مفردات آیه
سه کلمه از مفردات آیه را بررسی میکنیم:
کلمه اول: اجتناب
این کلمه از ماده جنب در باب افتعال در آیه شریفه بکار رفته است. ماده جنب چنانکه ابن فارس در معجم مقاییس اللغه و سایرین میگویند دو معنا دارد الجیم و الباء و النون اصلان متقاربان.
معنای اول جانب و ناحیه و قسمت است. مثالهایی که در لغت مطرح میشود اینها است که هذا من ذلک الجَناب. این از آن ناحیه و منطقه است. قصد فلانٌ جنبهً یعنی قصد کرد گوشهای را. جنبتُ الدابه إذا قدتَها الی جانبک. دابه را به طرف خودش کشید.
معنای دوم: بُعد و دور شدن است. به جُنُب هم اگر جنب گفته شده به این جهت است که از انجام اعمال عبادی دور میشود. اجتنب عن الشیء ابتعد عنه. لذا اجتنب یعنی ابتعد.
صیغه امر در آیه شریفه هم ظهور در وجوب دارد پس معنای إجتنب وجوب دوری گزینی است.
کلمه دوم: قول
سال گذشته در مبحث حفظ کتب ضلال اشاره کردیم معنای اصلیاش کلام ملفوظ است. به عبارت دیگر صوت متعاقب و پی در پی. مهم این است که آیا قول در این آیه کریمه مصدر است یا اسم مصدر است؟ که هم به جنبه تفسیری هم به جنبه فقاهتی بپردازیم.[2] در معنای "قول" در آیه شریفه دو احتمال است که هر دو هم ثمره دارد:
احتمال اول: مصدر باشد یعنی گفتن
اگر به معنای مصدری باشد معنایش این است که واجب است از گفتن زور اجتناب کنید. زور را هم معنا میکنیم. مثلا معنایش این است که واجب است اجتناب از گفتن دروغ. اما آیه دلالت ندارد که شنیدن دروغ و غیبت و امثال اینها هم حرام است یا نه؟
احتمال دوم: اسم مصدر باشد یعنی گفتار
اگر به معنای اسم مصدری باشد که جنبه انتسابی ندارد معنایش این است که واجب است اجتناب کنید از گفتار دروغ. اجتناب از گفتار دروغ به این شکل است که نه بگویی و نه بشنوی.
کلمه سوم: زور
ابن فارس در معجم مقاییس میگوید ماده الزاء و الواو و الراء اصلٌ واحدٌ یدل علی المیل و العدول ازورّ عن کذا مال عنه و من ذلک الزور الکذب لأنه مائل عن طریق الحق. رویگرداندن و عدول از شیءای به شیء دیگر. و به کذب هم زور گفته شده چون از طریق حق منحرف شده است.
مطلب دوم: تبیین استدلال به آیه
ما در بحث خرید و فروش کتب ضلال در سال گذشته که این آیه کریمه را مطرح کردیم به مناسبت گفتیم روایات معتبرهای وارد شده ذیل این آیه کریمه که در آن روایات اجتنبوا قول الزور تفسیر شده هو الغناء. آنجا گفتیم آیا این روایات تفسیر زور به غنا در مقام ذکر مصداق هستند یا تفسیر آیه کریمه است؟ در آن بحث گفتیم شاید روایات دلالت کند بر اینکه غنا تفسیر قول الزور است که معنایش انحصار در معنای غنا است. بعض دوستان اشکال کردند و بعضی از اعلام هم مطالبی دارند که باعث شد فصلی تدارک ببینیم راجع به بررسی این روایات تفسیریه لکن هنوز به نتیجه نهایی نرسیدهایم و در مبحث غنا به جمعبندی اشاره میکنیم. لکن فعلا به عنوان یک احتمال قوی مطرح است که غالب روایات تفسیریه ذکر مصداق است برای ایات قرآن نه تفسیر، مگر در مواردی که دلیل بر انحصار داشته باشیم که تنها ذکر مصداق نیست و انحصار است مثل آیه تطهیر که وقتی در روایات تفسیر میشود به پنج نفر معنایش انحصار است نه ذکر مصداق. لذا ممکن است بگوییم در سایر آیات قرآن اگر میبینیم گفته میشود: الزور الکذب، الزور الغناء، تا قرینه اطمینانیه نداشته باشیم حمل بر انحصار نمیکنیم و میگوییم همه اینها ذکر مصداق است.
مرحوم خوئی هم در چند مورد به این نکته اشاره میکنند. آن روایت هم که القرآن یجری مجری الشمس و القمر مؤید همین معنا است. لذا اگر نسبت به این احتمال قوی به نتیجه رسیدیم دست از مطلب قبل بر میداریم و میگوییم اگر روایات معتبر میگوید اجتنبوا قول الزور و الزور الغنا این بیان مصداق است و از معنای کلی اش رفع ید نمیکنیم. قول زور یعنی گفتن یا گفتار باطل و آن مطلبی که حق نیست یکی از مصادیقش کذب است و یکی از مصادیقش غنا است و ممکن است یکی از مصادیق هم سبّ المؤمن باشد که توضیح خواهیم داد.
با توجه به این نکتهای که بیان شد وارد تبیین استدلال میشویم:[3]
مرحوم خوئی برای حرمت سب به این آیه استدلال فرمودهاند. ایشان در مصباح الفقاهه میفرمایند و یدل علی الحرمه ایضا قوله تعالی واجتنبوا قول الزور، فإنّ سبّ المؤمن من أوضح مصادیق قول الزور و لاینافی ذلک ما ورد من تطبیق الایه علی الکذب.[4] میفرمایند برای حرمت سبّ المؤمن استدلال میشود به آیه کریمه واجتنبوا قول الزور، از گفتن یا گفتار باطل اجتناب کنید، مرحوم خوئی میفرمایند سبّ از روشنترین مصادیق زور است لذا یجب الإجتناب عن السبّ لقوله تعالی واجتنبوا قول الزور.[5]
نتیجه اینکه جمعی از فقها برای حرمت سبّ به این آیه استدلال میکنند. در آیه شریفه قید مؤمن هم ندارد، این را هم بحث میکنیم که مطلق السبّ حرام است یا سبّ مؤمن و موارد استثناء از حرمت را بررسی خواهیم کرد.
مطلب سوم: اشکالات وارد شده بر استدلال
اشکال اول: مرحوم نراقی در مستند
ایشان ادعا میکنند این آیه کریمه از نظر مدلول و تفسیر اجمال دارد زیرا در بعض روایات تفسیریه وارد شده است که اجتنبوا عن قول الزور أی الکذب، لذا در تفسیر تبیان مرحوم شیخ طوسی میفرمایند واجتنبوا قول الزور یعنی الکذب و روی اصحابنا انه یدخل فیه الغناء و سائر الاقوال المَلهیّه.
یک روایت تسننیه هم داریم که میگوید پیامبر خطبه ای خواندند و فرمودند خداوند شهادت زور و دروغ را در کنار عبادت اوثان آورده که واجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور.
مرحوم نراقی میفرمایند[6] بعض روایات هم زور را به غنا تفسیر کرده است و اینها متعارضاند لذا معنای زور برای ما معلوم نیست.
پاسخ به اشکال اول
عرض میکنیم:
اولا اگر روایات تفسیریه را ظاهر در انحصار بدانید روایاتی که زور در آیه کریمه را به کذب تفسیر میکند معتبر نیست و فقط روایاتی معتبر است که آن را به غنا تفسیر میکند و میگوید قول الزور الغناء پس مناسب استدلال در سب مؤمن نیست اما اجمال هم ندارد.
ثانیا: اگر نظر دوم را قبول کنیم همه اینها بیان مصداق است نه انحصار است و نه تعارض. گویا آیه کریمه میفرماید از قول باطل اجتناب کنید، قول باطل یک مصداقش کذب است، یک مصداقش هم غنا و یک مصداقش هم سبّ است.
اشکال دوم: مرحوم تبریزی در ارشاد الطالب
مرحوم تبریزی در ارشاد الطالب[7] اشکالی به استدلال به آیه دارند و میگویند آیه شامل سب المؤمن نمیشود. ظاهرا به خاطر همین اشکال دلالت آیه بر حرمت سب مؤمن را نمیپذیرند. اشکال ایشان و نقد وارد بر آن را بیان خواهیم کرد.
[1]. جلسه 75 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 501، شنبه، 1403.11.13. سهشنبه مبعث و چهارشنبه هم تعطیل بود.
[2]. جناب آقای طباطبایی از دوستان ما است روحانی خدومی است در لبنان مشغول است. میگفت از کوفه به نجف میرفتم کنار جاده ایستاده بودم دیدم یک ماشین بنز قدیمی توقف کرد دیدم مرحوم خوئی است فرمودند سوار شوید با هم برویم. در راه از ایشان پرسیدم چرا تفسیر را رها کردید؟ فرمودند من مقداری وارد شدم و بحث کردیم لکن تفسیر گفتن مثل اصول گفتن نیست که مطالعهای کنم و بحث را ارائه دهم تفسیر زوایای متعددی دارد کلام الله است و بسیار نیاز به دقت و تأمل دارد.
[3]. در بعض روایات هم آمده به مغنیه بگوید احسنت این قول زور است.
[4]. مصباح الفقاهه (الخوئی، السید أبوالقاسم) ، جلد : 1 ، صفحه : 438
[5]. مرحوم تبریزی به استادشان در ارشاد الطالب اشکال دارند و کلام مرحوم خوئی را نمیپذیرند.ما توضیح میدهیم که کلام مرحوم تبریزی صحیح نیست.
[6]. مستند الشّیعه (النراقی، المولى احمد) ، جلد : 18 ، صفحه : 196
[7]. ارشاد الطالب الی تعلیق المکاسب (التبریزی، المیرزا جواد) ، جلد : 1 ، صفحه : 159
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
استدلال به آیه کریمه واجتنبوا قول الزور بر حرمت سبّ المؤمن مطرح شد. گفتیم اشکالاتی به استدلال وارد شده است.
دومین اشکال کلامی است از تلمیذ محقق مدرسه نجف مرحوم تبریزی در ارشاد الطالب[2] که آن را مانع دلالت آیه بر سبّ المؤمن میدانند.
ایشان میفرمایند قول الزور یعنی قول باطل و خلاف حق، اتصاف یک شیء به بطلان یا به حق به لحاظ معنا است این شیء باطل است یعنی خلاف واقع و حق است. لذا بر امثال کذب و بهتان باطل صادق است زیرا خلاف حق هستند. اما اطلاق باطل بر سبّ صحیح نیست زیرا در انشائیات مثل سبّ و امثال آن، واقعیتی وجود ندارد که بگوییم این کلام خلاف واقع است. ایشان مثال میزنند که اگر کسی به یک فرد کودن بگوید یا حمار، این سبّ، تنقیص و اهانت است لکن این کلام، کلام باطل و مخالف واقع نیست، به نظر سابّ این فرد این صفت را دارد، به خاطر حماقت او را به حمار تشبیه میکند معنا ندارد بگوییم این خلاف واقع است یا این باطل است. مثل اینکه اگر فردی شجاع باشد به او بگویید یا أسد اینجا مطابق یا مخالف واقع بودن یا نبودن معنا ندارد. اینکه این فرد یال و دم ندارد آیا باعث میشود بگوییم پس نسبت أسد باطل است؟ در انشائیات که سبّ هم از آنها است اصلا بطلان معنا ندارد. بله در کذب درست است که گفته شود إجتنب عن الکذب لأنه باطل اما سبّ متصف به بطلان نمیشود فقط متصف به تنقیص و اهانت میشود.
نتیجه اینکه اجتنبوا قول الزور یعنی إجتنبوا قول الباطل و انشائیات قول باطل نیستند لذا تخصصا از مدلول آیه خارجاند.
نقد اشکال دوم:
عرض میکنیم این بیان ایشان ناقض استدلال نیست. زیرا:
اولا: زور یعنی باطل و مخالف واقع این را قبول داریم اما این آیه کریمه در روایات معتبر یا تفسیر شده به غنا یا یکی از مصادیق آن را غنا یا استماع غنا گرفتهاند. ایشان هم در مبحث غنا به این آیه استدلال میکنند. کلام ما این است که مگر بر غنا یا استماع غنا، باطل صدق میکند؟ آیا کسی که غنا میخواند یا استماع میکند یعنی یک واقعیتی است که خلاف آن را میگوید و مستمتع گوش میدهد؟[3]
ثانیا: مقدمهچینی خوب اما نتیجه گیریشان صحیح نیست. اینکه قول زور به معنای باطل باشد مورد قبول است که ابن فارس و ابن سکیت هم همین را گفتهاند. باطل یعنی خلاف حق، یعنی آنچه را عقل یا شرع آن را ثابت و حق میداند اگر با آن مخالفت کرد میشود باطل. طبق این معنا اگر ثابت کردیم که ذات مقدس حق برای انسانها یا مسلمانان یا مؤمنان طبق اختلاف فتاوا، کرامتی در نظر گرفته است که این کرامت حقی است برای انسانها. اگر دیگری را سبّ کرد این سبّ تضییع حق او و ظلم به او است، آیا این خلاف حق نیست؟ در بررسی روایات اشاره خواهیم کرد که در روایت معتبر میگوید و البادی منهما اظلم. بر سبّ اطلاق ظلم شده است. حکم عقل نیز همین است. پس اگر خارج از آیه اثبات کردیم سبّ ظلم است، آیا باطل بر آن صادق نیست که مصداق آیه کریمه باشد که واجتنبوا قول الزور؟
با این بیان باطل کاملا بر سبّ منطبق است و یکی از مصادیق باطل و زور، سبّ است.
ثالثا: اینکه سبّ در خصوص انشائیات است و گویا ادعا میکنند سبّ إخباری نداریم قابل قبول نیست.
سبّ را از نظر لغت معنا کردیم تفاوتی در صدق سبّ بین انشاء و اخبار نیست. اگر کسی به دیگری نسبت دهد یا زانی این سبّ است، یا اینکه بگوید انت الذی زَنَیتَ سابقاً این هم سبّ است.
لذا این ادعا که در سبّ انشاء اشراب شده نه اخبار قابل قبول نیست.
نسبت به مطلب مرحوم خوئی[4] ما مناقشه داریم ایشان به آیه کریمه تمسک میکنند و میگویند واضح است که سبّ مصداق قول الزور است کلام ما این است که بدون ضم روایات نمیتوانیم این مطلب را از آیه کریمه استفاده کنیم فی جمیع الموارد. به این بیان که گاهی سبّ ملازم است با کذب و بهتان و امثال اینها که ضم ضمیمه هم نیاز ندارد باطل بر آنها صادق است که بگوید یا زانی و فرد زانی نباشد. اما مواردی از سب داریم که بیان یک واقعیت است مثل اینکه فردی ولد زنا باشد به او بگوید یا ولد الزنا کلام ما این است که نمیتوانیم مثل مرحوم خوئی از آیه کریمه مستقلا برداشت کنیم سبّ، قول زور و باطل است. ضمیمه هم نکته ای است که اشاره کردیم باید روایات و حکم عقل را تحلیل کنیم و از روایات استفاده میکنیم که السبّ مطلقا ظلمٌ هر چند در واقع یک عیبی در کسی باشد این واقعیت را اعلام کنیم این هتک حیثیت او است و این ظلم است این را باید به آیه کریمه ضمیمه کنیم تا بتوانیم نتیجه بگیریم سبّ مطلقا ظلم است و الظلم باطلٌ لذا واجتنبوا قول الزور یکی از مصادیق این آیه سبّ باشد.
این خلاصه کلام ذیل اشکال دوم که نتیجه این شد که اشکال مرحوم تبریزی وارد نیست.
دو نکته ذیل آیه باید اشاره شود که خواهد آمد. [5]
[1]. جلسه 76 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 502، یکشنبه، 1403.11.14. روز میلاد حضرت أباعبدالله الحسین علیه الصلوه و السلام.
[2]. ارشاد الطالب الی تعلیق المکاسب (التبریزی، المیرزا جواد) ، جلد : 1 ، صفحه : 159
[3]. معشوق خودش را اینگونه توصیف میکند البته بعض عرفا هم تفسیر عرفانی میکنند: اعانقها و النفس بعد مشوقٌ الیها و هل بعد العناق تدانی و ...
[4]. مصباح الفقاهه (الخوئی، السید أبوالقاسم) ، جلد : 1 ، صفحه : 438
[5]. در پایان جلسه حاج عباس حیدرزاده به مناسبت میلاد مولی الکونین أباعبدالله الحسین علیه السلام، آقا امام سجاد علیه السلام و حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مدیحه سرائی کردند. در صورت تمایل میتوانید به فایل صوتی این جلسه مراجعه کنید.
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
کلام در مدلول آیه شریفه واجتنبوا قول الزور بود، گفتیم تلمیذ محقق مرحوم خوئی در ارشاد الطالب فرمودند آیه کریمه شامل سبّ نمیشود زیرا کلمه "الزور" یعنی باطل و باطل یعنی چیزی که خلاف واقع است گویا ایشان باطل را آنجا مصداق یابی کردهاند که مثلا یک امر تکوینی است و یک واقعیت بیشتر وجود ندارد، مخالفت با آن واقعیّت، باطل شمرده میشود. لذا فرمودند آیه کریمه شامل کذب میشود چون کذب گفتهی خلاف واقع است لذا باطل است اما در انشائیات مثل سبّ که به فردی بگوید یا حمار، واقعیتی در خارج وجود ندارد که با آن مقایسه شود و حکم به باطل بودن شود.
دیروز سه اشکال به این بیان داشتیم و خلاصهاش این شد که باطل در مقابل حق است. حق یعنی چیزی که در ظرف خودش ثابت است به حکم عقل قطعی یا به حکم شرعی و اگر کسی با ما هو ثابت بحکم العقل أو الشرع مخالفت کرد صدق میکند باطل است. لذا اگر سبّ انسان یا سبّ مسلمان یا سبّ مؤمن تضییع حق او باشد به حکم عقل و شرع، حقِ کرامت را ذات مقدس حق برای انسان یا مسلمان یا مؤمن ثابت میداند، اگر کسی این حق را تضییع کند این تضییع حق، ظلم و باطل است. البته ممکن است قبح بعض موارد سبّ را عقل درک نکند و شرع به آن حکم کند.[2]
نتیجه این شد که به نظر ما آیه کریمه واجتنبوا قول الزور اطلاق دارد چنانکه شامل کذب و تهمت میشود هکذا شامل غنا و سبّ هم میشود. لذا اطلاق زور و باطل بر غنا و حتی استماع الغنا هم اطلاق حقیقی است که روایات معتبر داریم بر استماع الغنا باطل اطلاق شده است. روایتی در کافی شریف و عیون اخبار الرضا نقل شده، در کافی[3] آمده سألت الخراسانی علیه السلام که مقصود امام رضا علیه السلام است در عیون اخبار الرضا آمده سألت الرضا علیه السلام سند کافی مشکل دارد اما سند عیون معتبر است.
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا الرَّیَّانُ بْنُ الصَّلْتِ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا(ع)یَوْماً بِخُرَاسَانَ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی إِنَّ إِبْرَاهِیمَ بْنَ هَاشِمٍ الْعَبَّاسِیَّ حَکَى عَنْکَ أَنَّکَ رَخَّصْتَ لَهُ فِی اسْتِمَاعِ الْغِنَاءِ فَقَالَ کَذَبَ الزِّنْدِیقُ إِنَّمَا سَأَلَنِی عَنْ ذَلِکَ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ رَجُلًا سَأَلَ أَبَا جَعْفَرٍ(ع)عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ(ع)إِذَا مَیَّزَ اللَّهُ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ فَأَیْنَ یَکُونُ الْغِنَاءُ فَقَالَ مَعَ الْبَاطِلِ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ(ع)قَدْ قَضَیْتَ.[4]
از این روایت استفاده میکینم استماع غنا هم از مصادیق باطل شمرده میشود. زیرا وقتی غنا تحریم شده فردی که متلبس به آن شد باطل بر آن صادق است.
این زندیق هم که در روایت آمده یک سبّ است و از مستثنیات است که بحث خواهیم کرد. در روایات اهل بیت عناوینی آمده که بعضی در آن زمان اصلا سبّ نبوده مثل ثکلتک امّک یا لاأمّ لک که اینها تخصصا خارج است. اما مواردی هم که سبّ بوده عرفا از مستثنیات است و تخصیصا خارج است.
ما تمسک به آیه شریفه را با همان ضم ضمیمه در بعض موارد برای حرمت سبّ قبول کردیم که مصداق زور است و اجتنبوا میگوید باید از سبّ اجتناب کرد.
دو نکته ذیل استدلال به آیه کریمه باید ملاحظه شود:
نکته اول: قول، مصدر است یا اسم مصدر
ما در بررسی مفردات آیه کریمه گفتیم در کلمه قول دو احتمال است.
احتمال اول: کاربرد مصدری باشد به معنای گفتن
یک احتمال این بود که قول به معنای مصدری یعنی گفتن باشد. و اجتنبوا قول الزور متعلق اجتنبوا یک فعل است، واجب است اجتناب کنید از گفتن امر باطل. یعنی گفتن امر باطل حرام است. نتیجه میگیریم گفتن دروغ، تهمت و سبّ حرام است زیرا زور و امر باطل است.
طبق این احتمال آیه فقط شامل گفتن دروغ، غیبت و سبّ میباشد و دلالت نمیکند استماع غیبت، دروغ و سبّ هم حرام باشد.
احتمال دوم: قول اسم مصدر باشد به معنای گفتار
اسم مصدر یعنی اینکه در معنای قول، انتساب وجود ندارد.[5]
طبق این احتمال مفاد آیه این است که از گفتار باطل اجتناب کنید، متعلق وجوب اجتناب محذوف است، چه فعلی در رابطه با گفتار باطل تقدیر بگیریم؟ آیا مثل بعضی بگوییم حذف المتعلق دالٌّ علی العموم و جمیع الافعال را محذوف بگیریم یعنی نه بگویید نه بشنوید نه نشر بدهید نه بنویسید؟ اجتنبوا عن مقوله الباطل؟
قاعده اصولی حذف المتعلق دالٌّ علی العموم را در اصول نقد کردیم.
آیا قول مصدر است یا اسم مصدر؟
اینگونه که ما مطرح میکنیم ندیدم کسی بحث کند لکن بعضی کلماتی دارند که ممکن است فی الجمله اشاره به این بحث باشد. بعضی گفتهاند ما به قرینه سیاق تمسک میکنیم و میگوییم قول اسم مصدر است نه مصدر.
توضیح قرینه سیاق این است که در در فراز اول میفرماید واجتنبوا الرجس من الأوثان و اجتنبوا قول الزور. گفته میشود "اجتنبوا" اول متعلقش فعلی از افعال نیست، بلکه متعلقش عین است، اجتناب کنید از پلیدی که بیان است از بتها، حذف المتعلق را میگویند دلالت بر عموم دارد یعنی از بتها اجتناب کنید از عبادت کردنشان، از خرید و فروش و حفظ کردن و همه افعال مرتبط با آن در تقدیر است. قرینه سیاق اقتضا میکند در "اجتنبوا عن قول الزور" هم متعلق اجتناب را عین بگیریم یعنی مقوله الزور و حذف المتعلق دال بر عموم باشد پس استماع سبّ و کذب حرام باشد.
عرض میکنیم بارها گفتهایم قرینه سیاق اضعف القرائن است و اعتماد به قرینه سیاق مخصوصا در قرآن کریم اعتبار ندارد. وعده دادهایم چند جلسهای باید بحث کنیم و ضعف قرینه سیاق را ثابت کنیم.
از جهت دیگر ما قاعدهای هم نداریم که ظهور سازی کند اذا دار الامر در کلمهای بین اینکه مصدر باشد یا اسم مصدر، قرینه ظهور ساز نداریم که هرگاه دوران امر بین مصدر یا اسم مصدر بود قاعده اولیه این باشد که حمل بر مصدر یا اسم مصدر کنیم. لذا باید از قرائن پیرامونی استفاده کنیم و اگر این قرائن نباشند باید ببینیم قدر متیقنی وجود دارد که به آن اخذ کنیم یا نه؟
در این آیه کریمه قرائن پیرامونی داریم که میتوانیم ادعا کنیم قدر متقین از قول در این آیه کریمه مصدر است. البته در مبحث غنا توضیح بیشتر میدهیم.
از مجموع روایات معتبر و نامعتبر تفسیریه ذیل این آیه کریمه استفاده میشود که معنای مصدری قطعا مراد است. لذا بعض روایات آیه کریمه را تفسیر کرده به دروغ گفتن، برخی روایات آیه کریمه را تفسیر کرده به شهاده الزور یعنی شهادت دروغ دادن، بعضی از روایات معتبر آیه کریمه را تفسیر کرده به غنا خواندن و تغنّی، پس از روایات استفاده میکنیم قدر متیقن این است که گفتن سبّ حرام است.[6]
نکته دوم: بررسی اطلاق آیه نسبت به مسبوب
آیا نسبت به مسبوب آیه شریفه اطلاق دارد یا اطلاق ندارد؟ مفاد آیه این است که از سبّ کردن اجتناب کنید چه مسبوب مؤمن باشد چه نباشد و چه مسلمان باشد چه نباشد حتی سبّ الانسان هم واجب است اجتناب شود به نظر ما این اطلاق از آیه استفاده میشود که در جلسه بعد به بررسی آن میپردازیم.
[1]. جلسه 77 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 503، دوشنبه، 1403.11.15.
[2]. مثلا در سبّ به ولد الزنا ممکن است عقل قبحش را درک نکند اینجا شرع میگوید مطلق سبّ ظلم است در روایت آمده البادی منهما أظلم..
[3]. الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 12 ، صفحه : 793
[4]. عیون أخبار الرضا(ع) (الشیخ الصدوق) ، جلد : 2 ، صفحه : 14 تعبیر انتهای روایت در کافی "قد حکمت" است.
[5]. ما سی سال قبل در مباحث مکاسب ضمن بحث مرحوم شیخ انصاری که میفرمودند الخیار اسم مصدر من الاختیار مقدمه میگفتیم در تفاوت بین مصدر و اسم مصدر.
[6]. روایتی هم که میگوید گفتن احسنت به خواننده غنا هم زور است.
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
آیه سوم: آیه یازدهم سوره مبارکه حجرات
سومین آیه کریمه که بر حرمت بعض مصادیق سبّ به آن تمسک شده آیه یازدهم از سوره حجرات است که میفرماید: "یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ عَسَى أَن یَکُونُوا خَیْرًا مِّنْهُمْ وَلَا نِسَاء مِّن نِّسَاء عَسَى أَن یَکُنَّ خَیْرًا مِّنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ وَمَن لَّمْ یَتُبْ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ."
بعضی دوستان سؤال میکردند در آیه 108 سوره مبارکه انعام مستقیما نهی از عنوان سبّ شده و میفرماید: "وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ" چرا ابتدا از این آیه بحث نکردید؟ دلیل به تأخیر انداختن بررسی این آیه آن است که یکی از مطالب مبحث سبّ که به تفصیل برمیرسیم سبّ مقدسات دیگران است، آیا سبّ ما هو مقدسٌ عند الآخرین حرام است یا نه؟ مطلقا حرام است یا در بعض موارد است؟ معلّل است یا خیر؟ آنچه در آیه آمده علت است یا حکمت؟
پس ذیل این بحث به بررسی این آیه کریمه خواهیم پرداخت.
در آیه سوم سه عنوان مطرح شده که میتواند یکی از مصادیق سبّ به شمار آیند و ممکن است أعم از سبّ باشند.
عنوان اول: لایسخر قوم من قوم
لاء ناهیه ظهور در بغض شدید و حرمت دارد. اگر در پوشش إخبار هم باشد گاهی حرمت تشدید میشود. آیه میفرماید نباید قومی قوم دیگر را استهزاء و مسخره کنند.
کلمه قوم در زبان عربی معنای موضوعلهاش برای گروهی از مردان است، قوم وضع شده برای دلالت بر گروهی از مردان لأجل قیام أمور المهمه بالرجال. ابن فارس در معجم مقاییس اللغه میگوید: القوم و لایکون ذلک الا للرجال، سپس استشهاد میکند به قول شاعر جاهلیت: و ما أدرِى و سَوْف إخالُ أدْرِى، أ قَوْمٌ آلُ حِصْنٍ أمْ نِساءُ.[2]
در این آیه کریمه هم تقابل بین قوم و نساء، با تعبیر لایسخر قوم من قوم و لانساء من نساء قرینه است بر اینکه مقصود از "قوم" همان گروهی از رجال است.
کلمه سخر را ابتدای بحث سب مؤمن معنا کردیم که به معنای احتقار و تحقیر دیگری است. این کلمه از جهتی اطلاق دارد لایسخر قومٌ من قوم چه این سخریه با قول باشد یا با فعل باشد اطلاق دارد. بعد از بررسی روایات اگر ظهور کلمه سبّ را در قول دانستیم رابطه سخریه با سبّ میشود عام و خاص مطلق، آیه کریمه میگوید حق ندارد گروهی، گروه دیگر را تحقیر کند و این تحقیر اگر با زبان و گفتار بود، بر آن سبّ صادق است، اگر با فعل مثل اشاره چشم یا قیام و قعود بود ممکن است سب بر آن اطلاق نشود اما از باب سخریه حرام باشد.
پس این فراز اول روشن است که از سخریه کردن دیگران نهی میکند. توضیح خواهیم داد که گاهی معاندان و دشمنان برای هر شهری خصوصیتی ذکر میکنند که به این طریق گروهی گروه دیگر را تحقیر کنند.
از تداخل بعض عناوین با سب است که هم سبّ باشد هم مثلا ایذاء بحث خواهیم کرد.
نکته دیگر که بررسی خواهیم کرد این است که آیا در سخریه یا حتی سبّ مقابله به مثل جایز است یا خیر؟ در سوره مبارکه هود چنین میخوانیم: وَیَصْنَعُ الْفُلْکَ وَکُلَّمَا مَرَّ عَلَیْهِ مَلأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُواْ مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنکُمْ کَمَا تَسْخَرُونَ.
عنوان دوم: لاتلمزوا انفسکم
در ابتدای بحث سب مؤمن اشاره کردیم ماده لمز به معنای عیب است. از اصلاح المنطق ابن سکیت هم نقل شده رجل همزه و لمزه أی یعیب الناس.
صیغه نهی ظاهر در حرمت است لذا معنای این قسمت از آیه این است که حق ندارید یکدیگر را لمز و عیبجویی کنید. خطاب یا ایها الذین آمنوا است دیگر دلالت نمیکند هر لمز الغیر منهی عنه باشد. لذا اطلاق آیه از این جهت را دچار تردید میکند و باید روایات تفسیری و أدله دیگر بررسی شود.
این عیب هم از جهتی اطلاق دارد لاتلمزوا انفسکم یعنی عیب ذکر نکنید برای خودتان، این عیب چه در آن فرد موجود باشد چه نباشد، چه عیب ظاهری باشد و چه باطنی. گاهی بعضی لقبها بین مردم شایع میشود مثل فلانی کچل، آیه میفرماید حق عیب جوئی ندارید. عیب غیر موجود هم از مواردی است که دو عنوان بر آن صادق است هم عنوان تهمت ممکن است بر آن صادق باشد هم عنوان لمز. که بحث خواهیم کرد اگر دو عنوان صادق باشد دو گناه است و دو عقوبت دارد.
پس اطلاق آیه از این جهت روشن است و یکی از مصادیق سبّ، لمز است. رابطه بین لمز و سبّ ممکن است عام و خاص مطلق باشد.
در جای خودش خصوصیات را بیان میکنیم و خطبه ای از نهج البلاغه اشاره میکنیم که نکات لطیفی و قابل توجهی دارد: مرحوم سید رضی برای خطبه عنوان میزنند که: فی النهی عن عیب الناس:
وَإِنَّمَا یَنْبَغِی لاهْلِ الْعِصْمَهِ وَالْمَصْنُوعِ إِلَیْهمْ فِی السَّلاَمَهِ أَنْ یَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَالْمَعْصِیَهِ، وَیَکُوَنَ الشُّکْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَیْهِمْ وَالْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُمْ، فَکَیْفَ بِالْعَائِبِ الَّذِی عَابَ أَخَاهُ وَعَیَّرَهُ بِبَلْوَاهُ! أَمَا ذَکَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اللهِ عَلَیْهِ مَنْ ذُنُوبِهِ مَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِی عَابَهُ بِهِ! وَکَیْفَ یَذُمُّهُ بِذَنْب قَدْ رَکِبَ مِثْلَهُ؟! فَإِنْ لَمْ یَکُنْ رَکِبَ ذلِکَ الذَّنْبَ بَعَیْنِهِ فَقَدْ عَصَى اللهَ فِیَما سِوَاهُ، مِمَّا هُو أَعْظَمُ مِنْهُ، وَایْمُ اللهِ لَئِنْ لَمْ یَکُنْ عَصَاهُ فِی الْکَبِیرِ، وَعَصَاهُ فِی الصَّغِیرِ، لجُرْأتُهُ عَلَى عَیْبِ النَّاسِ أَکْبَرُ!
یَا عَبْدَ اللهِ، لاَ تَعْجَلْ فِی عَیْبِ أَحَد بِذَنْبِهِ، فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ، وَلاَ تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِکَ صَغِیرَ مَعْصِیَه، فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَیْهِ; فَلْیَکْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْکُمْ عَیْبَ غَیْرِهِ لِمَا یَعْلَمُ مِنْ عَیْبِ نَفْسِهِ، وَلْیَکُنِ الشُّکْرُ شَاغِلاً لَهُ عَلَى مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابْتُلِیَ بِهِ غَیْرُهُ. [3]
حضرت میفرمایند سزاوار است کسانی که از ارتکاب گناهی معصوم و مصون ماندهاند و خداوند به آنان نعمت دوری از گناه بخشیده است به مبتلایان به گناه رحم کند، ابتدا شکر کند که خودش مبتلا نیست اما چگونه است حال فردی که برادر دینی اش را عیبجویی میکند آیا فکر نمیکند خودش چقدر گناه دارد که خداوند آنها را پوشانده؟ چطور دیگران را به گناهی مذمت میکند که خودش هم مبتلا به آن است. اگر به خودش مراجعه کند و محاسبه نفس کند میبیند درگیر گناهانی است که گناه آن فردی که او را عیبجویی میکند در مقابل گناه خودش چیزی نیست، اینکه یک کسی جرأت کند بر ذکر عیب دیگری گناه بزرگتر است.
وقتهایی دچار عناوینی مثل افشاگری در فضای مجازی میشویم البته مسثنیاتی هم دارد و ممکن است لمز یا ذکر عیب دیگران در کارگزاران حکومت اگر واجد خصوصیاتی باشد گاهی لازم باشد، اما خیلی از موارد هم اینگونه نیست. آیا روایتی که بعضی تمسک میکنند که باهتوهم آیا میگوید اگر عیبی هم ندارند مورد تهمت قرارشان دهید؟ این را بحث میکنیم نکته لطیفی دارد.
در آخر میفرمایند ای بنده خدا در عیبجویی دیگران عجله نکن چه بسا گناه او بخشیده شود اما تو به خاطر عیبجویی او عذاب شوی.
گرفتاریهای ما مردم اینگونه است که ماه رمضان است هنوز اللهم لک صمت را نگفتهایم هنوز خرما در دهانش است سر سفره افطار عِرض مردم را میگشاید و آبروی یک خانواده را میبرد که خبر داری پسر یا دختر فلانی اینگونه است؟ زندگی یک خانواده را بهم بریزد گاهی آن خانواده از خجالت مجبور میشوند از آن شهر بروند.
عبارت مرحوم نراقی یک دنیا مطلب دارد که تمام سلولهای بدنشان اخلاق است: و قد ثبت و وضح من الأخبار و التجربه علی أنّ من یَفضح یُفتضح.[4] در همین دنیا رسوا میشود.[5]
پس لاتلمزوا انفکسم میگوید لمز یکدیگر حرام است.
عنوان سوم: و لاتنابزوا بالالقاب
نهی ظهور در حرمت دارد و در ابتدای مبحث سب المؤمن گفتیم نبز به سکون باء و نَبَز به معنا لقب بد روی کسی گذاشتن یا نقل کردن است. مثالهایش را ذکر کردیم.
آیه میفرماید لقب زشت روی دیگران نگذارید. یا اگر کسی این کار را کرد شما نقل و تکرار نکنید.
النبز باللقب یکی از مصادیق سبّ است. عیبجوئی که در آن اهانت و تحقیر دیگران است، و لاتنابزوا بالالقاب.
تا اینجا سه آیه کریمه بررسی شد. دلالت آیه اول بر حرمت سبّ را نپذیرفتیم. دلالت آیه دوم بر حرمت سبّ را با این نگاه که ذکر غنا در روایات تفسیریه از باب ذکر مصداق است پذیرفتیم، دلالت میکند که یکی از مصادیق قول زور سبّ است، لذا سبّ حرام است، در آیه کریمه سوم هم سه مصداق برای سبّ بیان شده است: سخریه، لمز و نبز، ظهور آیه کریمه در حرمت این سه مصداق است که هر سه مصداق سبّ هستند.
دلیل دوم: روایات
دومین دلیل بر حرمت سبّ روایات است.
نسبت به روایات ما غیر از عنوان سبّ در روایات هم عناوین مختلفی داریم که آن عناوین هم منطبق بر سبّ میشوند فی بعض الموارد و روایات دال بر حرمت آنها است. ما در مرحله اول روایاتی که خود عنوان سبّ در آنها وارد شده را بررسی میکنیم، سپس به عناوین دیگری که در روایات وارد شده میپردازیم. نسبت به عنوان سبّ هم در اینکه متعلق سبّ چیست سه مرتبه را میپیماییم: یکم: روایاتی که بالاطلاق دلالت میکنند سب هر انسانی حرام است. طائفه دوم روایاتی که متعلق و مسبوب مسلمان است. سباب المسلم فسوق، مرتبه سوم روایاتی که متعلق سبّ و مسبوب مؤمن است.
[1]. جلسه 78 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 504، سهشنبه، 1403.11.16.
[2]. معجم مقائیس اللغه (ابن فارس) ، جلد : 5 ، صفحه : 43
[3]. نهج البلاغه ت الحسون (السید الشریف الرضی) ، جلد : 1 ، صفحه : 304
[4]. جامع السعادات (النراقی، المولى محمد مهدی) ، جلد : 2 ، صفحه : 282
[5]. عالمی در قم بحث سیاسی اختلافی در سخنرانی مطرح کرده بود جمعی بلند شدند سر و صدا کردند و بهم ریختند جلسه را بعدها آن سخنران گریه میکرد میگفت این جریان عین کاری بود که من پای صحبت فلانی در سی سال پیش انجام دادم خدا در حساب جاری من نگه داشت تا آبرو کسب کنم سپس همان واقعه برای من تکرار شد.
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
گفتیم دومین دلیل بر حرمت سبّ تمسک به روایات است.
طائفه اول: روایاتی که سبّ، موضوع یا متعلق حکم قرار گرفته است.
در اینکه متعلق متعلق در این روایات چیست سه حالت دارد:
حالت اول: در برخی از روایات متعلق سبّ اطلاق دارد یعنی سبّ مطلقا حرام است چه مسبوب مؤمن باشد چه نباشد، مسلمان باشد یا کافر باشد. گویا در این روایات سبّ الانسان حرام است.
حالت دوم: در برخی از روایات متعلق سب، مسلم است و میفرمایند سبّ المسلم فسوقٌ.
حالت سوم: متعلق سبّ مؤمن است، سبّ المؤمن حرامٌ.
روایات این طائفه را با سه گونه متعلق بررسی میکنیم تا روشن شود سبّ انسان حرام است یا سبّ مسلم یا مؤمن.
حالت اول: روایات حرمت مطلق سبّ
حالت اول از طائفه اول روایاتی است که ممکن است از آنها استفاده شود السبّ مطلقا حرامٌ.
روایت اول: صحیحه ابی بصیر
کافی شریف عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیهالسلام ، قَالَ : « إِنَّ رَجُلاً مِنْ بَنِی تَمِیمٍ أَتَى النَّبِیَّ صلىاللهعلیه و آله و سلم ، فَقَالَ: أَوْصِنِی ، فَکَان فِیمَا أَوْصَاهُ : أَنْ قَالَ : لَاتَسُبُّوا النَّاسَ ؛ فَتَکْتَسِبُوا الْعَدَاوَهَ بَیْنَهُمْ.[2]
سند روایت بحثی ندارد و صحیحه است.
دلالت روایت حاوی دو نکته قابل توجه است:
نکته اول: الناس شامل تمام انسانها است.
کلمه الناس که در روایات أخذ میشود اگر در لسان اهل بیت علیهم السلام باشد در بسیاری از موارد تعبیر "الناس" اطلاق ندارد بلکه اشاره است به اهل سنت و جماعت، عنوان مشیر برای عامه در خیلی از موارد در لسان اهل بیت مخصوصا از زمان امام باقر و امام صادق علیهما السلام به بعد مقصود عامه هستند.
مثل این روایت که عَنْ مُعَاوِیَهَ بْنِ وَهْبٍ ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللهِ علیهالسلام : کَیْفَ یَنْبَغِی لَنَا أَنْ نَصْنَعَ فِیمَا بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا ، وَفِیمَا بَیْنَنَا وَبَیْنَ خُلَطَائِنَا مِنَ النَّاسِ؟ قَالَ : فَقَالَ : « تُؤَدُّونَ الْأَمَانَهَ إِلَیْهِمْ ، وَتُقِیمُونَ الشَّهَادَهَ لَهُمْ وَعَلَیْهِمْ ، وَتَعُودُونَ مَرْضَاهُمْ ، وَتَشْهَدُونَ جَنَائِزَهُمْ ».[3]
اینجا به حکم قرائن پیرامونی "الناس" به معنای اهل سنت است.
لکن در این روایت امام باقر علیه السلام قول النبی را گزارش میکنند، و نقل میکنند که رسول خدا ضمن وصایایشان به فردی از بنی تمیم فرمودند لاتسبوا الناس. در کلام رسول خدا تعبیر "الناس" اشاره به عموم مردم دارد چه مسلمان چه غیر مسلمان.
پس مسلما روایت اول شامل تمام انسانها است از مؤمن، مسلم و کافر.
نکته دوم: فتکتسبوا العداوه بینهم علت یا حکمت؟
در روایت آمده فتکتسبوا العداوه بینهم، نسبت به این جمله دو احتمال است که این جمله حکمت است یا علّت است:
احتمال اول: حکمت حکم است.
اگر حکمت حکم باشد که به این لسان در روایات موارد زیادی داریم برای بیان حکمت، حکم محدود به آن نخواهد بود یعنی گویا روایت میگوید حق ندارید مردم را سبّ کنید و حکمتش این است که در غالب موارد سبّ، سبب دشمنی میشود. اگر حکمت باشد حکم منحصر در تحقق عداوت نیست، پس اگر در مواردی سبّ موجب عداوت هم نبود باز هم حرام است.
احتمال دوم: علت حکم است.
بگوییم فتکتسبوا العداوه بینهم علت باشد یعنی حکم حرمت دائر مدار این علّت باشد، یعنی سبب اینکه سبّ مبغوض شارع است این است که موجب عداوت نشود، لذا اینکه بگوییم انسان فی نفسه کرامت دارد لذا سبّ نکنید و لقد کرّمنا بنی آدم مطرح نیست بلکه علت اینکه سبّ حرام است این است که منجر به عداوت و نزاع نشود.
اگر فتکتسبوا العداوه علت باشد حکم از این جهت محدود است یعنی اگر موجب عداوت شود سبّ حرام است و الا حرام نیست.
آیا "فکتسبوا العداوه بینهم" حکمت است یا علت؟
ما ذیل دلیل عقلی توضیح بیشتری خواهیم داد اما فعلا اشاره میکنیم ظهور این جمله این است که حکمت حکم است، کلماتی که ظهور قوی در تعلیل دارد در کلام نیامده، فاء نتیجه کاربردهای مختلف دارد، ذیل آیه فیسبوا الله عدوا بغیر علم میگوییم مناسبت حکم و موضوع اقتضاء دارد این علت است، و باید به قرائن دقت نمود. اینجا قرینه بر تعلیل نداریم لذا نمیتوانیم فاء را حمل بر علت کنیم بلکه صرفا تفریع غالبی است که در مواردی چنین نتیجهای به دنبال دارد.
ممکن است گفته شود امام لسان تعلیل بکار بردهاند و راوی در نقل به معنا لسان تفریع بکار برده است. این احتمال در بعض روایات وجود دارد لکن در این روایت که مجموعه روات طولیا از أجلّاء اصحاب و اهل دقت در نقل هستند این احتمال منتفی است.
لذا فعلا به همین مقدار اشاره میکنیم که این جمله ظاهر در تفریع و حکمت است و توضیح بیشتر را در بررسی دلیل عقلی ذکر میکنیم.
در نتیجه اطلاق این روایت را قبول داریم که النهی عن سبّ الناس مطلقا یدلّ علی التحریم، اینکه این اطلاق در روایات دیگر تقیید خورده به کافر یا کافر حربی یا مقیّدات دیگری دارد یا نه بعد بحث میکنیم.
این نکته را هم بررسی خواهیم کرد که آیا این فاء تفریع ها در این روایت و روایات مشابه باعث میشود که حکم ارشادی شود یا خیر؟
فعلا در مقام ملاحظه و دقت در مضامین روایات هستیم تا بعد از ملاحظه جامع، نسبت به جمعبندی اقدام کنیم و اینکه بعضی از نوشتهها به اختصار عبور کردهاند از بحث سب مؤمن کافی نیست و جزئیات و جوانبی دارد که باید مورد دقت و ملاحظه قرار گیرد.
روایت دوم: معتبره عبدالرحمن بن حجاج
در کافی شریف سند معلق است که اصلش اینگونه میشود: عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسى عن ابْنُ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ: عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسى علیهالسلام فِی رَجُلَیْنِ یَتَسَابَّانِ ، قَالَ: « الْبَادِی مِنْهُمَا أَظْلَمُ ، وَوِزْرُهُ وَوِزْرُ صَاحِبِهِ عَلَیْهِ مَا لَمْ یَعْتَذِرْ إِلَى الْمَظْلُومِ.[4] در نقل دیگری در کافی چنین آمده: مَا لَمْ یَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ. [5]
سند معتبر است.
نسبت به دلالت روایت ابتدا نکتهای را که شیخ انصاری در مکاسب اشاره میکنند ذکر میکنیم سپس مدلول روایت را بررسی میکنیم.
مرحوم شیخ انصاری ذیل روایت را در مکاسب[6] اینگونه نقل میکنند: "و وزره علی صاحبه ما لم یعتذر الی المظلوم" سپس میفرمایند و فی مرجع الضمائر اغتشاش و یمکن الخطأ من الراوی.
میفرمایند اینکه مرجع ضمائر در این جمله را چگونه در نظر بگیریم اغتشاش دارد و ممکن است راوی دقیق نقل نکرده باشد.
طبق نقل مرحوم شیخ انصاری ظاهر عبارت چنین است که "فی رجلین یتسابان" دو نفر هستند که فحش میدهند به یکدیگر حضرت فرمودند کسی که اول شروع کرده ظلم بیشتر کرده است "و وزره علی صاحبه" این عبارت یعنی اینکه وزر کسی که فحش را آغاز کرده بر فرد مقابلش است مادامی که از مظلوم عذرخواهی نکند، مرحوم شیخ انصاری میفرمایند این معنا ندارد که بادی ظلمش بیشتر باشد و وزر بادی هم بر فرد مقابل یعنی رادّ باشد.
مرحوم خوئی در مصباح الفقاهه[7] میخواهند روایت را به گونهای طبق نقل مرحوم شیخ انصاری توجیه کنند، میفرمایند ضمیر وزره به سبّ برمیگردد یعنی به مصدری که از فعل یتسابان استفاده میشود، و اشکالی ندارد مرجع ضمیر مصدری باشد که از فعل استفاده میشود مثل إعدلوا هو اقرب للتقوی که ضمیر هو به عدل برمیگردد. اینجا هم بگوییم وزر السبّ علی صاحبه. وزر فحش دادن بر کسی است که فحش میدهد مادامی که از مظلوم عذرخواهی نکرده است.
این کلام مرحوم خوئی قابل قبول نیست اما در مقام تفصیل نیستیم خود مرحوم خوئی هم میفرمایند اصلا متن حدیث اینگونه نیست که نیاز به بحث و توجیه باشد. در مجموعه نسخ کافی عبارت همان است که ابتدا خواندیم که "و وزره و وزر صاحبه علیه" وزر بادی و وزر فرد مقابل یعنی رادّ بر عهده بادی است ما مادامی که بادی از مظلوم عذرخواهی نکند و مظلوم یعنی سابّ دوم (رادّ) از حق خودش نگذرد. در بعض نسخ آمده ما لم یتعدّ المظلوم یعنی مادامی که سابّ دوم از اندازه سب سابّ اول تجاوز نکند.
نسبت به این روایت چند نکته باید بررسی شود.
نکته یکم: صدق ظلم بر سبّ
از جمله "و البادی منهما اظلم" در این روایت استفاده میشود که السبّ ظلمٌ. پس سبّ مطلقا ظلم است.
نکته دوم: جواز سب متقابل
مفصلا بحث خواهیم کرد که آیا در سبّ و سخریه و امثال اینها مسبوب حق مقابله به مثل دارد یا نه؟ از این روایت ممکن است استفاده شود مسبوب حق مقابله به مثل دارد و گناه هم ندارد به اندازهای که بادی سبّ نموده فرد دوم هم میتواند پاسخ دهد.
نکته سوم: اطلاق نسبت به مسبوب
آیا میتوانیم از روایت، اطلاق را نسبت به مسبوبها استفاده کنیم؟ حضرت میفرمایند دو نفر که سب میکنند چه هر دو مسلمان باشند یا هر دو کافر باشند یا متفاوت باشند. اگر اطلاق برداشت کردیم مثل حدیث اول دلالت میکند که السبّ مطلقا ظلم است مسبوب هر کسی که باشد.
این سه نکته را باید در پایان بررسی روایات مورد دقت قرار دهیم.
[1]. جلسه 79 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 505، چهارشنبه، 1403.11.17.
[2]. الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 4 ، صفحه : 89
[3]. الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 4 ، صفحه : 680
[4]. الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 4 ، صفحه : 89
[5]. الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 3 ، صفحه : 783
[6]. کتاب المکاسب (للشیخ الأنصاری) ط تراث الشیخ الأعظم (الشیخ مرتضى الأنصاری) ، جلد : 1 ، صفحه : 254
[7]. مصباح الفقاهه (الخوئی، السید أبوالقاسم) ، جلد : 1 ، صفحه : 438
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
کلام در بررسی روایات دال بر حرمت سب بود. طائفه اول روایاتی بود که در آنها حکم سبّ بیان شده که سه لسان داشت. لسان اول این بود که السبّ مطلقا حرامٌ چه سبّ مؤمن و چه مسلم و چه کافر. دو روایت را بررسی کردیم.
روایت سوم: روایات تفسیریه ذیل آیه کریمه "قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا"[2]
این آیه از آیاتی است که بر حرمت سبّ به آن استدلال شده است و ما آن را در بررسی آیات ذکر نکردیم زیرا روایات تفسیریه ذیل آن را در اینجا میخواستیم بررسی کنیم.
استدلال به آیه چنین است:
الف: آیه کریمه میفرماید باید با مردم حسن قول داشته و به آنان قول حسن گفته شود.
ب: امر به شیء مقتضی نهی از ضد عام و ضد خاص است. ضد عام قول حسن، عدم قول به حسن است ضد خاصش میشود قول قبیح و سبّ، لذا از آیه کریمه استفاده شود که یحرم القول القبیح للناس و سبّ یکی از مصادیق قول قبیح است لذا قول القبیح و سبّ الناس حرام است.
گفته شده این بیان را روایات تفسیریه هم تأیید میکند.
در کافی شریف چنین آمده عَنْهُ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ ، عَنْ أَبِی جَمِیلَهَ ـ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیهالسلام ، قَالَ فِی قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ : ( وَقُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً ) : قَالَ : « قُولُوا لِلنَّاسِ أَحْسَنَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ یُقَالَ فِیکُمْ».[3]
راوایان موجود در این سند را قبلا بررسی کردهایم.
مدلول آیه هم اطلاق دارد. حضرت میفرمایند آیه قولوا للناس حسنا یعنی اینکه بهترین جملاتی که دوست دارید مردم به شما بگویند شما هم به آنان بگویید. قید مؤمن یا مسلم هم ندارد. طبیعتا انسان دوست ندارد او را سبّ کنند پس شما هم مردم را سبّ نکنید.
پس مستدل دو نکته دارد:
الف: استفاده وجوب میکند از آیه کریمه لذا میگوید امر به شیء مقتضی نهی از ضد است.
ب: الناس را هم مطلق میداند. چه مؤمن باشد چه مسلم چه کافر، کافر هم چه ذمی چه معاهَد چه حربی باشد. تا ببینیم مقیّد دارد یا خیر.
مستدل میگوید مؤید اطلاق آیه روایات تفسیریه است.
مثلا در تفسیر تبیان مرحوم شیخ طوسی بدون ذکر سند میفرماید و روی عن ابی جعفر علیه السلام و عطاء انهما قالا و قولوا للناس حسنا للناس کلهم.[4] چه بسا همین معنا را تأیید میکند این روایت که در تفسیر عیاشی هم مرسلا نقل شده است البته همه روایات تفسیر عیاشی چنین است.
عن حریز عن برید قال قلت لأبی عبدالله علیه السلام اطعم رجلا سائلا لا اعرفه مسلماً؟ قال نعم اطعمه ما لم تعرفه بولایه و لابعداوه ان الله یقول و قولوا للناس حسنا.
میگوید اگر کسی درخواست غذا میکند و من او را نمیشناسم، او مسلمان است اینگونه معنا نکنید که نمیشناسم که اصلا مسلمان هست یا نه؟ (به قرینه جواب امام مسلمان بودن پیش فرض است تردید بین شیعه و غیر شیعه بودن است) حضرت فرمودند تا وقتی از وضعیتش اطلاع نداری اطعام کن چرا که خداوند میفرماید قولوا للناس حسنا.
تمسک به آیه هم گویا از باب اولویت است یعنی وقتی قرآن میگوید قولوا للناس حسنا اگر در قول باید نیکو سخن بگوید پس در اطعام کردن هم به طریق اولی باید به نیکویی رفتار کرد. پس حضرت به اطلاق آیه عمل کرده اند که چه نیکویی در قول باشد چه در فعل.
پس قولوا للناس حسنا دال بر حرمت سب است و ناس هم اطلاق دارد
بررسی روایات تفسیریه "قولوا للناس حسنا"
ذیل آیه کریمه ما روایات تفسیریه دیگری هم داریم که آن طوائف را هم باید بررسی کنیم سپس به یک جمعبندی برسیم و نمیتوان از سایر روایات غافل شد. لذا میگوییم چهار طائفه روایت ذیل این آیه کریمه وارد شده است:
طائفه اول: همین طائفه ای که مستدل نقل کرد که گویا استفاده میکند الناس اطلاق دارد.
بررسی کنید آیا در این طائفه روایت معتبر داریم یا نه؟ همین روایت ابو جمیله را نیز بررسی کنید معتبر است یا نه؟
طائفه دوم: روایات تفسیریهای است که آیه کریمه را به شکلی تفسیر میکند که ممکن است انسان ادعا کند آیه ربطی به بحث سبّ ندارد و این استدلالها بی معنا است.
عن احمد بن محمد بن خالد عن ابن فضّال عن ثعلبه بن میمون عن معاویه بن عمار عن ابی عبدالله علیه السلام قال قولوا للناس حسنا و لاتقولوا الا خیرا حتی تعلموا ما هو؟[5]
ثعلبه بن میمون، نام این شخص و نام پدرش در فارسی ممکن است برداشت قدح داشته باشد اما در عربی چنین نیست.
نجاشی نسبت به او مینویسد: کان وجها فی اصحابنا قارئا ، فقیها ، نحویا ، لغویا ، راویه ، وکان حسن العمل ، کثیر العباده و الزهد.[6]
سند روایت معتبر است.
مرحوم فیض کاشانی در وافی میفرمایند: یعنی لا تقولوا لهم إلا خیرا ما تعلمون فیهم الخیر و ما لم تعلموا فیهم الخیر فأما إذا علمتم أنه لا خیر فیهم و انکشف لکم عن سوء ضمائرهم بحیث لا تبقى لکم مریه فلا علیکم أن لا تقولوا خیرا.[7]
مرحوم فیض میگویند حضرت میفرمایند مدلول آیه کریمه این است که هر کسی را که میبینیم حدس بد نسبت به او نزنیم. شیء قبیح نسبت به او نگوییم کلام خوب نسبت به او بگوییم اما این مغیّا است به یک غایتی که حتی تعلموا ما هو؟ یعنی اگر شناختید ماهیتش را که فرد خوبی نیست لازم نیست نسبت به او خوب بگویید بلکه واقعیت را بگویید. پس میخواهند بفرمایند نسبت به مردم زود قضاوت نکنید.
پس این آیه ارتباطی به سبّ ندارد.
طائفه سوم را جلسه بعد بررسی خواهیم کرد.
در ادامه حضرت استاد نکاتی به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران بیان فرمودند از جمله:
ـ انقلاب اسلامی، تحفه الهی و هدیه غیبی پرودگار.
ـ لزوم دقت در علل پیدایش این نهضت، اهداف آن، تحلیل نکات قوت و پیشرفتها و بررسی ضعفها و آسیبشناسی چالشها.
ـ تقدیر از بیانات رهبری معظم انقلاب مبنی بر عدم شایستگی امریکا برای مذاکره.
ـ تأکید بر لزوم اعتماد به توان داخلی برای رفع مشکلات موجود.
مشروح این بیانات را میتوانید در سایت ملاحظه کنید.[8]
[1]. جلسه 80 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 506، یکشنبه، 1403.11.21. شنبه به جهت برودت نسبی هوا و تأمین انرژی پایدار قم و اکثر نقاط کشور حتی ادارات تعطیل بود. امروز با وجود بارش برف و تعطیلی مدارس و دانشگاهها، حوزه اعلام تعطیلی نکرد.
[2]. سوره مبارکه بقره، آیه 83.
[3]. الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 3 ، صفحه : 421
[4]. التبیان فی تفسیر القرآن (الشیخ الطوسی) ، جلد : 1 ، صفحه : 330
[5]. وسائل الشیعه ط-آل البیت (الشیخ حرّ العاملی) ، جلد : 16 ، صفحه : 341
[6]. رجال النجاشی (النجاشی، أبو العبّاس) ، جلد : 1 ، صفحه : 117
[7]. الوافی (الفیض الکاشانی) ، جلد : 5 ، صفحه : 537
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
کلام در بررسی روایات دال بر حرمت سبّ بود. طائفه اول روایاتی بود که میگفتنند سبّ الناس مطلقا حرام است. سومین روایت مربوط به روایات تفسیریه ذیل آیه قولوا للناس حسنا بود.
این روایات میفرمودند به مردم قول حسن بگویید، ضد خاصاش قول قبیح است لذا امر به شیء مقتضی نهی از ضد خاص یعنی نهی از قول قبیح است و سبّ از مصادیق قول قبیح است.
گفتیم ابتدا باید روایات ذیل این قاعده را بررسی کنیم تا ببینیم از آیه کریمه چه مدلولی استفاده میشود. گفتیم چهار طائفه روایت تفسیری ذیل آیه کریمه مطرح است. طائفه اول و دوم گذشت.
طائفه سوم: روایاتی که برای الناس در "قولوا للناس حسنا" مصداق معیّن میکند که این طائفه دو دسته است:
دسته یکم:
روایاتی که اهل سنت را مصداق الناس میداند. یعنی این روایات از آیه استفاده میکند که با اهل سنت قولا و عملا رفتار حسن داشته باشید، به مساجدشان بروید و در تشییع جنازهشان شرکت کنید و برای شهادت دادن له یا علیهشان نیز اقدام کنید.
عن عبدالله بن سنان قال : سمعت أبا عبدالله علیهالسلام یقول : أوصیکم بتقوى الله ولا تحملوا الناس على أکتافکم فتذلوا ، إن الله عزّ وجّل یقول فی کتابه : ( وقولوا للناس حسنا ) ثم قال : عودوا مرضاهم ، واحضروا جنائزهم ، واشهدوا لهم وعلیهم ، وصلوا معهم فی مساجدهم حتى یکون التمییز ، وتکون المباینه منکم ومنهم.[2]
طائفه دوم که روایت معتبر میفرمود قولوا للناس حسنا یعنی نسبت به مردم سوء ظن نداشته باشید اما این طائفه سوم بر خلاف طائفه دوم میفرماید با مردم خوب رفتار کنید از جمله با اهل سنت، هم در گفتار هم در رفتار.
دسته دوم:
روایاتی که مصداق را مؤمنین میدانند مثل روایت امالی صدوق که سند را بررسی کنید:
حدثنا محمد بن علی ماجیلویه، قال: حدثنا عمی محمد بن أبی القاسم، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن علی بن الحکم، عن المفضل، عن جابر، عن أبی جعفر الباقر (علیه السلام)، فی قول الله عز وجل: (وقولوا للناس حسنا)، قال: قولوا للناس أحسن ما تحبون أن یقال لکم، فإن الله عز وجل یبغض اللعان السباب الطعان على المؤمنین الفاحش المتفحش، السائل الملحف، ویحب الحیی الحلیم، العفیف المتعفف.[3]
یعنی قول حسن به مردم بگویید به این صورت که بهترین لسانی که دوست دارید دیگران به شما بگویند همانگونه با مردم سخن بگویید. سپس از آیه مدلول التزامی استفاده میکنند و میفرمایند لازمه کلام الله این است که فان الله عزوجل یبغض اللعّان الطعّان السبّاب علی المؤمنین.
گویا از مصادیق آیه مؤمنین هستند. حضرت سب نکردن را مدلول التزامی آیه میدانند.
طائفه چهارم: روایاتی که مضمونشان این است که قولوا للناس حسنا نُزلت فی الکفار الذمی ثم نُسخت.
این روایات میگویند مقصود از ناس در آیه شریفه کفار ذمی هستند و آیه در رابطه با آن نازل شده است. به کفار ذمی قول حسن بگویید. سپس حضرت میفرمایند این آیه کریمه به آیات جزیه نسخ شده است.
تا زمانی اصل بر تعایش بین مسلمانان و کفار ذمی بود، سپس آیه نازل شد که کفار ذمی را بین دو امر مخیّر کنید و تعایش سلمی که به آنان کاری نداشته باشید تمام شد، آنان را مخیر کنید یا مسلمان شوند یا جزیه بدهند لذا قولوا للناس حسنا نسخ شد به آیات کریمهای که میگوید کفار را مخیر کنید یا مسلمان شوند و از همه حقوق اسلامی برخرودار شوند یا جزیه دهند.
چهار طائفه روایت را ذیل آیه کریمه اشاره کردیم، برای جمعبندی این روایات و تحلیل مدلول آیه کریمه ابتدا دو نکته بیان میکنیم:[4]
نکته اول: معنای نسخ در روایات
کلمه نسخ در روایات اهل بیت دو معنا دارد:
ـ گاهی نسخ اطلاق میشود بر نسخ اصطلاحی که اعلام انتهاء أمد حکم است.
ـ موارد فراوان داریم که کلمه نسخ در لسان اهل بیت به معنای تخصیص است نه نسخ اصطلاحی به شکلی این فراوان است که اگر کسی ادعا کند ظهور ثانوی کلمه نسخ در روایات اهل بیت به معنای تخصیص است ادعای گزاف نیست. شواهدش هم در جای خودش باید مطرح کنید.
پس اینکه گفته شود مقصود از نسخ در این روایات تخصیص است به این معنا که اهل بیت میخواهند بفرمایند قولوا للناس حسنا یکی از مصادیقش کفار اهل ذمه بوده است، حسن هم اطلاق دارد، رفتار حسن داشته باشید این که ما کفار را محدود کنیم بین دو امر که یا مسلمان شوید یا جزیه دهید، رفتار حسن نیست، لذا گفته شود مقصود این روایات این است که تخصیص موردی نسبت به امر حسن است.
پس روایات طائفه چهارم گویا آیه را تخصیص میزنند که قولوا للناس حسنا و خوش رفتار باشید الا در مورد کافر ذمی که تا دیروز مخیّر نمیکردید او را که یا مسلمان بشو یا جزیه بده بلکه آزاد بود اما از الآن به بعد مخیرشان کنید بین اینکه یا جزیه دهند و بر دینشان باقی باشند یا مسلمان شوند و جزیه ندهند. عام مخصَّص هم بعد التخصیص همچنان حجت است یعنی اگر کافر ذمی پرداخت جزیه را قبول کرد دیگر با او خوش رفتار نباشید؟ خیر به اطلاق ایه تمسک میشود که قولوا للناس حسنا الا در یک مورد که او را مخیر کنید اما در سایر موارد اطلاق قولوا للناس حسنا باقی است یعنی بعد قبول جزیه هم قولو للناس حسنا باقی است نسبت به کافر ذمی.
نکته دوم: بررسی مدلول آیه
هم روش تفسیر را فرابگیرید هم ببینید که با آیه چه باید کرد.[5]
با این چهار طائفه روایت مدلول آیه را چه بدانیم.
مرحوم خوئی[6] در مدلول آیه در مباحث اصول ذیل بحث اصاله الصحه در تفسیر و استدلال بر اثبات اصاله الصحه میفرمایند در معنای صحت در این قاعده احتمالاتی است:
احتمال اول: صحت یعنی عمل حسن و مباح. یعنی عملی که بُغض ندارد.
صحت به معنای حسن است و در مقابلش قبح است. قبح یعنی عمل حرام. میفرمایند معنای اصاله الصحه این میشود که اگر کسی فعل و کاری انجام داد که محتمل الامرین بود شما دیدید این فرد در گوشهای مخفی است و یک مایعی را آشامید یک احتمال این است که مشروب میخورد و یک احتمال این است که ماء الشعیر اسلامی میخورد، ایشان میفرمایند اینجا فعل مسلمان را حمل بر عمل مباح کنید نه حرام بگویید ان شاء الله مثلا شربت میخورد. کلامی میگوید احتمال میدهید فحاشی میکند و احتمال میدهید ذکر میگوید فعل مسلمان را حمل بر صحت کنید یعنی بگویید ان شاء الله ذکر میگوید.
پس اگر فعل یا قول مسلمان محتمل الامرین بود آن را حمل کنید بر فعل حسن و مباح نه حرام.
میفرمایند بر این اصاله الصحه ادلهای داریم یکی این است که اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم. حسن ظن داشته باشید.
دلیل دوم میفرمایند آیه کریمه قرآن که قولو للناس حسنا. به ضمیمه روایت کافی شریف که در طائفه دوم اشاره کردیم. میفرمایند مدلول آیه این است که شما در رابطه با مردم رأی خیر و حسن داشته باشید و روایت کافی میگوید تا وقتی نمیدانید لاتقولوا الا خیرا. لذا مفاد آیه کریمه طبق نگاه مرحوم خوئی این است که قولوا للناس حسنا به ضمیمه روایت کافی که معتبر بود یعنی قولوا فی الناس حسنا و قولو عن الناس حسنا. نسبت به مردم سوء ظن نداشته باشید. لذا اگر دیدید فردی فعل محتمل الامرین انجام میدهد حمل بر حسن و اباحه کنید نه بر حرمت. طبق این تفسیر ایه ارتباطی به سب ندارد.
نظیر همین معنا را در کلمات شیخ انصاری هم میبینید که میفرمایند قولوا للناس حسنا یعنی قولوا عن الناس رأیا حسنا نظر خوب نسبت به مردم داشته باشید.
[1]. جلسه 81 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 507، سهشنبه، 1403.11.23.
[2]. وسائل الشیعه ط-آل البیت (الشیخ حرّ العاملی) ، جلد : 12 ، صفحه : 7
[3]. الأمالی (الشیخ الصدوق) ، جلد : 1 ، صفحه : 326
[4]. طائفه اول قرینه بر این بود که الناس کلهم مقصود است لذا از تفسیر تبیان هم همین تعبیر را نقل کردیم اما طائفه سوم و چهارم هم مثل طائفه اول هستند و با طائفه دوم متفاوت هستند لکن طائفه سوم تعبیر کل ندارد، یک طائفه مصداق معین میکند و یک طائفه میگوید کفار ذمی
[5]. (من کار کردم و شواهدی بر این آوردم که نسخ در روایات اهل بیت بسیار در تخصیص بکار میرود یکی دو سال قبل دیدم بعض اعلام نجف در تقریرات منتسب به ایشان همین برداشت را دارند. پدر لامنس کشیش بلژیکی چند کتاب علیه اسلام دارد در یکی از جزواتش بحث منسوخ بودن قسمت زیادی از آیات را استشهاد میکند و استناد میکند به روایاتی که بین شیعه و اهل سنت است که زیاد به نسخ اشاره شده ما ادعا میکنیم چه در روایات شیعه چه در روایات اهل سنت تعبیر نسخ باید بر تخصیص حمل شود.)
[6]. مصباح الأصول( طبع موسسه إحیاء آثار السید الخوئی) (الخوئی، السید أبوالقاسم) ، جلد : 2 ، صفحه : 388
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
کلام در مدلول آیه کریمه "و قولوا للناس حسنا" بود. گفتیم مدرسه نجف مرحوم خوئی، آیه کریمه را اینگونه تفسیر میکنند که قولوا للناس حسنا یعنی حسن ظن به مردم داشته باشید لذا قول و فعل مردم را حمل بر صحّت کنید و بگویید این کار مردم ان شاء الله مباح بوده یا حرام نبوده و این قولشان هم مثلا گفتار حرام نبوده است. ایشان استناد کردهاند به روایتی از کافی شریف که در طائفه دوم ذکر کردیم.
نقد کلام مرحوم خوئی
عرض میکنیم اگر مقصود مرحوم خوئی حصر مدلول آیه در این معنا است که فقط معنای آیه کریمه این است، هم مخالف با سایر مبانی ایشان است هم بر خلاف روایات تفسیریه است.
توضیح مطلب این است که ذیل آیه شریفه "واجتنبوا قول الزور" ما اشاره کردیم و مرحوم خوئی به تفصیل وارد میشوند که اگر در یک روایت گفته شده قول زور یعنی کذب این معنای انحصاری آیه نیست بلکه ذکر مصداق است، لذا در روایت دیگر گفته میشود زور یعنی غنا ایشان به مرحوم نراقی در مستند فرمودند تعارضی بین اینها نیست و همه بیان مصداق هستند. مرحوم خوئی فرمودند ان القرآن یجری مجری الشمس و القمر و ما اضافه میکنیم القرآن غضٌّ الی یوم القیامه و تا روز قیامت تازه است و مصادیق جدید را هم شامل میشود.
کلام ما به مرحوم خوئی این است که چرا به سایر روایات تفسیریه ذیل آیه کریمه توجه نشده است. قولوا للناس حسنا یک روایت معتبر میگوید یعنی به مردم حسن ظن داشته باشید سه طائفه دیگر از روایات داشتیم که بینشان روایات معتبر هم بود و مدلول آن سه طائفه یا بالمطابقه یا بالالتزام این بود که قولوا للناس حسنا یعنی قول و فعل خوب با مردم داشته باشید، باید به آن روایات هم توجه میشد، لذا با توجه به طوائف اربعه از روایات اینگونه گفته میشود که مقصود آیه کریمه با توجه به روایات تفسیریه و الله العالم این است که شما قول و رأی حسن نسبت به مردم داشته باشید هم با مردم خوب حرف بزنید و قول قبیح نداشته باشید هم سوء ظن به مردم نداشته باشید. ما قبول داریم امر به شیء فی نفسه مقتضی نهی از ضد نیست نه ضد عام نه ضد خاص لکن در اصول و فقه گاهی اشاره کردهایم مواردی داریم که گاهی از قرینه استفاده میشود مقصود اصلی نهی از ضد است در پوشش امر به ضد گفته شده لحکمهٍ، گاهی قرینه داریم که امر به شیء ملازمه عرفی دارد با نهی از ضد آن. نسبت به این آیه کریمه و روایات تفسیریه مطلب اینچنین است. "قولوا للناس حسنا" روایات تفسیریه میگوید مقصود از اینکه قول خوب به مردم بگویید این است که قول قبیح به مردم نگویید و مسلما سبّ مصداق قول قبیح است لذا ما اطلاق آیه کریمه را قبول میکنیم به ضمیمه روایات تفسیریه و مفاد آیه کریمه چنین است که قول حسن و رأی حسن نسبت به مردم داشته باشید هم گفتار نیکو به مردم بگویید و قول قبیح نگویید هم رأی حسن نسبت به مردم داشته باشید.
نتیجه اینکه آیه کریمه به نظر ما به اطلاقش دلالت میکند قول قبیح از جمله سبّ با مردم نداشته باشید و الناس هم اطلاق دارد چه مؤمن، چه مسلم و چه کافر. البته مقیّدات و مخصصات را هم بررسی خواهیم کرد.[2]
یک نکته قابل توجه است که بررسی آن ضمن یکی از مطالب میآید. سبب و علت حرمت قول قبیح به مردم چیست؟ آیا از أدله استفاده میشود علت واحده دارد؟ قبلا اشاره کردیم همه مردم کرامت ذاتی دارند و آن کرامت ذاتی دلیل حرمت قول قبیح به مردم است یا علت مختلف است؟ به مؤمن چون کرامت ذاتی دارد قول قبیح نگویید، به مسلمان چون وظیفه ما مداراه با او است قول قبیح نگویید، کافر به علت اینکه لازم است تحبیب قلبش به اسلام قول قبیح نگویید. این را بررسی خواهیم کرد و ممکن است گفته شود علت مختلف است.
روایت سوم که مربوط به روایات تفسیریه ذیل آیه قولوا للناس حسنا بر حرمت مطلق سبّ بود بررسی شد.
روایت چهارم: معتبره عبدالرحمن
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ[3]، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسى ، عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللهِ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ علیه السلام عَنْ رَجُلٍ سَبَّ رَجُلاً بِغَیْرِ قَذْفٍ یُعَرِّضُ بِهِ : هَلْ یُجْلَدُ؟ قَالَ : « عَلَیْهِ تَعْزِیرٌ »[4]
سند معتبر است.
عبدالرحمن بن ابی عبدالله که حدود 336 روایت در کتب اربعه دارد مرحوم نجاشی در شرح حال حفید و نوه ایشان اسماعیل بن همام بن عبدالرحمن میگوید ثقه هو و ابوه و جده.[5] لذا این عبارت نجاشی تصریح به وثاقت او است.
در اعتبار این سند تشکیک شده و گفته شده نقل یونس از عبد الرحمن بن ابی عبدالله گویا استغراب دارد. در سند این حدیث در کافی چنین است که عنه عن عبدالرحمن بن ابی عبدالله که با توجه به سند روایت قبلی ضمیر عنه را به یونس برگرداندهاند بعض محققین دار الحدیث در حاشیه اشاره میکنند نمیدانیم عنه به یونس برمیگردد یا نه و نقل یونس از عبدالرحمن نداریم. ما این تشکیکات را قبول نداریم و وارد توضیح نمیشویم و اشکال را فعلا اینگونه رفع میکنیم که اگر کسی در نقل یونس از عبدالرحمن بن ابی عبدالله تشکیک کند میگوییم شیخ کلینی به سند دوم در حدیث هفده همین باب به سند دیگر نقل میکنند.
سند دوم این است که حُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللهِ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ علیهالسلام فِی رَجُلٍ سَبَّ رَجُلاً بِغَیْرِ قَذْفٍ عُرِّضَ بِهِ ، هَلْ عَلَیْهِ حَدٌّ؟ قَالَ : « عَلَیْهِ تَعْزِیرٌ ».[6]
این سند دوم قابل تصحیح است.
حسین بن محمد بن عامر الاشعری توثیق دارد و شیخ مرحوم کلینی است معلی بن محمد امکان اثبات وثاقتش هست. حسین بن علی بن زیاد، الوشّاء است که توثیق خاص دارد.
نسبت به أبان حدود نهصد روایت در کتب اربعه با عنوان عن أبان داریم. أبان مشترک بین دو نفر یکی ابن عثمان و دیگری ابن تغلب است و هر دو ثقه هستند. لذا کل اسنادی که أبان در آنها آمده یا ابن تغلب است یا ابن عثمان و هر دو ثقهاند مگر اینکه ابان نقل کند از سُلیم بن قیس که در این صورت نه ابن تغلب است نه ابن عثمان بلکه ابان بن ابی عیاش است. لذا در غالب اسناد ابان معتبر است.
نتیجه اینکه عن یونس عن عبدالرحمن بن ابی عبدالله را تشکیک کند این سند دوم معتبر است.
اما از جهت دلالت راوی سؤال میکند از مردی که سبّ کرده است مردی را بدون اینکه به قذف برسد، یکی از مصادیق سبّ قذف است که نسبت عملیه شنیع جنسی زنا یا لواط، در روایات قذف تعبیر شده است. اما سبّ اعم از قذف است. سؤال میکند آیا شلاق زده میشود؟ در سند دیگر میگوید آیا حدّ دارد؟ حضرت فرمودند این شخص حد ندارد بلکه تعزیر دارد.[7]
حضرت میفرمایند کسی که سبّ کرده اما قذف نبوده، تعزیر دارد. از جهت دیگر به روشنی از روایات استفاده میشود تعزیر مربوط به عمل حرام است. پس از روایات استفاده میشود السبّ بغیر قذف حرامٌ زیرا تعزیر دارد.
از جهت دیگر ما از روایت استفاده میکنیم السبّ مطلقا حرامٌ، مسبوب مؤمن باشد یا مسلمان یا کافر. این اطلاق از ترک استفصال استفاده میشود. گویا اطلاق مقامی است. یعنی حضرت نفرمودند مسبوب مسلمان است یا کافر؟ جای این سؤال بود چون راوی میگوید مردی مرد دیگر را سبّ کرده است. اگر تعزیر و حرمت اختصاص به سبّ مؤمن یا مسلم داشت جای این نکته بود که حضرت سؤال بفرمایند مسبوب مؤمن است یا کافر اما حضرت ترک استفصال کردهاند معلوم میشود حکم چنین است که إذا سبّ رجلٌ رجلا فعلیه التعزیر سواء مسبوب مؤمن باشد یا مسلمان یا کافر.
قذف در روایات را نمیتوان به معنای لغوی گرفت زیرا مقصود همان معنای خاص است که اشاره کردیم.
[1]. جلسه 82 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 508، شنبه، 1403.11.27.
[2]. اگر روایات تفسیریه نبود احتمال مرحوم خوئی خلاف ظاهر بود. فرمود قولوا للناس حسنا نه قولو عن الناس حسنا.
[3]. (در بعض نسخ کافی در پرانتز دارد عن ابیه)
[4]. الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 14 ، صفحه : 191
[5]. رجال النجاشی (النجاشی، أبو العبّاس) ، جلد : 1 ، صفحه : 30
[6]. الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 14 ، صفحه : 199
[7]. در بعض روایات حد اعم از تعزیر است. روایتی داریم که کافر حد دارد که حمل میکنند بر تعزیر. در این روایت حد در مقابل تعزیر است که حضرت میفرمایند حد ندارد تعزیر دارد.
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
چهار طائفه از روایات ذیل آیه کریمه قولوا للناس حسنا را بررسی کردیم و نتیجه گرفتیم سبّ الناس مطلقا مبغوض خداوند است، اطلاق هم از دو جهت است چه سبّ، قذف باشد چه نباشد، و چه مسبوب مؤمن، مسلم یا کافر باشد.
مؤیدات حرمت مطلق سبّ
روایات دیگری هم داریم که هر چند ضعیف السند هستند لکن اشکالی ندارد مؤیّد این برداشت باشند.
مؤید یکم:
مرحوم نوری در مستدرک الوسائل چنین نقل میکنند أبو القاسم الکوفی فی کتاب الأخلاق : کان رجل عند رسول الله صلّى الله علیه وآله من أهل الیمن ، وأراد الانصراف إلى أهله ، فقال : یا رسول الله أوصنی ، فقال : « أوصیک إلّا تشرک بالله شیئاً ، ولا تعص والدیک ، ولا تسب الناس » الخبر.[2]
ابوالقاسم الکوفی، علی بن احمد بن موسی است کتب زیادی دارد از جمله الآاداب و مکارم الاخلاق.
مرحوم شیخ طوسی میفرمایند کان امامیا مستقیم الطریقه و صنّف کتبا کثیره سدیده ... ثم خلط و اظهر مذهب المخمّسه و صنّف کتبا فی الغلو و التخلیط.[3]
او امامی و مستقیم الطریقه بود و کتب زیاد متقنی نوشت، اما سپس از نظر اعتقادی انحراف پیدا کرد و مذهب مخمسه را اظهار کرد و کتبی در غلو و تخلیط نگاشت.
مرحوم نجاشی مینویسد: غلی فی آخر عمره و فسد مذهبه و صنّف کتبا کثیره اکثرها علی الفساد و هذا الرجل یدّعی له الغلاه منزله عظیمه.[4]
ابن غضائری: کذاب غال صاحب بدعه و مقاله رأیت له کتبا کثیره، لا یلتفت إلیه.[5]
قاطبه علماء رجالی میگویند در آخر عمرش غالی شد. مرحوم نجاشی کتب بسیار زیادی را از ابوالقاسم الکوفی گزارش میدهد در فنون مختلف.
او در قرن چهارم میزیسته. مذهب مُخمِّسه یا مُخمَّسه گفته میشود جمعی از غلاه بودند و میگفتند ذات مقدس پروردگار حلول در خمسه طبیه نموده است. این فرد در فسا در منطقه شیراز بوده که تا قرن ششم هم رگه هایی از ادامه این خط در منطقه شیراز وجود داشته است از جمله کسانی که این مسیر را ادامه داده فردی است به نام حسین بن عبدالوهاب. این فرد از مطالب کتب ابوالقاسم الکوفی یک کتابی را جمع کرده به نام عیون المعجزات و چاپ هم شده است. ابوالقاسم الکوفی کتابی به نام تثبیت المعجزات داشته که معجزات نبی اسلام را گردآوری کرده و ظاهرا میخواسته معجزات ائمه را هم ادامه دهد لکن نتوانسته.
حسین بن عبدالوهاب عیون المعجزات را از کتب ابوالقاسم الکوفی گردآوری کرده. مهم این است که در آنچه از مطالب ابوالقاسم الکوفی موجود است غلو نمیبینیم.
غلو باید به تفصیل بررسی شود که در فقه و رجال و عقائد آثار دارد. آیا احتمال اینکه ابوالقاسم الکوفی در منطقه دوری بوده گزارشاتی رسیده که از اتقان لازم برخوردار نبوده و واقعیت چیز دیگری بوده؟
بحث دیگر این است که تراث منسوب به غلاه تراث بزرگی است که بعضش هم چاپ میشود مثل تراث نُصیریه با نام سلسله العلویه که در لبنان چاپ شده است.
آیا همه این تراث باید کنار گذاشته شود یا نه مطالبی نسبت به تاریخ ائمه معصومین یا نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام موجود است که آیا با یک ضوابط کلی میتوان در این موارد به تراث غلاه اعتماد کرد یا همهاش را باید کنار بگذاریم؟
اینها باید بحث شود و ممکن است نکات تازهای مطرح شود. گاهی ممکن است بعضی به زبان کلامی میگویند که ظاهرش غلو است اما اعتقاد ندارد. مداح میخواند: "باز دیوانه شدم زنجیر کو، من حسین اللهیام تکفیر کو"[6] روشن است که این فردی که چنین میخواند عقیده ندارد و احساساتی میشوند و چیزهایی میگویند نه اینکه دیگر کافر و نجس باشد.
آیا هر کسی غلو را به هر کسی نسبت داد تمام است یا نسبت دهنده و نگاهش به غلو باید بررسی شود.
این نکات باید در جای خودش بررسی شود. نگاه مکاتب مختلف مثل قم و کوفه به غلو هم قابل توجه است.
مهم این است که حدیث محل بحث مرسله است. ناقل ابوالقاسم الکوفی است که اگر کتاب هم انتسابش به ایشان صحیح باشد باز حدیث از حیث ارسال مشکل دارد.
پس از نظر سند روایت اعتبار ندارد.
از نظر دلالت حدیث معتبر به این مضمون داشتیم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند لاتسبوا الناس.
پس این طائفه هم علی فرض صدور، حضرت سبّ الناس را در کنار شرک به خداوند و عصیان والدین قرار دادهاند چون در کلام پیامبر هم هست لذا تعبیر الناس حمل بر اهل سنت نمیشود.
مؤید دوم:
مرحوم نوری از همین کتاب الآداب و مکارم الاخلاق ابوالقاسم کوفی نقل میکند عن النبی صلّی الله علیه و آله ان الله یبغض من عباده اللعّان السبّاب الطعّان الفاحش المُستخف السائل المُلحف و یحبّ من عباده الحیی الکریم السخی.[7]
سند که اعتبار ندارد اما در دلالت حضرت میفرمایند خداوند سبّاب را مبغوض میدارد.
ممکن است گفه شود بغض شدید مربوط به کسی است که مجموعه این صفات را داشته باشد نه فقط یکی از اینها را.
مؤید سوم:
مرحوم نوری در مستدرک به این شکل نقل میکنند ابوعلی ابن همام فی کتاب التمحیص عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم انه قال لایکمل ایمان مؤمن حتی یحتوی علی مأه و ثلاث خصال، الی ان ذکر منها لا لعّان لا نمّام لا کذّاب لا مغتاب و لاسبّاب.[8]
ابن همام از محدثین برزگ و اقدم شیعه است. اگر کتاب تمحیص از ابن همام باشد باید یک توجه ویژه کنیم هر چند حدیث هم مرسل باشد زیرا در موارد دیگر هم این مطلب بکار میآید. لکن مهم این است که آیا کتاب تمحیص از ابن همّام است چنانکه صاحب وسائل احتمال میدهد یا کتاب تمحیص از ابن شعبه حرّانی صاحب تحف العقول است، چنانکه مثل فاضل قطیفی به این معنا اشاره میکند. احتمال دوم اقوی است و قرائنی بر آن داریم که کتاب تمحیص از ابن همام نیست بلکه از ابن شعبه حرّانی است.
طبق احتمال دوم ابن شعبه حرّانی را ابتدای مبحث مکاسب محرمه بحث کردیم نه وثاقت خودش ثابت است و ممکن است از نُصیریّه باشد که بحث کردیم.[9]
پس اگر کتاب از ابن همام بود جای توجه ویژه بود. اما کتاب از ابن شعبه حرّانی است و حدیث هم مرسل است.
علاوه بر اینکه از نظر دلالت هم مشکل دارد. حضرت میفرمایند لایکمل ایمان مؤمن حتی یحتوی علی مأه و ثلاث خصال. کامل نمیشود ایمان یک مؤمن مگر اینکه 103 خصلت داشته باشد یکی این است که سبّاب نباشد. ممکن است گفته شود تحصیل کمال ایمان واجب نیست، فردی میخواهد یک ایمان حداقلی داشته باشد.
بحث از اخلاقی بودن اینگونه روایات، ضابطه اخلاقی بودن و نکاتی در این رابطه را در جای خودش اشاره خواهیم کرد.
این روایات مؤیدات بحث بود که ذکر کردیم و اصل نکتهای که از این روایات و آیه کریمه نتیجه گرفتیم محفوظ است که سبّ الناس مطلقا مبغوض و حرام است الا ما استثنی که بعدا به موارد استثناء خواهیم پرداخت. علت اینکه سبّ الناس مطلقا حرام است هم ممکن است یک علت واحد نباشد بلکه سبّ مؤمن یا مسلم یا کافر هر کدام به علتی حرام باشد.
روایت پنجم: روایات مربوط به باب قذف
پنجمین طائفه روایاتی است که موضوعشان مطلق السبّ نیست بلکه قسم خاصی از سبّ را برایش حرمت قائل است، و آن قسم خاص قذف است که در اصطلاح روایات یعنی انتساب فحشاء (زنا و لواط) به فردی.
پس از جهتی این روایات طائفه پنجم خاص هستند و مطلق السبّ را نمیگویند از جهت دیگر روایات اطلاق دارند هم شامل مؤمن میشوند هم شامل مسلم هم کافر. بلکه از اطلاق بالاتر تصریح شده که قذف الکافر و المشرک صحیح نیست. این روایات را هم بررسی میکنیم:
روایت اول: صحیحه عبدالله بن سنان
محمد بن یعقوب عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن عبدالله بن سنان قال قذف رجلٌ مجوسیّاً عند ابی عبدالله علیه السلام فقال مه فقال الرجل: ینکح أمه أو اخته. قال: ذلک عندهم نکاح فی دینهم.[10]
سند معتبر و صحیحه است.
فردی نزد امام صادق علیه السلام یک مجوسی را قذف کرد در روایات دیگر آمده مثلا گفت یابن الزانیه. حضرت فرمودند: "مه" یعنی ساکت باش با محتوای شدیدتر. آن فرد عرض کرد این فرد یا مجوسی ها اینگونه اند که با مادر و خواهرشان نکاح میکنند.[11] حضرت فرمودند نگاه آنان این است که نکاح رسمی و مطابق عقیده شان است.
یکی دو روایت دیگر هم هست که خواهد آمد.
[1]. جلسه 83 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 509، یکشنبه، 1403.11.28.
[2]. مستدرک الوسائل (المحدّث النوری) ، جلد : 9 ، صفحه : 139
[3]. الفهرست (الشیخ الطوسی) ، جلد : 1 ، صفحه : 91
[4]. رجال النجاشی (النجاشی، أبو العبّاس) ، جلد : 1 ، صفحه : 265
[5]. الرجال (ابن الغضائری) ، جلد : 1 ، صفحه : 82
[6]. شعر از ملا فتحالله وفایی شوشتری (زادهٔ ۱۲۰۸ شمسی در شوشتر، درگذشتهٔ ۱۳۰۳ شمسی در نجف) شاعر، صوفی ... . کلیک کنید.
باز دیوانه شدم زنجیر کو من حسین اللهیام تکفیر کو
کیست آن کو، می کند تکفیر من گو بیا که پاره شد زنجیر من
شاه را، گر من نمی دانم خدا کافرم گر، دانمش از حق جدا
من حسین را، می پرستم زانکه او هست اوصافش همه اوصاف هو
[7]. مستدرک الوسائل (المحدّث النوری) ، جلد : 9 ، صفحه : 139
[8]. مستدرک الوسائل (المحدّث النوری) ، جلد : 9 ، صفحه : 138
[9]. مکاسب محرمه، سال اول، جلسه 4 به بعد.
[10]. الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 11 ، صفحه : 323
[11]. جهتش هم این است که تا الآن هم هست که طبقات اجتماعی درست کرده بودند طبقات نازله حق ارتباط و ازدواج با طبقه بالاتر نداشتند و در مسائلی از جمله ازدواج مشکل پیدا کردند چون با طبقه بالاتر حق ازدواج نداشتند ازدواج بین خودشان را مجاز شمردند و با مادرش یا خواهرش ازدواج میکرد. چنانکه الآن هم منطقه ای است من رفتم به نام چَک چَک نزدیک یزد است که جنازه را میگذارند کرکس ها بیایند بخورند و اگر اول چشمش را درآورد این نشانه سعادت است. این مطالب را به جوانان ما نمیگویند فقط جوان میگوید میخواهم عقد آریایی و زرتشتی بخوانم نه عقد اسلامی.
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
روایت دوم: روایت عمرو بن نعمان الجعفی
روایت[2] دوم که دلالت میکند قذف مشرک فی الجمله حرام است روایتی است که در آغاز بحث هم اشاره شد، سند این روایت حداقل از جهت راوی اخیر عمرو بن نعمان الجعفی مجهول بلکه مهمل است لکن روایت میتواند مؤید باشد. به تفصیل متن و سند را ابتدای بحث اشاره کردیم:
کان لأبی عبدالله علیه السلام صدیق لایکاد یفارقه اذا ذهب مکانا، فبینما هو یمشی فی سوق الحذائین و معه غلام له سندی یمشی خلفه، اذا التفت الرجل یرید غلامه ثلاث مرات فلم یره، فلما نظر فی الرابعه قال یابن الفاعله این کنت، فرفع ابوعبدالله یده فصکّ بها جبهه نفسه، ثم قال سبحان الله تقذف أمّه، قد کنت اری ان لک ورعا، فإذاً لیس لک ورع فقال ان امه سندیه مشرکه، فقال أما علمت ان لکلّ أمه نکاحاً، تنحّ عنّی، قال فما رأیته یمشی معه حتی فرّق الموت بینهما. [3]
روایت سوم: روایت یونس
محمد بن الحسن بإسناده عن محمد بن احمد بن یحیی عن محمد بن عیسی عن یونس عن بعض رجاله عن ابی عبدالله علیه السلام قال کلّ بالغٍ من ذکرٍ أو أنثی إفتری علی صغیرٍ أو کبیر أو ذکر أو أنثی أو مسلم أو کافر أو حرّ أو مملوک فعلیه حدّ الفریه و علی غیر البالغ حدّ الأدب.[4]
بررسی سندی
از نظر سند طریق مرحوم شیخ طوسی به محمد بن احمد بن یحیی هم در تهذیب هم در استبصار معتبر است.
نسبت به اعتماد به نقل محمد بن عیسی از یونس بن عبدالرحمن بحث مفصلی در سابق داشتهایم،[5] مطالب قمیین را که ابن ولید گفته به این نقل اعتماد ندارم را بررسی کردیم همچنین مطالب سایر رجالیان را آوردیم و نتیجه گرفتیم این نقل قابل اعتماد است.
یونس بن عبدالرحمن از بعض رجاله نقل کرده است. دهها سند در موارد زیادی در فقه داریم که عن یونس عن بعض رجاله یا بعض اصحابه و امثال اینها. ظاهر این سند مرسل است. لکن دو گرایش بین فقها در اعتماد یا عدم اعتماد به روایاتی که تعبیر عن یونس عن بعض رجاله دارد وجود دارد اشاره میکنیم لکن نیاز به تحقیق و تتبع بیشتر دارد:
گرایش اول: اعتبار نقل یونس عن بعض رجاله
جمعی از اعلام میگویند این ارسال مضرّ به صحت نیست لذا این روایات که در ابواب مختلف فقهی وارد شده معتبر است. صاحبان این گرایش حداقل سه وجه برای اعتبار این سند ذکر میکنند:
وجه اول:
مرحوم وحید بهبهانی در حاشیه بر مجمع الفائده و البرهان[6] مقدس اردبیلی دارند بعد نقل روایتی که در سندش آمده عن محمد بن عیسی عن یونس عن بعض رجاله میفرمایند صحیحه محمد بن عیسی، دو نکته برای توضیح صحیحه بودن این سند ذکر میکنند:
یکم: "عن بعض رجاله" والظاهر أنّه عبد الله بن سنان الثقه الجلیل المذکور ، کما لا یخفى على الماهر.
دوم: فرض کنید ثابت نشود که بعض رجاله عبدالله بن سنان باشد مع ذلک حدیث قابل اعتماد است زیرا مع أنّ یونس ممّن أجمعت العصابه وفی غایه الجلاله. اگر روایتی سندش تا یونس معتبر بود دیگر از او به بعد نیاز به بررسی ندارد و به اجماع اصحاب این سند معتبر است این بعض رجاله هر کسی که باشد. لذا طبق این نگاه روایات عن یونس عن بعض رجاله معتبر است.
وجه دوم:
مرحوم شیخ محمد تقی آملی در مصباح الهدی فی شرح العروه الوثقی است روایتی نقل میکنند عن یونس عن بعض رجاله و میفرمایند هذا لیس من المراسیل المشهوره، فإن الظاهر من کلمه (عن بعض رجاله) هو الرجال الذین کانوا معتمدین عند یونس و کان ممن یروى عنهم، و هذا یخرج الروایه عن کونها مرسله و مما لا یصح الاعتماد علیه.[7] میفرمایند در این عبارت که عن یونس عن بعض رجاله میفرمایند تعبیر بعض رجاله یعنی بعضی از رجالی که یونس به آنها اعتماد داشته زیرا نگفته عن رجلٍ بلکه فرموده بعض رجاله یعنی رجالی که به او اعتماد داشته است. لذا اعتماد ثقه آن هم ثقهای مثل یونس بن عبدالرحمن علامت وثاقت آن فرد است.
وجه سوم:
یکی از تلامذه محقق مرحوم آقا ضیاء عراقی مرحوم میرزا هاشم آملی[8] در کتاب اجتهاد و تقلیدشان ذکر میکنند روایتی میآورند عن یونس عن بعض رجاله و میفرمایند و لایضر الارسال زیرا:
اولا: یونس بن عبدالرحمن از کبار صحابه است، شاید مدح هایی که در شرح حال یونس به اسناد معتبره از اهل بیت علیهم السلام وارد شده کمتر در مورد دیگران ذکر شده است البته قدح هم دارد که معتبر نیست.
ثانیا: مرحوم شیخ الشریعه اصفهانی اعلی الله مقامه الشریف فرموده یونس بن عبدالرحمن از شصت راوی روایت نقل میکند کلهم من الثقات، مشایخ یونس شصت نفر هستند که همه آنها ثقهاند پس مسلما این بعض رجاله هر کدام باشد ثقه است.
گرایش دوم: عدم اعتبار نقل یونس عن بعض رجاله
جمعی از فقها به این مراسیل اعتماد نمیکنند از جمله مرحوم امام در بعض کتب فقهیشان از جمله کتاب الطهاره که به مناسبت روایتی از یونس بن عبدالرحمن عن بعض رجاله نقل میکنند که مفصل است در مبحث دم الحیض، مرحوم امام میفرمایند این روایت مرسله است هر چند مرسِل یونس است اما اعتبار ندارد. در عدم حجیّت مرسله تفاوتی بین اصحاب اجماع و غیر آنان نیست. میفرمایند اگر گفته شود شهرت متأخرین بر عمل به این روایت است میگوییم اولا شهرت ثابت نیست ثانیا معتمَد نیست مخصوصا که احتمال میدهیم اعتماد متأخرین به خاطر قول کشی باشد که اجمعت الاصابه علی تصحیح ما یصح عنهم و آن جمله کشی هم بر این معنا دلالت نمیکند لذا حدیث مرسل و غیر قابل اعتماد است.
مرحوم خوئی قدس الله روحه الزکیّه هم نظیر همین مشی را دارند، ایشان هم در مواردی میفرمایند یونس عن بعض رجاله غیر تامه السند، و بعض رجاله لاندری من هو، لعله من الضعاف فتسقط الروایه عن الحجیّه.
تلمیذ محقق ایشان مرحوم تبریزی هم در کتاب القضاءشان به مناسبتی روایتی که عن یونس عن بعض رجاله دارد را نقل میکنند و میگویند مرسل و غیر قابل اعتماد است.
فعلا عرض میکنیم ممکن است در مسأله تفصیلی قائل شویم.
توضیح مطلب این است که در کلام مرحوم کشی که اجمعت الاصابه علی تصحیح ما یصح عنهم دو احتمال است:
ما سابقا معقتد بودیم که این کلام کشی دلالت میکند صرفا راوی بعدی معتبر است. اما از این مبنا برگشتیم. کلام کشی نهایت چیزی که دلالت دارد وثاقت خود اصحاب اجماع است.[9]
اگر ادعایی که مرحوم میرزا هاشم آملی از مرحوم شیخ الشریعه نقل کرده قابل قبول باشد دلیل مهمی است که بگوییم یونس بن عبدالرحمن شصت شیخ دارد و کلهم ثقات. لکن این هم قابل اثبات نیست.
با جستجوهای کامپیوتری بررسی کنید چه بسا حدود دویست شیخ داشته باشد و تعبیر کلهم ثقات هم قابل اثبات نیست. مطلبی که نسبت صفوان و بزنطی و ابن ابی عمیر هم میگوییم اینجا نمیتوان گفت.[10]
تفصیل احتمالی این است که این مرسلات بر دو قسم است:
گاهی میگوید عن یونس عن بعض رجاله یا بعض اصحابه که معتبر نیست.
گاهی آمده عن یونس عن رجال شتّی یا عن یونس عن غیر واحد من رجاله در این دو تعبیر ممکن است هنوز هم قطعی نمیگوییم و باید بیشتر بررسی شود، شاید بتوانیم به اینها اعتماد کنیم.
بررسی دلالت خواهد آمد.
[1]. جلسه 84 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 510، دوشنبه، 1403.11.29.
[2]. صاحب انوار الفقاهه قولوا للناس حسنا را میخواهند حمل بر استحباب کنند که اشاره کردیم صحیح نیست.
تقریر محاضرات فی الفقه که تقریرات مرحوم میلانی است نوه ایشان نوشته مرحوم فاضل میلانی که سال قبل فوت کردند. در مباحث خمس تقریرات دست نویسی از یکی از شاگردان مرحوم میلانی استفاده میکردم که خط مرحوم میلانی هم در آن بود، قسمتهایی رو که نگاه میکردم میدم خیلی با نوشته مرحوم سید فاضل میلانی متفاوت است در مواردی حتی معکوس نوشته ایشان، در دو حج قبل ایشان را دیدم این نکته را مطرح کردم گفتند من بعضی از جلسات را که نبودم یا از دفتر دیگران مینوشتم یا از نوار پیاده میکردم. در نوشته ایشان باید تامل کرد.
[3]. الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 4 ، صفحه : 10
در بعض روایات وارد شده که فردی در مقابل حضرت مشابه این توهین را کرد حضرت فرموند ساکت باش چرا توهین میکنی عرض کرد یابن رسول الله این فرد با خواهرش ازدواج کرده زرتشتی است. حضرت فرمودند این شیوه ازدواج آنان است چرا توهین میکنی.
[4]. وسائل الشیعه ط-آل البیت (الشیخ حرّ العاملی) ، جلد : 28 ، صفحه : 186
[5]. در مباحث اجاره، جلسه 411، مورخ 1389.01.30. به فایلهای صوتی موجود در سایت استاد مراجعه شود.
[6]. حاشیه مجمع الفائده والبرهان (الوحید البهبهانی، محمّد باقر) ، جلد : 1 ، صفحه : 726
[7]. مصباح الهدى فی شرح العروه الوثقى (الآملی، الشیخ محمد تقى) ، جلد : 4 ، صفحه : 420
[8]. الاجتهاد والتقلید (الآملی، المیرزا هاشم) ، جلد : 1 ، صفحه : 202 و لا یضرّ الارسال فى الحدیث، اذ المرسل هو یونس و هو من کبار الصحابه و یعرف بأنّه ثقه معتمد، و قد حکى عن العلامه شیخ الشریعه الاصفهانى ان یونس یروى عن ستّین رجلا کلّهم من ثقات الحدیث. و فى التعبیر عن بعض رجال الحدیث، اشعار الى تصیر روایه یونس عن الإمام (ع)، و هذا شاهد على ثبوت وثاقته. و من الرواه عن یونس، هو محمّد بن عیسى بن عبید الیقطینى، و هو ثقه مأمون و قد مدحه فضل بن شاذان.
و قد کان علىّ بن ابراهیم قد روى عنه، و تدلّ ذلک على ثبوت وثاقته لأنّه موثوق عندهم. و مضافا الى ان هذه المرسله مشهوره بین الأصحاب و معمول بها.
[9]. در ادامه روایتی میخوانیم که البته سندش ضعیف است میآید نزد امام و میگوید فلانی کتابی نوشته حضرت فرمودند ببینم این زانیه و ابن الزانیه چه نوشته میگوید نگاه کردم دیدم کتاب یونس است. احتمال دارد که برای دفع دخل این مطالب نسبت به این افراد کشی تعبیر کرده اجمعت الاصابه. نهایت این است که عبارت کشی مجمل است. این را باید رد جای خودش تحلیل کنیم مقصود کشی چیست.
[10]. در مواردی تعبیر داریم فلانی من الیونسیّه آیا یونس یک حلقه ای داشته و بعض رجاله یعنی آن حلقه یا مقصود بعض مشایخه است.
ذیل اسماعیل بن مرار هم بحث کردیم که نقل از کتب هم یانجا ثمره ای ندارد.
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
روایت سوم مرسله یونس بود که اعتبار سندیاش اثبات نشد به جهت تعبیر "عن بعض رجاله".
مدلول روایت در مورد إفتراء زدن بود. از روایات متعددی در باب حدود استفاده میشود کلمه افتراء و فریه به معنای قذف است. من افتری احدا یعنی من نسبه الی الفحشاء. از ذیل همین روایت هم استفاده میشود. حال در این روایت علی فرض صدور، امام صادق علیه السلام فرمودند هر شخص بالغی چه مرد و چه زن که بر صغیر یا کبیر إفتراء بزند، مفتری علیه صغیر باشد یا کبیر، مرد باشد یا زن، مسلمان باشد یا کافر، حرّ باشد یا مملوک، فعلیه حدّ الفریه. مُفترِی باید حد فریه و قذف بخورد.
کلمه حدّ چنانکه قبلا هم اشاره کردهایم از روایات استفاده میشود گاهی در مقابل تعزیر بکار میرود و گاهی در اطلاقش اعم از حدّ و تعزیر است، در این روایت علیه حدّ الفریه در أعم از حد و تعزیر بکار رفته است. اگر مفترِی به مفترَی علیه افتراء بزند و قذف کند روایت میفرماید فرد مفترِی یا مستحق حد است یا تعزیر. آنچه در فریه استحقاق دارد باید بچشد، اگر مفتری علیه مسلمان باشد حد یک نوع است اگر کافر باشد ما یستحق یک نوع است، اگر مفتری علیه حر یا مملوک باشد علی اختلاف بین الفقهاء یک نوع است.
اما از روایت استفاده میشود افتراء و قذف دیگری حرام است که حد و تعزیر دارد تفاوت ندارد مفترَی علیه مسلمان باشد یا کافر.[2]
این روایت سوم سندش به نظر ما ضعیف و مرسله است لکن دلالتش مؤید اطلاقاتی است که میگوید قذف دیگری حرام است و قذف تعزیر دارد.
از ابتدای بررسی روایات دال بر حرمت سبّ تا اینجا طائفه اول از روایات سبّ را بحث کردیم که متعلقشان اطلاق داشت و میگفت سبّ مطلقا حرام است، مسبوب هر کسی که باشد چه مؤمن، چه مسلم و چه کافر.
طائفه دوم: روایات دال بر حرمت سبّ مسلم
دومین طائفه در دستهبندی کلی روایات باب سبّ روایاتی هستند که حرمت سبّ به مسلمان تعلق گرفته است و اطلاق ندارد. سبّ المسلم قبیحٌ یا فسوقٌ و امثال این تعابیر.
روایت اول:
مرحوم شیخ طوسی در امالی سه سند طولانی که ختم میشود به عن ابو حرب بن ابی الأسود الدوئلی عن ابیه ابی الاسود قال قدمتُ الربذه و دخلت علی ابی ذر جندب بن جناده فحدثنی ابوذر قال دخلت ذات یوم فی صدر نهاره علی رسول الله صلی الله علیه و آله فی مسجده فلم ار فی المسجد احدا من الناس الا رسول الله صلی الله علیه و آله و علیٌ الی جانبه جالسٌ، فاغتنمتُ خلوه المسجد فقلت: یا رسول الله بأبی انت و امی اوصنی بوصیه ینفعنی الله بها. فقال: نعم و أکرمُ بک یا أباذر انک منا اهل البیت فإنی موصیک بوصیه إذا حفظُها فإنها جامعه لطرق الخیر و سبله، ... یا اباذر سباب المسلم فسوق و قتاله کفر، و اکل لحمه من معاصی الله و حرمه ماله کحرمه دمه.[3]
بررسی سند
در سند روایت چندین مجهول و ضعیف است. از جمله محمد بن عبدالله ابوالمفضّل الشیبانی که مجهول است هر چند در بعض روایات شیخ طوسی و شیخ کلینی هم هست. راوی دیگر رجاء بن عیسی بن حسین عبرتائی از اصحاب امام هادی علیه السلام است عامی بودن و وثاقتش معلوم نیست بلکه ممکن است گفته شود مذموم است. محمد بن حسن بن شمّون در سند این وصیت ضعیف است و نجاشی میگوید: ابوجعفر، بغدادیٌ، واقفٌ، ثم غلا و کان ضعیفا جدا فاسد المذهب و اضیف الیه احادیث فی الوقف[4]... عاش مأه و اربعه عشر سنه.[5]
عبداللله بن عبدالرحمن الاصم نجاشی میگوید: المسمعی ضعیف غال لیس بشیء له کتاب المزار.[6]
علامه ظاهرا همین کتاب را دیده گزارش میدهد له کتاب فی الزیارات یدل علی خبث عظیم و مذهب متهافت و کان من کذّابه اهل البصره.[7]
یکی از مواردی که راجع به غلات مهم است این است که محتوای کتبشان در دست باشد که در ارزیابی خیلی کمک میکند. در تراث نصیریه که چاپ شده انتساب بعض روایات به بعض افراد مثل محمد بن سنان وقتی مصادیق غلو را میبینیم مطلب را روشن میکند که محتواهایی نسبت داده میشده به اهل بیت که قطعا غلو است.
کتاب الهفت و الأظلّه که منسوب به بعض غلاه است روایات عجیبی دارد که معلوم است اهل بیت نفرموده اند. روایت میکنند که ان امهات الائمه رجال لا نساء. این روشن است که تصور کرده اگر مادر امام زن باشد این یک تنقیص است برای امام. یا مثلا ائمه به طور طبیعی متولد نشده اند بلکه از ران مادرشان به دنیا آمده اند. بررسی محتواهایی که برداشت غلو شده مهم است.[8]
پس سند قابل اعتماد نیست.
دلالت روایت روشن است که سباب المسلم فسوق. فسوق مصدر فسق است. سب کردن مسلمان فسق است، عملی که به آن فسق گفته شده مسلما حرام است.
روایت دوم:
در این باب مرسله صدوق است به این عنوان که قال رسول الله سباب المؤمن فسق و قتاله کفر و اکل لحمه من معصیه الله.[9]
نسبت به سند بارها اشاره کردهایم طبق مبنای مرحوم امام قدس الله روحه الزکیه و مبنای برخی تلامذه ایشان این روایت معتبر است زیرا میگویند اگر شیخ صدوق یک روایت را انتساب قطعی دهد به پیامبر یا ائمه معصومین علیهم السلام و بفرماید قال رسول الله کمتر از مرسلات ابن ابی عمیر نیست و حتما انتساب برای شیخ صدوق ثابت بوده لذا معتبر است مرحوم خوئی هم ابتدا این مبنا را قبول داشته اند و سپس برگشته اند.
ما این نظر را قبول نداریم زیرا اولا این عبارت انتساب قطعی نیست بلکه تفنّن در تعبیر است و شواهدی آوردیم که یک متن روایت را یکجا میگویند عن رسول الله و همان را جای دیگر میگویند قال رسول الله. ثانیا که به چه دلیل انتساب قطعی ایشان دال بر وثاقت راویان واسطه باشد.
در هر صورت سند این روایت معتبر نیست دلالت هم روشن است.
در این مرسله سباب المؤمن آمده اما چون در کلام پیامبر است به معنای مسلم است که ذیل روایت سوم توضیح میدهیم.
روایت سوم: موثقه ابوبصیر
عده من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عیسی عن حسین بن سعید عن فضاله ابن ایوب عن عبدالله ابن بکیر عن ابی بصیر عن ابی جعفر علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم سباب المؤمن فسوق و قتاله کفر و اکل لحمه معصیه و حرمه ماله کحرمه دمه.[10]
همین روایت را شیخ صدوق در ثواب الاعمال[11] هم به سندشان آورده اند معتبر است لکن موثقه است چون عبدالله بن بکیر را شیخ طوسی[12] میگوید فطحی المذهب و البته ثقه است و از اصحاب اجماع هم هست.
در این روایت و در مرسله صدوق علی فرض صدور، از لسان نبی گرامی اسلام کلمه مؤمن صادر شده است.
در مباحث فقهی اشاره کرده ایم از زمان صادقین علیهما السلام از زمان امام باقر علیه السلام به بعد در لسان اهل بیت اگر کلمه مؤمن بکار رود ظهور ثانوی پیدا کرده در امامی بودن، من اعتقد بولایه امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیهما السلام و الائمه من بعده. لذا اگر گفته میشود در لسان صادقین که ذَبح در منی باید توسط مؤمن باشد فقها میگویند ظهور دارد در اینکه شیعه اثنی عشری باشد. اما در کلام نبی گرامی اسلام قرینه ای نداریم بر اینکه اگر کلمه مؤمنی بکار رفت ظهور ثانوی پیدا کرده باشد در شیعه اثنی عشری.[13]
پس مقصود این است که کسی که اعتقاد به اسلام دارد را سبّ نکنید.
[1]. جلسه 85 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 511، سهشنبه، 1403.11.30.
[2]. مشهور فقها حد در این مورد را حمل بر تعزیر میکنند. افتراء و قذف به مسلم حد دارد و در قذف کافر تعزیر دارد. حد در اعم از حد و تعزیر بکار میرود در انتهای همین روایت دارد حدّ الادب.
[3]. الأمالی - ط دار الثقافه (الشیخ الطوسی) ، جلد : 1 ، صفحه : 525
[4]. بعض افرادی که واقفی شدند خودشان احادیثی داشتند و بعض دیگر هم احادیثی را به آن افراد نسبت میدهند.
[5]. رجال النجاشی (النجاشی، أبو العبّاس) ، جلد : 1 ، صفحه : 335
[6]. رجال النجاشی (النجاشی، أبو العبّاس) ، جلد : 1 ، صفحه : 217
[7]. خلاصه الاقوال (العلامه الحلی) ، جلد : 1 ، صفحه : 372
[8]. مرحوم امام و مرحوم خوئی این را دارند که ان مدد الملائکه بهم این صحیح است که ملائکه هم از فیض وجود اهل بیت مدد میگیرند.
مرحوم خوئی عباراتی دارند که خیلی شدید است در رابطه با واسطه در فیض بودن اهل بیت. ما نمیتوانیم فیض را از مبدأ اعلی بگیریم و لامحاله نیاز به واسطه دارد حتی جبرئیل نیاز به مدد ائمه دارد.
یکی از مسائل مهم در غلو بحث از کسی است که غلو را به دیگری نسبت میدهد که باید ببینیم ناسب چه تفکری دارد و چه برداشتی کرده است.
[9]. من لا یحضره الفقیه (الشیخ الصدوق) ، جلد : 3 ، صفحه : 569
[10]. الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 4 ، صفحه : 88
[11]. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال (الشیخ الصدوق) ، جلد : 1 ، صفحه : 240
[12]. الفهرست (الشیخ الطوسی) ، جلد : 1 ، صفحه : 106
[13]. کودتا چیانی که چند سال ترسیم کردند و برنامه ریزی کردند کودتا علیه حضرت امیر را و پیامبر هم تلاش کردند محقق نشود و فرمودند لعن الله من تخلف عن جیش اسامه، و مدینه خلوت شود از منافقین و امامت ظاهری حضرت هم تثبیت شود. لذا حتی اظهار به لسان برای ایمان کفایت نمیکند که در ظاهر اظهار کنند ولایت به حضرت امیر علیه السلام.
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
ذیل طائفه دوم که متعلق سبّ، مسلم بود اشاره میکنیم به برخی روایاتی که بعضی از مصادیق سبّ را ذکر کردهاند. البته از نظر سند هم اعتبار ندارند لکن توجه به آنها مفید است.
در کتاب جعفریّات عن علیٍ علیه السلام من قال لأخیه المسلم یابن النصرانی أو یابن المجوسی أو أنت رجل سوء و قد کان الأبوان مجوسیین أو نصرانیین فاضربوه لعزّ الاسلام.[2]
سند روایت کتاب جعفریات است که قبلا بحث کردیم[3] و توضیح دادیم به جهاتی نمیشود به آن اعتماد کرد لکن مدلول روایت این است که حضرت امیر فرمودهاند هر کسی که به برادر مسلمانش اینگونه کلمات را بگویید باید او را بزنید که ظهورش در تعزیر است. مثل اینکه بگوید یابن النصرانی یا یابن المجوسی در حالی که واقعیت هم داشته باشد یعنی پدر و مادر آن مسلمان نصرانی یا مجوسی باشند. اما خود این کلمه توهین به یک مسلمان است و اسلام به آن مسلمان عزت داده است. جالب است که یکی از مصادیق وجوب تعزیر این است که به مسلمان دیگر بگوید رجل سوء. تا این اندازه هم حق توهین ندارد.
این روایات مصادیق سب را مطرح میکند.
در جعفریات عن علی علیه السلام فی رجلٍ یقول للرجل یا خنزیر أو یا حمار، قال علیه التعزیر. [4]
عن علی علیه السلام من قال لأخیه المسلم یا فاجر أو کافر أو یا خبیث أو یا فاسق أو یا منافق أو یا حمار فاضربوه تسعه و ثلاثین سوطا. [5] 39 شلاق بزنید او را به عنوان تعزیر.
این روایات سند ندارد لکن مصداق سب بیان میشود لذا هر کدام از این تعابیر عند العرف تلقی توهین شود در این روایات تحریم شده.
در بعضی از این روایات هم تعبیر رجل است که اطلاق دارد نسبت به مسلم و غیر مسلم.[6]
طائفه سوم: روایات ناهی از سب مؤمن
سومین طائفه در روایات باب سبّ، روایاتی است که متعلق سبّ را مؤمن میداند و در لسان اهل بیت علیهم السلام هم وارد شده که اگر در بین اینها روایات معتبره داشته باشیم مخصوصا در کلام صادقین علیهما السلام به بعد، حمل بر شیعه اثنی عشری میشود.
بررسی کنید غیر از روایت دعائم الاسلام[7] روایتی در این زمینه داریم یا نه سند و دلالت را بررسی کنید.
تا اینجا توجه به روایاتی بود که به تحریم عنوان سبّ پرداخته بودند. اینکه علت حرمت چیست را فعلا وارد نشدیم فقط تا اینجا ثابت شد که سبّ حرام است.
طائفه دوم و سوم هم که قید داشت و سبّ مسلم یا مؤمن را تحریم میکرد. اینها مقیّد آن مطلق نیستند زیرا در اصول خواندهانیم اگر لسان مقیّد لسان نفی نسبت به مطلق باشد تقیید جاری است و اگر هر دو مثبتین باشند یکی دیگری را تقیید نمیزند. نتیجه این است که سباب مطلقا حرام است و سباب مسلم و مؤمن حرمت اشد دارد.[8]
عنوان دوم: روایات دال بر تحریم اهانت
تا اینجا تمام طوائفه و روایات ذیل عنوان سبّ بود. عنوان دوم که حکم حرمت بر آن مترتب شده عنوان اهانت است.
روایات این طائفه را هم باید بررسی کنیم و در جای خودش تحلیل کنیم که آیا در مطلق سبّ عنوان اهانت اشراب شده که مرحوم خوئی و جمعی میفرمودند سب یعنی گفتاری که تلقی اهانت شود. گویا اهانت جزء هویت معنای سب است. روایات اهانت را ذکر میکنیم تا به بررسی برسیم.
روایت اول:
عده من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن اسماعیل بن مهران عن ابی سعید القمّاط عن ابان بن تغلب عن ابی جعفر علیه السلام قال لمّا أُسری بالنبی صلی الله علیه و آله و سلم قال یا ربّ ما حال المؤمن عندک؟ قال یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم من أهان لی ولیّاً فقد بارزنی بالمحاربه و أنا أسرع شیء إلی نُصره المؤمن.[9]
بررسی سند
در راویان واقع در این سند بحثی نیست مگر یک نفر که ابوسعید قمّاط است که روایات زیادی هم دارد. نسبت به أبو سعید قمّاط ممکن است کوتاه اشاره کنیم ثقه است و بحث را تمام کنیم اما بررسی رجالی او برای کارورزی مفید است.
نسبت به أبو سعید قمّاط دو مطلب را اشاره میکنیم یکی از مرحوم خوئی و دیگری از یکی از اعلام رجالی مکتب قم حفظه الله، سپس وارد بررسی میشویم.
مرحوم خوئی میفرمایند أبو سعید قمّاط چنانکه نجاشی تصریح میکند کنیه دو نفر است یکی خالد بن سعید و دیگری صالح بن سعید، خالد توثیق دارد و نجاشی صریحا میگوید ثقهٌ و صالح توثیق ندارد.
أبو سعید قمّاط را که کنیه هر دو نفر است بر کدام یک حمل کنیم؟
مرحوم خوئی[10] میفرمایند در اسناد هر جا أبو سعید قمّاط آمد حمل میشود بر خالد بن سعید لذا توثیق هم دارد. دلیل ایشان روایتی در کافی شریف است که عده من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن اسماعیل بن مهران عن ابی سعید القمّاط و صالح بن سعید. ایشان میفرمایند اسماعیل بن مهران حدیث را از دو نفر نقل کرده است یکی ابوسعید قمّاط است و دیگری صالح بن سعید است. در تمام نسخ کافی هم ظاهرا واو است. پس شیخ کلینی از خالد تعبیر کرده به قماط و معلوم میشود خالد معروف به أبو سعید قمّاط است.
مرحوم اردبیلی در جامع الرواه[11] میگویند احتمال دارد این واو سهو القلم باشد، یعنی اسماعیل بن مهران میخواسته بگوید أبو سعید قمّاط صالح بن سعید پس معلوم میشود أبو سعید قمّاط شهرت در صالح بن سعید دارد.[12]
همچنین یکی از اعلام رجالی قم در کتاب النکاح نسبت به أبو سعید قمّاط توضیحی دارند که مراجعه کنید تا بحث کنیم.
چهارشنبه است به نکته ای اشاره میکنیم:
از ماه مبارک شعبان المعظم دو سومش تمام شد و امروز روز 20 ماه شعبان است.
حضرت امیر در حدیثی میفرمایند الغفله أضرّ الأعداء، همه دشمنانی که در مسیر تکامل برای انسان هست غفلت، زیانبارترین دشمن است.
غافل میشویم از روایاتی که میگوید کفاره الذنوب العظام ادنی ما یکون لمن صام شعبان ان تجب له الجنه.
غفلت معنایش این است که بیست روز گذشته برای ما عادی است مثل سایر ایام سال، آن وقت بزرگترین نعمتها را غفلت از انسان میگیرد.
چکار کنیم که شب و روزمان غفلت نباشد. حضرت امیر میفرمایند بدوام ذکر الله تَنجاب الغفله.
زدودن غفلت با دوام ذکر الله است. این خیلی حرف دارد که دوام ذکر الله یعنی چه؟ یک مصداقش توجه به ادعیه اهل بیت و خواندن آنها است. توجه میدهد ما را به ذکر الله از جمله مصادیق بارزش و من اهمها مناجات شعبانیه است که باید ببینیم در بیست روز گذشته چه کردیم؟
چند شب قبل جوانی در سیدنی استرالیا دانشجوی دانشکده پلی تکنیک سیدنی است نسل سومی است که دو نسل قبل او از یکی از کشورهای اسلامی به آنجا مهاجرت کردهاند. پیام داده بود که با فلانی کار دارم گفتم بعد نماز مغرب عشاء تماس بگیرد توجه به اختلاف شش ساعته هم نداشتم.
تماس گرفت صدایش آنقدر محزون بود که نگران شدم عزیر خیلی مهمی را از دست داده و میخواهد به من خبر دهد، گفتم چیست گفت چیزی نیست داشتم مناجات شعبانیه میخواندم. محاسبه کردم دیدم آنجا ساعت 2 نیمه شب است. گفتم خیلی خوب است گفت من در این ماه شعبان هر شب این دعا را خواندهام دعا کنید بتوانم در شبهای باقی مانده هم بخوانم.
ما در عُش اهل بیت و مرکز عرفان و معنویت زندگی میکنیم او ساعت دو شب بیدار میشود مناجات شعبانیه میخواند و چنین حالی دارد ما چه میکنیم و چگونهایم.
این غفلت است و پشیمان میشویم. این همه فیوضات نازله در ماه شعبان نباید یک دستآوردی داشته باشیم. ده روزش باقی مانده.
گاهی بعض بزرگان توصیه میکردند قبل ورود به ادعیه مناجاه الراجین را بخوانید از مناجاتهای خمس عشر، ابتدا آن را بخوانید که حال پیدا شود سپس از سایر ادعیه بهره ببریم.
ان شاء الله بتوانیم در باقی مانده این ماه توشهای برگیریم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
[1]. جلسه 86 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 512، چهارشنبه، 1403.12.01.
[2]. الجعفریات- الأشعثیات (کوفی، محمد بن اشعث) ، جلد : 1 ، صفحه : 134
[3]. در جلسه 22، سال اول، یکشنبه، 99.08.11. برای مطالعه مطلب در سایت استاد کلیک کنید.
[4]. الجعفریات- الأشعثیات (کوفی، محمد بن اشعث) ، جلد : 1 ، صفحه : 134
[5]. الجعفریات- الأشعثیات (کوفی، محمد بن اشعث) ، جلد : 1 ، صفحه : 134
[6]. بعض حاضران: در روایتی هم در کافی از جراح مدائنی است که میفرماید لو قال الرجل للرجل انت خبیث و انت خنزیر فلیس فیه حدّ و لکن فیه موعظه و بعض العقوبه.
[7]. دعائم الإسلام (القاضی النعمان المغربی) ، جلد : 2 ، صفحه : 458 عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: مَنْ سَبَّ مُؤْمِناً أَوْ مُؤْمِنَهً بِمَا لَیْسَ فِیهِمَا بَعَثَهُ اللَّهُ فِی طِینَهِ الْخَبَالِ حَتَّى یَأْتِیَ بِالْمَخْرَجِ مِمَّا قَالَ.
[8]. بله روایتی داشتیم که حضرت خطاب به یک مسلمان فرمودند کذب الزندیق اینها را بررسی میکنیم ببینیم ذیل مستثنیات است یا نه؟
از سب الائمه یا ساب النبی در کتاب الحدود باید بحث کرد چون حکمش قتل است.
این بحث هم که بعض مصادیق سبّ را مثل سبّ صحابه در مکتب خلفا آثاری مترتب میکنند را اشاره خواهیم کرد در صورتی که فرصت باشد.
[9]. وسائل الشیعه ط-آل البیت (الشیخ حرّ العاملی) ، جلد : 12 ، صفحه : 265
[10]. معجم رجال الحدیث (الخوئی، السید أبوالقاسم) ، جلد : 10 ، صفحه : 73
[11]. جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الأسناد (الأردبیلی، محمد بن علی) ، جلد : 1 ، صفحه : 406
[12]. محققین دار الحدیث معمولا تحت تاثیر آراء رجالی بعض اعلام رجالی قم هستند که در همین جا هم در پاورقی اشاره میکنند.
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
یکی از اعلام[2] رجالی قم حفظه الله نسبت به ابوسعید قمّاط در کتاب النکاحشان میفرمایند نجاشی میگوید ابوسعید کنیه دو نفر است یکی خالد بن سعید و دیگری صالح بن سعید لکن اینگونه نیست ما یک فرد بیشتر نداریم و آن هم صالح بن سعید است و اصلا خالد بن سعید نداریم و ابوسعید قمّاط کنیه صالح بن سعید است و خالد بن سعید تصحیف صالح بن سعید است. چند نکته دارند که اشاره میکنیم سپس وارد مناقشه میشویم:
نکته اول: میفرمایند کثرت جهات مشترک باعث میشود بگوییم دو نفر نداریم مکنّی به ابوسعید قمّاط بلکه اینها یک نفر هستند. ایشان در منهجشان زیاد از عنوان کثرت جهات مشترکه استفاده میکنند. دلیلشان این است که قرائن مختلف داریم بر این مدعا:
اولا: کنیه ابوسعید مثل ابوجعفر نیست که خیلی بین مردم رائج باشد، لذا اینکه دو نفر باشند نام پدرشان یکی باشد هر دو کنیه شان ابوسعید باشد و هر دو شغلشان یکی باشد که قمّاط به معنای قنداق فروش است هر دو در یک زمان باشند و هر دو از یک امام حدیث نقل کنند اینگونه نمیشود.
این جهات مشترکه باعث میشود نتوانیم این ها را دو نفر بدانیم بلکه یک نفر هستند.
ثانیا: اینکه هر دو یک نفر هستند، در خارج کدام یک بوده است؟ خالد یا صالح؟ میفرمایند صالح بن سعید در نوشتن به خالد تصحیف میشود یعنی گویا خالد تصحیف صالح است، میگویند جهات مشترکه باعث میشود یک نفر باشند آن یک نفر هم نامش صالح بن سعید است. حتما خالد بن سعید در یک کتاب قدیمی قبل نجاشی تصحیف صالح بن سعید بوده، یعنی آن نویسنده در کتب دیگر صالح را خالد خوانده است [3]و اینگونه نوشته نجاشی هم از همان کتابِ مصحّف نقل کرده و خالد بن سعید ابوسعید القماط نوشته است. کتاب دیگری هم هست که درست نوشته صالح بن سعید که نجاشی آن را هم آورده است.
نکته دوم: سپس میفرمایند به نظر ما که یک نفرند و مقصود از خالد همان صالح است که ثقه است اما اگر دو تا باشند در واقع باز هم هر دو ثقه اند زیرا خالد بن سعید ثقه است به توثیق نجاشی، اما صالح بن سعید ثقه است به این جهت که نجاشی میگوید له کتاب یروی عنه جماعهٌ. صالح بن سعید کتابی دارد که جماعتی این کتابش را روایت کردهاند. مگر میشود کتاب غیر ثقه را جماعتی از علماء شیعه روایت کنند! پس این جمله نجاشی که میگوید له کتاب یروی عنه جماعه علامت وثاقت صالح بن سعید است.
عرض میکنیم:
در نقد کلام این محقق مواضعی از اشکال است. البته ما سر سفره احسان بزرگان نشستهایم. اگر گاهی مثل مرحوم خوئی را نقد میکنیم اما بر سفره احسان این بزرگان نشستهایم اما آزاد اندیشی در حوزه اقتضا دارد که ضمن حفظ جلالت شأن بزرگان مباحث علمی را هم کارورزی کنیم. در بررسی کلام این محقق حفظه الله چند مطلب داریم:
مطلب اول: اینکه فرمودند کثرت جهات مشترکه باعث میشود بگوییم این دو نفر یکی هستند جهات مشترکه کدام است و چگونه سبب مدعای ایشان میشود؟[4] که به دنبال آن به مرحوم نجاشی هم نسبت اشتباه داده میشود.
اولا: میگوییم چه اشکالی دارد مثل مرحوم خوئی در کتاب الصوم گفته شود این ها دو برادر باشند و در عرب هم شایع است که برای دو برادر نام پدرشان را کنیه بگذارند و شغلشان هم یکی باشد. به چه دلیل انکار میکنید برادر نباشند. شما صرفا میگویید بعید از دو نفر باشند خب این احتمال هم هست.
ثانیا: مواردی داریم شباهتها از این بیشتر است در بین راویان. موردی داریم سه راوی هستند نام خودشان و نام پدرشان یکی است، هر سه کتاب دارند هر سه از امام صادق علیه السلام روایت دارند و راوی از هر سه هم یک نفر است. اما نسبت به خالد و صالح راویانشان متفاوت است. سه معاویه بن وهب داریم که با اجدادشان و قرائن میتوان تفاوتشان را تشخیص داد. راوی از هر سه معاویه بن وهب هم عبید الله ابن احمد بن نهیک است.
ثالثا: طرف مقابل ما نجاشی است، نجاشی دقیقترین عالم رجالی است و در نسب شناسی أدق علماء شیعه است و از ایشان دقیقتر نداریم، آیا میشود صرفا با یک احتمال ادعای تصحیف کنیم؟ اینکه یک نسخهای بوده و نجاشی به اشتباه افتاده باشد آیا میشود پذیرفت؟
با حفظ جلالت شأن این محقق گاهی میبینیم وقتی ایشان میخواهند جهات مشترکه بیاورند و دو نفر را بگویند یک نفر است گاهی قرائنی ذکر میکنند که خیلی عجیب است.
به عنوان مثال بحث طویل الذیلی است آیا مسعده بن زیاد و مسعده بن صدقه دو نفر هسند یا یک نفر هستند؟ ما بحث کردیم در بعضی از جلسات پنجشنبه هم پیگیری کردیم یکی از جهات مشترکه که ایشان ادعا میکنند اما اینکه از خودشان بوده یا از مقرر نمیدانیم ایشان میفرمایند هر دو مسعدهها روایاتی دارند که وحدت اسلوب اقتضا میکند از یک نفر باشند مسعده بن صدقه از امام صادق عن علی علیه السلام نقل میکند ایاکم و المراء و الخصومه. مسعده بن زیاد از امام صادق از حضرت امیر نقل میکند ایاکم و اللقطه فانها ضاله المؤمن.
معتقدند این دو مورد وحدت اسلوب است عرض میکنیم به ایشان که این کلیشه ایاکم و کذا در صدها روایت به کار میرود، اینکه یک راوی از حضرت امیر نقل کند ایاکم و المراء و الخصومه و دیگری بگوید ایاکم و الخصومه مثلا، این میشود وحدت اسلوب؟
گاهی تجمیع القرائن به گونه ای است که اطمینان شخصی بیاورد اما آیا واقعا اینها اطمینان آور هستند؟ به نظر ما این جهات مشترکه اینجا هم دلیل نمیشود قاطع بگوییم مرحوم نجاشی اشتباه کرده به خاطر دیدن یک کتابی که در آن تصحیف شده بوده.[5]
مطلب دوم: وقتی نتوانستیم از مطلب نجاشی رفع ید کنیم باید ببینیم ابوسعید القماط مراد کیست ما میگوییم دو نفرند، و میگوییم ابوسعید قمّاط خالد بن سعید است، به این دلیل که:
مرحوم نجاشی وقتی که صالح بن سعید را گزارشگری میکنند و توثیق هم نمیکنند و نامی از وثاقت نمیبرند، میگویند من طریقم به صالح بن سعید که کتابی دارد یرویه جماعه منهم عیسی بن هشام الناشری، از جهت دیگر در خالد بن سعید میگوید کتاب خالد بن سعید را محمد بن سنان نقل میکند، شما در روایات شیعه مراجعه کنید بیست و چند روایت میبینیم عن محمد بن سنان عن ابوسعید القماط. ابوسعید قماط هم وقتی در سند به کار می رود خالد بن سعید است زیرا راوی کتاب خالد بن سعید، محمد بن سنان است. حدود سی روایت صالح بن سعید دارد. و حدود 27 روایت عن محمد بن سنان عن ابوسعید القماط آمده است.
کلام مرحوم خوئی هم مؤیّد است که یک واو آمده است.
پس به نظر ما مقصود از ابوسعید قماط در روایت محل بحث خالد بن سعید است که او هم ثقه است.
لاینقضی تعجبی از این محقق که میفرمایند صالح بن سعید ممکن است دلیل وثاقتش این جمله باشد له کتاب اخبرنا عنه جماعه چون جماعتی این کتاب را نقل کرده اند مگر میشود جماعتی از علماء شیعه کتاب یک فرد ضعیف را نقل کنند؟
عرض ما این است که ایشان مصحح کتاب نجاشی هستند، مواردی داریم که مرحوم نجاشی صریحا راوی را تضعیف میکند بعد هم اضافه میکند له کتاب اخبرنا عنه جماعه. این که علامت توثیق نیست.
صالح بن حکم النیلی الاحول ضعیف روی عنه ابن بکیر و جمیل بن دراج له کتاب یرویه عنه جماعهٌ.[6]
عبدالله ابن قاسم الحضرمی المعروف بالبطل کذاب غال یروی عن الغلاه لاخیر فیه و لایعتد بروایته له کتاب یرویه عنه جماعه.[7]
عبدالعزیر العبدی ضعیف ذکره ابن نوح له کتاب یرویه جماعه.
گاهی میگوید اخبرنا عده من اصحابنا بکتبه:
حسن بن محمد بن یحیی معروف بابن اخی طاهر رأیت اصحابنا یعضفونه أخبرنا عنه عده من اصحابنا کثیره بکتبه.[8]
پس قابل قبول نیست که گفته شود تعبیر اخبرنا عنه جماعه علامت وثاقت باشد. نکات دیگری هم هست خلاصه اینکه به نظر ما فعلا ابوسعید قماط، خالد بن سعید و ثقه است، صالح بن سعید الی الآن قرینه بر وثاقتش نداریم.
علی أیّ حال روایت محل بحث به نظر ما سندا معتبر است و میتوان از آن به عنوان روایت معتبر یاد کرد. نسبت به دلاتش دو نکته داریم که برمیگردد به کلمه ایمان در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم که اگر در کلمات حضرت تعبیر شد که مؤمن ولیّ الله است مربوط به شیعه اثنی عشری است، نکاتی داریم که جلسه بعد بیان خواهیم کرد.
حضرت استاد چند دقیقهای بعد از پایان درس به نکاتی پیرامون منشور روحانیت که مرحوم امام در سوم اسفند 1367 صادر فرمودند اشاره کردند که در صورت تمایل میتوانید به انتهای فایل صوتی این جلسه مراجعه بفرمایید.
[1]. جلسه 87 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 513، شنبه، 1403.12.04.
[2]. آیه الله سید موسی شبیری زنجانی.
[3]. (مرحوم خوئی در کتاب صوم میگویند این دو برادر بودهاند میگویند مثلا به این عبارت که خالد بن سعید و اخوه صالح)
[4]. ایشان به عنوان قرینه میفرمایند که شیخ طوسی یک نفر که صالح باشد ذکر کرده و این قرینه است دو نفر نیستند. اما در نقد این کلام ایشان باید توجه داشت که رجال مرحوم نجاشی ناظر به رجال مرحوم شیخ طوسی کتابشان را نوشته اند اینجا نجاشی میخواهد اصلاح کند که شیخ طوسی یک ابوسعید قماط میآورد نجاشی میخواهد توضیح دهد که دو نفر هستند.
[5]. این محقق در موارد مختلفی تحت تاثیر مرحوم تستری هستند و قرائن مرحوم تستری هم د رکلمات ایشان دیده میشود بعضی میگوند بهترین کتاب رجالی کتاب قاموس است من میگویم آخرین کتابی باشد که مراجعه میکنید د ررجال زیرا قرائن ضعیفی ذکر میکنند که ذهن انسان سریع تحت تاثیر قرار میگیرد. وقتی تحقیقاتتان تمام شد ببینید قاموس چه میگوید. البه قاموس اینجا چیزی ندارد.
[6]. رجال النجاشی (النجاشی، أبو العبّاس) ، جلد : 1 ، صفحه : 200
[7]. رجال النجاشی (النجاشی، أبو العبّاس) ، جلد : 1 ، صفحه : 226
[8]. رجال النجاشی (النجاشی، أبو العبّاس) ، جلد : 1 ، صفحه : 64
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
بررسی دلالت روایت
سند روایت ابوسعید قمّاط بحث شد و نتیجه گرفتیم از حیث سند معتبر است.
از نظر دلالت دو نکته قابل ذکر است، روایت این بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در شب معراج خطاب به خداوند متعال عرضه داشتند ما حال المؤمن عندک؟ قال یا محمد من أهان لی ولیّاً فقد بارزنی بالمحاربه و أنا أسرع شیء الی نصره المؤمن.[2]
ابن فارس میگوید: الهاء و الواو و النون أصیلٌ یدلّ علی سکون أو سکینه أو ذُلّ.[3] لذا گفته میشود أهنتُ فلاناً و تهاونتُ به و استهنتُ به. ماده اهانت به معنای تحقیر و خوار و ذلیل کردن شخصی است. در این روایت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از جایگاه مؤمن سؤال پرسیدند و ذات مقدس حق در پاسخ ایشان فرمودند هر کسی ولیّ مرا اهانت و خوار کند او به جنگ با من آمده است و من به شدیدترین وجه به دنبال یاری مؤمن هستم.
به روشنی از این روایت و روایات مشابه، استفاده میشود اهانت به مؤمن حرام است آن هم حرامی که در حد جنگ با خدا است چنانکه در ربا همین تعبیر وارد شده است.
ذیل این روایت دقت کنید که روایات باب سبّ و اهانت و امثال اینها دو نوع لسان دارند:
برخی از روایات لسانشان توجه به سابّ است، و عمل سابّ را تحریم میکند که یک انسان دیگری را سبّ کند و توصیه به حفظ لسان میکنند.
برخی از روایات لسانشان توجه به مسبوب است که میخواهد بگوید مسبوب جایگاه و حقی دارد که نباید حق او را تضییع کنید، مسبوب یا مُهانُ به جایگاه ویژه و کرامتی دارد که حق ندارید او را تحقیر کنید.
مهم این است که این روایات میخواهد جایگاه مؤمن را ترسیم کند یعنی مؤمن جایگاهی دارد که حق ندارید تحقیرش کنید، لذا روایت میگوید من أهان لی ولیّاً فقد بازرنی بالمحاربه.
نکته دوم:
جای این سؤال هست که مؤمن در لسان پیامبر ممکن است بگوییم أعم از شیعه اثنی عشری است لکن اینجا تعبیر به مؤمن و ولیّ الله است که اهانت به او در حد اهانت به خدا است. آیا اینجا مقصود از مؤمن مطلق مسلمان است که چنین کرامت بزرگ و مهمی دارد؟ خیر.
مقصود از این ولیّ الله که اهانت به او در حکم محاربه با خدا است را روایات معتبر تفسیر میکند مثل این روایت که در کافی شریف به سند معتبر تقل شده محمد بن یعقوب عن علی ابن ابراهیم عن محمد بن عیسی عن یونس عن معاویه عن ابی عبدالله علیه السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لمّا أسری بی فأوحی الیّ من وراء الحجاب و شافهنی، الی ان قال، من أذلّ لی ولیّا فقد ارصد لی بالمحاربه، قلت یا ربّ و مَن ولیّک هذا؟ فقد علمتُ أنّ من حاربک حاربتَه، فقال ذلک من أخذتُ میثاقه لک و لوصیّک و لذریّکما بالولایه.[4] أذلَّ را را توضیح دادیم مترادف أهان است. مقصود از مؤمن کسی است که از او در عالم ذَر میثاق گرفته ام برای ولایت شما و وصی شما و ذریه شما.
نمیخواهیم بگوییم پس اهانت به غیر ولی الله جایز است، آنها مرحله نازل حرمت هستند اما مرحلهای که به منزله جنگ با خدا است و ولیّ الله ای که آنقدر نزد خدا کرامت دارد که اهانت به او مثل جنگ با خدا است کسی است که عقیده به نبوت پیامبر و ولایت امیر مؤمنان و ذریه آنان دارد که شیعه اثنی عشری است.
همین روایت را به سند معتبر مرحوم برقی در محاسن نقل میکنند با یک کلمه تغییری که به دلالت ضربه نمیزند، عن ابیه عن سُعدان بن مسلم عن معاویه عن ابی عبدالله علیه السلام.[5]
برقی و پدرش معتبر است، معاویه بن عمار مسلما ثقه و سُعدان بن مسلم هم نجاشی میفرماید ابوالحسن العامری است روی عن ابی عبدالله و ابی الحسن علیهما السلام عمّر عمراً طویلا.[6] و به سند معتبر و صحیح در کتاب شریف کافی ابن ابی عمیر از او روایت دارد لذا ثقه است و سند معتبر است. ذیل این روایت یک کلمه فرق دارد که مضر به استدلال نیست. حضرت پرسیدند من ولیّک؟ خداوند فرمودند من أخذتُ میثاقه لک و لوصیّک و لورثتکما بالولایه.
نتیجه اینکه روایات سبّ نسبت به انسان، مسلم و مؤمن را بررسی کردیم.
روایات سبّ مؤمن را هم بررسی کردیم نتیجه این شد که اهانت به ولی الله حرام است و مقصود از ولی الله شیعه اثنی عشری است.
ان شاء الله ملحقات بحث را بعد تعطیلات ماه مبارک رمضان پی میگیریم.
حضرت استاد در پایان بحث به نکاتی به مناسبت قرار گرفتن در آستانه ماه مبارک رمضان اشاره فرمودند.
به دو نکته اشاره میکنم:
نکته اول: لزوم حفظ حرمت مؤمن و سنگینی گناه اهانت به مؤمن
ـ روایات متظافره دلالت میکند بر حق ویژه برادر مؤمن که یک مصداق تضییع حق او، اهانت به او است.
ـ لزوم حفظ حرمت مؤمن هم در این روایات مقیّد نشده به اینکه چه جایگاهی داشته باشد، طلبه باشد، مسئول باشد، کارگر باشد، آبدارچی باشد، دوستانی که در آینده ممکن است امام جمعه یا مسئول عقیدتی سیاسی یا ممتحن امتحان شفاهی یا مسئولیتی که زیردستانی دارد را بپذیرید بسیار باید دقت کنیم حرمت مؤمن حفظ شود.
ـ نمیگوییم تخلف یک مؤمن نادیده گرفته شود یا مؤاخذه لازم انجام نشود اما تلازمی با اهانت ندارد.
ـ این اهانت به مؤمن یکی از اسباب مهم سلب توفیق است.
ـ خداوند متعال فرمود: من أهان لی ولیّاً فقد بارزنی بالمحاربه. [7]
ـ مرحوم آیه الله بروجردی با اینکه سن بالا اقتضاءش این است که انسان زودتر ناراحت میشود، اما توجه ایشان به تبعات سوء اهانت به مؤمن سبب شده بود ایشان نذر سنگینی انجام دهند که اگر به کسی تندی کنند یک سال روزه بگیرند و یک بار این اتفاق افتاد و ایشان یک سال روزه گرفتند.
در مقابل اهانت، لزومی هم ندارد انسان مقابله به مثل کند چون خداوند فرموده است: أنا أسرع شیء الی نصره المؤمن.[8] بهتر است ببخشد یا به خدا واگذار کند.
نکته دوم: نسبت به ماه مبارک رمضان
فرمود: سبحان الله سبحان الله ما ذا تستقبلون و ماذا یستقبلکم. قد اقبل الیکم شهر الله بالرحمه و البرکه و المغفره شهر دُعیتم فیه الی ضیافه الله و جُعلتم فیه من اهل کرامه الله.
فیوضات فراوان و عظمت خاص این ماه نیاز به توضیح ندارد.
ـ در پایان از اعزه تشکر میکنم از اینکه در ابتدای صبح و هوای سرد بعضی از راههای دور برای شرکت در درس میآیند حتی در روز برفی دو هفته قبل که جمع قابل توجهی از دوستان حاضر شدند بر همین اساس بنده هم به عدم تعطیلی اهمیت میدهم و دعوتهای مختلفی از جمله دعوت 25 آبان برای حضور یک هفتهای در کنفرانس مهمی در ایتالیا مرتبط با تحقیقات سابق بنده و دیدار با پاپ را قبول نکردم چرا که راضی به تعطیلی درس نبودم. همچنین عذرخواهی میکنم از اینکه فضای عمومی درس گاهی اقتضا میکند وقتی که برای پاسخ به سؤالات دوستان اختصاص داده میشود زیاد نباشد و بعد درس در خدمت دوستان باشم.
در زیارات همیشه به یاد دوستان هستم از شما هم در مظانّ استجابت دعا التماس دعا دارم.
و صلّی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
[1]. جلسه 88 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 514، یکشنبه، 1403.12.05.
[2]. وسائل الشیعه ط-آل البیت (الشیخ حرّ العاملی) ، جلد : 12 ، صفحه : 265
[3]. معجم مقائیس اللغه (ابن فارس) ، جلد : 6 ، صفحه : 21
[4]. الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 4 ، صفحه : 76
[5]. المحاسن (البرقی، ابو جعفر) ، جلد : 1 ، صفحه : 136
[6]. رجال النجاشی (النجاشی، أبو العبّاس) ، جلد : 1 ، صفحه : 193
[7]. وسائل الشیعه ط-آل البیت (الشیخ حرّ العاملی) ، جلد : 12 ، صفحه : 265
[8]. وسائل الشیعه ط-آل البیت (الشیخ حرّ العاملی) ، جلد : 12 ، صفحه : 265
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
کلام در اعمال حرامی بود که ممکن است متعلق یک معاوضه و داد و ستد قرار گیرد. مورد یازدهم از این اعمال حرام طبق تقسیم ما سبّ المؤمن بود. نسبت به اهمیّت مبحث سبّ المؤمن و پارهای از مقدمات، نکاتی مطرح شد. وارد مطالب این مبحث شدیم. اولین مطلب، معنای سبّ در لغت بود. سبّ، کلام کریه و ناخوشایندی است که مستلزم بغض و کراهیت است و گفتیم ملازمه دارد با اهانت به انسان. به این مناسبت معنای کلمه شتم، هجاء، قذف، تنابز القاب، سخریّه، همز و لمز و کلمه فحش را معنا کردیم که قدر مشترک همه این عناوین تحقیر دیگران به کلماتی بود که مستلزم اهانت است.
دومین مطلب بررسی أدله حرمت سب المؤمن بود. ابتداءً به چند آیه کریمه قرآن اشاره کردیم و دلالت برخی از آیات قرآن را بر حرمت سبّ پذیرفتیم. نسبت به آیه کریمه و اجتنبوا قول الزور بیانات مبسوطی مطرح شد و با ضم ضمائم به این نتیجه رسیدیم که مفاد آیه کریمه وجوب اجتناب از گفتار باطل است و یکی از مصادیق گفتار باطل را سبّ دیگران دانستیم و آیه کریمه هم اطلاق داشت مسبوب هر که باشد مؤمنین باید از قول زور و سبّ اجتناب کنند.
دومین آیهای که دلالتش را پذیرفتیم آیه دوازدهم سوره حجرات بود که عنوان سخریه و لمز و تنابز به القاب در آن بکار رفته است. این اعمال منهی عنه بود. "لایسخر قوم من قوم"، "و لاتنابزوا بالالقاب". نهی ظهور در حرمت داشت و از ذیل آیه استفاده میشد این سه عنوان گناه کبیره است که "و من لم یتب فأولئک هم الظالمون".
ذیل روایات به آیه سومی اشاره کردیم و قولوا للناس حسنا و روایات تفسیریه را مفصل بررسی کردیم و بعد توضیحات فراوان به این نتیجه رسیدیم که به ضمیمه روایات تفسیریه مفاد آیه این است که هم گفتار نیک باید داشته باشید هم حسن ظنّ به دیگران. و اثبات کردیم یکی از مصادیق قول قبیح سبّ است. همچنین از "قولوا للناس حسنا"استفاده شد، مسبوب اطلاق دارد و هر که باشد چه مؤمن، چه مسلم و چه کافر باشد.
پس دلالت سه آیه را پذیرفتیم با توضیحاتی که در سابق اشاره شد.
دومین دلیل تمسک به روایات بود. گفتیم عناوین مختلفی در روایات متعلق نهی و تحریم قرار گرفته است که این عناوین گاهی با سبّ متساوی هستند گاهی أعم از سبّ و بعض عناوین هم أخص از سبّ است. اولین عنوانی را که بررسی کردیم خود عنوان سبّ بود. گفتیم در روایات سه متعلق برای سبّ مطرح شده است. در بعض روایات متعلق سبّ مطلق انسان قرار گرفته است "لاتسبّوا الناس" در صحیحه ابی بصیر، البته ذکر حکمت یا علت در روایت شده بود که فتکتسبوا العداوه که بحث کردیم. هکذا روایات معتبری که سبّ به غیر قذف را مصداق تعزیر قرار میداد و اطلاق داشت که چه سبّ مؤمن و چه مسلم و چه کافر.
گاهی مسلم متعلق سبّ بود که سباب المسلم فسوق.
عنوان دوم که متعلق تحریم قرار گرفته بود و بررسی شد عنوان اهانت بود که از آن هم بحث کردیم. در روایات نبوی وارد شده بود از ابوسعید قمّاط که وثاقتش را اثبات کردیم و گفتیم او خالد بن سعید و ثقه است. روایت میگفت: "من أهان لی ولیّاً فقد بارزنی بالمحاربه". گفتیم ولیّ در این کلام نبی گرامی اسلام به حکم روایت معتبری که اقامه کردیم به معنای کسی است که اقرار به نبوّت نبیّ گرامی اسلام و وصیّ او امیر مؤمنان علیه السلام و اوصیاء بعدی داشته باشد لذا عنوان ولی الله انصراف دارد به مؤمن شیعه.
البته اشاره کردیم این طائفه از روایات مخصّص و مقیّد اطلاقات نیست یعنی نمیتوانیم بگوییم چون در این روایت اهانت به ولیّ الله به منزله محاربه با خدا است پس آیات و روایات دیگر را تقیید میزنند گفتیم مثبتین یکدیگر را تقیید نمیزنند. البته در کلام بعضی تقیید آمده بود.
سبّ انسان در بعض آیات و روایت تحریم شده است و سبّ ولیّ الله و مؤمن در لسان اهل بیت علیهم السلام حرمتش اغلظ و اشد است و سبّ او به منزله ایذان حرب با خدا است. این طائفه مقیّد و مخصص آن مطلقات نیست و صرفا درجه اهمیت سبّ ولیّ الله را نشان میدهد.
عنوان سوم: روایات دال بر تحریم استخفاف
سومین عنوانی که متعلق حرمت سبّ قرار گرفته عنوان استخفاف است. من استخف مؤمنا. ما یکی دو عنوان دیگر را هم سریع اشاره میکنیم و وارد مطالب بعدی میشویم.
پس عنوان اول عنوان سبّ و عنوان دوم اهانت بود و عنوان سوم، استخفاف است.
به سه روایت اشاره میکنیم که آخرین روایت سندا معتبر است.
روایت اول:
در کتاب شریف کافی وارد شده که محمد بن یحیی عن محمد بن الحسین عن محمد بن اسماعیل بن بزیع عن صالح بن عقبه عن ابی هارون عن ابی عبدالله علیه السلام قال، قال لنفر عنده و أنا حاضر ما لکم تستخفّون بنا؟ فقام الیه رجل من خراسان فقال معاذ لوجه الله ان نستخف بک او بشیء من امرک؟ فقال بلی انک احد من استخف بی، فقال معاذ لوجه الله ان استخف بک فقال له ویحک او لم تسمع فلانا و نحن بقرب الجحفه و هو یقول لک احملنی قدر میل فقد و الله اعییت و الله ما رفعت به رأسا و قد استخففت به و من استخف بمؤمن فبنا استخف و ضیّع حرمه الله عزوجل.[2]
بررسی سندی
از نظر سند مرحوم خوئی به یک مناسبتی از این روایت تعبیر به معتبره دارند، دو نکته نسبت به سند این روایت قابل تأمل است:
نکته اول: وجود صالح بن عقبه در سند این حدیث
صالح بن عقبه توثیق خاص ندارد بلکه ابن غضائری با این عبارت صالح بن عقبه را تضعیف کرده است طبق نقل علامه که غال کذّاب لایلتفت الیه.[3] علامه و ابن داود هر دو تضعیف میکنند صالح بن عقبه را به خاطر این تضعیف ابن غضائری.
مرحوم خوئی و تلمیذ محققشان مرحوم تبریزی صالح بن عقبه را توثیق میکنند و هر کدام به دلیل متفاوتی تمسک میکنند.
مرحوم خوئی[4] از جهتی کتاب ابن غضائری را ثابت نمیدانند لذا میگویند این تضعیف معتبر نیست از جهت دیگر نام صالح بن عقبه در اسناد کامل الزیارات و تفسیر قمی وارد شده است و هر چند مرحوم خوئی از اعتماد به اسناد کامل الزیارات در آخر عمر برگشتهاند اما ورود فرد در اسناد تفسیر علی بن ابراهیم را همچنان اماره وثاقت میدانند. لذا مبنای ایشان چنین میشود تضعیف ابن غضائری که معتبر نیست، ورود صالح بن عقبه در اسناد تفسیر علی بن ابراهیم اماره وثاقت او است پس صالح بن عقبه توثیق عام دارد لذا میفرمایند او ثقه است.
نقد وثاقت صالح بن عقبه
عرض میکنیم هر چند کسی کتاب ابن غضائری را ثابت نداند و در نقل علامه تشکیک کند ورود در تفسیر علی بن ابراهیم هم اماره وثاقت نیست که در جای خودش بحث کردهایم لذا این بیان مرحوم خوئی برای توثیق صالح بن عقبه مفید نیست. پس توثیقی برای صالح بن عقبه نداریم حتی اگر تضعیف ابن غضائری مقبول نباشد.
تلمیذ محقق ایشان مرحوم تبریزی طبق مبنای رجالیشان صالح بن عقبه را توثیق میکنند البته به بیان دیگر.[5]
ایشان در مباحث رجالی مبنایی دارند که هم در مباحث حجیت خبر واحد در اصول هم به مناسبت در فقه این مبنا را بررسی کردیم. ایشان میفرمایند اگر راوی از مشاهیر باشد یعنی بین روات مشهور باشد و لم یَرِد فیه قدحٌ، قدحی نسبت به او وارد نشده باشد با ضمیمه این دو نکته وثاقت را میتوانیم نتیجه بگیریم. این مبنای ایشان نسبت به صالح بن عقبه هم قابل تطبیق است زیرا صالح بن عقبه از مشاهیر است و به تعبیر ما صد و بیست و دو روایت در مجامیع روایی ما از صالح بن عقبه ذکر شده است فهو من المشاهیر، و قدحی هم در مورد او وارد نشده چون کلام ابن غضائری هم از نظر ایشان اعتبار ندارد لذا صالح بن عقبه ثقه است.
عرض میکنیم کلام این مبنا و نتیجهگیری از آن صغرویا و کبرویا قابل مناقشه است که جلسه بعد بیان میکنیم.
[1]. جلسه 89 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 515، یکشنبه، 1404.01.17. بعد تعطیلات ماه مبارک رمضان و نوروز.
[2]. الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 15 ، صفحه : 250
[4]. معجم رجال الحدیث، ج10، ص84.
[5]. التهذیب فی مناسک العمره و الحج، ج2، ص47: ... صالح بن عقبه الذی ضعّفه ابن الغضائری و تبعه العلّامه، و لکن الرجل من المعاریف و تضعیف ابن الغضائری لا اعتبار به.
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
روز هشتم شوال مصادف است با ضایعه بزرگی که حدود یک صد سال قبل برای امت اسلامی پیش آمد. اهانت به اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله با تخریب قبههای موجود در بقیع و اضرحه امامان معصوم ما و سایر بزرگان مدفون در بقیع و در مکه مکرمه در جنه المعلاه.
این ضایعه بزرگ را تحجّر و جهل کامل به وجود آورد. گروهی که به نام اسلام و به نام تطبیق دستورات اسلام ریشه دین و تفکر اسلامی را هدف قرار دادهاند. از آن زمان تا الآن بزرگترین مصیبت جهان اسلام همین تفکری است که در عربستان همچنان ریشه دار و ادامه دار است. در کشورهای منطقه، در جنوب شرق آسیا و در افریقا این تفکر تحجرگونه هست و مرتب هم ابزار دست دشمن قرار میگیرند.
سابقا تحلیل کردم این تفکر متسلفه که سلفیه هم نیستند و خودشان را به سلف بسته اند بزرگترین خطر برای امت اسلام بوده و هست.
در حوادث مختلفی که به ضرر مسلمانان در جهان اسلام اتفاق افتاده ردّ پایی از این گروه با اختلافات فکری که بین خودشان هم هست مشاهده میشود.
تحجرشان به این اندازه است که در حوادث اخیر سوریه شاید دیده اید یکی از اینها یک گاوی را به جرم اینکه به روافض شیر داده محاکمه میکند و این حیوان را محکوم به اعدام میکند و با زدن گلوله به سر این حیوان، این حیوان را میکشد.
در حوادث غزه و لبنان ببینید موضع رهبران فکری اینان چگونه است الا ما شذّ منهم موضع گیریهایشان دقیقا به نفع صهیونیستها بود. این نشان میدهد این گروه مرتجع از ابتدای تکوّنش ابزار دست دشمن بوده است.
وظیفه مبلغین تنویر افکار عمومی امت اسلام است و جالب است که مسلمانان آمادگی درک مصیبت این تفکر را پیدا کردهاند.
امیدواریم با فهم و بصیرت امت اسلامی این غده سرطانی که بین مسلمانان نفوذ کرده ریشه کن شود و ان شاء الله روزی را ببینیم که دوباره مکانهای مقدس ما در بقیع و جنه المعلاه مکه و سایر معالم أثری ما به عظمت خودش برگشته است و امت اسلام از فیوضات معنوی اهل بیت علیهم السلام استفاده کنند ان شاء الله.
کلام در بررسی سندی روایت ابی هارون بود که در آن عنوان استخفاف المؤمن بکار رفته است. گفتیم مرحوم خوئی سند را معتبر دانستند لکن معتقدیم دو نکته در این سند وجود دارد که سبب ضعف است.
یک نکته وجود صالح بن عقبه بود که از نگاه مرحوم خوئی ثقه است و مبنای ایشان را نقد کردیم.
تلمیذ محقق ایشان مرحوم تبریزی[2] طبق مبنایشان که اگر یک راوی از مشاهیر باشد و تضعیفی در مورد او وارد نشده باشد ثقه است، معتقدند که فرد مشهور اگر قدحی داشت لو کان لبان، لذا معلوم میشود ثقه است.
نقد مبنای مرحوم تبریزی
معتقدیم صغرویا و کبرویات مبنایشان مورد نقد است.
کبرویا، در سابق در فقه و بحث حجیت خبر واحد در اصول بحث کردهایم و قبول نداریم که هر راوی که از مشاهیر باشد و لم یَرِد فیه قدحٌ فهو ثقهٌ.
اما اگر کسی این مبنا را قبول داشته باشد صغرویا قابل تطبیق بر صالح بن عقبه نیست زیرا کلام منقول از ابن غضائری هست که غالٍ کذّابٌ لایُلتفت الیه.[3] هرچند این محقق انتساب کتاب را به ابن غضائری ثابت نمیداند اما میگوییم آیا شما احتمال اینکه این کتاب از ابن غضائری باشد و علامه با دسترسی به این کتاب از ابن غضائری نقل میکند که صالح بن عقبه ضعیف است آیا این احتمال را هم منتفی میدانید؟ مسلما این احتمال منتفی نیست و صرف وجود این احتمال کافی است که رکن دوم قاعده شما که لم یرد فیه قدحٌ تمام نباشد، و وجدانا احتمال قدح میدهیم. شما نسبت به فردی میتوانید به این قاعده تمسک کنید که در هیچ کتاب رجالی قدحی از او وارد نشده باشد. اما جایی که احتمال ورود قدح داده میشود تمسک به این قاعده میشود تمسک به عام در شبهه مصداقیه.[4]
لذا احتمال قدح نسبت به صالح بن عقبه وجود دارد و "لم یرد فیه قدحٌ" ثابت نیست و قاعده شما قابل جریان در او نیست.
نسبت به صالح بن عقبه مرحوم مجلسی اول قدّس الله روحه الزکیّه در روضه المتّقین[5] دارند که توجه به آن مفید است.
ایشان ذیل روایتی که صالح بن عقبه در سند آمده است کلام ابن غضائری را نقل و نقد میکنند که ابن غضائری نسبت به صالح بن عقبه گفته غال کذّابٌ لایلتفت الیه. مرحوم مجلسی میفرمایند غلوّی که ابن غضائری به صالح بن عقبه نسبت داده به خاطر روایاتی است که صالح بن عقبه در جلالت شأن اهل بیت علیهم السلام نقل کرده است. سپس میفرماید و کما رأیناها لیس فیها غلوٌّ. ما که روایات صالح بن عقبه در شأن اهل بیت علیهم السلام را دیدهایم غلو ندارد. بنابراین تضعیف ابن غضائری چون لأجل الغلوّ است و در روایات صالح بن عقبه غلوّی نیست پس این تضعیف قابل اعتنا نیست لذا مرحوم مجلسی اول سندی را که در آن سند صالح بن عقبه است را میفرمایند سند قوی است و قوی از نگاه مجلسی اول یعنی معتبر. علی ما ببالی در گذشته دیدهام جدیدا مراجعه نکردهام مجلسی اول در کتاب فارسی خودش لوامع صاحبقرانیه در روایاتی که در آنها صالح بن عقبه آمده میگوید کالصحیح.[6]
عرض میکنیم اگر در کلام ابن غضائری فقط آمده بود صالح بن عقبه غالٍ ممکن بود این توجیه را بپذیریم اما مهم این است که ابن غضائری عبارتش طبق گزارش علامه و ابن داود این است که غالٍ کذّابٌ لایلتفت الیه. اینجا باید تحقیقی انجام داد که آیا مقصود ابن غضائری وقتی میگوید غال کذّابٌ این است که فلانٌ غال و لأنه غال فهو کذّابٌ فلانی غالی است و چون غالی است پس کذاب هم هست. اگر کلام ابن غضائری اینگونه معنا شود توجیه مرحوم مجلسی صحیح است اما احتمال دیگری هم هست و در مواردی میبینیم ابن غضائری نسبت به بعض افراد میگوید غال اما نمیگوید کذاب. ممکن است اشاره به دو صفت مستقل باشد. هر غالی دروغ نمیگوید. ممکن است یک فرد فقط غالی باشد و فرد دیگر هم غالی باشد هم کذاب باشد. طبق این نگاه، کلام مرحوم مجلسی قابل قبول نیست. مخصوصا که روایات هم پالایش شده و ممکن است روایت حاوی غلو این فرد در پالایشها حذف شده باشد.
علاوه بر اینکه مرحوم مجلسی دوم قدّس الله روحه الزکیه در کتاب الوجیزه فی الرجال، صالح بن عقبه را تضعیف میکند و میگوید ضعیفٌ.[7]
نتیجه اینکه در این سند نکته اول این است که صالح بن عقبه وارد شده و ما فعلا وثاقت او را نمیتوانیم بپذیریم به خاطر کلام ابن غضائری که علامه و ابن داود گزارشگری کردهاند.
راجع به کلمات ابن غضائری جای کار و تأمل زیاد است. مثلا نسبت به همین بحث مواردی که غال بکار برده و مواردی که غال کذاب بکار برده ذهنتان مشغول باشد و یادداشت برداری کنید. مرحوم علامه و دیگران گاهی دارند که این تعبیر غلو در کلمات ابن غضائری به این جهت بوده که راوی نکاتی نقل میکرده که بعض عقول پذیرش نداشته. من مواردی گردآوری کردهام که ابن غضائری نسبت به یک راوی میگوید غال و نسبت به راوی دیگر کلمه غالی ندارد و جالب است که روایات راویای که رمی به غلو نشده در شأن ائمه قوی تر از روایات راویای است که ابن غضائری میگوید غال.
نکته دوم: وجود ابوهارون
دومین نکته در این سند وجود ابوهارون است که مشترک بین دو نفر است لکن قرینه داریم در این روایت ابوهارون مکفوف موسی بن عمیر است. چون غالب روایات صالح بن عقبه از او است.
ابوهارون موسی بن عمیر مولی آل جُعده توثیق خاص ندارد. مدرسه نجف مرحوم خوئی وثاقت او را که در سابق اثبات میکردند لأجل ورود ابوهارون در اسناد کامل الزیاره بوده است. از این مبنا ایشان برگشته اند لذا طبق مبنای جدیدشان این روایت نباید معتبر باشد به خاطر وجود ابوهارون در سند این روایت.
نتیجه اینکه این روایت که عنوان سوم یعنی استخفاف در آن وارد شده سندا معتبر نیست به خاطر صالح بن عقبه و ابی هارون در سند آن.
البته مضمونش مؤیداتی دارد و یک روایت معتبر هم داریم.
مضمون روایت این است که ابی هارون میگوید من در محضر امام صادق علیه السلام بودم و جمعی هم در محضر حضرت بودند و ایشان فرمودند ما لکم تستخفّون بنا چرا شما شیعیان ما اهل بیت را خوار و خفیف و تحقیر میکنید. راوی میگوید یک مرد خراسانی که مدینه آمده بود در آن جمع بود گفت معاذ لوجه الله ان نستخف بک او بشیء من امرک. اگر روایت صادر شده باشد حضرت فرمودند تو خودت از کسانی هستی که به ما استخفاف کردی عرض میکند من؟ حضرت میفرمایند بله یادت هست در جحفه وقتی بعد احرام سوار بر مرکب شدی یکی از شیعیان ما گفت به خدا قسم خسته شدم امکان دارد من را به اندازه یک میل (حدود دو کیلومتر) سوار بر مرکبت کنی، و تو هیچ اعتنایی به او نکردی و با این کار خودت او را تحقیر کردی و با تحقیر او ما را تحقیر کردی و حرمت خدا را ضایع کردی.
کبری در روایت این است که من استخف بمؤمن فبنا استخفّ. هر کسی مؤمنی را تحقیر کند ما را تحقیر کرده است. صغری هم این است که عمل این فرد مصداق استخفاف بوده است.
قبول داریم مطلب موهم است که چرا حضرت در جمع او را تخطئه کردند لکن قبلا در بحث تشبیب هم این روایت را ذکر کردیم گاهی آنقدر مطلب مهم است یا فرد ادعاهایی دارد که لازم است برخورد شود و چه بسا قرائن پیرامونی در فضای صدور این روایت نقل نشده باشد.
مسلما سب مؤمن مصداق استخفاف است لذا سب المؤمن بر اساس این مضمون حرام است.
[1]. جلسه 90 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 516، دوشنبه، 1404.01.18.
[2]. التهذیب فی مناسک العمره و الحج، ج2، ص47: ... صالح بن عقبه الذی ضعّفه ابن الغضائری و تبعه العلّامه، و لکن الرجل من المعاریف و تضعیف ابن الغضائری لا اعتبار به.
[4]. استاد در پایان کلاس: از مشاهیر بودن صالح بن عقبه هم قابل قبول نیست زیرا با 122 روایت که ممکن است نقل از کتاب هم باشد و راویان از او هم اینقدر متضافر نیست لذا قابل قبول نیست که صالح بن عقبه از مشاهیر باشد.
[5]. ... الطریق قوی فالخبر قوی. و الظاهر أن الغلو الذی نسبه ابن الغضائری إلیه للأخبار التی تدل على جلاله قدر الأئمه علیهم السلام کما رأیناها و لیس فیها غلو و یظهر من المصنف أن کتابه معتمد الأصحاب و لهذا ذکر أخباره المشایخ و عملوا علیها. روضه المتقین، ج14، ص149.
[6]. لوامع صاحبقرانی، ج8، ص527 و ص 538
***************
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
ذیل عنوان استخفاف که مورد تحریم قرار گرفته یک روایت را بررسی کردیم که دلالت تمام اما سند مخدوش بود.
روایت دوم:
مرحوم شیخ صدوق أعلی الله مقامه الشریف در ثواب الاعمال و عقاب الاعمال نقل میکنند: حدثنی محمد بن موسی بن متوکل قال حدثنی عبدالله بن جعفر الحمیری عن محمد بن الحسین ابی الخطاب عن حسن بن محبوب عن المثنی عن ابی بصیر عن ابی عبدالله علیه السلام قال لاتحقّروا مؤمنا فقیرا فان من حقّر مؤمنا و استخفّ به حقّره الله و لم یزل ماقتاً له حتی یرجع عن مَحقَرَتِه أو یتوب و قال من استَذَلّ مؤمنا و حقّره لقلّه ذات یده شهره الله یوم القیامه علی رؤوس الخلائق.[2]
از نظر سند روایت به نظر ما معتبر بلکه صحیحه است.
محمد بن موسی بن متوکل که از مشایخ شیخ صدوق است گفته شده توثیق خاص ندارد. بعض اعلام نجف حفظه الله ترضّی شیخ صدوق نسبت به او را أماره وثاقت میدانند. لذا میفرمایند محمد بن موسی بن متوکل ثقه است. ما سابق بحث کردیم و معتقدیم ترضّی شیخ صدوق دال بر وثاقت نیست أدله این محقق را هم نقد کردیم و نهایتا ترضّی شیخ صدوق قرینه است نه دلیل.
علاوه بر ترضّی، شیخ صدوق اکثار روایت هم از محمد بن موسی بن متوکل دارد. در کتب روایی هم که شیخ صدوق طرقش را به این کتب نقل میکند در 48 کتاب در طریق شیخ صدوق به این کتب محمد بن موسی بن متوکل آمده است مع ذلک اینها همه مؤیّد است و دلیل بر وثاقت او کلامی است از سید بن طاووس در کتاب فلاح السائل[3] در ابواب صلاه ظهر روایتی را نقل میکنند که در سند محمد بن موسی بن متوکل آمده است و ابن طاووس ادعا میکند این سند معتبر است و راویانش ثقاتاند بالاتفاق. ما این جمله مرحوم سید بن طاووس را أماره وثاقت میدانیم. اگر این جمله سید بن طاووس نبود نهایتا نمیتوانستیم وثاقت را ثابت کنیم و نسبت به ترضی و یا اکثار روایت یا اکثار ترضی که بعضی میگویند فی النفس منه شیء.
ما نسبت به جایگاه و شخصیت سید بن طاووس و کتب متوفره نزد ایشان قبلا بحث کردیم و چون ادعای اتفاق بر وثاقت میکنند قبول میکنیم.
محمد بن حسین بن ابی الخطاب لاشک فی وثاقته نجاشی میگوید ابوجعفر الزیات الهمدانی جلیل من اصحابنا عظیم القدر کثیر الروایه ثقه عین حسن التصانیف مسکون الی روایته.[4]
در بعض نسخ ثواب الاعمال[5] دارد محمد بن حسین بن ابی الخطاب عن الخطاب این تعبیر "عن الخطاب" قطعا اشتباه ناسخ است.
حسن بن محبوب هم که ثقه است. مثنی هم چه ابن ولید حناط باشد و چه ابن راشد باشد، ابن ابی عمیر به سند صحیح از او روایت دارد و اگر مثنی بن عبدالسلام باشد بعضی گفته اند در کافی بزنطی از او حدیث دارد و بعض دیگر اشکال کرده اند که در کافی که بزنطی از او روایت دارد در سند سهل بن زیاد است و وثاقت سهل ابن زیاد را هم قبول نداریم و الامر فی السهل صعبٌ بر خلاف مکتب قم و مرحوم امام که معتقدند الامر فی السهل سهلٌ. در هر صورت در مشیخه فقیه به سند صحیح که سهل بن زیاد هم در آن نیست بزنطی از مثنی بن عبدالسلام روایت دارد لذا مثنی هر کدام از اینها که باشد ثقه است.
در نتیجه این روایت سندا معتبر بلکه صحیحه است.
دلالت روایت چنین است که حضرت فرمودند مؤمن فقیر را تحقیر نکنید (این صغرای قیاس است) روایات دیگر هم داریم که اگر مؤمنی فقیر بود فقر سبب تحقیر نمیشود، کبرا هم این است که هر کسی مؤمنی را تحقیر کند یا او استخفاف به او داشته باشد و او را خفیف بشمارد خدا او را تحقیر میکند اطلاق هم دارد در دنیا و در قیامت، اینها نشانه این است که این عمل حرام است و ذات مقدس حق همچنان غضبناک از او است تا اینکه اگر دسترسی دارد از آن مؤمن عذرخواهی کند یا اگر دسترسی ندارد توبه کند. همچنین اگر فردی مؤمنی را تحقیر کند به خاطر اینکه چیزی ندارد. جوان رفته به خواستگاری، گاهی بعضی هم دختر نمیدهند هم نداری او را تحقیر میکنند.
این روایت دلالت میکند تحقیر مؤمن و استخفاف به مؤمن عمل حرامی است و من الواضح که یکی از مصادیق روشن استخفاف المؤمن، سبّ المؤمن است.
نتیجه اینکه در عنوان سوم روایت معتبر داریم که تحقیر، استخفاف و استذلال مؤمن حرام است و یکی از مصادیقش سبّ المؤمن است.
اینجا غیر از نتائج علمی واقعا عجیب است که گاهی بعض گناهان را اصلا گناه نمیشماریم و آثار وضعیاش هم دامن ما را میگیرد. یکی از شاگردان مرحوم بروجردی در حج از مرحوم سید مصطفی خوانساری نقل کردند که مرحوم شیخ علی جاپَلَقی که روستائی نزدیک بروجرد است در درس مرحوم بروجردی اشکالی کرد مرحوم بروجردی جواب دادند و دوباره کلام استاد را نقد کرد مرحوم بروجردی عصبانی شدند و تندی کردند که دل آن طلبه شکست، خادم مرحوم بروجردی گفت آقا آنقدر از این مسأله ناراحت بودند که نماز جماعت مغرب هم نرفتند، خادمشان گفته بود مرحوم بروجردی از این رفتارشان آنقدر ناراحت بودند که میخواستند شبانه به درب منزل شیخ علی بروند و عذرخواهی کنند ایشان را راضی کردند که فردا صبح به منزل شیخ علی بروند فردایش قبل از درسشان با درشکه به درب منزل شیخ علی رفتند و با اصرار دست او را بوسیدند با اینکه شیخ علی گفته بود شما زعیم حوزه هستید چیزی نبوده و کلامی نبوده اما مرحوم بروجردی همچنان مصر بر عذرخواهی و بوسیدن دست او بودند و شیخ علی را راضی کردند.
تحقیر دیگران عجب معنویت و تکامل انسان را سد میکند، اینکه در ماه رمضان انسان حال عبادت ندارد و به زور دعای ابوحمزه میخواند و لذت نمیبرد میتواند اثر چنین رفتارهایی باشد.
روایت سوم:
محمد بن علی بن الحسین باسناده عن شعیب بن واقد عن حسین بن زید عن الصادق علیه السلام عن ابیه عن آبائه عن امیرالمؤمنین علیه السلام (فی حدیث المناهی قال) من استخف بفقیر مسلم فلقد استخف بحق الله و الله یستخف به یوم القیامه الا ان یتوب.[6]
سند شیخ صدوق به شعیب بن واقد فیه عده مجاهیل لذا ضعیف است.
روایت چهارم:
من اهان فقیرا مسلما من اجل فقره و استخف به فقد استخف بالله و لم یزل فی غضب الله عزوحل و سخطه حتی یرضیه.[7]
این مجموعه روایات باب استخفاف.
در مکاسب محرمه باب مستقل تحت عنوان استخفاف نیاوردهاند لکن جدای از عنوان سب المؤمن تدوین و بررسی روایات باب استخفاف المؤمن به جا است.
عنوان چهارم: ایذاء المؤمن
چهارمین عنوان ایذاء المؤمن است. عنوان روایی ایذاء المؤمن این است که انسان عملی انجام دهد که سبب آزار برادر دینی شود. این هم حرام است و اشاره میکنیم چه بسا بین ایذاء و سب و اهانت عموم و خصوص من وجه باشد.
کافی شریف محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن ابن محبوب عن هشام بن سالم. سند معتبر بلکه صحیحه است.
قال سمعت اباعبدالله علیه السلام یقول قال الله عزوجل لیأذن بحرب منّی من آذی عبدی المؤمن و لیأمن غضبی من اکرم عبدی المؤمن.[8]
مدلولش این است که ایذاء عبد مؤمن حرام است آن هم حرمت غلیظی که گویا ایذاء برادر مؤمن اعلام حرب با خدا است و بدون شبهه اعلام حرب با ذات مقدس حق حرام است. پس ایذاء عبد مؤمن حرام است.
بین ایذاء و سب و اهانت ممکن است عموم من وجه باشد به این بیان که:
ـ گاهی عملی سبّ و اهانت مؤمن است لکن آستانه تحمل فرد بالا است و اذیت نمیشود، پس سبّ هست چون عرفا سب و اهانت محقق شده است اما ایذاء نیست.
ـ گاهی ایذاء هست سبّ نیست مثل آزار رساندن به غیر از سبّ، مثلا موسیقی را بلند میکند همسایه اذیت میشود اما سب نیست.
ـ مواردی هم هر دو با هم است هم ایذاء هم سبّ.
مطلب دوم که بررسی أدله و روایات بحث سب بود تمام شد.
دلیل عقلی را فعلا متعرض نمیشویم و جهتی دارد که بعد بیان مطالبی باید به آن بپردازیم.
بعد بررسی أدله فعلا بعض خصوصیات و مطالب پیرامونی و مستثنیات را بررسی میکنیم.
[1]. جلسه 91 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 517، سهشنبه، 1404.01.19.
[2] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص250
[3]. فلاح السائل و نجاح المسائل، ص158. استاد: موسی بن متوکل در فلاح السائل مقصود همان محمد بن موسی بن متوکل است.
[5]. مثل نسخهای که مبنای چاپ دار الشریف الرضی للنشر بوده است. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص250
[6]. من لایحضره الفقیه، ج4، ص13.
[8]. الکافی (دار الحدیث)، ج4، ص69.